کمونیسم و ​​سندیکالیسم / لئون تروتسکی

لئون تروتسکی

کمونیسم  و ​​سندیکالیسم

اکتبر ۱۹۲۹

ترجمه: ژاله سهند

مسئله  اتحادیه کارگری یکی از مهم ترین موضوعات برای جنبش کارگری، و در نتیجه، برای مخالفانش است. بدون یک  موضع دقیق در مورد مسئله اتحادیه کارگری، اپوزسیون قادر نخواهد بود که موفق به  نفوذی واقعی در طبقه کارگر گردد. بدین دلیل  من  باور دارم که ضروری ست  که در اینجا ، برای بحث و بررسی،  چند  مسئله را درمورد اتحادیه های کارگری ارائه دهم.

  1. حزب کمونیست سلاح اساسی جنبش انقلابی  پرولتاریا ، سازمان پیشتاز آن است که باید خود را بدون  استثنا در نقش رهبری طبقه کارگر در تمام حوزه های مبارزاتی اش و در نتیجه، در بستر اتحادیه  کارگری ارتقا دهد.
  2. آنانی که ، در پرنسیپ، در مقابل استقلال اتحادیه های کارگری به رهبری حزب کمونیست می ایستند،  در نتیجه – چه آنها بخواهند یا نخواهند ، عقب مانده ترین بخش پرولتاریا را با پیشاهنگ طبقه کارگر ، مبارزه برای مطالبات فوری  را با مبارزه برای رهائی کامل  کارگران، اصلاح طلبی را با کمونیسم، اپورتونیسم را با مارکسیسم انقلابی در تقابل با همدیگر قرار می دهند.
  3. سندیکالیسم پیش از جنگ فرانسه، در عصر ظهور و گسترش خود، با مبارزه برای استقلال اتحادیه های کارگری در واقع برای استقلال خود از دولت بورژوازی و احزاب آن مبارزه کرد، در میان آنان سوسیالیسمِ اصلاح طلب پارلمانی بوده است. این  یک مبارزه بر علیه فرصت طلبی-  برای یک مسیر انقلابی بود.

سندیکالیسم انقلابی  در این ارتباط، به ایجاد بت گرایی استقلال سازمان های توده ای دست نیازید. در مقابل، او نقش رهبری اقلیت انقلابی در رابطه با سازمان های توده ای را درک و تبلیغ نمود، که منعکس کننده طبقه کارگر با همه تناقضات اش، عقب ماندگی اش، و نقاط ضعف اش بود.

  1. تئوری اقلیت فعال، در اصل یک تئوری ناقص حزب پرولتری بود. در تمامیت عمل خود، سندیکالیسم انقلابی جنین  یک حزب انقلابی در مقابل اپورتونیسم بود، اینگونه است و اینگونه این یک پیش نویس قابل توجه طرح اجمالی کمونیسم انقلابی بود.
  2.  ضعف آنارکو سندیکالیسم، حتی در دوره  کلاسیک  خود، عدم وجود یک پایه نظری درست ، و، در نتیجه درک نادرست از ماهیت دولت و نقش آن در مبارزه طبقاتی. بود; یک نقص، نه به طور کامل توسعه یافته و در نتیجه، یک مفهوم غلط از نقش اقلیت انقلابی، که ، حزب است، بود. از این جهت، اشتباهات تاکتیکی، مانند فتیشیسم اعتصاب عمومی، نادیده گرفتن ارتباط بین قیام و تصرف قدرت، و غیره، نمونه هایی از آن است.
  3. پس از جنگ، سندیکالیسم فرانسه نه تنها به اشتباه خود، بلکه به توسعه  و تکمیل خود در کمونیسم. دست یافت.  تلاش برای احیای سندیکالیسم انقلابی در حال حاضر ، سعی کردن در باز گرداندن تاریخ است. برای جنبش کارگری، تلاشهایی اینچنین تنها می  تواند اهمیتی ارتجاعی داشته باشد.
  4. پیروان  سندیکالیسم  (در حرف) از دگرگونی استقلال  سازمان اتحادیه  صنفی کارگری از بورژوازی و سوسیالیست های رفرمیست  به استقلال به طور کلی، به  استقلال مطلق از همه  احزاب، از جمله کمونیست ، صحبت می نمایند.

اگر، در دوره توسعه، سندیکالیسم  خود را یک پیشاهنگ تلقی نموده و برای نقش اقلیت  پیشاهنگ در میان توده های عقب مانده جنگید، مقلدان سندیکالیسم اینک  بر علیه  همان آرزوهای کمونیست پیشاهنگ جنگیده، تلاش میکنند، اگرچه بدون موفقیت، که خودشان را بر عدم توسعه و تعصبات بخش های عقب مانده تر طبقه کارگر مستقر نمایند.

  1. استقلال از نفوذ بورژوازی نمی تواند حالت منفعلی باشد. این تنها می تواند خودش را با عملیات سیاسی ، که از طریق مبارزه بر علیه بورژوازی است ، بیان نماید. این مبارزه از یک برنامه مشخص که نیاز به سازمان و تاکتیک برای بکار بستن اش دارد، باید الهام گرفته شود. این اتحاد برنامه، سازمان، و تاکتیک است که حزب را تشکیل میدهد. بدین ترتیب، استقلال واقعی پرولتاریا از دولت بورژوایی نمی تواند تحقق یابد مگر اینکه پرولتاریا مبارزه خود را تحت رهبری یک حزب انقلابی و نه فرصت طب هدایت نماید.
  2. پیروان سندیکالیسم  باید باور داشته باشند که اتحادیه های کارگری به تنهایی بسنده اند. از لحاظ تئوری، این هیچ  مفهومی ندارد، اما در عمل  این به معنی اضمحلال  پیشتاز انقلابی در توده های عقب مانده، که اتحادیه های کارگری هستند، است .

هر چه بیشتر اتحادبه های کارگری توده ها را دربر بگیرند ، آنان  بهتر قادر به تحقق  وظیفه خود خواهند بود. در مقابل ، یک حزب پرولتری، شایستگی نام خود را تنها در صورتی خواهد داشت که  از لحاظ ایدئولوژیکی پیوسته با وحدت عمل و تشکیلات، یکدست باشد. عرضه نمودن اتحادیه های کارگری به مثابه نیرویی خود کفا به دلیل آنکه پرولتاریا  در حال حاضر” اکثریت ” خود را بدست آورده است ، چاپلوسی کردن از پرولتاریا است، به تصویر کشاندن او از آن چیزی ست  که  نیست، و می تواند تحت نظام سرمایه داری باشد، که توده های عظیم  کارگران را در جهل و عقب ماندگی نگه  داشته، تنها برای پیشاهنگ پرولتاریا  امکان کشف نمودن تمامی مشکلات  و واقف شدن به درکی روشن از وظایف طبقه خود به مثابه یک کلیت، را باقی نگه میدارد.

  1. استقلال واقعی، عملی و نه متافیزیکی  سازمان اتحادیه کارگری  نه در حداقل آشفتگی است و نه با مبارزه حزب کمونیست  برای تاثیر گذاری از بین خواهد رفت. هر عضو  اتحادیه  کارگری، آنگونه که  او فکر میکند ضروری ست ،حق رأی  دارد ، و آن کسی را که به نظر او شایسته ترین  به نظر میرسد، را انتخاب  می نماید. کمونیست ها  به همین طریق مشابه با دیگران دارای این حق اند .

تصرف اکثریت توسط کمونیست ها در ارگانهای هدایت گری کاملا در تطابق با اصول  خود گردانی صورت می پذیرد، که خود  اجرایی اتحادیه های کارگری است. از طرف  دیگر، اساسنامه هیچ اتحادیه  کارگری نمی تواند  مانع  حزب شود و یا ممنوعیت  برای انتخاب نمودن  دبیر کل کنفدراسیون کار برای کمیته مرکزی آن ایجاد نماید، بدلیل آنکه  ما در اینجا  تماما در قلمرو  استقلال حزب هستیم.

  1. در اتحادیه های کارگری، کمونیستها، البته، بدون در نظر گرفتن  مقامی که اتخاذ کرده اند، تابع نظم و انضباط حزب اند. این آنان را نه مستثنی ، بلکه ملزم به تبعیت از نظم و انضباط اتحادیه  کارگری می نماید. به عبارت دیگر، حزب  روش رفتاری ای را که مغایر با موقعیت ذهنی یا نظرات اکثریت اعضای اتحادیه های کارگری باشد، را به آنها تحمیل نمی نماید. در مواردی کاملا استثنایی، زمانی که حزب تبعیت اعضایش از برخی از تصمیم گیری های ارتجاعی اتحادیه های کارگری  را غیر ممکن ملاحظه  بنماید، آشکارا به  اعضای خود عواقبی را که از آن منتج  خواهد شد،  که، عزل از مقام اتحادیه ای خود. اخراج، و غیره است، را اشاره می نماید.

با فرمولهای حقوقی در این مسائل – و استقلال  صرفا یک فرمول حقوقی است – کسی به هیچ جایی نمی تواند برسد. سوال  او باید در ماهیت خودش مطرح گردد، که، در بستر سیاست اتحادیه کارگری ست. یک سیاست درست باید در مقابل یک سیاست  نادرست قرار گیرد.

  1. کاراکتر رهبری حزب ، روشها و فرم هایش، عمیقا می تواند با توجه به شرایط عمومی یک کشور معین  و یا با دوره رشد آن متفاوت باشد.

در کشورهای سرمایه داری، که در آن حزب کمونیست فاقد اعمال هیچ  فشاری نیست، آشکار است که رهبری را می تواند  تنها توسط کمونیست های  در اتحادیه های کارگری به مثابه اعضای عادی و یا کارگزارانش اعمال نماید. تعداد کمونیست های در پست های رهبری اتحادیه های کارگری تنها یکی از ابزارهای ارزیابی نقش حزب در اتحادیه های کارگری است. مهمترین ارزیابی ،  درصد عضو های کمونیست  در رده های عادی، در رابطه با کل توده اتحادیه ای است. اما معیار اصلی ، تاثیر کلی  حزب بر طبقه کارگر است ، که توسط تیراژ مطبوعات کمونیستی، حضور در جلسات حزب ، و تعداد آرا در انتخابات  ارزیابی می شود، و آنچه  که خصوصا مهم است، تعداد مردان و زنان کارگری ست  که بطوری فعال به درخواست های حزب برای  مبارزه پاسخ می دهند.

  1. روشن است که نفوذ حزب کمونیست به طور کلی، از جمله اتحادیه های کارگری، به همان اندازه ای که وضعیت بیشتر انقلابی می شود، بیشتر خواهد شد.

این شرایط به  قدردانی از مرحله و صورت  حقیقی ، واقعی و نه  متافیزیکی استقلال اتحادیه های کارگری رخصت می بخشد. در دوره های “صلح،” وقتی که  بیشترین فرم های میلیتنت عملیات اتحادیه های کارگری، اعتصاب های اقتصادی  پراکنده است، نقش مستقیم “حزب “، در جنبش اتحادیه  کارگری  به جایگاه دوم  نزول میکند. به مثابه یک قاعده کلی، حزب در مورد هر اعتصاب پراکنده ای ، تصمیمی اتخاذ نمی کند. حزب به اتحادیه های کارگری کمک می نماید تا مسئله  اینکه آیا اعتصاب مناسب است را از طریق اطلاعات سیاسی و اقتصادی  و با توصیه اش دریافته و تعیین نمایند. حزب با تحریک خود به اعتصاب  و غیره  خدمت می کند. جایگاه اول در اعتصاب، البته به اتحادیه کارگری تعلق دارد.

وضعیت به صورت رادیکالی تغییر می یابد وقتی که  جنبش  به اعتصاب عمومی  و هنوز هم بیشتر به مبارزه مستقیم برای قدرت صعود می نماید. در این شرایط، نقش رهبری حزب کاملا  مستقیم، باز و بلاواسطه می گردد. اتحادیه های کارگری – به طور طبیعی نه آنانی که به آنسوی  سنگر تسلیم می شوند –  دستگاه سازمانی حزبی می شوند که، در حضور کل  طبقه، پیشتاز به مثابه رهبر انقلاب  می ایستند و مسئولیت کامل را به عهده  می گیرند.

در این بستر، گشاده در میان اعتصاب اقتصادی جزئی و قیام طبقه انقلابی ، همه اشکال ممکن  روابط متقابل بین حزب و اتحادیه های کارگری، درجات مختلفی از رهبری مستقیم و فوری، و غیره قرار دارند. اما حزب در تحت هر شرایطی به دنبال بدست گرفتن رهبری عمومی با تکیه بر استقلال واقعی اتحادیه های کارگری ست که – لازم به گفتن نیست  – به مثابه تشکیلات “تابع” آن نیستند.

  1. حقایق نشان می دهند که به لحاظ سیاسی اتحادیه های “مستقل” در هیچ جایی وجود ندارند . هرگز چنین چیزی وجود نداشته است. تجربه و تئوری می گویند که هرگز چنین چیزی وجود نخواهد داشت. در ایالات متحده آمریکا، اتحادیه های کارگری به طور مستقیم با دم و دستگاه خود به کارکنان عمومی صنعت و احزاب بورژوائی  وابسته اند. در انگلستان اتحادیه های کارگری، که در گذشته عمدتا لیبرال ها را حمایت کردند، در حال حاضر پایه مادی حزب کارگر را تشکیل می دهند. در آلمان، اتحادیه های  کارگری تحت پرچم سو سیال دموکراسی  رژه می روند. در جمهوری های شوروی، رهبری آنها به بلشویکها تعلق دارد. در فرانسه، یکی از تشکلات  اتحادیه های کارگری ، هوادار سوسیالیست هاست، و دیگری هوادار کمونیست هاست. در فنلاند، اتحادیه های کارگری همین چند وقت پیش تقسیم شدند ، یکی به سمت سو سیال دموکراسی، یکی دیگر به سوی کمونیسم  می روند. اینگونه است همه جا.

نظریه پردازان  “استقلال” جنبش اتحادیه های کارگری تا به حال به خود زحمت اندیشیدن  به این سوال  را نداده اند : که چرا شعار آنان  نه تنها در هیچ  جایی در عمل به واقعیت  تحقق نمی یابد، بلکه چرا بالعکس،  در همه جا ، بدون استثنا، ، بیشتر و بیشتر آشکار و باز، اتحادیه های کارگری به رهبری حزب وابسته اند. با این حال، این  بطور کامل به کاراکتر عصر امپریالیستی پاسخ می گوید،  که شامل تمام روابط طبقاتی است و که، حتی در درون پرولتاریا بر تضاد های بین آریستوکراسی و استثمار شده ترین بخشهای آن تاکید  می نماید.

  1. بیان تام و تمام سندیکالیسم منسوخ ، به اصطلاح ،اتحادیه سندیکالیستی است. با تمام ویژگی هایش ، اتحادیه به مثابه  سازمانی سیاسی که به دنبال تابع ساختن جنبش اتحادیه های کارگری در تحت نفوذ خودست، به جلو می رود . در واقع اتحادیه  اعضای خود را نه در مطابقت با پرنسیپ اتحادیه کارگری ، بلکه بر اساس گروهبندی های سیاسی جذب میکند; اگر نه برنامه ، پلاتفرم خود را دارد، و در انتشاراتش از آن دفاع می نماید; دیسیپلین درونی خودش را در میان جنبش اتحادیه ای دارد. در کنگره کنفدراسیون ها، پارتیزان هایش به مثل یک جناح  سیاسی به همان  رویه  جناح  کمونیستی عمل می نمایند. اگر ما خود را در لفافه گویی گم نکنیم، باید گفت که گرایش اتحادیه سندیکالیستی خود را به مبارزه برای آزاد نمودن دو کنفدراسیون از رهبری سوسیالیست ها و کمونیست ها و متحد نمودن آنها در تحت رهبری گروه  Monatte تقلیل می دهد.

اتحادیه  آشکارا تحت اسم جناح راست و ضرورت  مبارزه  اقلیت  پیشرفته برای گسترش نفوذ خود بر عقب مانده ترین  توده ها عمل  نمی نماید;. او خود را تحت پوشش ماسک توسط آنچه  “استقلال” اتحادیه  کارگری می نامد ، ارائه می دهد. از این دیدگاه ، اتحادیه به حزب سوسیالیست که همچنین واقف به رهبری اش  تحت پوشش عبارت “استقلال جنبش اتحادیه  کارگری” است ، رویکرد می نماید. حزب کمونیست، بالعکس ، آشکارا به طبقه کارگر می گوید: این برنامه من ، تاکتیک های من و سیاست من است، که به اتحادیه های کارگری، پیشنهاد میکنم.

پرولتاریا هرگز نباید چیزی را کورکورانه باور نماید. او باید با تلاش خودش قضاوت نماید. اما کارگران باید دو یا سه برابر به سوی آن مدعیان رهبری که مجهول الهویه  در زیر یک ماسک  پرولتاریا که بطور کلی بدون نیاز به رهبری است، عمل می نمایند، بی اعتمادی  بورزند.

  1. حق یک حزب سیاسی برای پیروزی در مبارزه برای به تحت نفوذ درآوردن اتحادیه های کارگری را، نباید انکار کرد، اما این سوال باید مطرح شود: تحت نام چه برنامه و چه تاکتیک هایی این سازمان مبارزه می نماید ؟ از این نقطه نظر، اتحادیه  سندیکالیست  تضمین های لازم را ارائه نمی دهد. برنامه اش بسیار بی نظم ، به مثل همان تاکتیک هایش است. در ارزیابی های سیاسی اش تنها از رویدادی  به رویدادی دیگر عمل می نماید. با اذعان به انقلاب پرولتری و حتی دیکتاتوری پرولتاریا،  حزب  و  حقوق را بر علیه رهبریت کمونیست که بدون آن انقلاب پرولتری همواره تحت ریسک باقی ماندن به مثابه عبارتی خالی خواهد بود، را انکار میکند.
  2. ایدئولوژی استقلال اتحادیه های کارگری هیچ چیز مشترکی با ایده ها و احساسات پرولتاریا به مثابه یک طبقه ندارد. اگر حزب، با رهبری اش، قادر به تضمین یک سیاست درست روشن بینانه، و مستحکم در اتحادیه های کارگری باشد ، حتی یک کارگر ایده شورش بر علیه رهبری حزب را نخواهد داشت. تجربه تاریخی  بلشویک ها این را ثابت کرده است.

این همچنین برای فرانسه دارای سودمندی است، جایی که در آن کمونیست ها ، در انتخابات ۱,۲۰۰,۰۰۰ رای ، در حالیکه ( سازمان مرکزی اتحادیه های سرخ کارگری)  Conféderation Générale du Travail Unitaire تنها یک چهارم یا یک سوم از این تعداد را دارند، دریافت نمودند. روشن است که شعار انتزاعی استقلال نمی تواند تحت هیچ شرایطی خواسته  توده ها باشد. بوروکراسی اتحادیه  کارگری کاملا چیز دیگری است.  نه تنها  رقابت حرفه ای در بوروکراسی حزبی را می بیند، بلکه حتی تلاش میکند  که خود را مستقل از کنترل توسط پیش آهنگ پرولتاریا  سازد. شعار استقلال ، در بنیان واقعی خود ، نه یک شعار طبقاتی ، بلکه یک شعار بوروکراتیک است.

  1. پس از طلسم و افسون “استقلال” ، اتحادیه سندیکالیست  به همین گونه سوال وحدت اتحادیه کارگری  را مبدل به طلسمی خواهد کرد..

بدیهی است که از نقطه نظر وظایف روزانه پرولتاریا و همچنین از نقطه نظر مبارزه حزب کمونیست برای گسترش تاثیر خود بر توده ها، حفظ وحدت تشکلات اتحادیه های کارگری  مزایای بسیار زیادی دارد. اما حقایق ثابت می کنند که پس از اولین موفقیت های جناح انقلابی در اتحادیه های کارگری، فرصت طلبان خود را عمدا در مسیر شکاف افکنی قرار داده اند. روابط صلح آمیز با بورژوازی  برای آنان عزیز تر از وحدت پرولتاریا است. این خلاصه بی شک و تردید  تجربیات پس از جنگ است.

ما کمونیست ها به هر طریقی علاقه مندیم که به  کارگران اثبات کنیم که مسئولیت از هم گسستگی تشکلات اتحادیه های کارگری تماما بر عهده  سو سیال  دموکراسی  می باشد. اما این ابدا اینکه  فرمول توخالی  وحدت  برای ما مهم تر از وظایف انقلابی طبقه کارگر است، را دنبال نمی کند.

  1. هشت سال از انشعاب اتحادیه  کارگری در فرانسه  میگذرد. در طول این زمان،  دو سازمان خود شان را قطعا با دو حزب  سیاسی مرگبارانه متخاصم  پیوند زده اند.. تحت این شرایط، تفکر اینکه  بتوان قادر به متحد کردن جنبش اتحادیه ای از طریق موعظه کردن ساده اتحاد بود، پروراندن توهّمات است. اینکه ادعا کرد که بدون اتحاد اولیه دو تشکل اتحادیه کارگری نه تنها انقلاب پرولتری بلکه حتی یک مبارزه طبقاتی جدی غیر ممکن است، به معنای آن است که آینده انقلاب به  گروه های فاسد اتحادیه های کارگری اصلاح طلب وابسته است .

در واقع آینده انقلاب نه وابسته به  تلفیق  دو دم و دستگاه های  اتحادیه  کارگری، بلکه بر اساس وحدت اکثریت طبقه کارگر بر محور شعار انقلابی و متد های انقلابی مبارزه است. در حال حاضر اتحاد طبقه کارگر تنها با مبارزه بر علیه  خائنین (موتلفین) طبقاتی که نه تنها در احزاب سیاسی، بلکه در اتحادیه های کارگری یافت می شوند، امکان پذیر است..

  1. مسیر واقعی به سوی وحدت انقلابی پرولتاریا در توسعه اصلاح، گسترش و تحکیم CGTU  انقلابی و در تضعیف CGT  اصلاح طلب به وقوع می پیوندد.

مستثنی نیست ، بلکه بالعکس بسیار زیاد احتمال می رود که در زمان انقلاب اش، پرولتاریای  فرانسه  وارد مبارزه با دو کنفدراسیون  شوند : پشت یکی  توده ها و در پشت دیگری آریستوکراسی کارگری و بوروکراسی دیده خواهد شد.

  1. اپوزسیون جدید اتحادیه کارگری بدیهی است که نمی خواهد وارد مسیر سندیکالیسم. شود. در عین حال ، از  حزب هم می گسلد-  نه با رهبریت خاصی ، بلکه با حزب به طور کلی. این  کاملا به سادگی به معنای اینست که به صورت ایدئولوژیکی  قطعا خود را خلع سلاح  نموده و به  جایگاه  مهارت گری و یا اتحادیه گرایی بازگشت می نماید.
  2. اپوزسیون اتحادیه  کارگری ، در کل بسیار متنوع است. اما با برخی از ویژگی های مشترک  مشخص گردیده که او را نه نزدیک تر به اپوزسیون چپ کمونیست ، بلکه بر عکس، با  آن بیگانه  و مخالف می گرداند.

اپوزسیون اتحادیه  کارگری  نه بر علیه  اعمال بی ملاحظه و متد های غلط رهبریت کمونیست ، بلکه بر علیه  نفوذ کمونیسم بر طبقه کارگر مبارزه می نماید.

اپوزسیون اتحادیه کارگری  بر علیه ارزیابی  چپ افراطی از وضعیت معین و میزان  سرعت توسعه آن مبارزه نمی نماید، بلکه  در واقعیت ، بطور کلی در تقابل  با دیدگاه های انقلابی  عمل می نماید.

اپوزسیون  اتحادیه کارگری بر علیه متد های مضحک  ضد نظامی گری  مبارزه نمی نماید ، بلکه  گرایش صلح طلبانه ای را به جلو میراند. به عبارت دیگر، اپوزسیون  اتحادیه کارگری آشکارا در حال توسعه  با روحیه  رفرمیستی  است.

  1. این کاملا اشتباه است که بر خلاف آنچه که در این سالهای اخیر- در آلمان، چکسلواکی، و کشورهای دیگر اتفاق افتاده است- تصدیق کرد که در فرانسه یک جناح بندی راست در اردوگاه انقلابی تشکیل نشده است. نکته اساسی این است که، با انکار کردن  سیاست انقلابی کمونیسم، اپوزسیون راست در فرانسه، در انطباق با سنت های جنبش کارگری ، کاراکتری اتحادیه ای را تقبل کرده است و از این طریق دارد چهره سیاسی خود را پنهان میکند. در غایت اکثر مخالفان اتحادیه های کارگری ، جناح راست را ، درست، به مثل گروه Brandler در آلمان و  فعالان اتحادیه های کارگری چک ، که پس از جدایی به روشنی یک موضع  اصلاح طلبانه ، و غیره را اختیار نموده اند، را نمایندگی می کنند.
  2. ممکن است کسی به دنبال  رد نمودن تمام ملاحظات فوق،  تنها با شرط این که حزب کمونیست دارای یک سیاست درستی باشد، بر آید. اما این ایراد بی اساس است. مسئله  روابط بین حزب، که  پرولتاریا  را آنگونه که باید باشد، و اتحادیه های کارگری، که  پرولتاریا را آنگونه که هست، نمایندگی می کنند،  اساسی ترین مسئله  مارکسیسم انقلابی است. این  می تواند خودکشی ای واقعی باشد که به  تنها پاسخ اصولی ممکن پشت پا زد به صرف آنکه حزب کمونیست، تحت تاثیر دلایل عینی و ذهنی  که ما بیش از یک بار در مورد آن سخن گفته ایم، در حال حاضر سیاستی نادرست را نسبت به اتحادیه های کارگری، همچنین در زمینه های دیگر به جلو می برد. یک سیاست درست باید در تقابل با یک سیاست اشتباه بایستد. در این راستا، اپوزسیون چپ به مثابه یک جناح  متشکل شده است، اگر حزب کمونیست فرانسه در تمامیت اش در یک حالت کاملا غیر قابل علاج و یا نا امید کننده در نظر گرفته شده است- که ما مطلقا  اینگونه فکر نمی کنیم – حزب  دیگری باید در تقابل با آن بایستد. اما مسئله رابطه حزب با طبقه یک ذره با این واقعیت  تغییر نمی یابد.

اپوزسیون چپ معتقد است  برای تاثیر گذاری در جنبش اتحادیه ای،  کمک به آن برای آنکه بتواند جهت گیری درست اش را بیابد ، نفوذ یافتن در آن با شعاری درست، غیر ممکن است مگر آنکه از طریق حزب کمونیست (یا یک جناح در این لحظه) که علاوه  بر ویژگی های دیگرش لابراتوار ایدئولوژیک مرکزی طبقه کارگر باشد، انجام بپذیرد.

  1. وظیفه بدر ستی درک شده حزب کمونیست  تنها شامل به دست آوردن نفوذ ، در اتحادیه های کارگری، آنگونه که آنها هستند ، نیست، بلکه در برنده شدن یک نفوذ بر اکثریت طبقه کارگر، از طریق اتحادیه های کارگری  است. این امر تنها در صورتی  ممکن است که متد های بکار بسته شده توسط حزب در اتحادیه های کارگری به ماهیت و وظایف  دومی پاسخگو باشند. مبارزه برای نفوذ حزب در اتحادیه های کارگری می یابد تایید عینی  خود را در این واقعیت که آنها  پیشرفت می یابند یا نه، و در این واقعیت که تعداد اعضای شان  افزایش می یابد، و همچنین در روابطشان با وسیع ترین توده ها، جستجو نماید. اگر حزب نفوذ خود در اتحادیه های کارگری را تنها به قیمت محدود کردن و جناح بندی نمودن دومی-  مبدل کردن آنها به خدمه های حزب برای اهداف زودگذر و جلوگیری از تبدیل شدن آنها به سازمانهای توده ای واقعی ، بخرد- روابط مابین حزب و طبقه  خطاست. برای ما لازم نیست که در اینجا به تفصیل  در باره علل چنین وضعیتی سخن برانیم. ما این را بیش از یک بار و هر روز انجام داده ایم. قابلیت دگرگونی سیاست رسمی کمونیستی،  تمایل ماجراجویانه خود را برای تصاحب کردن طبقه کارگر در کمترین  زمان، از طریق صحنه نمایش ، اختراعات، تحریک سطحی، و غیره، منعکس می نماید.

راه خلاصی از این وضعیت ، در هر حال نه در ضدیت اتحادیه های کارگری با حزب (یا به جناحی)، بلکه  در مبارزه آشتی ناپذیر برای تغییر تمامی سیاست حزب و همچنین سیاست اتحادیه های کارگری است.

  1. اپوزسیون چپ باید مسائل جنبش اتحادیه ای را در ارتباط تجزیه ناپذیر  با مسائل مبارزه سیاسی پرولتاریا قرار دهد.  باید یک تحلیل مشخص از مرحله کنونی توسعه جنبش کارگری فرانسه عرضه نماید. باید یک ارزیابی کمی و همچنین کیفی را، از جنبش اعتصابی حاضر و دیدگاه های خود در رابطه با چشم انداز توسعه اقتصادی فرانسه  ارائه دهد. نیازی نیست که  گفته شود که  این کاملا چشم انداز ثبات سرمایه داری و پاسیفیسیم  را برای چند دهه  رد می کند. این از برآورد عصر ما به مثابه یک عصر انقلابی  ناشی می شود. این از ضرورت آماده سازی به موقع  پرولتاریا پیشتاز در مواجهه با تغییر جهت غیر منتظره  که نه تنها محتمل بلکه اجتناب ناپذیر است، سر مشق می گیرد. هر چه مستحکم تر و بیرحم تر اقدامش در برابر رجزخوانی های ظاهرا انقلابی بوروکراسی سنتریست،  در برابر تشنج سیاسی که شرایط را در نظر نمی گیرد، که امروز را با دیروز یا فردا اشتباه می گیرد، باشد، بیشتر بصورتی  محکم و قاطعانه  خود را بر علیه عناصر جناح راست که  انتقاد از خود را پذیرفته و خود را در زیر آن پنهان می کنند تا  گرایشات خو را در درون مارکسیسم انقلابی مرسوم گردانند، مجهز می سازد.
  2. تعریفی جدید از مرز بندی ها ؟ بحث هایی جدید؟  انشعاباتی  جدید؟ این  ضجه و زاری خوب ، اما روح های خسته خواهد بود، که دوست دارند اپوزسیون را به عقب نشینی آرامی که در آن از وظایف بزرگ  به آرامی دست کشیده، تغییر شکل داده، ضمن آنکه نام انقلابی “جناح چپ.” را دست نخورده حفظ نمایند. ما به آنها می گوییم، نه !  به این روح های خسته: ما قطعا مسیر مشابه ای را طی نمی نماییم. حقیقت هرگز تا حال حاصل جمع خطاهای کوچک نبوده است. یک سازمان انقلابی تا حال هرگز از گروه های محافظه کار کوچکی که بدوا به دنبال متمایز کردن خود از همدیگر باشند تشکیل نشده است. دوره هایی وجود داشته است که گرایش انقلابی به یک اقلیت کوچکی در جنبش کارگری کاهش می یابد. اما این دوره ها نه تقاضای تنظیم  بین گروه های کوچک برای پنهان نگهداشتن گناه های دوجانبه اشان ، بلکه بالعکس، یک مبارزه مضاعف بیرحمانه ای را برای یک چشم انداز صحیح و آموزش و پرورش کادر با روحیه خالص مارکسیسم را طلب نموده اند. پیروزی تنها در این صورت امکان پذیر است.
  3. تا آنجایی که نویسنده این خطوط  شخصا نگران است، او باید اعتراف نماید که تصوری که او از گروه  Monatte در زمانی که او از اتحاد جماهیر شوروی تبعید شد، داشت، ثابت شد که بیش از حد خوش بینانه بوده ، و با آن واقعیت، نادرست است. برای سال های مدیدی، نویسنده  امکان دنبال نمودن  فعالیت این گروه را نداشت. او آن را با یاد آوریهای گذشته اش قضاوت نموده است. انشعابات خود را نه تنها عمیقا ، بلکه حتی  حاد تر از آنکه  یک نفر ممکن است تصور کرده باشد، نمودار نمودند. حوادث دوران اخیر بدون تردید اثبات نمودند که بدون  وضع کردن یک محدوده ایدئولوژیک روشن و دقیق از خط سندیکالیسم، اپوزسیون کمونیست در فرانسه  به جلو نخواهد رفت .تزهای  پیشنهاد شده ، توسط خودشان اولین مرحله در مسیر این  حدود گزینی را نمایندگی می کنند، که  پیش در آمدی برای مبارزه موفق علیه وراجی های  انقلابی و ماهیت فرصت طلب  Cachin، Monmousseau  و شرکاء است.

۱۴ اکتبر  ۱۹۲۹

Leon Trotsky

Communism and Syndicalism

October 1929

https://www.marxists.org/archive/trotsky/1931/unions/3-commsyn.htm