ترجمه در ادبیات چین تا پیش از انقلاب و مائو

درآغاز سال ۱۹۱۹ در چین یک انقلاب ادبی شروع شد. گرچه آغاز ادبیات مدرن چین را از سال ۱۹۲۷ بشمار می آورند که اهمیت خاصی به زبان و فرم و محتوا و زبان عامیانه میداد. از زمان انقلاب ادبی میبایست با کمک زبان مدرن و مردمی به رئالیسم درادبیات میرسیدند. در این سالها تئاتر غرب نیز وارد ادبیات چین شد تا آنان به اصلاح تئاتر سنتی حود بپردازند. مبارزین چین توصیه میکردند که تئاتر باید در راه اصلاحات اجتماعی و سیاسی کوشش کند. در این سالها رمان” کلبه عمو تام” اثر خانم هاریت شیراستو، و بعضی از آثار آلکساندر دوما را بصورت نمایشنامه به روی صحنه بردند. هدف کارگردان تئاتر مخالفت با مکتب فرمالیسم و نمایشنامه های آوازخوانی بود.
در سال ۱۹۱۷ نویسنده ای بنام” چن دوکس” نوشت که نه ادبیات بلکه انقلاب ادبی باید بعنوان وسیله تغییر روابط اجتماعی درنظر گرفته شودواز جمله شعارهای آنان این بود که میگفتند- نابود باد ادبیات چاپلوسانه مورد علاقه اریستوکراتی ! زنده باد ادبیات ساده وهنرمندانه!نابود باد ادبیات اغراق آمیز پیشین!زنده باد ادبیات صادقانه و رئالیستی جدید . نابود باد ادبیات بیگانه با زندگی! زنده باد ادبیات روشن و مردمی که موحب فهم اجتماعی شود.ادبیات اریستوکراتیک کلاسیک یا جنگلی و کوهی باید حذف شود. موضوعات تمدن جدید مانند خانواده و ازدواج و تربیت انسان باید ادبیات را تغذیه کنند. زمینه های ادبی باید تولید یابند و فقط در رابطه با زندگی کارمندان و فواحش و مجامع، آلوده نباشند بلکه انسانهای فقیر و کارگران زن و مشکل درشکه چیها و دهقانان و حمالها و مغازه داران نیز باید در ادبیات مطرح شوند.
در” جنبش ۴ ماه مه سال ۱۹۱۹″ میگفتند چین برای نوگرایی احتیاج به ادبیاتی جدید دارد. در این سالها مارکسیستها خواهان ادبیات انقلابی و لیبرالها خواهان ادبیات ملی بودند. “مائودون” یکی از تئوریسین های ادبی آن دوره نوشت ادبیات باید جامعه را منعکس و پرسشهای زندگی را مطرح نماید چون ادبیات آیینه زندگی است که به ۴ عامل- نژاد، محیط اطراف، زمان ، و شخصیت فردی نویسنده، بستگی دارد. ادبیات موظف به واقعیات عینی و اجتماعی است و نباید رویا و ذهنی گرایی را تبلیغ نماید. ادبیات فریاد طبیعی زندگی انسان و فیلتر احساسات انسانی بصورت فرم نوشتاری است که برای این احساسات حقیقی، نزد خواننده ایجاد یک هم دردی بنماید.
تاثیر روی شاعران جوان و ترجمه آثار وایتمن، لردبایرون، و اکسپرسیونیست های آلمانی، در این سالها قابل ملاحظه است. از جمله کوششهای ” حنبش ۴ ماه مه” کشف ادبیات خلقی و گردآوری ترانه ها و قصه ها و طنزهای مردمی و فرهنگ فولکلوریک بود. آنها میگفتند ادبیات خلقی زمینه رشد ادبیات ملی است چون ادبیات نخستین و منبع است. انقلاب فرهنگی نخست زیر تعثیر “جنبش ۴ ماه مه سال ۱۹۱۹″ دنبال آموزگارانی اجتماعی از غرب بود. مکاتب و ایسم هایی مانند رئالیسم، ناتورالیسم، رمانتیسم، سوسیالیسم، آنارشیسم، مارکسیسم، هومانیسم، و دمکراسی، خوانندگان و علاقمندان فراوانی داشتند. در زمینه داستان و رمان، غیر از ترجمه داستانهای پلیسی و رمانهای ماجراجویی به اثار اجتماعی و انتقادی احساسی نیز اهمیت داده میشد. علاقه روشنفکران چینی به مکتب ادبی رمانتیک از آنجا بود که منتقدی بنام” تینهان” آنرا به معانی آزادی، دمکراسی، انقلاب،و سوسیالیسم تفسیر میکرد، گرچه ادبیات چین قرنها میان مکاتب کلاسیک و رمانتیک درجا زده بود و با دو مکتب اجتماعی رئالیسم و ناتورالیسم آشنایی نداشت.
“جنبش ۴ ماه مه” ارزش ایبسن گرایی در تئاتر را به دلیل اهمیت رئالیستی آن طرح و مسائل زنان و خانواده و جامعه میدانست. ایدههای اجتماعی ایبسن وی را بسیار محبوب نمود. آنان ایبسن را سنبل زیبایی، عشق همگانی، آزادی ،برابری، و پیشرفت میدانستند. در سال ۱۹۱۹ گروهی از منقدین ادعا نمودند که ادبیات مدرن وارده از غرب، خطاب به بورژوازی است وباید با کمک زبان مردمی و عامیانه، خطاب به مردم معمولی باشد. انها میگفتند که با زبان مرده نمی توان ادبیات زنده خلق نمود چون ادبیات عامیانه پایه ادبیات ملی است و وظیفه ادبیات است که افکار و احساس را بصورت زنده بیان کند.
لین شو(۱۸۵۲-۱۹۲۴) مترجم معروف چینی در طول عمر خود حدود ۱۸۰ اثر ادبی اروپایی را به زبان چینی ترجمه نمود از آنجمله بعضی ازآثار موپاساد، وایتمن، لردبایرون، ارسطو، شکسپیر، دانته، بالزاک، زولا، فلوبر، ایروینگ ،هاگارد، داودسون، سلر، هاروی، کیتس، هاویتمن، گالس، و رثی.
میان سالهای ۱۹۲۰- ۱۹۳۰میلادی،ترجمه آثار زیادی از فرانسوی و انگلیسی انجام گرفت. بیشتر آثار رئالیست و رمانتیک قرون ۱۹ اروپا نیز به چینی ترجمه گردیدو به ترجمه آثار رمانتیک نیز اهمیت خاصی داده شد. به ترجمه اشعار لرد بایرون، وایتمن،و نمایشنامه های ایبسن، نیز علاقه خاصی پیدا شد. در ادبیات رئالیستی، آنان با رئالیست آثار بالزاک و فلوبر فرق داشت. چینی ها چند سالی بعد از آشنایی با دو مکتب رئالیسم و ناتورالیسم سراغ مکتب سمبولیسم و نئو رمانتیسم رفتند. سرانجام ذهنی گرایی و ایده آلیسم در دهه ۲۰ قرن گذشته جای خود را به رئالیسم اجتماعی داد که جهت یابی سیاسی را اجتماعی نمود. این مکتب بعدها به مکتب رئالیسم سوسیالیستی ختم گردید.