چپ حاشیه نشین و ادعاهاى بى پایه ٬ نگاهى به محافل جدا شده از حزب (١)

 محمد آسنگران


 با نگاهی گذرا به گذشته و حال جریانات چپ بطور کلی رنگین کمانی را میبینیم که انواع و اقسام جریانات با سیاستهای متفاوت و متضاد، خود را به مارکس منتسب میکنند. از جریانات مدافع سیستم سرمایه داری و سرمایه داری ”ملی“ تا منتقدان آن، از جریانات مدافع مذهب و "اسلام رهایی بخش" تا منتقدان آن، از جریانات مدافع حماس و حزب الله تا منتقدان آن، از جریانات ملی گرا و ناسیونالیست تا انترناسیونالیست از جریانات صنعتگرا تا جریانات مدافع لغو کار مزدی از جریانات چریکی تا جریانات کارگری از جریانات فرقه ای تا احزاب سیاسی کمونیست و… همگی با هر تفسیری که از خود و از مارکسیسم دارند به نحوی از انحا خود را مارکسیست تر از دیگران قلمداد میکنند.

 متاسفانه باید اعتراف کرد خارج از هر ادعایی که جریانات چپ در مورد خود دارند، اکثریت قریب به اتفاق این گروها، حاشیه ای، غیر موثر و فرقه ای عمل میکنند. دلشان به این خوش است که مبشر ”حقایق“ هستند. این حقایق هم از منظرهر کدام از آنها متفاوت است.

 اما قرار بود چپ و کمونیسم، جهان مادی کنونی را تغییر دهد. قرار بود جهانی که مورد اعتراض آنها است در نتیجه پراتیک آنها به جهانی آزاد و برابر تبدیل شود. قرار بود وجود چپ و مدعیان مارکسیسم اتحاد را به جای افتراق نوید بدهند و همبستگی و اتحاد طبقاتی را به ارمغان بیاورند. قرار بود مردم تحت ستم و بویژه طبقه کارگر با وجود کمونیستها قدرتمندتر شوند و در مقابل دشمنانشان متحدانه تر در سازمانهای خود متشکل گردند. قرار بود….. اما چپ غیر کارگری و غیر مارکسیستی به دلایل مختلفی در رسیدن به این امر باز مانده است. زیرا آنچه در ذهن و پراتیک این چپ کمترین جایگاه را اشغال میکند، اجتماعی شدن و اجتماعی فعالیت کردن است. جنگ مکاتب و ارضای ذهنیت هر کدام از آنها انگار جای هدف، که تغییر جهان بود را گرفته است. این حکم اولیه مبارزه طبقاتی یعنی تغییر جهان مادی نابرابر کنونی به جهانی آزاد و مرفه و انسانی، از جانب این چپ رها شده و جای خود را به مسایلی غیر اجتماعی، غیر کارگری  و فرقه ای داده است.

 در حالیکه برای تغییرجهان احتیاج به نیرو و بسیج جامعه و در راس آن طبقه کارگر است. چپ و کمونیسم بعد از انقلاب اکتبر هر روز بیش از روز قبل حاشیه ای و حاشیه ای تر شده است. به جای تغییر جهان و انقلاب در جامعه مشغول دنیای ذهنی خود و ”انقلاب“ در تفکر خود شده است. به هزار و یک دلیل در یک پروسه تاریخی چپ و کمونیسم از جایگاه واقعی خود و جنبش کارگری بریده و امر خود را هر چیزی میداند بجز انقلاب کارگری و تبدیل شدن به نیرویی اجتماعی، این چپ در بهترین حالت ”مرکز پخش حقایق“ است نه یک جریانی اجتماعی و کارگری برای تغییر دنیا. این چپ اساسا به فرقه هایی تبدیل شده است که هر کدام مدعی هستند تمام حقیقت را نمایندگی میکنند. بدون اینکه توانسته باشند واقعیات تلخ این دنیا را یک میلیمتر تغییر دهند. در حقیقت این چپ در دنیای واقعی در حاشیه تحولات جامعه لم داده و به این راضی شده است که در بهترین حالت مبشر ”حقایق“ باشد. ما به عنوان حزب کمونیست کارگری یک ذره احساس نزدیکی با این چپ نداریم. نه در پیروزی و نه در شکستش خود را شریک نمیدانیم. سنتها و مشغله های ذهنی این چپ هیچ ربطی به ما ندارد. دنیا منتظر این نیست که این چپ قانع شود بعد حرکت کند. دنیا با یا بدون وجود این چپ کارش را دارد انجام میدهد.

 ما پیشرفت خود را در نقد سرمایه و نقد این چپ غیر اجتماعی و غیر کارگری جستجو میکنیم.

 در این سطح از بحث ممکن است این سوال مطرح شود که چگونه میتوان سره را از ناسره و مارکسیست را از غیر مارکسیست تمیز داد. معیار شناخت احزاب و جریانات سیاسی و محافل چپ چیست؟ تاکی باید انتظار قانع کردن این چپ را کشید. آیا چنین انتظاری اصلا واقعی است؟ یا آب در هاون کوبیدن است. به عقیده من این چپ را باید به حال خود رها کرد. زیرا نه میخواهد و نه میتواند منشا اثری در جامعه باشد. کسی که خود را مارکسیست میداند باید با نقد این چپ تلاش کند چپی اجتماعی و موثر در جامعه سازمان بدهد.

  به نظر من نقش و تاثیر سیاستها و تاکتیک و پراتیک هر جریانی در جامعه تنها معیار عینی برای شناخت آن است. فقط با این معیار میتوان به قضاوت درستی رسید. نه آنچه که خود ادعا میکنند و یا حتی در برنامه شان قید شده است. هر چند مواضع سیاسی و تئوریک هم معیار مهمی است اما تنها در این سطح نمیتوان به نتایج درستی رسید. در برخورد به این رنگین کمان تا هنگامیکه سیاستشان در پراتیک اجتماعی محک نخورده فقط ادعا در مقابل ادعا میتواند باشد. پراتیک اجتماعی اکثریت قریب به اتفاق این چپ متاسفانه چنگی به دل نمیزند.

 در چپ ایران منصور حکمت و حمید تقوایی و دیگرهمراهان آنها بعد از انقلاب ۵۷ و بعدا قریب به سه دهه تلاش کردند نوعی دیگر و ترندی دیگر از چپ را نمایندگی و مطرح کنند. تلاش کردند چپی را سازمان بدهند که در پراتیک اجتماعی دخیل باشد، منتقد چپ ماقبل خود باشد. تغییر جامعه را وظیفه خود بداند و….  اما مرگ نابهنگام منصور حکمت متاسفانه به سر انجام رسیدن این پروژه را با خلع اتوریته سیاسی مواجه کرد. بعد از او خیلی سریع گرایشاتی که با او همراه شده بودند در مدت کوتاهی به جای اولیه خود بازگشته و نواختن همان ساز گوش خراش قبلی خود را آغاز کردند.

 امروز در مورد منصور حکمت و جریاناتی که خود را به او منتسب میکنند در سطح محدودتری همان رنگین کمانی را میبینیم که در مورد مارکس وجود دارد. منصور حکمت قبل از مرگش در همین رابطه به رفقای حزبیش هشدار داد و گفت: "کاری نکنید که فرقه های مدافع منصور حکمت را شکل بدهید. اگر میخواهید کاری جدی در زمان خود انجام بدهید اتحاد حزب کمونیست کارگری را حفظ کنید." متاسفانه بعد از مرگ او طولی نکشید که محافل و گرایشات غیر اجتماعی و غیر مسئول، در مقابل منصور حکمت و حزبش سر بلند کردند و به قصد تخریب حزب و مسخ کردن دستاورد یک نسل از کمونیستهای جدی و مارکسیست، به میدان آمدند و به جنگ ایزای علیه آن پرداختند. این محافل در مقاطع مختلف بعد از جدلهای بی ث
مرکه به حزب کمونیست کارگری تحمیل کردند، متوجه شدند جای آنها در حزب نیست. اعلام کردند که از حزب میروند و رفتند. اما عاقبت غم انگیز این محافل چی شد و حزب کمونیست کارگری به کجا رسیده است موضوع که قابل توجهی است.


 کسانی که رفتند، ابتدا و قبل از رفتن شان با ادعای قدرتمند کردن و تقویت حزب وارد میدان شدند. اما بعد از اینکه تصمیم گرفتند بروند، فراخوان انحلال حزب را دادند. گفتند میخواهند ”کمونیسم کارگری را نجات بدهند“ گفتند میخواهند حزب ”رهبر سازمانده“! درست کنند. گفتند میخواهند خط منصور حکمت را در حزب دیگری به پیروزی برسانند.! گفتند حزب کمونیست کارگری پوپولیست شده است. چپ سنتی شده است، ناسیونالیست شده است، پرو غرب شده است و…!؟ ”مارکسیسم انقلابی بدرد نمیخورد“ ”حمید تقوایی مارکسیسم انقلابی را نمایندگی میکند پس پوپولیست است“ ”ما کمونیسم کارگری هستیم.“ و…. زمان زیادی طول نکشید که بسیاری از اینها به پوچی ادعاهای فوق رسیدند. تعدادی از آنها و از کار خود پشیمان شدند. در میان صف پشیمانها تعدادی تلاش کردند گفته ها و نوشته های قبلی خود را زیر فرش کنند و همان راهی را بروند که رفتگان قبلی از آن سرخورده شده بودند. تعدادی دیگرگفتند جدلهایشان اشتباه بوده است. گفتند کورش مدرسی را خوب نشناخته بودند. اما باز هم با ”ابتکارات دیگر“ میخواهند خط منصور حکمت را پیروز کنند.! همه پشیمانها گفتند ”قبلا منصور حکمت نمایندگی نشد اکنون میخواهند او را نمایندگی کنند.“!؟


 طنز تلخ آنجا است که همین کسانی که جدا شده و برای انشعاب و جدایی خود حقانیت قائل بودند و اکنون ظاهرا به اشتباه خود پی برده و پشیمان هستند، باز هم همان راهی را ادامه میدهند که در تجربه عملی شکست خورده است. اگر چه در این اشتباه کردنها تعدادی از طرفین دعوا را در کنار هم میبینیم. اما هر کدام محفلی به اسم دفاع از منصور حکمت راه انداخته و در عین حال از ”اتحاد و حزب سیاسی و سیاستهای منصور حکمت و…“ دم میزنند.! اینها ابتدا اعلام کردند تمام حقیقت پیش آنها است. اما بعد از برخورد با واقعیات سرسخت جهان مادی، شکست سیاست خود را مستقیم و غیر مستقیم پذیرفتند. بعد از ناکامیهای پی در پی به ظاهر از انشعاب و جدایی ابراز نگرانی کردند. اما با ”افتخار“ همان راه را ادامه میدهند. برای تقسیم ”گناه“ دنبال شریک میگردند. نا امیدی و شکست سیاسی خط و سیاست خود را به حزب هم میخواهند تعمیم بدهند.

 میگویند: آنها ”شهامت قبول اشتباه خود را دارند اما طرف مقابل (حزب) بر سیاست خود پای میفشارد“.

 اولا اشتباه مجدد اینها این است که وضع نابسامان و تاسف بار سرگردانی خود را میخواهند عمومی جلوه دهند و حزب را از سوراخ محافل خود مینگرند. گویا شکست آنها شکست همه است! دوما برای کارهای خود کرده و شکست خورده دنبال شریک میگردند. میخواهند سرنوشت تاسف بار خود را سرنوشت همه قلمداد کنند. میخواهند ما را به دنیای همان چپ غیر اجتماعی و فرقه ای برگردانند که تمام فلسفه وجودی و افتخارش شرکت در جنگ مکاتب و انقلاب در ذهنیت خود و زندگی در حاشیه جامعه است.

 این اتفاقات در حالی رخ میدهد که منصور حکمت و جریان مارکسیسم انقلابی و بعدا کمونیسم کارگری قریب به سه دهه تلاش کردند در نقد آن چپ پا به دنیای دیگری بگذارند. با این حال در میان رفته گان افرادی هستند که با نهایت ”انصاف“ خود را فرشته و حزب را شیطان معرفی میکنند. به هر نسبتی که حزب اجتماعی تر و موثرتر عمل میکند به همان نسبت مورد نفرین این چپ حاشیه ای قرار میگیریم. در جدال با این گرایشات بعد از منصور حکمت من ادعا نمیکنم که دچار هیچ اشتباهی نشده ایم. اما یک امر واقعی، عنینی و غیر قابل انکار است. حزب راهی را که رفته است با استقبال بیشتری مواجه شده و قدرتمندتر از همیشه در مرکز سیاست ایران نقش بازی میکند. خارج از ادعاهای تئوریک سیاسی که هر کس ممکن است مدعی آن باشد، در تجربه عملی ثابت شده است که حزب بر ریلی که قرار داشت به حرکت خود ادامه داده و قدرتمند تر از پیش اکنون به حزبی مطرح در سیاست ایران تبدیل شده است.

 ما اجازه ندادیم گرایشات غیر مارکسیستی حزب را از جهت حرکتش منحرف کنند. برای اثبات این ادعا ابعاد فعالیت و تاثیر حزب را در خارج و داخل ایران نگاه کنید. این حزب  اکنون بیش از همیشه به میدان سیاست وارد شده است. نقش اجتماعی و جدی حزب کمونیست کارگری در شکل دادن به افکار عمومی در ایران و تا حدودی در اروپا برای هر آدم منصفی غیر قابل انکار است. اما به نسبت آنچه که باید بشویم هنوز راه طولانی در پیش داریم. به هر حال این یک امر مسلم است، که حزب علاقه ای به دنیای فرقه ای جریانات حاشیه ای جامعه ندارد و نباید خود را مشغول مسایل ذهنی و غیر اجتماعی و غیر مارکسیستی آنها کند. 

 کسانی که خط و سیاست انحلال طلبی و شکست طلبی را در پیش گرفتند و به سرنوشت اسفبار امروز دچار شده اند گویای نادرستی خط و سیاستشان است. همین محافل بعد از بازبینهای خود به ناحق بودن و غیر ضروری بودن جدائی شان اعتراف کرده اند. نوشته اند که تشخیصشان غلط بود. و… اگر این اعتراف به اشتباه را جدی بگیریم پس ادامه این محافل بی خاصیت کنونی برای چیست.؟ 


 ما در دوران جدل با این گرایشات، این حقایق را پیشبینی کردیم و
به آنها گفتیم. مکتوبات دوران جدل با این گرایشات هنوز قابل دست رس است. این دوستان سابق میتوانند در خلوت خود همه آنها را مرور کنند و قضاوت کنند. ما پیشگو و غیب گو نبودیم اما سیر حرکت منطقی گرایشات سیاسی قابل پیش بینی است. نقدها و تذکرات ما به کتشان نرفت. شانه بالا اندختند و گفتند ”پوپولیستها میخواهند جلو حکمتیستها را سد کنند! گفتند: کشتی حزب کمونیست کارگری دارد غرق میشود.! گفتند آنها قایقی از یاران خود را میخواهند نجات بدهند.“! یکی ناخدای قایق شد و به جای حضرت سلیمان نشست میخواست پیروان را نجات دهد.! دیگری با پرونده ”شیرین نوید بشارت“ و دفاع جانانه از اعمالی شبه پلیسی او میخواست ”حزب رهبر سازمانده“ درست کند. مدتی طول کشید اما هم قایق سوراخ شد و هم گحزب رهبر سازمانده“ به محفل نوید بشارت تبدیل شد که بعدا به ”محفل اتحاد“ ارتقا پیدا کرد و اتحادشان هم با هم کیشان خود با جواب رد آنها مواجه شد. سرنوشت سرنشینان این قایقهای بادی اکنون به یک تراژدی تبدیل شده است. این محافل اکنون که به پایان خط رسیده، با ادبیاتی ”معقول“  ادامه همان سرگردانی را میخواهند عین مارکسیسم و ”حکمتیسم“ قلمداد کنند. 


  آنچه بسیار عجیب است یک نفر منصف در میان این آدمهای ”خیلی سیاسی“ پیدا نشده است به این انسانهای بسیار ”مسئول“ بگوید: کاری که کرده اید بلاخره حقانیت داشته است یا ناحق بود. به نفع کمونیسم بود یا به ضرر آن، حقانیت سیاسی شما ثابت شد یا سیاست مقابل شما حقانیتش به اثبات رسید. موفق شدید یا شکست خوردید؟ نمیتوان هم خطا کار بود هم حقانیت داشت. هم بانی تفرقه بود هم مدافع اتحاد، هم خط سیاسی شکست را پی گرفت هم مدعی پیروزی شد. نمیتوان در هر تند پیچ به کج راه رفت و بعد مدعی برگشت. نمیتوان در مقاطع حساس خراب کرد و بعد از اتمام جنگ اعلام کرد: ابتدا اشتباه کردیم بیایید دوباره از اول شروع کنیم.

 با یک معیار مدرن و امروزی کسی که در مقاطع حساس این چنین به کج راه میرود، برای جبران اشتباه دو راه بیشتر در پیش ندارد. یا باید به نقد متدلوژی و سیاست خود بپردازد و صمیمیت خود را نشان دهد. یا باید از سیاست کناره گیری کند. در همین کشورهای غربی اگر سیاستمداری در یک مقطع سیاستش شکست میخورد، مثل این محافل شرق زده مدعی نمیشود. آنچنانکه مدرسی و جوادی مدعی هستند. در فرهنگ متمدن و غربی حتی در میان احزاب بورژوایی معمولا رسم بر این است کسی که میپذیرد اشتباه کرده است استعفا میدهد و از مردم و یا هم حزبیهای خود معذرت خواهی میکند و قول میدهد اشتباه خود را جبران کند. یا اینکه رسما مسئولیت شکست را قبول میکند و به مردم اعلام میکند از سیاست کناره گیری میکند. اما در فرهنگ شرق زده ظاهرا شکست خوردگان بیش از دیگران مدعی هستند. 

 کسانیکه با این فرهنگ و با این تناقضات زندگی میکنند طبیعی است که پیشرویهای حزب ما را و موقعیت منحصر به فردش را نادیده بگیرند و از سوراخ محفل خود دنیا را توضیح دهند. این تناقضات برای هر آدم سیاسی قابل دیدن است. نمیتوان مثل کبک سر خود را زیر برف کرد و آرزو کرد که دیگران نبینند. 


  اما با این وصف قدرت تخریب و شانتاژهای اینها کوچکتر و ضعیفتر از آن بود که بتوانند مانعی جدیی در مقابل پیشروی حزب ایجاد کند. پایه های اجتماعی و جنبشی این حزب و همچنین پایه های نظری و سیاسی تئوریک حزب کمونیست کارگری و کادرهای مارکسیست آن قویتر از آن بود که این محافل بتوانند مانع پیشروی آن شوند. ما با تلنگر این محافل مواجه شدیم و با تلفاتی ناخواسته از آن عبور کردیم. اکنون هر انسان منصفی میتواند ببیند که حزب کمونیست کارگری به عنوان تنها حزب چپ و مارکسیست قابل دسترس و معتبر و اجتماعی در ایران بیش از همیشه شناخته شده است. حزب کمونیست کارگری علیرغم تلنگرها و موانعی که گرایشات غیر اجتماعی و غیر مسئول در مقابلش ایجاد کردند، اجازه نداد این حزب از ریل درستی که بر آن سوار بود خارج شود. راه خود را با قدرت پی گرفته و  به عنوان حزب آلترناتیو جمهوری اسلامی بیش از همیشه آماده است که نقش تاریخ ساز خود را به سر انجام برساند. همینجا لازم است تاکید کنم که حمید تقوایی با تلاش شبانه روزی خود و نشان دادن راههای پیشروی این حزب و کل جنبش کمونیستی بعد از منصور حکمت جایگاهی یگانه کسب کرده است.

 اما با این وجود پارازیتهای اطراف و کسانیکه به حاشیه پرت شده اند همچنان مشغول سنگ پرانی هستند. متاسفانه تنگ نظری و دنیای کوچک این محافل امکان اینرا به آنها نمیدهد که دنیا را آنطور که هست ببینند. اگر چه شناخت از این نوع محافل مزیتی برای کسی ندارد و توجه کسی را هم جلب نمیکند، با این حال برای ما که تاریخی را از سر گذرانده و پیشینه جدلهای سیاسی با اینها داریم، اگر چه از تقابل با آنها عبور کرده ایم، اما ناچاریم هر از چند گاهی رویمان را برگردانیم و نتایج سیاستهای آنها را، هم به خودشان و هم به کسانی که کم و بیش سرنوشت آنها را تعقیب میکنند نشان دهیم. پز ادعایی اینها، که گویا اکنون ”معقول“ شده و“متین و سیاسی و منقد و….“ هستند، زیادی لوکس و نچسب است. ادبیات ”مودبانه“ اینها هنوز قابل دسترس است. جدلهای دوران گذشته هنوز در اینترنت ثبت است. تنها در سایتهای شخصی آنها نیست که بتوانند آنها را پاک کنند. این دوستان باید متوجه باشند با یک پشتک وارو زدن نمیتوان یک تاریخ را وارونه جل