عبد الکریم سروش و “طریقت عشق” در تورنتو!

برای نسل جوانی که از اتفاقات اول انقلاب ۵۷ اطلاع دقیقی ندارد، به اختصار بگویم که عبدالکریم سروش عضو و سخنگوی”ستاد انقلاب فرهنگی” (همان ستاد انقلاب اسلامی) ویکی از مهره‌های کلیدی سیاست اسلامی کردن دانشگاه‌ها به فرمان خمینی بود. او به همراه اعضای دیگر این ستاد، علی شریعتمداری، محمدجواد باهنر، مهدی ربانی املشی (دادستان وقت دادگاه انقلاب اسلامی)، حسن حبیبی، شمس آل‌احمد، جلال‌الدین فارسی و به ریاست علی خامنه‌ای اعضای تشکیل دهنده “ستاد انقلاب فرهنگی” بودند.

از ۱۵ خرداد ۱۳۵۹ تا مهرماه ۱۳۶۲ اخراج و پاکسازی ۵۸ هزار دانشجو و ۸۶۰۰ استاد دانشگاه با نظارت مستقیم این ستاد، توسط “ستاد پاکسازی و تزکیه دانشگاه‌ها” و کمیته‌های دانشجویی”ستاد انقلاب فرهنگی”،”جهاد دانشگاهی”، و . . . انجام گردید. من خود یکی از معلمینی بودم که شامل این پروژه گردیده و از آموزش و پرورش اخراج گشتم.

سخنان زهر‌آگین سروش که وقیحانه فریاد می‌زد: “لازم است در دانشگاه ها پاکسازی و تصفیه صورت گیرد تا اثرش در همه جامعه آشکار گردد، هوس‌ناکان و پیروان سایر مکاتب چون اندیشه خود را به جای دیگر فروخته‌اند دم از عدم امکان انقلاب فرهنگی می‌زنند” و “دانشگاه ها باید عطر و بوی اندیشه اسلامی به خود بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشد که هر کس وارد آن می‌شود، از همان ابتدا مشامش به این بوی دلنواز عطرآگین شود”، از ذهن و حافظه جامعه و هزاران قربانی سیاست‌های سرکوبگرانه آن ستاد پاک نخواهد شد.

فرمان تعطیلی دانشگاه ها به سادگی قابل اجرا نبود. دانشگاه سنگر انقلاب بود و دانشجویان در داخل دانشگاه ها مقاومت سازمان دادند و تا موفق شدن کامل این پروژه، صدها دانشجو و استاد زخمی و ده‌ها تن کشته شدند. “انقلاب فرهنگی” نام یک یورش ضد انقلابی به دانشجویان و استادان پیشرو و یکی از اولین گام‌های پیروزی رژیم اسلامی و شکست انقلاب ۵۷ بود. این ستاد فقط مربوط به از دست دادن شغل هزاران نفر و یا به بازی گرفتن آینده ده ها هزار دانشجو و کشته ها و زخمی ها نبود، بلکه یک کشور را گام های تاریخی به عقب بردن، خرافه و مذهب را جایگزین علم در کتاب ها کردن و سرنوشت یک ملت را نسل ها به عقب بردن از دست آوردها و ادامه این جنایت بود.

یادم هست که به اتفاق یکی از همکاران در پایان یک آخر هفته مثلا برای گردش و تفریح، به شیراز رفتیم. ولی بیشتراوقات این دو روز را شاهد درگیری مزدوران و لمپن ها و چماقداران رژیم با دانشجویان دانشگاه شیراز بودیم و چون همکارم وانت داشت، در این دو روز ما به تنهایی بیش از ده نفر زخمی رابا وانت به دلیل کمبود آمبولانس به بیمارستان بردیم. این فقط مشاهده من در یک آخر هفته در شیراز از دستاوردهای این به اصطلاح انقلاب فرهنگی رژیم اسلامی بود.

هفته پیش عبدالکریم سروش به دعوت “بنیاد سهروردی” که توسط پسرش تأسیس شده است به تورنتو دعوت شده بود تا در کنفرانسی سه روزه تحت عنوان “فرار از مدرسه و گذار از وسوسه … و طریقت عشق” سخنرانی کند.

واضح است که هر جائی که قاتلین و مهره های حال و پیشین رژیم اسلامی آفتابی شوند، مورد اعتراض توده های معترض و قربانیان جنایات آنها خواهند بود. برگزاری این جلسه هم از طرف نیروهای کمونیست، چپ و انقلابی مورد اعتراض قرار گرفت و تجمع اعتراضی بزرگی در بیرون و داخل سالن برپا گردید. افشگری و اعتراض مخالفین سبب شد که مسئولین و محافظان کتابخانه محل برگزاری جلسه، در جریان پرونده جنایات او قرار بگیرند و با معترضین همراهی نشان دهند. برگزار کنندگان دست به دامن پلیس شدند، اما توضیحات و مدارک وشواهدی که معترضین مطرح کردند عملا سبب شد که پلیس نیز به شکایت آنها توجهی نکند .در داخل سالن نیز تعداد زیادی با حضور اعتراضی خود به افشاگری از جنایات سروش و نقش کلیدی او در ستاد مزبور پرداختند و جلسه عملا به تشنج کشیده شد.

جلسه اول و دوم سخنرانی سروش با اعتراضات وسیع مخالفین در داخل و خارج سالن مواجه شد. سپس برای ممانعت از ادامه این جلسات، در پی تماسهای افشاگرانه فعالین سیاسی و نیروهای مخالف جمهوری اسلامی با مسئولین کتابخانه محل برگزاری جلسه، در توضیح و افشای نقش کلیدی و تبهکارانه سروش بعنوان یکی از منفورترین مهره‌‌های سیاسی در سرکوب و تصفیه و پاکسازی قریب به هفتاد هزار دانشجو و استاد در دانشگاه‌های سراسر ایران، مسئولین کتابخانه مزبور محل سخنرانی او رسما اعلام کردند ادامه جلسات عبدالکریم سروش لغو گردیده است.

به دلیل اعتراض و افشاگری مخالفین کمتر از ۵۰ نفر در جلسه اول و دوم درسالن شرکت کرده بودند که بعضا نیز با افشاگری مخالفین به نقش و جایگاه سروش پی بردند.

روز چهارشنبه ۲۸ مارس سومین جلسه سروش که مخفیانه سازماندهی شده بود توسط نیروهای چپ و مخالفین جمهوری اسلامی کشف و افشا شد و تظاهراتی در همان محل سازمان داده شد. جلسه روز سوم هم به صحنه افشاگری علیه سروش و سرافکندگی طرفدارانش تبدیل شد.

در جریان این تجمع اعتراضی در قسمت محل ورودی، لمپنهای طرفدار سروش به خشونت متوسل شدند و دو نفر از مخالفین حکومت اسلامی مجروح شدند. دقایقی بعد پلیس در محل حضوریافته و مشغول تحقیقات شد. در بیرون سالن در محوطه پلازای بزرگ به نام World on Yongeاعتراض مخالفان و افشاگری علیه جمهوری اسلامی ادامه پیدا کرد و این منطقه به مدت بیش ازنیم ساعت بسته شد. خبر همه جا یپیچد و مردمی که از موضوع اطلاع پیدا کرده بودند به مقابل محل تجمع آمدند که توسط معترضین در جریان ماوقع قرار گرفتند. بدلیل تظاهرات و افشاگری مخالفین و تشنجی که از طرف عوامل سروش ایجاد شد، جلسه بهم خورد و حضور سروش در تورنتو با سرشکستگی او و هوادارانش به پایان رسید.

مخالفین رژیم اسلامی یک بار دیگر نشان دادند که خارج کشور و از جمله تورنتو محل حضور عوامل و عناصر جمهوری اسلامی از هر جناح و دسته‌ای از حکومت نیست.

و اما در مورد موضع امروز سروش و آزادی بیان:

اولا آزادی بیان مقوله ایست که در ارتباط با دولت و حاکمیت و طبقه حاکم در برابر مردم معنی می دهد. به طور مثال در کشورهایی چون ایران و عربستان سعودی آزادی احزاب وجود ندارد. تشکل و اتحادیه های کارگری ممنوع است. اعتراض و تظاهرات علیه دولت و مقامات دولتی ممنوع است. شعار “مرگ بر دیکتاتور” با زندان و شکنجه مواجه و یا خود کشی می شوند. ولی در کشورهای غربی تا حدودی تحزب و تشکل آزاد است احزاب کمونیست نیز دفتر داشته و به طور رسمی فعالیت می کنند. و حتی برعلیه مقامات رسمی و سیاست دولت می توانند تظاهرات سازمان دهند. اگر مقوله دولت و حاکمیت و پلیس و زندان و دادگاه را از مقوله آزادی بیان حذف کنیم آزادی بیان تقریبا بی معنی می شود. مردم باید در برابر سیستم حاکم آزادی بیان و اعتراض و اعتصاب و تشکل و تحزب داشته باشند.

حالا امثال عبد الکریم سروش و حجاریان و گنجی و … که از سرکوبگران آزادی بیان در ایران بوده و برای اجرای پروژه شان آزادی بیان میلیون ها نفر را گرفته و انصار حزب الله را سازمان داده و گله های چماقدار بسیج کرده و به جان مردم انداخته و در مشخصا کیس جناب سروش باعث زخمی شدن صد ها نفر و کشته شدن ده ها نفر شده اند، از کسانیکه توانسته اند جان سالم از آن مهلکه به در ببرند و بعضا هنوز در نتیجه ی به اصطلاح انقلاب فرهنگی ایشان گلوله در بدن دارند وقتی یقه ی ایشان را می گیرند که چرا چنین کردی؟ آزادی بیان طلبکار شدن خیلی لوس و شیک است. این ها کاملا از آزادی بیان خود استفاده کرده و این مهره های سابق و یا امروزی رژیم را افشاء می کنند و این عین آزادی بیان هست. عشق را مردم ایران باید از ترس آنها در پستوی خانه نهان می کردند و حالا ایشان می خواهند به ما “طریقت عشق” درس بدهند! زهی بیشرمی.

نمونه دیگرش کنفرانس برلین هست که از افرادی چون حمید رضا جلائی پور که در دهۀ ۶۰ فرماندار شهرستان‌های نقده، مهاباد و نیز معاون استاندار کردستان بوده‌است .یعنی قاتل مردم کردستان به عنوان سخنران دعوت می شود. کسی که وقتی در جائی از ایشان سئوال می شود که شما فرمان قتل ۵۹ نفر را در کردستان داده اید و یا در کشتار آنها شریک بوده اید؟ در جواب می فرمایند ” آنها کمونیست و فعال احزاب مسلح کرد بودند”! خوب معلوم است که چنین افراد و چنین پاسخ هایی به چنین سئوالاتی ممکن است جلساتی هم به هم بخورد و چه خوب! البته کنفرانس برلین خیلی پیچیده تر از این ها بود ولی برای نمونه اشاره کردم.

ما با رژیم اسلامی در جنگیم و وقتی سفیر رژیم اسلامی را به هتل شرایتون آوردند در هوای ۳۰ درجه زیر صفر و برف و بوران با اینکه ۱۴ نفر دستگیری دادیم سفیر مجبور شد از در پشت هتل فرار کند و هیچ ابائی هم نداریم که چنین کردیم. و نمونه دیگرش فراری کردن شاهرودی از آلمان بود. اما در مورد عمله اکره دست دوم و چندم رژیم افشاگری و تظاهرات خواهیم کرد و اگر این افشاگری به دلیل نداشتن جواب آنها جلسه به هم خورد مسئول نیستیم چه رسد به افرادی مانند سروش که نتیجه پروژه و عملکردش هزاران نفر اخراج و آواره و صد ها زخمی و ده ها کشته داشته است. اگر سروش و طرفدارانش آزادی بیان و عمل را از قربانیان پروژه شان بخواهند کمی شیک و لوس و ننر بازی است!

اینکه سروش امروز منتقد خامنه ای و روایت ایشان از اسلام شده؛ و روایت خود را از مذهب و وحی و … دارد چیزی از جرم و جنایاتی که او مرتکب شده کم نمی کند. سروش و همدستانش شاکیان خصوصی دارند. احمدی نژاد هم امروز منتقد جدی حکومت شده است! سروش حتی از جنایاتش اظهار پشیمانی هم نمی کند. حتی در جواب به محمود دولت آبادی که گفته بود: “آقای سروش، شما علمدار رفتار شنیعی شدید که باعث شد بهترین فرزندان این مملکت بگذارند بروند تا شما شعر مولانا را حفظ کنید و به ما تحویل بدهید و تحویل بدهید و بازهم تحویل بدهید.” سروش بی شرمانه می گوید: “به جستجو برآمدم که قصه چیست و محمود دولت‌آباد کیست، خبر آوردند خفته‌ای است در غاری نزدیک دولت‌آباد که پس از ۳٠ سال ناگهان بی‌خواب شده و دست و رو نشسته به پشت میز خطابه پرتاب شده و به حیا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و با سخافت و شناعت از معلمی به نام عبدالکریم سروش سخن رانده و او را شیخ انقلاب فرهنگی خوانده و دروغ در دغل کرده و …”.

او خود را به نفهمی می زند که محمود دولت آبادی را نمی شناسد و او را محمود دولت آباد خطاب می کند و یک کلمه جواب مسئله اصلی را نمی دهد و نه تنها این مورد بلکه ده ها موردی که به ایشان اعتراض شده، ایشان حتی یک مورد هم از کرده خود پشیمان نیست.

عبدالکریم سروش حق دارد مانند پسرش هر لاطائلاتی را تحت عنوان فلسفه و عرفان تبلیغ کند و کلاس درس و آموزش بگذارد و هر کجا در برابر او اعتراضی شکل گرفت مظلوم نمایی کند که ” عده ای آمدند و شلوغ کردند و اعتراض کردند و … و حتی یک مورد هم اشاره نکند که چرا آمدند و چه می گفتند و اعتراضشان برای چه بود؟! در فردای سرنگونی رژیم اسلامی و در حکومتی سکولار و آزاد پسر ایشان می تواند در داخل ایران هم به اینکارادامه دهد ولی شخص عبدالکریم سروش بعنوان کسی که دستش به خون ده‌ها نفر آلوده است و جنایات این پروژه ظاهرا فرهنگی در وحله ی اول در پرونده سیاسی ایشان ثبت و نوشته شده، ایشان تا زمانی که در دادگاهی پاسخ گو نباشد، یکی از متهمین به جنایت و قتل استادان و دانشجویان و کارمندان دانشگاههاست؛ به همین دلیل ایشان نیز باید در فردای سرنگونی رژیم به عنوان یکی از جانیان و شرکای جرم رژیم محاکمه گردد.

اول آپریل۲۰۱۸