ناسیونالیسم یک ویروس خطرناک است! تاکیدی مجدد

در قرن بیست، بویژه پس از جنگ جهانی دوم مبارزات ضد استعماری اوج گرفت، این جنبش های ناسیونالیستی- ضد استعماری را اصطلاحاٌ “جنبش های آزادیبخش” می خواندند. در دورۀ جنگ سرد این جنبش ها عمدتاٌ  به شوروی و کمونیسم بورژوایی روسی نزدیک بودند. کمونیست های جهان با شور و هیجان و رومانتیسیسم این جنبش ها را دنبال و از آنها دفاع می کردند. برخی بشکل علنی تری خود را کمونیست یا سوسیالیست می خواندند، ویتنام، موزامیبیک و آنگولا؛ برخی خود را پیرو “سوسیالیسم” های ناسیونالیستیِ بومی می نامیدند، جنبش بعث، بویژه ناصر در مصر. این جنبش ها تا مغز و استخوان ناسیونالیستی بودند. برای دولت مستقل از قدرت استعماری می جنگیدند؛ فرهنگ و مذهب “خودی”- بومی را تقدیس می کردند. ضد غرب و ضد غربی بودند. این خصلت ها را شاید بتوان میان عامۀ مردم، بعنوان احساسات خودبخودی در مقابل سرکوب خونین و تحقیر نژاد پرستانۀ وقیح قدرتهای استعماری و بویژه پدیدۀ برده داری درک کرد؛ اما دفاع از آنرا از جانب کمونیست ها و جنبش کمونیستی بهیچ عنوان نمی توان جایز، مشروع یا موجه جلوه داد. اما مساله اینجاست که در آن مقطع کمونیسم بورژوایی روسی در جهان دست بالا را داشت و سپس مائوئیسم نیز به میدان آمد.

تمام این جنبش های ضد استعماری پس از پیروزی، ماهیت ضد کارگری و ارتجاعی خود را تمام قد به نمایش گذاشتند. از معروفترین آنها جنبش ضد استعماری الجزایر است. مردم الجزایر در جنگ علیه استعمار فرانسه نزدیک به یک میلیون قربانی دادند. این جنبش در دهۀ شصت پشتیبانی نیروهای چپ و کمونیست را با خود داشت. تحسین می شد؛ جلوه ای رومانتیک به آن داده می شد. پیروزیش بر دولت و ارتش فرانسه جشن گرفته شد. آنرا بعنوان یک پیروزی بزرگ “ستمدیده” بر ستمگر، “سرکوب شده” بر سرکوبگر در تاریخ ثبت کردند. اما در مدت کوتاهی پس از پیروزی، چهرۀ ارتجاعی و سرکوبگر خود را به نمایش گذاشت. این جنبش که با فرهنگ خودی و اسلام در آمیخته بود، در مبارزه علیه “غربزدگی” زنان را به خانه و آشپزخانه بازگرداند و استثمار شدید و سرکوب کارگران و مردم کارکن و زحمتکش را بشیوۀ “خودی”- “ملی” سازمان داد. خیلی سریع در عمل ثابت شد که ناسیونالیسم نجات بخش طبقۀ کارگر و مردم زحمتکش نیست؛ سریع باثبات رسید که ناسیونالیسم از نوع بومی و ضد غربزده از جهات فرهنگی و اجتماعی حتی از استعمار غربی عقب مانده تر و واپسگرا تر است. جنبش آزادی زن در الجزایر هنوز نتوانسته است از این شکست کمر راست کند. جنبش بعث که رهبری آن را ناصر بعهده داشت، نمونۀ دیگری است. تحت حاکمیت جنبش بعث میلیون ها نفر در مصر، سوریه و عراق قربانی شدند. یک استبداد خشن و سرکوبگر در این منطقه پیاده شد.

نمونه های چپ تر ویتنام، موزامبیک، آنگولا و آفریقای جنوبی است. ویتنام که پس از جنگ های خونین علیه فرانسه و سپس آمریکا به استقلال دست یافت و بویژه مبارزۀ قهرمانانۀ آن علیه خشونت وحشیانۀ آمریکا در اذهان جهانیان ثبت شده مدتها است که به منبع نیروی کار ارزان شرکت های بین المللی از جمله پوشاک بدل شده است. آنگولا و موزامبیک نمونه های دیگری هستند که در دهۀ ۷۰ پس از “انقلاب” پرتغال استقلال بدست آوردند. جنبش ناسیونالیسم چپ در این دو کشور سالها با نیروی راست ارتجاعی، که مورد حمایت آمریکا و غرب قرار داشتند، جنگیدند. در نتیجۀ این جنگهای خانمان برانداز هزاران نفر کشته و آواره شدند. پس از پیروزی ناسیونالیسم چپ استثمار خشن و سرکوب در این دو کشور حاکم شد. زیمبابوه که قبلا رودزیا خوانده می شد، نمونۀ دیگری است. موگابه رهبر یک جنبش ناسیونالیستی چپ مائویستی بود. همه با اوضاع زیمبابوه تحت حاکمیت موگابه که فقط چند ماه پیش سرنگون شد، آشنا هستند.

آفریقای جنوبی

شرایط آفریقای جنوبی از جهاتی متفاوت است. برای توضیح بحث لازم است خلاصه ای از تاریخ مبارزات ضد استعماری و جنبش ناسیونالیستی در این کشور را ذکر کنیم.

 آفریقای جنوبی بدنبال جنگ های استعماری چندین بار در تاریخ بین دولت هلند و بریتانیا دست بدست شده است. بالاخره در سال ۱۹۶۱ استقلال آفریقای جنوبی از بریتانیا برسمیت شناخته شد. اما دولت از سال ۱۹۴۸- ۹۴ دست آفریکانر ها (اجدادشان هلندی بودند) بود  که سیستم آپارتاید را در آفریقای جنوبی حاکم کردند. طی قرن بیست آفریقای جنوبی هایِ سیاه پوست علیه دولت آفریکانر و نظام آپارتاید جنگیده اند. مهمترین جبهۀ مقاومت علیه آپارتاید “کنگره ملی آفریقا” (ANC) بود که حزب کمونیست آفریقای جنوبی، حزب طرفدار شوروی نیز در آن عضویت داشت. اِی ان سی قبل از بقدرت رسیدن یک جبهه چپ محسوب می شد، یعنی ناسیونالیسم چپ را نمایندگی می کرد و پشتیبانی و حمایت کمونیست ها و نیروهای چپ دنیا را با خود داشت. آفریقای جنوبی دارای معادن غنی طلا، و ذغال سنگ و یکی از ثروتمند ترین و توسعه یافته ترین کشورهای آفریقا محسوب شده و می شود. یک طبقۀ کارگر وسیع و آگاه که شدیداٌ مورد استثمار بوده و هست. در دهۀ هفتاد و هشتاد طبقۀ کارگر آفریقای جنوبی موفق شد اتحادیۀ های کارگری قدرتمندی تشکیل دهد. مهم ترین و قدرتمندترین اتحادیه، اتحادیه معدنچیان بود که به ان یو ام معروف است. بعلاوه، یک اتحادیۀ کارگری سراسری داشت بنام “کوساتو” که عمدۀ کارگران را نمایندگی می کرد. رهبران این اتحادیه چپ ولی از کادرهای بالای اِی ان سی بودند.

پس از سقوط نظام آپارتاید، اِی ان سی بقدرت رسید. اکنون تقریبا ۲۵ سال است که نظام آپارتاید سرنگون شده است. انتظار عمومی درون آفریقای جنوبی و در سطح جهان این بود که کارگران و زحمتکشان آفریقای جنوبی که عمدتا سیاه پوست بودند به رفاه و آزادی دست خواهند یافت. بویژه آنکه قدرت در آفریقای جنوبی نه بدنبال جنگ، بلکه با مذاکره دست بدست شد. جنگهای خونین در جنوب آفریقا، آنگولا، موزامبیک و زیمبابوه قربانی بسیار از مردم گرفت و جامعه را عملا ویرانه کرد. آفریقای جنوبی از این سرنوشت مبرا شد. از اینرو توقعات و انتظارات بسیار بالا بود. اِی ان سی بسیار محبوب بود، بویژه آنکه محبوبیت نلسون ماندلا را نیز با خود یدک می کشید.

زیاد طول نکشید تا به مردم کارگر و زحمتکش ثابت شود که از نظر اقتصادی وضعیتشان هیچ تفاوتی نکرده است. نرخ استثمار بهمان شدت، فقر حتی میان سیاه پوستان (اکثریت جامعه) وسیعتر شده است و در نتیجه نرخ جنایت، تجاوز و الکلیسم و همچنین ایدز افزایش قابل توجهی یافته است. فساد و ارتشاء بیداد می کند. اخیرا، بالاخره، پس از سالها مبارزه، تحت فشار مردم، اعضای اِی ان سی توانستند زوما را از ریاست حزب برکنار کنند و سپس پارلمان او را از ریاست جمهوری برکنار کرد. پروندۀ دزدی و فساد زوما بسیار سنگین است.

پس از آپارتاید فعالیت اتحادیه ای آسانتر نشد. رهبران سابق به نیروهای سیاه درون طبقۀ کارگر بدل شدند. رئیس جمهور فعلی آفریقای جنوبی “سیریل راموفوزا” بنیانگذار اتحادیه معدنچیان است. او در زمان آپارتاید بعنوان یک انسان رادیکال و چپ شناخته می شد. اما اکنون اگر نه بزرگترین، یکی از بزرگترین سرمایه داران آفریقای جنوبی است که ثروتش حدود ۵۵۰ میلیون دلار تخمین زده می شود. راموفوزا شخصا در سرکوب اعتصاب کارگران معدن “ماریکانا” در اوت ۲۰۱۲، که به “قتل عام ماریکانا” معروف است، دست داشته است. خانواده های کارگران جان باخته پنج سال و نیم است که می کوشند مسببین این قتل عام را به دادگاه بکشانند، اما هنوز موفق نشده اند که نه کسی را دادگاهی کنند و نه خسارتی از سرمایه داران و دولت دریافت کنند.

تاریخ مملو از جنایات، قتل عام ها و نسل کشی های ناسیونالیسم است. ناسیونالیسم بعنوان یک ایدئولوژی با مذهب در کشت و کشتار و سرکوب در رقابت است. نسل کشی در یوگسلاوی سابق در دهۀ ۹۰ یک نمونۀ دردناک دیگر از جنایات ناسیونالیسم است. در اینجا ما عمدتاٌ ناسیونالیسم “اقلیت ها”، مستعمرات و ملت های “تحت ستم” را مورد بررسی قرار دادیم. زیرا در شقاوت و سرکوبگری ناسیونالیسم “ستمگر” و استعماری تردیدی وجود ندارد. یک نمونۀ بارز اخیر آن کشتار دولت و ارتش ترکیه در عفرین است.

نگاه عمومی و بعضا چپ و کمونیسم به جنبش های ناسیونالیستی در میان ملتی که تحت ستم است یا در کشورهای مستعمره، نگاهی مثبت است. رسم بوده است که ناسیونالیسم “تحت ستم” را “آزادیخواه” یا “آزادی بخش” نامیده اند. تحسینش کرده اند، با نگاهی رومانتیک به این جنبش ها و به قهرمانانش برخورد می شود. این دیدگاه ریشه در کمونیسم بورژوایی روسی و بویژه استالینیسم دارد. بعلاوه، کمونیست های کشورهای استعماری از روی “احساس گناه و شرم” در مقابل ناسیونالیسم “تحت ستم” سر تعظیم و احترام فرود می آورند. کمونیست های کشورهای مستعمره یا ملت های تحت ستم نیز ناسیونالیسم “هم وطن” را موتلف مبارزۀ خویش دیده اند. این سیاست تسهیل کنندۀ قربانی شدن کمونیست های بسیاری طی قرن بیست بوده است.

کمونیسم کارگری با ناسیونالیسم از هر نوع، چپ یا راست؛ “ستمگر” یا “تحت ستم” سر هیچگونه سازش و آشتی ندارد. ناسیونالیسم یک ایدئولوژی ضد انسانی است. یک ویروس خطرناک است؛ سمٌ است. لازم نیست به تاریخ دور رجوع کنیم تا کشتار و قتل عام های ناسیونالیسم را  ببینیم. در اواخر دهۀ بیست، پس از سقوط بلوک شرق شاهد نسل کشی های ناسیونالیسم های ملت های “تحت ستم” یا “اقلیت” بویژه در یوگسلاوی سابق بوده ایم.

“حرکتهاى استقلال طلبانه و سپس جنگها و نسل کشى هاى “ملل” افسار گسیخته در اروپاى شرقى و مرکزى براستى مطالبه ملى و استقلال طلبى را حتى در چشم کسانى که از حداقلى از انساندوستى برخوردارند بى ارزش و حتى در موارد زیادى انزجار آور کرده است. همه میتوانند ببینند که چگونه ناسیونالیسم ترجمه مادى خود را در گورهاى دسته جمعى و “پاکسازیهاى قومى” و کوره هاى آدم سوزى پیدا میکند، و چگونه نه فقط مطالبه ملى، بلکه حتى خود مقوله ملت و هویت ملى در بسیارى موارد غیر اصیل و دست ساز محافل سیاسى خاص است.” (“منصور حکمت، ملت، ناسیونالیسم و برنامۀ کمونیسم کارگری” بخش اول)

باید از این تجارب آموخت و بر صحت و حقانیت مارکسیسم و منصور حکمت در ارزیابی و تبیین از ناسیونالیسم باور آوریم. در همین دو دهۀ اخیر شاهد جنایات و قربانی کردن مردم کرد و عرب توسط ناسیونالیسم کُرد بوده ایم. ناسیونالیسم پاسخگوی ستم، استثمار و سرکوبی که مردم تحت ستم یا مردم علی العموم متحمل می شوند نیست. ناسیونالیسم خود ابزاری برای سرکوب و قربانی کردن مردم است.