پارازیت اندازی بر مطالبات ِ شهروندان

جامعه ی زیر ِ زور و ستم ِ پدرشاهی هرگاه فرصتی می یابد صدای خود علیه استبداد ِ حاکم را بلند کند و اصلی ترین مطالبه ی خود را که دیگر مطالبه های تاریخی اش در گروی تحقق ِ آن است بیان کند، با واکنش ِ زورمدارانه و سرسختانه ی دو مدافع ِ استبداد، یکی در حاکمیت و دیگری منتظر و مترصد ِ حکومت مواجه می شود. این مطالبه چیزی نمی تواند باشد جز بدیل و جایگزین ِ استبداد ِ پدرشاهی که تاریخن و ضرورتن دموکراسی و آزادی های سیاسی است.

جامعه ی ایرانی به دلایل ِ تاریخی که مهم ترین شان عقب ماندگی ِ کمی و کیفی ِ نیروهای مولده و مناسبات ِ تولیدی از دوران ِ تاریخی ِ سرمایه داری است، هنوز قادر نشده بر بقایای نظام ِ پیشاسرمایه داری یعنی دوران ِ فئودالی – پدرشاهی غلبه نماید.

یک نشانه ی مهم ِ این عقب ماندگی ِ دورانی، وجود ِ پیوندهای پدر فرزندی و جانشین گزینی – یا خلافتی – در سطوح ِ بالا و پایین ِ حاکمیتی و سیاسی، یا فرمان از بالا و اطاعت از پایین در مناسبات ِ موجود ِ جامعه است.

این بقایا چه در سیاست و چه در ایدئولوژی غالب به صورت ِ اعمال ِ اقتدار ِ خدایگان ِ مشهود (عینی) و خدایگان ِ نامشهود (غیبی)، یعنی هم ارباب و فرمانفرمای سیاسی که در وجود حاکم بلامنازع یا خلیفه ی خداوند فرمانفرمایی و امر ونهی و اعمال ِ قدرت می کند، و هم در ایده ی ارباب و فرمانروای ماوراءالطبیعی که در وجود روحانیت تحکم و امر ونهی می کند، خود را نشان می دهد. در ١٣۵٧ جامعه ی ایرانی و به ویژه شهروندان که مطالبات ِ کل ِ جامعه را نمایندگی و سخنگویی می کردند، از یک سو می دانست چه نمی خواهد، و از سوی دیگر نمی دانست چه می خواهد، یا به عبارت ِ دیگر چه باید بخواهد. به این معنا که جامعه در شرایط ِ مشخص ِ آن زمان، برطبق ِ تجربه و نه آگاهی ِ تئوریک – که نداشت -، می دانست استبداد ِ پدرشاهی که او را از همه ی آزادی های سیاسی و شهروندی محروم کرده است باید جای خود را به حاکمیتی بدهد که متضمن ِ این آزادی ها باشد، اما به دلیل ِ فقر تئوریک نمی دانست کدام جایگزین ِ تاریخی – دورانی قادر به نفی و انحلال ِ آن استبداد و استقرار بدیل ِ واقعی و حقیقی ِ آن است.

رویدادی که نام ِ بی مسمای انقلاب بر آن نهاده شد، نه تنها آن بدیل ِ واقعی و حقیقی را با خود نیاورد و عرضه نکرد، بلکه به شکل ِ بدتری آن را بازسازی نمود. یعنی قدرقدرتی ِ خدایگان ِ مادی (سیاسی) را با فرمانفرمایی ِ خدایگان ِ غیبی ( ماوراءالطبیعه)  در هم آمیخت و یک استبداد ِ سیاسی – ایدئولوژیک یکپارچه و دارای منافع ِ اقتصادی – سیاسی ِ واحد را بر جامعه حاکم و مستقر ساخت.

با آن «انقلاب» ناسازنما بود که هم  مضمون ِ یگانه ی استبداد ِ عینی – سیاسی ِ پیشین که استبداد ِ دینی را بیرون از کرد و کارها و حامی ِ کجدار و مریز – حق السکوت بگیر – خود داشت، به استبداد ِ سیاسی – ایدئولوژیکی که هم سیاسی و هم ایدئولوژیک – دینی است تغییر مضمون داد و مشکل ِ جامعه را نیز دو چندان نمود. حال، جامعه یا به بیان ِ واضح تر، شهروندان ِ آگاه ِ جامعه هم با استبداد ِ سیاسی رو در روست و هم با استبداد ِ ایدئولوژیک. دو استبداد ِ عملی و عقیدتی که هر یک قوام دهنده و تقویت کننده ی موقعیت ِ آن دیگری است.

جامعه و شهروندان ِ آگاه نیز به خوبی دریافته که این مضمون و کردوکار ِ فکری – عملی ِ واحد را باید آماج ِ کنشگری های معطوف به رهایی ِ خود از استبداد ِ حاکم قرار دهد.

شهروند ِ آگاه ِ ایرانی کم و بیش دریافته است که کنشگری ِ معطوف به رهایی از استبداد این بار نه تنها برآمده از تجربه ی عینی ِ چهل ساله، بلکه برگرفته از و متکی بر دانش و آگاهی ِ جهانشمولی است که در دیگر جامعه های پیشرفته ی رهاشده از استبداد ِ پدرشاهی – خلافتی روایی دارد و در ایران نیز این نوع آگاهی هم اکنون به اشکال ِ مختلف ِ شنیداری و نوشتاری یا گفتاری و مطالعاتی ترویج می گردد.

این آگاهی راهگشا به رهایی است که تعیین کننده ی راستای حرکت ِ جامعه است، و در مقابله با دو گونه استبداد ِ وحدت یافته در یک استبداد و یک نماد ِ عینی یعنی خدایگان ِ تکیه داده هم بر سرکوب علنی با ابزارهای مادی، و هم بر سرکوب ِ پنهان با سلاح ِ ایدئولوژیک خود را نشان می دهد.

در مقابل ِ این کنشگری ِ ضد استبداد و راهگشا به رهایی ِ جامعه که به طور ِ تاریخی متناسب با وضعیت ِ مشخص ِ حاکم بر جامعه ی ایرانی ناگزیر و ضرورتن در چارچوب ِ مطالبات ِ دموکراسیخواهانه است، یک عملکرد ِ فعال ِ حاکمیتی وجود دارد، و یک عملکرد ِ تقابلی – فکری ِ فعال و سرکوبگر که در قالب ِ «اپوزیسیون ِ» حاکمیت خودنمایی و عرض ِ وجود می کند که درواقع رقیب ِ منتظرالحکومه ی حاکمیت و اپوزیسیون ِ دموکراسیخواهان ِ ضد ِ استبداد است.

در این تقابل و مواجهه ی سه ضلعی ِ جامعه ی دموکراسیخواه، استبداد ِ حاکم و منتظرالحکومه های ضد ِ دموکراسی، هرچه کنشگری ِ اعتراضی – مطالباتی ِ جامعه و صدای دموکراسیخواهی اش شدت می یابد و رساتر می گردد، به همان نسبت و به همان اندازه مقابله ی سرکوبگرانه و علنی ِ حاکمیت، و پارازیت اندازی اش بر صدای معترضان از یک سو، و مخالفت و پارازیت اندازی های فرقه های قدرت طلب ِ ضد دموکراسی و آزادی های سیاسی بر اصلی ترین مطالبه ی جامعه نیز از سوی دیگر تشدید می گردد.

دموکراسی ِ مطلوب ِ این جامعه که نمونه ی آن در جامعه های پیشرفته موجب شده استبداد ِ پدرشاهی – خلافتی به دولت و دیکتاتوری ِ طبقاتی بورژوایی تغییر ِ ماهیت دهد، و امروز این جامعه ها در آستانه ی ورود به سوسیالیسم و جامعه ی بی طبقه و بی دولت قرار گیرند، نخستین گام برای رهایی ِ کل جامعه و ایجاد شرایطی مشابه با جامعه های پیشرفته است، تا طبقه ی کارگر ِ ایران نیز از طبقه ی فعلن درخود، محروم از آگاهی و تشکل ِ طبقاتی، به طبقه ی برای خود و تشکل مند به عنوان ِ نماینده ی کل ِ جامعه برای فرابرد ِ آن به مرحله ی عالی تر ارتقا یابد.

پارازیت اندازی ِ حاکمان بر صدای دموکراسیخواهان که روی دیگر ِ سرکوب ِ فیزیکی است، چنان رسوای زمانه و جهان است که خود به طور ِ روزمره ماهیت خود را نشان می دهد و رسواتر می سازد و نیاز ِ چندانی به شرح و تفصیل و تحلیل ِ پیچیده ندارد. تنها پارازیت اندازی ها یا درواقع شعارنویسی های روزمره و مخالف خوانی های فرقه های مترصد ِ قدرت است که برای توجیه ضدیت خود با فعلیت و فعالیت ِ دموکراسی خواهی و دموکراسیخواهان، رقابت ِ خود با استبداد بر سر ِ قدرت را در پوشش ِ «انقلابی گری» کنشی انقلابی تبلیغ می کنند. درحالی که انقلابی گری ِ واقعی یعنی مارکسیستی و در راستای آموزه های ماتریالیسم تاریخی، در شرایط ِ کنونی ما، معنا و مفهومی جز ترویج ِ مطالبه ی دموکراسی و آزادی های فوری و بی قید و شرط ِ سیاسی ندارد. مطالبه ای که تحقق یابی اش مشروط به فراروی ِ جامعه از استبداد ِ پدرشاهی – خلافتی ِ کنونی به یک دولت و حاکمیت ِ نرمال ِ طبقاتی و نظام ِ قانونمند ِ سرمایه داری است که با نه چندان تاخیر تضاد ِ کار و سرمایه را بر تضاد ِ کنونی ی استبداد ِ پدرشاهی با دموکراسی ِ دورانی غالب سازد و درنتیجه سوسیالیسم را در دستور ِ کار و کنشگری ِ پیشروترین طبقه ی اجتماعی یعنی پرولتاریا به عنوان ِ نماینده ی کل ِ جامعه قرار دهد. یعنی دقیقن همان خواست و مطالبه و رویکردی که «چپ روستایی ِ» بیراهه رو ِ تن ندهنده به قوانین ِ عام ِ تکامل ِ اجتماعی با فرقه گرایی و ماجراجویی بلانکیستی اش دست کم از ١٣٣٢ و به ویژه ١٣۵٧ همراه و همزبان با حاکمیت با آن مخالفت و ضدیت نموده و به اشکال ِ مختلف برای بی اثر نمودن و خفه کردن اش بر آن پارازیت افکنده است.

حاکمیت از موضع ِ سرکوبگرانه ی پدرشاهی ِ علنی خود، و منتظرالحکومه ها از جایگاه ِ فرقه ای پدرسالار ِ خویش، هریک می خواهند صدای دموکراسیخواهان را با پارازیت ها، شعارها و انواع ِ تهمت ها و ناسزاها خفه کنند، درحالی که دموکراسیخواهی نه مطالبه ی این یا آن فرد، این یا آن فرقه و گروه، و نه «تحریک امپریالیست ها»، و نه از این رو مطالبه ای است که هیچ قدرت ِ سرکوبگر ِ بالفعل و بالقوه ی پارازیت اندازی بتواند تا ابد از تحقق آن جلوگیری نماید. دموکراسی یک ضرورت ِ تاریخی است و جامعه ی ایرانی با تلاش ِ شهروندان ِ آگاه اش سرانجام بی اعتنا به پارازیت اندازان به آن دست خواهد یافت و خود را در شاهراه ِ تکامل و در راستای گذار قانونمند به سوسیالیسم و کمونیسم ِ واقعی قرار خواهد دادو آنوقت است که زمستان ِ استبداد و استبدادگرایی خواهد رفت و روسیاهی اش به پارازیت اندازان در قدرت و درنوبت ِ قدرت خواهد ماند.