خبری کوتاه و نگران کننده بود،سایه ای هولناک و مرگبار بر سر اردوگاه مرکزی کومه له در بوتی

خبری کوتاه و نگران کننده بود،
! سایه ای هولناک و مرگبار بر سر اردوگاه مرکزی کومه له در بوتی

روز ٢۵ اردیبهشت ماه ١٣۶٧ خورشیدی حدود عصر بود که از طریق رفیق بیسیم چی در شهر رانیه متوجه خبر بمباران اردوگاه مرکزی کومه له در منطقه بوتی شدیم. در اولین عکس العمل تعدادی برای کمک رسانی و مطلع شدن از قضیه به همراه چند دستگاه ماشین از دوستان در رانیه به طرف بوتی در آن جاده خاکی پر پیچ و خم حرکت کردیم. با فکر و خیالات گوناگون و دردناک طول راه را که احساس میکردیم تمام شدنی نیست پیموده ، تا به مدخل دره بوتی که اردوگاه در آن قرار داشت رسیدیم و پیش از ما رفقا هوشنگ ختمی به همراه رفیق جانباخته حسین سهیلی رسیده بودند که حال چندان خوشی نداشتند و به شکلی مسموم شده بودند و ما هم سر رسیدیم و غافل از اینکه چه بمبارانی ست وارد شدیم که بعدا از جانب تیم پزشکی اعزامی به سرپرستی دکتر شاکری مورد اعتراض قرار گرفتیم که چرا همانطور وارد اردوگاه شده ایم ، بهر حال آمپولهائی به ما تزریق کردن ،چون متوجه شده بودند که مردمک چشمهایمان بزرگ شده و احتمالا مسمومیت ایجاد شده اس. در هر حال ما به جستجو و کمک ادامه دادیم و مرتب تعدادی را از آنجا خارج و با ماشین به رانیه و از آنجا به بیمارستان مستقر در شهر بردیم که چون تعداد زیاد بود ،مجبور شدیم بعضی اقدامات اولیه را خود انجام دهیم، از جمله رفقا را دوش آب سرد میگرفتیم و در ضمن لباسهایشان که آلوده بود را از تن شان خارج و با سیلنگ به بدنشان آب میگرفتیم که قدری کمک میکرد از سرگیجه و بی حالیشان جلوگیری کنیم و به این کار ادامه دادیم که تعداد بیشتری از دوستان و مردم رانیه و اطراف با ماشین هایشان در این کار انتقال به شهر و بیمارستان رانیه تا روز بعد مستمرا ادامه دادیم و آن شب سخت و دردناک هیچگاه برایم فراموش شدنی نیست و صحنه هائی که میدیدیم از رفقای جانباخته که به چه شیوه ای جانشان را از دست داده بودند ، و حتی گاها تلاش کرده بودند در مسی رفقای دیگری را کمک کنند که حالت خفگی مجال این نجات را به صفر رساند بود.تازه وقتی متوجه شدیم که بمباران عادی نیست و شیمیائی ست متوجه عمق فاجعه میشدیم و بیشتر تلاش میکردیم تا کارها را قدری با کمک تیمهای پزشکی و پزشکان به پیش ببریم.در این مسیر نقل و انتقال از محل اردوگاه به شهر و ظرفیت بیمارستان رانیه ،مجبور شدیم که تعدادی را هم به طرف سلیمانیه و از آنجا به کرکوک و بغداد انتقال داده شوند تا معالجاتشان پیگیری گردد.تعدادی از رفقا که در بلندیها بودند ، اگر به طرف بلندی ادامه داده بودند ،خوشبختانه جان سالم به در برده و بعضا مسمومیت خفیف تر بود و یا کسانی هم که در وسط اردوگاه که رودخانه ای جاری بود از مسی داخل آب رو به پائین حرکت کرده بودند، آنها هم نجات پیدا کرده بودند و بلافاصله آنها کمکهای اولیه را دریافت و با تعویض لباس و شستشو با آب سرد ، به بیمارستان منتقل شدند. در محل بیمارستان رانیه حوضچه های پلاستیکی داشتند که کمک میکرد آنها را دوباره شستشو و معالجات اولیه و اساسی تا حدی انجام پذیرد و ما هم مرتب و شبانروزی در کنارشان بودیم ، هرچند خودمان هم وضع زیاد خوبی نداشتیم ولی مایحتاج و ضروریات رفقا را تامین میکردیم و در شهر رانیه تحدای از خانواده های پیشمرگ و هواداران و سمپاتهای کومه له هم زندگی میکردند که بسیار در ای راستا کمک رسان و یاری رسان به هر لحاظ ، از تهیه مواد خوراکی و پخت و پز و آوردن برای رفقا در بیمارستان ، از هیچ کوششی دریغ نکردند و بسیار به جا بود.
عواقب و پیامد های این بمباران شیمیائی که بعدا متوجه شدیم از جانب رژیم جنایتکار بعث عراق صورت گرفته ،ابعاد قضیه پیچیده تر و نگران کنند تر مینمود. که پس از پیگیری مسئولان بخش دیپلماسی با کشور حراق آنها از این واقعه اظهار پشیمانی و معذرت خواهی کره بودن که چه فایده ، ما عزیزان و رفقای برزسته و کادرهای استخوان داری از تشکیلات را در این فاجعه از دست دادیم که هیچگاه جبران نخواهد شد و یاد و صاطراتشان همواره با ما خواهد بود و تا رسیندن به آرزوهای انسانی و کمونیستی آنها راهشان ماندگار خواهد بود و فراموششان نخواهیم کرد.
………….
وینان
دل به دریا افکنانند،
به پای دارنده آتش ها
زندگانی
دوشادوش مرگ
پیشاپیش مرگ
……..
که تباهی
از درگاه بلند خاطره شان
شرمسار و سرافکنده
! میگذرد
این قطعه شعر از کتابی که بدین مناسبت چاپ گردید ، انتخاب شده است

اردشیر نصراله بیگی
اردیبهشت ماه ١٣٩٧ خورشیدی
١٢ ماه مه٢٠١٨ میلادی