واقعیت کمونیسم چیست؟روش و رویکرد ماتریالیسم دیالکتیکى

واقعیت کمونیسم چیست؟

روش و رویکرد ماتریالیسم دیالکتیکی

رکسانا خرم نژاد

ستون «واقعیت کمونیسم» از این شماره سلسله مقالاتی را در معرفی سنتزنوین کمونیسم (کمونیسم نوین) آغاز می‌کند. در این شماره به بررسی مطالب فصل اول کتاب کمونیسم نوین نوشته باب آواکیان می‌پردازیم. کتاب کمونیسم نوین توسط انتشارات حزب کمونیست ایران (م‌ل‌م) به فارسی ترجمه شده است. فایل پی‌دی‌اف کتاب را می‌توانید از سایت این حزب به آدرس:  www.cpimlm.com دریافت کنید.

خیلی‌ها با افسوس می‌گویند، «کمونیسم ایده خوبی است ولی ممکن نیست». این خیلی‌ها، اشتباه می‌کنند! چون  انقلاب کمونیستی و ایجاد یک دنیای کمونیستی فقط یک ایده خوب نیست؛ بلکه تنها راهِ ممکن و مطلوب برای پایان دادن به تمامی مصائب دنیای کنونی است.

اما این حقیقت، چگونه کشف شده است؟ این‌که چطور می‌توان به حقیقت چیزی پی برد، مربوط به اپیستمولوژی یا تئوری شناخت است. روش شناختِ ما می‌تواند علمی یا غیر علمی باشد. ندیدنِ یک حقیقت، صرفا به‌علت «بی‌خبری» از وجودِ آن حقیقت نیست. بلکه اغلبِ اوقات شیوه تفکر غیرعلمی است که موجب «بی‌خبری» می‌شود. برای بردن آگاهی کمونیستی به میان توده‌های مردم نه‌فقط باید معضل بی‌خبری آنان از کمونیسم را حل کنیم بلکه بسیاری اوقات لازم است تفکر غیرعلمی آن‌ها را به چالش بگیریم. رفیق آواکیان در توضیحِ تئوری شناخت و روش علمی کمونیسم می‌گوید، «ما هیچ‌وقت نمی‌توانیم به هدف‌مان برسیم مگر این‌که یک رویکرد و روش علمی برای شناخت دنیا داشته باشیم. یعنی دنیا را آن جور که واقعا هست، همان‌طور که در حال حرکت و تغییر است، بشناسیم.»۱

رویکرد علمی این است که برای درک ماهیت پدیده‌ها، به ظواهر آن اکتفا نشود. درونِ پدیده‌ها و فرآیندها مملو از عوامل گوناگون و روابط متضاد است و میان این عوامل متضاد روابطی هست که با نگاه به ظاهر پدیده نمی‌توان آن‌ها را به‌سادگی درک کرد. پدیده‌ها و فرآیندها ایستا نیستند. بلکه تغییرات جزئی و جهش‌وار از سر می‌گذرانند و باید آن‌ها را در تغییر و حرکت‌شان شناخت. رویکرد علمی مبتنی بر جمع کردن شواهد و کنکاش در آن‌ها برای کشف روابط و لایه‌های درونی پدیده‌ها و الگوی تغییر در آن‌هاست. پس، علم، فرایندی مبتنی بر شواهد است که روابط عمقی پدیده‌ها و قوای محرکه تغییر آن‌ها را برای ما آشکار می‌کند.

یکی از پایه‌ای‌ترین عناصر علم کمونیسم، روش و رویکرد ماتریالیسم دیالکتیکی است.

ماتریالیسم به‌معنای آن است که در این دنیا هرچه هست، وجودی مادیِ قابل شناختن است و افکار یا ایده‌های انسان، بازتاب این واقعیتِ مادیِ (یا واقعیتِ عینیِ) بیرون از ذهن انسان است. اما نه یک بازتابِ مکانیکی. در مقابل ماتریالیسم، مکتب ایده‌آلیستی تفکر در فلسفه قرار دارد که معتقد است، واقعیت‌های موجود، تولید شده ایده‌های افراد مختلف یا ایده یک ذهن بزرگ به نام خدا (یا ایده مطلق) است.

اما این غلط است. همه ایده‌ها یا افکار انسان (افکاری صحیح باشند یا غلط) بازتابی از واقعیت بیرون از ذهن هستند. تا چیزی موجود نباشد، حول آن افکار صحیح یا غلط هم شکل نمی‌گیرد. افکاری مانند این که خدا نیست یا خدا هست، نتیجه تلاش انسان برای درک یک واقعیت مادی است.

در مورد ماتریالیسم هم مانند بسیاری از مسائل دیگر در این جهان، سوء ‌تعبیرهای حیله‌گرانه می‌شود. مثلا گفته می‌شود، ازآن‌جاکه کمونیسم هنوز موجود نیست، پس کمونیسم و انقلاب کمونیستی خیال و توهم ذهنی‌گرایانه است! این‌جا با یک سوء‌ تعبیر ایده‌آلیستی و کاملا ضد ماتریالیستی مواجهیم. زیرا واقعیتی را که هنوز موجود نیست می‌توان در ذهن تصور کرد و نقشه‌اش را ریخت و برای ایجاد آن تلاش کرد. به‌شرطی‌که آن تصویر خیالی پایه و ریشه در واقعیت پیشاپیش موجود داشته باشد. بله، امروز کمونیسم هنوز ایجاد نشده است. اما ظهور سرمایه‌داری و غلبه آن بر جهان، ضرورت و مصالح ایجاد جامعه کمونیستی را به‌وجود آورد. همین واقعیت، شالوده مادیِ تولید کمونیسم علمی توسط کارل مارکس و فردریش انگلس بود. اگر جامعه بشری در تکامل تاریخی خود به‌جایی نرسیده بود که انسان، به‌طرق مختلف، فشار و ضرورتِ از بین بردن جامعه طبقاتی و سازمان دادن جامعه بر اساسی غیر از سلسله مراتب طبقاتی را احساس کند، مارکس و انگلس هم نمی‌توانستند ضرورت این ضرورت و راه حل آن را به‌لحاظ تئوریک تبیین کنند تا این تئوری تبدیل به راهنمای عملی کردن کمونیسم از طریق انقلاب کمونیستی شود. تئوری صحیح همیشه جلوتر از پراتیک آن حرکت می‌کند. هنگامی‌که مارکس درگذشت، در مراسم تشیع جنازه او کمتر از بیست نفر شرکت کردند. اما تعداد قلیل طرف‌داران مارکس، ذره‌ای از حقیقت علمی کشف شده توسط او و انگلس کم نکرد.

اما روش و رویکرد علمی علاوه بر ماتریالیسم نیاز به دیالکتیک دارد. در واقع، نیاز به ماتریالیسمی دارد که دیالکتیکی باشد. دیالکتیک واژه‌ای با ریشه یونانی است که معنی‌اش سر و کله زدن، تقابل، تخالف، یا تضاد است. واقعیت از تضاد ساخته شده است که سرچشمه حرکت و تغییر دائمی آن است. گاهی اوقات این تغییر نسبتا جزئی است و گاهی یک جهش بزرگ به‌وجود می‌آید که پدیده‌ها را از چیزی به چیز دیگر تغییر می‌دهد.

در این جا، تاکید بر «دیالکتیکی» بودن ماتریالیسم برای خط تمایز کشیدن با ماتریالیسم عامیانه و مکانیکی است. ماتریالیسم عامیانه و مکانیکی، روش و رویکردی است که نه‌تنها در سطح می‌ماند بلکه نیروهای محرکه تغییر پدیده‌ها را هم درک نمی‌کند. این نوع ماتریالیسم در سیاست به پراگماتیسم (آن چه هست، ممکن است و ممکن کاری است که الان می‌توان انجام داد)، امپریسیسم (واقعیت، آن چیزی است که من تجربه کرده‌ام)، پوزیتیویسم (صحیح آن چیزی است که فایده‌مند باشد) می‌انجامد.

البته، همان‌طورکه ماتریالیسمِ بدون دیالکتیک وجود دارد، دیالکتیک بدون ماتریالیسم نیز موجود است. آدم‌ها می‌توانند در مورد «تضاد»‌هایی حرف بزنند که روی هواست و پایه در واقعیت مادی ندارد. رفیق آواکیان بر نکته بسیار مهمی تاکید می‌گذارد و می‌گوید، «اگر رویکرد شما صرفا ماتریالیستی باشد، جبرگرا می‌شوید.»

«جبرگرایی» به شیوه تفکری می‌گویند که امکان تغییر در پدیده‌ها و افکار را نمی‌تواند حتا تصور کند و اگر هم بکند، تغییر را در چارچوب آن چه «هست» می‌بیند و پتانسیل تغییر وضع به چیزی کیفیتا متفاوت را نمی‌بیند و نمی‌تواند ببیند. در نتیجه در سیاست هم قادر نیست آن نوع «تغییرات تدریجی» که می‌توانند «جهش» در ماهیت پدیده را تسریع کنند، تشخیص داده و برای تسریع اوضاع به سمت جهش کیفی در اوضاع، یک خط سیاسی صحیح و پراتیک انقلابیِ را تبیین و عملی کند.

بله، تغییرات جزئی می‌توانند موجب تغییر کیفی در اوضاع شوند. اما تغییرات جزئی باید از جنسی باشند که تغییر کیفی را ممکن و تسریع کنند. برخی فرصت‌طلبان سیاسی، رابطه میان تغییرات جزئی و تغییر کیفی را این‌طور تفسیر می‌کنند که «افکار مردم را اول باید دموکراتیک کرد و بعد کمونیستی». خیر! این دقیقا آن شیوه تفکری است که باید به چالش گرفت. جهش کمونیستی نیازمند نوع خاصی از تغییرات جزئی است؛ و اتفاقا نیازمند، نابود کردن توهمات دموکراتیک است. نابود کردن توهمات دموکراتیک، بخشی از آن تغییرات جزئی است که ساختن شیوه تفکر علمی کمونیستی را ممکن می‌کند. «تغییرات جزئی » و «تغییر کیفی» در یک پدیده باید با یکدیگر دارای همگونی باشند. به‌قول لنین، از تخم کبوتر، تمساح زاده نمی‌شود.

جبرگرایی این است: «آن‌قدر در برابر واقعیت مادی سر فرود می‌آورید که امکان تغییرش را نمی‌بینید. یا امکان تغییر عمده‌ای را در آن نمی‌بینید. علتش این است که فقط نصف راه را رفته‌اید. یعنی فهمیده‌اید که واقعیت مادی واقعی وجود دارد و همه چیزهای موجود واقعیت مادی‌اند و هر چیزی که حقیقت دارد در ارتباط با این واقعیت مادی است. اما تضاد، حرکت و تغییر را تشخیص نداده‌اید. پس در هر مقطع معین، فقط آن چه هست  را می‌بینید. یعنی، امکان آن‌چه می‌تواند بشود را جبرا مشروط به  آن‌چه پیشاپیش هست کرده‌اید. در نتیجه بَرده و مطیعش می‌شوید. خودتان را به آن محدود می‌کنید. چرا که تضادها را نمی‌بینید، نه فقط تضادهایی که آشکارتر هستند را نمی‌بینید، بلکه تضادهای عمیق‌تر را هم نمی‌بینید. تضادهای عمیق‌تری که اتفاقا پیش‌برنده و تغییردهنده‌اند و پتانسیل تغییر را در خود حمل می‌کنند، در عین حال که همین تضادها در برابر تغییر مانع هم ایجاد می‌کنند. خب! این مبارزه‌ای است که باید پیش ببریم. یعنی باید پایه تغییر را درک کنیم تا بتوانیم بر اساس تضادهای واقعیت مادی خصوصا تضادهای عمیق و اساسی و محرک، تغییر ایجاد کنیم.»۲

 

پانوشت:

۱: باب آواکیان. کمونیسم نوین. فصل اول

۲ : همان‌جا

به نفل از آتش ۸۱ مرداد ۹۷

atashHYPERLINK “mailto:atash1917@gmail.com”1917HYPERLINK “mailto:atash1917@gmail.com”@gmail.com

n-atash.blogspot.com

تلگرام : @haghighatcpimlm