مقدمه ای بر کتاب “خاطراتی از یک رفیق” ، نوشته چریک فدائی خلق رفیق مرضیه احمدی اسکوئی
بخش اول
ققنوس سرخ
(به یاد گرامی رفیق مرضیه احمدی اسکوئی)
انتشار مجدد کتاب “خاطراتی از یک رفیق (یادداشتهای چریک فدائی خلق رفیق شهید مرضیه احمدی اسکوئی، همراه با چند شعر و یک داستان)” که هم اکنون در اختیار شماست در شرایطی صورت میگیرد که نسل جوان ایران تحت هجوم ایدئولوژیکی گستردهای از طرف رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفته است. امروز علناً وابستگان به رژیم ننگ و جنایت جمهوری اسلامی و همچنین کسانی که با پیشبرد سیاستهای این رژیم به نام و نانی رسیدهاند (نان آلوده خورها)، هر یک با روش و تاکتیک خاصی در قالب به اصطلاح تاریخ نویس، جامعه شناس، کارگردان فیلم، هنرپیشه و عکاس و غیره با برخورداری از امکانات و فضائی که برایشان به وجود آورده شده است، میکوشند تا وضع ظالمانه کنونی را غیرقابل تغییر و ثابت جلوه داده و از این طریق فضای یأس و ناامیدی را در میان جوانان مبارز ایران رواج دهند. آنها به خصوص با تحریف تاریخ و واقعیت درخشان مبارزات چریکهای فدائی خلق و مخدوش کردن چهرههای سرشناس و محبوب آنها در میان مردم و آن طور که امروز در هر نشریه و برنامه تلویزیونی رژیم شاهدیم با تقبیح آن چه آنها “آرمان گرائی” مینامند (این جماعت واژه “آرمان گرائی” را گذاشتن هدفهائی هر چند زیبا ولی دست نیافتنی در مقابل خود، اتوپیست بودن و بیهوده تلاش کردن و… معنی میکنند)، میکوشند اساساً مبارزه را تلاشی بی ثمر خوانده و هر گونه چشم انداز برای تحقق خواستهای انقلابی و بر حق تودهها را کدر و غیرقابل دسترسی جلوه دهند.
در چنین شرایطی شناساندن هر چه بیشتر چهره انقلابی و دوست داشتنی رفیق مرضیه به عنوان یکی از زنان دلاور و شجاع چریک فدائی به نسل جوان و در اختیار قرار دادن شعرها و نوشتههای در دسترس او که تجربههای زندگی و مبارزه تودهها را انعکاس داده و در عین حال درک و احساسات پاک و ستایش بر انگیز رفیق مرضیه در آنها موج میزند، میتواند به سهم خود در مقابله با این تهاجم ایدئولوژیک از طرف رژیمی که از همان مناسبات امپریالیستی در ایران حفاظت میکند که رژیم شاه حافظ آن بود، نقش ارزنده خود را ایفاء نماید.
رفیق مرضیه احمدی اسکوئی هم به عنوان یک زن چریک سلحشور و هم به عنوان یک زن فدائی شاعر نه فقط در میان مردم مبارز ایران بلکه وسیع تر از آن در میان مردم مبارز افغانستان نیز چهره کاملاً آشنائی است. او نه فقط با نوشتهها و به خصوص با شعرهای زیبا و انقلابیاش و به واقع با زندگی سراسر مبارزاتیاش بلکه با شهادت قهرمانانه خود در جریان یک درگیری مسلحانه با مزدوران رژیم شاه، تأثیر به سزائی روی تودههای وسیع مردم و به خصوص روی زنان مبارز ایران به جا گذاشته است. رفیق مرضیه از جمله زنان انقلابی ایران بود که در جامعه تحت سلطه رژیم شاه که نه فقط تبعیض علیه زن و بی حقوقی وی در قانون رسمیت داشت بلکه فراتر از آن – در شرایطی که دست روحانیون برای رواج خرافات مذهبی و حفظ آداب و سنتهای ارتجاعی زن ستیز باز نگاه داشته شده بود – زن در میان افکار عمومی نیز به عنوان جنس درجه دوم محسوب میشد، با روی آوری به مؤثرترین و سترگ ترین مبارزه جاری در جامعه ایران یعنی مبارزه مسلحانه (به عنوان هم استراتژی هم تاکتیک) به سهم خود عملاً توانائی و قابلیت زن را در مقابل چشم تودهها آشکار کرد. بنابراین، او نه تنها به عنوان یک زن کمونیست فدائی همراه با دیگر زنان چریک در خدشه دار کردن و در هم شکستن تصور دون پایه بودن زن و در اعتلای مقام زن در جامعه نقش بارزی ایفاء کرده، بلکه با مبارزه خود دوشادوش رفقای مرد فدائی در روند تاریخ به جلو، یا به قول خود وی در کار ساختن جاده طویل جهان بی طبقه، سهم خود را داراست. آوازه شهامت و شجاعت او در مقابل نیروهای مسلح رژیم شاه و تأثیر مبارزاتی آن روی تودهها به حدی است که امروز در رژیم جمهوری اسلامی که مخدوش کردن چهره انقلابیون گذشته در دستور روز قرار دارد، در مورد رفیق مرضیه علاوه بر انتشار مطالب تحریف آمیز از عکاسی صحنه پردازی شده نیز استفاده شده است. در این عکس که صحنه پرداز آن شخصی به نام آزاده اخلاقی میباشد درست بر خلاف آن چه در واقعیت بود ساواکیها نه تنها با ترس و دلهره با رفیق مرضیه که از نظر آنها مردی است که چادر زنانه سر کرده است، برخورد نمیکنند بلکه در مقابل او روحیه پر قدرتی دارند و این مرضیه است که ناتوان تصویر شده که حتی نتوانسته به سوی ساواکیها تیری شلیک کند و اسلحه از دستش افتاده است. (برای اطلاع بیشتر در مورد این عکس به مقاله “عکسهائی در خدمت تحریف “مرگهای تاریخی!” از الف- آزاد، مندرج در پیام فدائی شماره ۱۹۹، دی ماه ۱۳۹۴ رجوع شود.)
در این کتاب، رفیق مرضیه را همراه تودههای رنج کشیده و از جمله محروم ترین آنها میبینیم و میبینیم که او چگونه با برخورد جامعه شناسانه و حتی روان شناسانه به توضیح واقعیتهائی که در جامعه ایران تحت سلطه رژیم شاه قرار داشت پرداخته است. در ابتدا وی مینویسد: “این نوشته شرح پارهای از مشاهدات من از زندگی محنت بار خلق است که نه تازگی دارد و نه منحصر به فرد محسوب میشود، چرا که هر گامی که در این سرزمین به یغمای امپریالیسم رفته بر میداری، خود را رویاروی محنتی دیگر و فلاکتی جان گدازتر مییابی.” او میدانست که هر یک از ما شاهد چه صحنههای دلخراشی از زندگی مردم و شاهد چه برخوردهائی از طرف طبقات دارا و رژیم حاکم نسبت به آنها بودیم و از این رو همواره اصرار میکرد که رفقای دیگر هم همچون خود وی خاطرات خود را به روی کاغذ بیاورند. متن کتاب حاضر را رفیق مرضیه در سال ١٣۵٢ در اختیار رفقای سازمان قرار داد. من خود آن را در همان سال قبل از این که چاپ بیرونی شود در درون سازمان خوانده بودم.
بخشی از کتاب حاضر در برگیرنده خاطرات کودکی رفیق مرضیه میباشد که با ظرافت خاصی به رشته تحریر در آمدهاند. در این خاطرات میتوان دخترک کوچکی را دید که با کنجکاوی وارد زندگی همسالان فقیر خود میشود و از همان آغاز فاصله طبقاتی و ظالمانه بودن آن را احساس میکند. در ادامه آن گاه که مرضیه به آگاهی سیاسی دست یافته این حس را که اکنون به درکی آگاهانه تبدیل شده میتوان در شرح مشاهدات او از چگونگی زندگی دختر بچههائی که در خانههای ثروتمندان به کلفتی و یا به عبارت دیگر به بردگی گرفته شدهاند به صورت زنده دید؛ و او با قلم توانایش نه فقط درد و رنج و عواطف و احساسات این کودکان را عیان میسازد بلکه خشم و کینه سوزان خود نسبت به جامعه طبقاتی که تولید کننده مستمر چنین وضعی است را به خواننده نیز منتقل میکند؛ و در همین رابطه او از این هم غافل نمیماند که با نشان دادن نمونهای از برنامههای مشمئز کننده تلویزیونی در برخورد به کلفتهای جوان، یادآور شود که ایدئولوگهای رژیم شاه مروج چه فرهنگ ارتجاعی در جامعه بودهاند. در قسمتی دیگر رفیق مرضیه را به همراه دوستانش که مسلماً رفیق گران قدر صبا بیژن زاده یکی از آنها بود در نقاط مختلف ایران در میان محروم ترین تودهها مییابیم (مرضیه و صبا هر دو در دانشسرا تحصیل میکردند. آنها از دیرباز با هم دوست بودند تا جائی که مرضیه اولین آگاهیهای سیاسی خود را در ارتباط با پدر صبا که در دوره حزب توده یکی از مبارزین آن دوره و عضو آن حزب بود کسب کرده بود). او از “رنج آباد” کورهها در خاتون آباد گرفته تا کپرنشینان بندرعباس تا آتشگاه اهواز با کولی آبادها و حلبی آبادهایش همه را زیر پا گذاشته، از زندگی آنها تأثیر گرفته و صرف نظر از این که بعدها با مبارزه قهرمانانه خود تأثیری تاریخی بر زندگی آنان و دیگر ستمدیدگان به جای گذاشت، در همان زمان نیز با برخوردهای انسانی و مهربانانه خود تأثیر مثبت روی آن مردمان ستمدیده و محروم داشته است. در ارتباط با زندگی پر مشقت کولیها مینویسد: “هر چه در کورهها بیشتر میگردیم با حقایق تلخ تری آشنا میشوم. بیش از همه سیستمی که برای استثمار پیاده شده مرا از نیرنگ بازی و شیادی سرمایه داران، به شگفت میاندازد. آنها برای پنهان کردن پنجههای خون آلود خود که بی رحمانه بر گوشت و پوست کارگران فرو رفته و نیروی کار و رمق و هستیشان را ذره ذره بیرون میکشد… خود کارگران را در مقابل هم قرار دادهاند.” و “هنگامی که ناخن آویخته و خونین یک زن تیره بخت را دیدم که همچنان به سمت قوطی روغن نباتی دراز بود، تمام پیکرم را لای منگنهای یافتم که داشت در آتش له میشد.”. اینها گوشهای از صحنههائی است که خواننده در این کتاب با آنها مواجه شده و امکان مییابد روح سرکش و جستجو گر مرضیه، شخصیت والا و چهره عمیقاً مهربان او را نیز لمس کند. موسیقی و رقص کولیها را شنیدن و دیدن، آرزویش بود و مینویسد: “من به موسیقی و رقص دست نخورده قومی و محلی علاقه فراوانی دارم، اصالت آن درد و رنج آنها را در کنار پُر صفاترین و زیباترین جلوههای طبیعت یادآور میشود.” اما در “کولی آباد” چیزهای دیگری میبیند و میشنود: “دلم به درد میآید، آیا این کودکان از همین سن و سال…؟… این کودکان، این شکوفههای پلاسیده زیر دستهای هرزه…”، “… صحنههائی که پیش میآیند، نمیشود با کلمات تصویرشان کرد، فقط باید آنها را دید یا دست کم من نمیتوانم آنها را تصویر کنم. آخر من درماندگی زنانی که جوانی و طنازی خود را از دست دادهاند و جوان ترها جایشان را گرفتهاند، حسرت و درد ماسیده در لابلای چروک چهرههای پلاسیده آنها را چگونه میتوانم تصویر کنم؟”. در این کتاب مرضیه از گشت خود در ادارات دولتی نیز نوشته و ضمن ارائه تصویری از برخورد کارکنان ادارات نسبت به روستائیان و طبقات پائین جامعه، و هم چنین ارائه نمونههائی از برخورد تودههای خوار و ذلیل شده از ظلم و ستم جامعه طبقاتی حاکم و برملا کردن تبلیغات دروغین رژیم در مورد “انقلاب اداری” که یکی از موارد دوازده گانه به اصطلاح “انقلاب سفید” شاه بود، نگرش آگاهانه خود در رابطه با این بخش از مسایل اجتماعی را نیز در مقابل دید خواننده قرار داده است. او در این کتاب هم چنین فراموش نکرده است که رنج و خشم خود از ستم دو گانهای که بر زنان کارگر و زحمتکش در جامعه روا میشود را نیز ابراز کند؛ و در رابطه با حل نهائی ستم بر زن در جامعه حد بالای آگاهی کمونیستی خود را نیز به نمایش گذاشته است. مینویسد: “… و این است که با دیدن هر کودک فقیری بیش از هر احساسی، احساس درد و اندوه قلبم را در هم میفشارد، به خصوص اگر او دختر هم بوده باشد. گر چه در جوامع طبقاتی، این خاستگاه است که میتواند سرنوشت انسانها را رقم زند نه جنسیت، اما حتی در درون طبقه بهره ده نیز زنها ستم و بی عدالتی سنگین تری را تحمل کردهاند. به هر رو آن چه مهم است و واقعیت دارد این است که ریشه این ستمها در بطن جوامع طبقاتی است و با نابودی این نوع جوامع هست که این ریشهها خواهد خشکید”.
با در میان گذاشتن گوشهای از واقعیتهای تلخ و دردناکی که رفیق مرضیه با آنها زندگی کرده بود وی خواننده را به قضاوت میکشاند و مطرح میکند که بگذار آنان که فریفته تبلیغات دشمن در مورد چریکها گشتهاند “بدانند که کدامین دردها قلبهای ما را از کینه انباشته بود و ما در مبارزه بی امان خود برعلیــــــــه دشمن تا دندان مسلح، … برای کدام آرمان به پاک باختگی، به هیچ شکوه جــــــان میباختیم.” رفیق مرضیه که به عنوان یک شاعر از شاخکهای حسی قویای برای فهم مسائل اجتماعی برخوردار بود و در پرتو آگاهی والا و دانش مارکسیستی- لنینیستی خود مسببین دردهای جامعه تحت سلطه رژیم وابسته به امپریالیسم شاه را میشناخت، نه میتوانست همان طور که خود نوشته است در مقابل واقعیت موجود بی تفاوت بماند (“… همه مان ملول و دلتنگیم، نمیشود در برابر این همه تیره روزی بی تفاوت ماند.”) و نه مشاهده نا آگاهیها و جو یأس آمیزی که قبل از شروع مبارزه مسلحانه (سال ۴۹) تماماً بر جامعه حاکم بود میتوانست او را از پیمودن راه انقلاب باز دارد. این انقلابی پرشور هم چون همه انقلابیون آن دوره، از شکنجههائی که مأموران امنیتی شاه در زندانها علیه مبارزین به کار میبردند آگاه بود؛ و واقعیت این است که این انقلابیون در راه مبارزه برای از بین بردن ظلم و ستم در جامعه ترسی از آن شکنجهها به دل راه نمیدادند و تنها مسألهای که آنها را نگران میساخت آن بود که مبادا نتوانند در مقابل آن شکنجهها دوام بیاورند و ناخواسته اطلاعاتی را در اختیار دشمن قرار دهند. این نگرانی که ناشی از نهایت صداقت و صمیمیت و وفاداری با خلق بود را ما در این کتاب در وجود رفیق مرضیه میبینیم.
داستانی که در این کتاب تحت عنوان “داستانی بر مبنای زندگی رفیق اصغر عرب هریسی” آمده مربوط به چریک فدائی خلق رفیق اصغر عرب هریسی میباشد. او به مثابه یک کمونیست فدائی یکی از انقلابیون جان بر کف آن دوره بود که رفیق مرضیه در این کتاب با توصیفی از زندگی او از رفقائی چون صمد بهرنگی، معلم اصغر و رفیق بهروز دهقانی که رفقائی چون او را آموزش داده و در تشکل چریکهای فدائی خلق سازمان داده بودند و رفقای فدائی دیگر یاد میکند. رفیق مرضیه هم چنین چگونگی دستگیری این رفیق را درست به همان صورتی که خود وی و رفیق همراهش، چریک فدائی خلق محمد تقی زاده چراغچی در زندان برای زندانیان سیاسی آن دوره تعریف میکردند، در این نوشته توضیح داده و از مقاومت قهرمانانه او در زیر شکنجههای مأموران امنیتی رژیم شاه که در واقعیت امر، حتی باعث تحسین خود آنها نیز شده بود یاد کرده است. این یک واقعیت تاریخی است که چریکهای فدائی خلق دستگیر شده در سال ۵۰ با مقاومت قهرمانانه خود در زیر شکنجه و با روحیه تهاجمی و نشان دادن شجاعت بی نظیر در برخورد به نیروهای امنیتی رژیم شاه تحولی انقلابی در زندان به وجود آوردند. رفیق اصغر، به عنوان یک کارگر انقلابی با قلبی سوزان از خشم طبقاتی نسبت به استثمارگران و مرتجعین حامی آنها، یک پای برجسته این تحول بود. او اولین مبارز اسیر در چنگال دشمن بود که وقتی از او خواستند تابعیت خود را اعلام کند در مقابل چشمان ناباور دست اندرکاران رژیم شاه که منتظر بودند فرمول همیشگی دلخواه آنان (تابعیت دولت شاهنشاهی ایران) عنوان شود، مطرح کرد من تابع خلق ایرانم و در حالی که انقلابی حرفهای بودن در خون و وجود او جای داشت، وقتی از او شغلش را جویا شدند، چریک فدائی خلق بودن را شغل خود اعلام کرد. رفیق اصغر عرب هریسی و رفیق محمد تقی زاده از جمله کمونیستهای فدائی بودند که در عملیات قهرمانانه حمله به کلانتری پنج تبریز در تاریخ ۱۳ بهمن ۱۳۴۹ که پیش در آمد رستاخیز سیاهکل بود شرکت داشتند. این دو رفیق در ۲۲ اسفند سال ۱۳۵۰ در ستونی که کمونیست فدائی برجسته ایران، علیرضا نابدل در رأس آن قرار داشت با سرود “من چریک فدائی خلقم، جان من فدای خلقم…” به سوی جوخه اعدام در میدان چیتگر تهران رفته و خونشان را وثیقه آگاهی مردم ایران قرار دادند.
عمده توصیفهای رفیق مرضیه در کتاب حاضر مربوط به شرایط زندگی و وضعیت ستمدیدگان و محرومین جامعه میباشد که او از نزدیک آنها را مشاهده کرده بود. تعمق روی آنها به نوبه خود به نسلهای جوان میآموزد که در دوره شاه چه شرایطی در جامعه، انقلابیونی چون چریکهای فدائی خلق را به صحنه مبارزه خونین با رژیم شاه کشاند و چه زمینههای مادی باعث خیزش تودهها و انقلاب آنها شد. هم چنین با مطالعه یادداشتهای رفیق مرضیه در مورد شرایط زندگی تودههای ستمدیده در دوران شاه به راحتی میتوان متوجه شد که صرفاً با روی کار آمدن جمهوری اسلامی نیست که تودههای ستمدیده ایران امروز با شرایط فاجعه باری مواجه شدهاند، بلکه بانی این وضع در اساس وجود سیستم سرمایه داری وابسته در جامعه ماست که تأمین کننده منافع امپریالیستها و سرمایه داران وابسته میباشد. این سیستم پس از انقلاب به اصطلاح سفید شاه به سیستم حاکم در اقتصاد ایران تبدیل شد. اگر زمینه به وجود آمدن سیستم سرمایهداری وابسته در ایران را هم به لحاظ تاریخی پی گیری کنیم خواهیم دید که از قرن نوزده از آن جا که امپریالیسم با تکیه به زور سیاسی و نظامی خود ایران را مورد تهاجم قرار داد، قشری از سرمایهداران که خدمتگزار منافع امپریالیستها بودند (بورژوازی کمپرادور) پا به عرصه وجود نهادند. این همان قشری بود که نقش ضد انقلابی خود را در به شکست کشاندن انقلاب مشروطیت ایفاء کرد. این قشر از سرمایه داران تحت حاکمیت رضا شاه به مثابه خدمتگزار منافع امپریالیسم انگلیس در ایران و سپس در دوره رژیم وابسته به امپریالیسم شاه هر چه بیشتر رشد کرد تا این که در سال ۱۳۴۱ با تغییر شیوه فئودالی در جامعه به سرمایه داری به صورت طبقه حاکم در آمده و در جهت تأمین منافع امپریالیستها و از این طریق تأمین منافع خود، قدرت سیاسی را تماماً به دست گرفت. با انتقال قدرت از رژیم شاه به جمهوری اسلامی حمایت و حفاظت از این سیستم به عهده جمهوری اسلامی قرار گرفته و رشد و انکشاف هر چه بیشتری یافت. امروز درست به دلیل رشد و گسترش هر چه فزون تر سیستم سرمایه داری وابسته در جامعه ماست که تبعات اجتماعی جنایتکارانه و واپس گرانه این سیستم انگلی نیز خود را به صورت هر چه برجسته تری نشان میدهد. به واقع جای تعجب نیست که ما امروز شاهدیم که در مقایسه با دوره شاه، هم بر وسعت و هم بر تنوع فجایع اجتماعی و نکبتهائی که زاده این سیستم میباشند نیز به مراتب افزوده شده است. میدانیم که با انقلاب تودهها طی سالهای ۱۳۵۶-۱۳۵۷، امپریالیستها مجبور شدند شاه را همچون موش مردهای به زباله دان تاریخ پرتاب کنند. ولی با رفتن شاه مناسبات سرمایه داری وابسته در جامعه ما از بین نرفت و در نتیجه صرف سرنگونی رژیم شاه نتوانست نقطه پایانی بر فقر و فلاکت و فجایع مختلف بگذارد. این تجربه گرانبهائی است که میآموزد که امروز نیز صرفاً با سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی بدون آن که خواهان از بین بردن نظام سرمایه داری در ایران باشیم، اساس وضع ظالمانه و نکبت بار حاکم تغییر نخواهد کرد؛ و کسانی که برای رسیدن به رفاه و آزادی صرفاً چشم به رفتن این یا آن رژیم میدوزند، تجربیات گذشته را زیر پا میگذارند. رفیق مرضیه بر اساس نظراتی که در کتاب رفیق مسعود احمدزاده مطرح شده به خوبی میدانست که به منظور از بین بردن اقتصاد حاکم (سیستم سرمایه داری وابسته) در ایران، مبارزه مسلحانه روشنفکران انقلابی باید به تشکیل ارتش خلق تحت رهبری کمونیستها منجر شود، چرا که کاملاً به این امر واقف بود که این “سرزمین به یغمای امپریالیسم رفته” تنها در نبرد بین ارتش خلق با ارتش ضد خلقی و دیگر نیروهای مسلح که ستون فقرات سلطه امپریالیستی در میهن ما را تشکیل میدهند میتواند به سرزمین شاداب و زندگی بخش برای اکثریت جامعه تبدیل شود.
به نکات گوناگون دیگری هم میتوان در این کتاب انگشت گذاشت ولی برای این که این مقدمه بیش از حد طولانی نشود در این جا تنها به دو مورد اشاره میکنم. یکی آن که در کتاب رفیق مرضیه از جنبه روان شناسی متوجه تفاوت برخورد تودهها نسبت به دستگاه حاکم در دوره شاه و امروز میشویم. مثلاً میبینیم که در آن زمان (به خصوص قبل از شروع مبارزه مسلحانه و ارتقای روحیه مبارزاتی مردم) تودههای تحت ستم علیرغم همه خشم و نفرتی که از رژیم شاه داشتند اما به خود اجازه نمیدادند که علناً علیه شخص شاه و مسائلی که مستقیماً به رژیم مربوط میشد حرفی بزنند و اقشاری از مردم حتی به تملق گوئی از کارهای شاه هم میپرداختند. این را ما در این کتاب از جمله در برخورد کارمند اداره نسبت به “انقلاب اداری” شاه میبینیم و یا مثلاً در قسمتی میخوانیم: “شب عید است، رفقا میگویند که یک نفر ناشناس نیکوکار چهل کیلو برنج و چهل قوطی روغن نباتی به شیر و خورشید اهداء کرده است که به مردم بینوا بدهند و اینها خبر شدهاند و همان جا میروند. جلو عمارت تنظیم خانواده میرسیم، دو پاسبان که از پوست سوخته و پیکر لاغرشان پیداست که بومی هستند، در دو سمت ایستادهاند، در حقیقت در میان انبوهی جمعیت گم شدهاند… زن به ما که سر و وضع بهتری داشتیم شکوه کنان میگفت: خدا به شاه عمر بده شب عیدی برایمان برنج و روغن میفرستد، ولی این بی شرفهای بی پدر و مادر ــ اشاره به پاسبانها بود ــ آنها را میخورند و به ما نمیدهند، شما وقتی رفتید بگوئید که بما نمیدهند و خودشان میخورند. دعایشان به شاه به خاطر سر و لباس ماست و این که خیال میکنند مأموریم…”.
مردم معمولاً اعتراض خود به وضع موجود را در چهارچوب این اصطلاح که “شاه خوبست ولی اطرافیانش بد هستند” انجام میدادند. در حالی که ما امروز شاهد روحیه و وضعیت دیگری در رابطه با تودهها از لحاظ روان شناسی هستیم. مثلاً با این که امروز شدت اختناق و سرکوب به مراتب بیشتر از زمان شاه است، اما ستمدیدگان علناً در کوچه و خیابان، بالاترین مقامات حکومتی و خود ولی فقیه جنایتکار جمهوری اسلامی را به باد ناسزا میگیرند و عملاً خشم و نفرت خود را از این رژیم نشان میدهند. کار به جائی رسیده است که گاه دست اندرکاران جمهوری اسلامی و کسانی که در بساط این رژیم به خوش رقصی مشغولند برای جلب توجه تودهها خود را در صف اپوزیسیون و حتی مغضوب رژیم جا میزنند. این تفاوت آشکار در روحیه و چگونگی برخورد مردم نسبت به یک رژیم وابسته به امپریالیسم، از یک طرف مدیون حافظه تاریخی تودهها در ارتباط با تأثیرات انقلابی مبارزه کمونیستهای فدائی و دیگر مبارزین مسلح فداکار و صدیق با خلق در دهه پنجاه در جامعه میباشد و از طرف دیگر، در وسعتی به مراتب فراتر، به دلیل انقلابی که مردم ایران در سالهای ۵۶-۵۷ به آن دست زدند و در پرتو آن متوجه قدرت تاریخی خود گشتند، حاصل شده است. مورد دیگر نقل سخنانی از تجربیات تودهها در این کتاب است که به نوبه خود مهر تأئید به تحلیل چریکهای فدائی خلق در کتابهای “مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک” و “ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء” میزنند. مثلاً چریکهای فدائی خلق از خشم فرو خورده تودهها در اثر سرکوب و دیکتاتوری رژیم شاه در فقدان یک سازمان انقلابی در صحنه مبارزه و در شرایط رواج تبلیغات دشمن مبنی بر گویا بیهوده بودن مبارزه و غیره سخن گفته بودند. رفیق مرضیه نیز در رابطه با مشاهدات عینی خود مینویسد: “شهرداری” آنها را از کپرهایشان بیرون نموده، “شهرداری” به آنها بدقولی کرده است. شهردار کیست و چیست؟ یک موجود خیالی و بسیار قدرتمند که قادر است کپرها را ویران کند و آن ماشین گنده هم یکی از نوکران زیر دست شهرداری است، به هر رو نیروئی است که تصور مبارزه با آن را هم نمیشود کرد.” رفیق هم چنین از زبان کارگران به قول خود “رنج آباد کورهها” در خاتون آباد توضیح میدهد: “آنها به خاطر میآورند که یکبار در زمانی نه چندان دور در ایام همین شاه – سال سی و سه – وقتی کارگران اعتصاب کرده و به وضع خود اعتراضی کردهاند، مأموران و ژاندارمهای شاه به آن جا ریختهاند و آنها را به گلوله بستهاند و خیلیها را که فقط جراحتی برداشته بودند، زنده بگور کردهاند. آنها این قصه شوم را سینه به سینه میگردانند. خشمشان را فرو میخورند، کینهشان را سرکوب میکنند، اما من دلهاشان را لمس میکنم که مثل دستهای پیرمرد از کینه و خشم کبره بسته است، روزی این خشمها گشوده خواهد شد. به خوبی میدانم که آن روز نه به زودی و نه به آسانی فرا نمیرسد. سهم دشوار اما ضروری و حتمی خود را در تسریع گشودن این خشمها، یک آن فراموش نمیکنم.” در این جا در ضمن نگرش رفیق مرضیه نسبت به مبارزه و پیروزی که “نه به زودی و نه به آسانی فرا نمیرسد” و یا به قول رفیق مسعود احمدزاده “مبارزه سخت است و طولانی”، کاملاً آشکار است؛ و این که اصل مسأله این است که بتوان در مسیر مبارزه برای رسیدن به هدف نقش هر چه مؤثر تری ایفاء نمود. مرضیه که به مثابه یک چریک فدائی خلق به قدرت تاریخی تودهها واقف و به آن ایمان داشت در این جا نشان میدهد که دغدغه او تماماً انجام هر تلاش مبارزاتی برای گشوده شدن خشم مبارزاتی تودهها و به میدان آوردن آنها به صحنه مبارزه میباشد و او جز به سهم خود در هموار کردن این مسیر به چیز دیگری نمیاندیشد.
(ادامه دارد)