آتش اکتبر

صدمین سالگرد انقلاب سوسیالیستی اکتبر نزدیک است. ماه اکتبر در تقویم قدیم روسیه معادل است با ماه نوامبر در تقویم کنونی دنیا. بر این اساس، کمونیست ها هفتم نوامبر را به عنوان سالگرد انقلاب روسیه در سراسر دنیا جشن می گیرند. دوست دارم متنی را که چند سال پیش در مورد تحولات فرهنگی و هنری برخاسته از انقلاب اکتبر در جامعه روسیه و سراسر دنیا نوشته بودم با شما شریک شوم. این متن قسمتی از یک نوشته مفصل تر است.

آتش اکتبر

 انقلاب اکتبر سال ۱۹۱۷ حکومت ِ موقت بورژوازی لیبرال را برانداخت. پیش از آن، استبداد فئودال امپریالیستی تزار در فوریه ۱۹۱۷ سرنگون شده بود. انقلاب سوسیالیستی اکتبر جامعه روسیه را از پایین و بالا به لرزه در آورد و گسستی بزرگ از گذشته را اعلام کرد. پایه های نظام سیاسی کهنه و نیز اقتدار کلیسای ارتدکس فرو ریخت و زنجیر از پای صدها میلیون توده محروم در روستا و شهر برداشته شد. نیروی عظیمی برای انجام دگرگونی های ریشه ای آزاد شد. آنچه راکه مارکس «نیروی ویرانگرفقر» می نامید به رهبری  حزب کمونیست سمت و سو یافت و به روابط و نهادها و ارزش های کهنه حمله برد.  بر سر این که چه چیزی کهنه و سزاوار نابودی است ظاهرا اختلافی در میان نبود.  نهادها و مظاهر تزاری که از همه آشکارتر و دم دست تر بودند آماج قرار گرفت. به مظاهر کلیسا به ویژه در مناطق روستایی حمله شد، چرا که کلیسا یکی از پایه های ستم و غارت فئودالی به حساب می آمد. صدور قوانین دمکراتیک و سوسیالیستی راه دگرگونی روابط مالکیت سرمایه داری و فئودالی را گشود. توده ها با تعریف و تصویر متفاوتی از کار و مالکیت و روابط تولیدی آشنا شدند و این امکان را یافتند که به ایجاد نوع دیگری از مناسبات بین انسان ها بیندیشند. در ادبیات روزمره، «امر مشترک» جای «منفعت من«  را گرفت. گفتمان اتکاء به نیروی کلکتیو توده ها ترویج شد تا فکر اتکاء به قدرت های مسلط بیگانه (از خدا و کشیش های نماینده اش در زمین گرفته تا تزار و ارباب و سرمایه(  را خنثی کند. بدون این دگرگونی های اولیه (اما مهم) نطفه های ساختمان سوسیالیسم بسته نمیشد.

 قیام مسلحانه اکتبر مستقیما به جنگ خونین داخلی با قوای سفید و حامیان امپریالیستشان پیوند خورد. مصائب و نیازهای جنگ داخلی تاثیرات متناقضی بر روحیه عمومی بر جای می گذاشت و گرایش های مختلفی را در بین قشرها و طبقات جامعه و نمایندگان سیاسی آنها شکل می داد. انقلاب روز از پی روز با موانعی سرشاخ می شد که میراث جامعه کهن بود یا با مشکلات و تضادهایی که تازه شکل می گرفت و سر بلند می کرد. یکی از این موانع، «نیروی عادت» بود که لنین از آن به عنوان عامل بازدارنده مهم در برابر پیشروی سوسیالیسم یاد کرد. برای غلبه بر نیروی عادت و کاهش تاثیر روحی و ایدئولوژیک سنت بر زندگی مردم، توده های کارگر و زحمتکش شهر و روستا باید ماتریالیست بار می آمدند و از قید و بند افکار و تعبیرات غیر علمی و خرافی و ایده الیستی خلاص می شدند. چرا که افکار ریشه دار مذهبی و تعصبات تاریک اندیشانه اجازه نمی داد نیروی تاریخ ساز توده ها به حداکثر شکوفا شود.  تحول فکری و فرهنگی جامعه نیاز به سیاست گذاری انقلابی داشت تا زمینه رشد و شکوفایی و تکامل را فراهم کند. نیاز به فعالیت بیش از پیش و مبتکرانه دست اندرکاران این عرصه نه فقط در تولید آثار بلکه در زمینه نقد و آموزش داشت. عالیترین سطوح حزب کمونیست و دولت نوبنیاد شوروی به این امر پرداختند و شماری از برجسته ترین متفکران و چهره های ادبی/ هنری/ فرهنگی آن دوره درگیر مساله شدند.

دگرگونی فرهنگی: چالش ها و ابتکارها

از همان آغاز این پرسش مطرح بود که آیا میتوان جامعه نو را بدون انسان های تحول یافته، بدون ذهنیت و فرهنگ تحول یافته، ساخت؟ در پاسخ عملی به این پرسش، مقوله «انقلاب فرهنگی» به ذهن لنین راه یافت و به ضرورت چنین انقلابی در شوروی سوسیالیستی اشاره کرد. منظور لنین از انقلاب فرهنگی البته باسواد کردن توده ها و آشنا کردن افکار بسته و عقب مانده با زندگی نوین و پیشرفته بود. جنبش سوادآموزی در دستور کار قرار گرفت. اولین «کمیسر فرهنگی» (یا وزیر آموزش و پرورش و روشنگری) لوناچارسکی بود که بر اساس تئوری ها و تجارب پیشرفته جهانی در این عرصه، برنامه ای آزمایشی را به اجراء گذاشت. نظام آموزش قدیم ملغی شد. مقامات آموزشی قدیمی و برنامه درسی که بر پایه تعلیمات کلیسایی و زبان لاتین قرار داشت کنار گذاشته شدند.  آموزش همگانی بدون مرزبندیهای جنسیتی برقرار شد.  طی سال ۱۹۱۸ حکومت شوروی فقط در مسکو بیش از ۱۰۰۰ مدرسه ابتدایی جدید تاسیس کرد. و اگر مشکل پیدا کردن آموزگاران جدید نبود بیش از اینها ایجاد می شد. دو دوره تحصیلی به وجود آمد. یکی ۵ ساله و دیگری ۴ ساله. دوره اول برای همگان اجباری بود. باشگاه های جوانان در محلات مختلف مسکو باز شد تا با پدیده رایج ولگردی مبارزه شود. کلاس های شبانه مخصوص زحمتکشان بزرگسال در گوشه و کنار کشور تشکیل شد. کارگران راه آهن به ابتکار خود کلاس های اکابر تشکیل دادند که شهریه نداشت و کتاب و خوراک مجانی در اختیار شاگردان قرار میداد. گروهی از کارگران در کلاس های شبانه ای که در وزارت امور خارجه تشکیل می شد زبان خارجی می آموختند. آموزشگاه های فنی و حرفه ای و دانشکده های هنر و ادبیات پر رونق شده بود. در همان مقطع ۶ دانشگاه جدید در روسیه شوروی ایجاد شد. بر مبنای فرمان سوم نوامبر ۱۹۱۸ همه کتابخانه های خصوصی مایملک عمومی اعلام شد و با این کار همگان از امکان دسترسی به کتاب بهره مند شدند.

 از همان دوران، سیاست گذاران شوروی برای غلبه بر آنچه نامش را «بی فرهنگی«  گذاشته بودند به فکر یافتن شکل ها و سبک هایی هنری افتادند که برای اکثریت اهالی ملموس و قابل فهم باشد. پی ریزی «فرهنگ پرولتری و هنر پرولتری» به این صورت معنی شد که باید به محتوا، فرم و سبک مشخص این فرهنگ و هنر نوین دست پیدا کرد و معیارها و خطوط و چارچوب مشترکی برای آثار پرولتری تعیین کرد. به موازات )و در ارتباط با) همین بحث، تحول دیگری در عرصه هنر و ادبیات آغاز شد: شکوفایی فرهنگ و هنر ملی در جمهوری های نوبنیاد خلق هایی که قبل از انقلاب اسیر «زندان بزرگ ملل» بودند. مدون کردن و ثبت قصه هایی که تا آن زمان سینه به سینه حفظ شده بود و تولید آثار فولکلور نمایشی و موسیقیایی آغاز شد. موضوعات و شخصیت های این آثار عمدتا مربوط به دوران های تاریخی گذشته بودند و تضادهایی را به نمایش می گذاشتند که الزاما دستور کار و جهت گیری آینده جامعه شوروی را منعکس نمی کرد.  بسیاری از این آثار حول قهرمان پروری فردی و یا قوم پرستی می چرخیدند و غیرت و حس انتقام جویی را تبلیغ می کردند. قصه ها مردانه بودند یعنی شخصیتهای مرد در آن ها مرکزیت داشتند. این قصه ها مقاومت و مبارزه توده های رعیت و یاغیان مردمی علیه اربابان و حکومتهای فئودالی را بازتاب می دادند. بنابراین مساله «به روز کردن«  ین آثار از طریق تزریق سیاست ها و شعارها و نمادهای انقلابی، و جرح و تعدیل پیرنگها و شخصیت ها مطرح شد. به ویژه تلاش شد که جنبه های ایده الیستی و مذهبی و خرافی آن ها پاک شود و نتیجه گیریهای مبارزه جویانه و خوشبینانه و اتکاء به نیروی کلکتیو توده ها در آنها گنجانده شود. شخصیت های تهیدست و زحمتکش قهرمان داستان ها شدند. با توجه به سلطه طولانی مذهب و سنت به ویژه در مناطق عقب مانده مرکزی و شرقی امپراتوری روسیه و اسارت اجتماعی زنان، تولیدکنندگان آثار هنری نوین کوشیدند در چارچوب بینش و آگاهی دوران خود تصویر نو و متفاوتی از قهرمانان  زن ارائه کنند.

نفوذ فرهنگ انقلاب به جبهه غرب

بر متن آزادی و شورش و تلاطمی که رهاورد انقلاب اکتبر بود، انفجاری از گرافیک و نقاشی و شعر و نمایشنامه و فیلم و داستان و عکس به وقوع پیوست. فرم و رنگ از قید و بند رها شد. تجربه گرایی به اوج رسید. برای کشف قابلیت های جدید زبان تلاش شد. سینما از طریق برش و تدوین خلاقانه و تغییر زبان تصویر، تاثیرگذارتر شد و معنایی  تازه یافت. رودخانه شعر و تئاتر  در خیابان ها جاری شد و صدها هزار تشنه هنر را سیراب کرد. کار و بازو و چرخ دنده به سوژه عکاسی تبدیل شد. کانستراکتیوسیتها، سمبلیستها ، فوتوریستها و سوپرماتیستها  در صحنه فعال بودند. همه، مدعی هواداری از انقلاب. همه، مدعی اینکه سبک و آثارشان بازتاب آرمان انقلابی و منافع طبقه انقلابی است. عناوین آثار مستقیما مخاطبان را به موضوعات مبارزاتی روز ارجاع می دادند. سنت شکنان پیشرو و تجربه گرا می کوشیدند به رابطه متفاوتی از مضمون و فرم دست یابند و بین اثر و مخاطب رابطه متفاوتی برقرار کنند.  رفتار توده های مردم با آثار نوگرایان همیشه یک جور نبود. بعضی را می پذیرفتند و طبعا از آن تاثیر می گرفتند. درک بعضی برایشان ساده نبود و به سختی می توانستند به فلسفه پشت فرم آن آثار و مضامین آنها پی ببرند. گاه بهت زده میشدند، گاه لبخند تمسخر به لب می آوردند و گاه فحش می دادند. برای مثال، در زمستان سرد سال ۱۹۱۹ قرار بود از مجسمه هایی که دولت انقلابی به هنرمندان صاحبنام در این رشته سفارش داده بود رونمایی شود. موضوع کار: شخصیت های انقلابی در تاریخ روسیه و اروپا. در این میان تندیسی هم از باکونین پدر آنارشیسم ساخته شد. تندیس را به یکی از میدان های مسکو آوردند و دور تا دورش را با تخته پوشاندند تا وقت رونمایی برسد. اما مردم فقیر و سرما زده آمدند و رفتند و هر بار تخته ای را برای گرم کردن اجاق خانه هایشان کندند و با خود بردند. در نتیجه پیش از آن که روز مراسم فرا رسد، باکونین عملا رونمایی شد.  مجسمه ساز که کورولـف نام داشت تندیسی جسورانه و متفاوت ساخته بود که هیچ شباهتی به آنچه مردم به عنوان مجسمه می شناختند نداشت. تناسبها «رعایت» نشده بود و اجزاء به حالت کوبیستی به هم متصل شده بودند. اعتراض عمومی نسبت به این تندیس آنچنان بالا گرفت که نزدیک بود شورش شود. دولت مجبور شد باکونین را از میدان جمع کند و به انبار بسپارد.

 به هر حال دریچه های جدیدی به روی فلسفه و تئوری هنر باز شده بود. در فاصله اکتبر ۱۹۱۷ تا پایان دهه ۱۹۲۰ هر هنرمند یا نویسندهای به فراخور دیدگاه و نیروی خلاقه و سلیقه خویش به موضوع مبارزه طبقاتی و کار و تولید پرداخت. در این دوره آثاری تولید شد که از نظر مضمون و فرم فرسنگ ها از آثار سنتی، محافظه کار و گرد و غبار گرفته ای که بدنه اصلی و سلیقه رایج هنری در جوامع سرمایه داری را تشکیل میداد جلوتر بود. سال ۱۹۱۸ الکساندر بلوک شعر «دوازده تن»اش را عرضه کرد؛ با آن تصویر پر ابهت از انقلاب اکتبر:

«پیش ِچشم، پرچم

خونین، در پیچ و تاب، و ناپیدا

برف میبارد از آسمان.»

همان سال ولادیمیر مایاکوفسکی «اپرای کمیک رازآلود» را به صحنه برد با «یقه چرک‌ها» و «یقه سفیدها»ی جهان سرمایه داری، با ماشین و نان و چکش و کتابی که به زبان می آمدند، با شیاطین و قدیسان دنیای اندیشه، و با زن عصبی و عاصی نمادین، در فضای «کمدی الهی» دانته. سال ۱۹۲۳ فرمانف با رمان «چاپایف«  و یک سال بعد سرافیموویچ با «سیلاب آهن»، مارش عظیم انسان های ساده، پر تضاد و متفاوتی را به تصویر کشیدند که در روزهای جنگ داخلی همچون تنی واحد عمل کردند تا انقلابشان از نفس نیفتد. ۱۹۲۴ سرگئی ِ آیزنشتاین خلاق، فیلم «اعتصاب» را ساخت و کمتر از یک سال بعد «رزمناو پوتیمکین» را عرضه کرد که کیفیت و مفهوم جدیدی به تاثیر سینما بخشید. این فیلم با استفاده از قاب بندی ها و سایه روشن های زیبا، بُرِشهای فکر شده و تنوع نماهای دور و نزدیک و بسیار نزدیک، برخی نشانه گذاری های مرجع در  هنر سینما را بنیان نهاد و خود به یکی از آثار برتر تاریخ سینما تا همین امروز تبدیل شد.  ۱۹۲۵، سال «سیمان» فدور گلادوف نیز بود. قصۀ سنگ روی سنگ گذاشتن و اِعمال ارادۀ آهنین برای ساختن سوسیالیسم بر ویرانه های جنگ داخلی، با وجود نابلدی و بی امکاناتی و کارشکنی. ۱۹۲۶ ایزاک بابِل آمد با داستان های کوتاهش در مجموعۀ «سواره نظام سرخ»:  شرح روابط مردم عادی و سربازان به هنگام جنگهای بعد از اکتبر در جبهۀ گالیتسیا و لهستان و مناطق یهودی نشین روسیه. و سال ۱۹۲۷ « شکست» الکساندر فادیف اتفاق افتاد:  داستانی فشرده که با شرح موجز و مینیمال شخصیت هایش ردی عمیق از نقش حزب و کارگران صنعتی را در تبدیل توده ها به رزمندگان سوسیالیسم در ذهن خوانندگانش حک می کرد. «شکست» یک نمونه قدرتمند و بی بدیل نسبت به آثار کلیشه ای متعددی بود که در سال های بعد تولید شد. فادیف در آن روایت ساده و موثر و روان حتی یک بار هم از واژه های کمونیست، بلشویک، حزب و لنین استفاده نکرده بود.

سرعت دگرگونی ها در سرزمین پهناور شوروی چشم روشنفکران پیشرو و ترقیخواه در کشورهای غربی را خیره کرده بود. تحقق رویای سرنگونی بورژوازی، تحقق رهایی نیروی کلکتیو کارگران و زحمتکشان، برداشتن گام های غیرقابل تصور اما واقعی در راه رهایی زنان از زنجیر پدرسالاری و مردسالاری، به زیر کشیدن اتوریته های پوسیده مذهبی و تبدیل آنها از نماد و قدرت «مقدس» به نهادهای زمینی و قابل نقد و حذف، و تحولات دیگری که چراغش را انقلاب اکتبر روشن کرد برای روشنفکران و هنرمندان پیشرو و انقلابی اندیش در اروپا و آمریکا امید بخش بود و مضامین آثارشان را به روشنی تحت تاثیر قرار می داد.  آنان با شگفتی و اشتیاق شاهد جهش ها و گشایش هایی بودند که هنرمندان شوروی در فرم و سبک ایجاد می کردند و از این نوآوری ها الهام می گرفتند. البته نوآوری های فرم و سبک، چندان در رمان و باله شوروی منعکس نشد و سایه فرم های گذشته کماکان بر مضامین نو در این رشته ها سنگینی می کرد. تجربه گرایی هایی که در موسیقی بعد از اکتبر انجام شد ترکیب بندی نت ها و هارمونی سنتی را به هم زد. موسیقی جاز نیز در همین دوره به شوروی انقلابی راه یافت. اما غنا و قدرت فرم و سبک کلاسیک ها در موسیقی آنچنان بود که نوگرایی و ایجاد دگرگونی در این عرصه نیاز به جرات مضاعف داشت.  به هر حال، جنبش (یا جنبشهای) ادبی و هنری در شوروی سوسیالیستی بیش از پیش به مثابه یک آلترناتیو واقعی در ذهن اهالی هنر و ادبیات غرب جا باز می کرد. هنرمندان و ادیبانی نظیر رومن رولان، برنارد شاو، آندره ژید، هاینریش مان و… به درستی خود را دوست یا هوادار شوروی معرفی می کردند. سیاست سرکوب حکومتهای سرمایه داری غرب، سیاست سانسور مطبوعات امپریالیستی و لعن و نفرین محافل هنر رسمی نمی توانست این موج هواخواهی را متوقف کند. هنرمندان و نویسندگان پیشرو در غرب کیفیت ادبیات و هنر در شوروی را با ارتجاع هنری و سلطه روزافزون سرمایه و خرافه بر منابع و امکانات فرهنگی در جوامع سرمایه داری مقایسه می کردند و جانب شوروی سوسیالیستی را می گرفتند.

آیدین صورتگر

نشانی وبلاگ:    ideaydin.blogspot.com