گل وشبنم / کمال محمدی

گل وشبنم

شب ها، زیرآوار رختخواب ات
بیاد روز می‌اندیشی
روزِ پراز جدال
موج دریای گل آلود
اشکهایت را در وسط
پرهایت مثل شبنم می درخشد
گاهی به وزیدن باد
که ازهواکش گُنبدها
بیرون می‌آید
پرهایت رامی کَند
پژمرده ات می کند
آزارت می‌دهد
!ای گُل شقایق
!ای دربند درپشت پنجره خفاء
درانتظارتابش نورخورشید هستی
تا شکوفه هایت را بازکند
ونگاه ها بسویت نشانه بروند
اما مگر ابرسیاهی که همیشه
آسمان را درآغوش گرفته
می گذارد؟
روزیاشب برای تو فرقی ندارد
دردهلیزتاریک ترا پنهان کرده اند
مگر آواز عاشقانه ای هست تا
ساقه وبرگهایت را بجنباند؟
مگرخنده ای هست تاشکوفه
لب ات را باز کند؟
هرچه ترا درپشت پنجره می‌بینم
ازتشنگی لب ات خشک
نگاه ات روبه بیرون درپُشت
مات پنجره پنگان شده است
نمی‌گذارند بوی عطرات به
مشام عاشقان بیقدرت
برود
هرچه ترا پریشان وملول می بینم
که دودغلیظ خفقان گلویت را
گرفته است
آهم مثل تنور داغ می شود
بیا! بیا باهم، با دریای عظیم تشنگان
گلوی این زندگی را خفه کنیم
!و بسازیم دنیای بهتری را
کمال محمدی۲۰۱۷ ،۵ ،۳