دیدگاهی سوم به انتخابات، روند چرخش نظام، و اپوزیسیون – فصل دوم – بخش ١

لینک به مطالب در فصل نخست

بخش های ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸

و مرز – در حاشیه دیدگاهی سوم به انتخابات، روند چرخش نظام، و اپوزیسیون   

 

 فراسوی امروز – پیشگفتار

در سالگرد ۵ مهر ۱۳۶۰، که شعار «مرگ بر خمینی» در خیابان ها طنین افکند، و ۷ مهر ۱۳۹۱ که نام مجاهدین از لیست تروریستی آمریکا خارج شد، می خواهم به آنچه در ۳۵ سال اخیر گذشت نگاهی بسیار گذرا داشته، و آنچه در فراسوی امروز است را در اذهان برجسته کنم.
در فصل نخست (۸ بخش) به نکاتی چند اشاره شد. سلسله نوشتار حاضر متنی است طولانی که در دست تهیه است، و بخش نتیجه گیری آن هنوز آماده نیست. این نوشتار در عرض چندین ماه آینده منتشر شده، و به نکات و پرسشهایی می پردازد که  ذهن و فکر هر ایرانی آزادیخواهی را بخود مشغول داشته است. امید است که بستری بشود برای ورود هموطنان در تجزیه وتحلیل این پرسش ها، و یا بیان نکاتی که مورد توجه نگارنده قرار نگرفته و می تواند به روشنتر شدن نکات مبهم یاری برساند.

در این دوران بلبشو که جانوران ماقبل تاریخ با ابزار قرن بیست و یکم به جان مردم جهان افتاده اند و می دزدند و تجاوز می کنند و اشغال می کنند و می کُشند و ککشان هم نمی گزد، می خواهم به آنچه می خواهد برای ایران و خلق ستمدیده پیش بیاید اشاره کنم.

می دانم که انستیتو های قدر قدرت، رهبران سیاسی پر تجربه و متفکرین کتاب خوانده دست ها را بالا برده و از ابراز نظر دوری می کنند و آنچه در این نوشتار قرار است نوشته شود،قاعدتا می بایست «آکادمیک» به نظر بیاید؛ اما بر این باورم که می بایست فکر کرد، نقشه راه های موجود را بررسی کرد، و از میان این آتش و خون و خفقان و خاک به چشم ریختن ها، به نتیجه رسید.

حتی اگر آنچه می نویسم غلط از آب درآید، به نظر من، بازهم یک گام مثبت است، چرا که باورمندان به سرنگونی و آزادیخواهان رادیکال، از مشغول داشتن خود به مسائل مطرح شده در این نوشتار پرهیز، و نکات دیگری را بررسی خواهند کرد. اما اگر در این سلسله نوشتار، بتوانم حتی به یک نکته مثبت اشاره کنم، گامی در راستای حل یک مشکل بزرگ برداشته شده است.

لازم به تأکید می دانم که به نظر نگارنده، جهانخواران و ارتجاع منطقه ای (جمهوری اسلامی و کشورهای عرب زبان مرتجع) در تبانی کامل برای سرکوب مردم ستمدیده خاورمیانه هستند، و به هر جنایت و کشتار و فریبی دست می زنند تا به هدف شوم استراتژیک خود برسند. ناگفته روشن است که نگارنده مخالف هرگونه جنگ کلاسیک علیه ایران و یا کشورهای منطقه است، و آنچه درعراق و سوریه و لیبی و یمن می گذرد را بخشی از این نقشه شوم می داند، و نه خیزش مردم به جان آمده و در نتیجه «انقلاب»ی نوین که به «بهار» آزادی مردم خاورمیانه می انجامد.
اولین لازمه برای نوشتاری «آکادمیک»، برخورد بیطرفانه نگارنده به مسائل است (بیطرفی برای یک سرنگونی طلب که واقف به جنایات جمهوری اسلامی است، بسیار سخت است).

چند نکته

در این فصل، نخست به چند نکته و پرسش کُلی که در بخش های بعدی به آن به تفصیل و با بهره جویی از نقل قولهای بیشماری از دوست و دشمن خواهم پرداخت، اشاره می کنم.

  • «معیار و ملاک الویت چیست؟»، «هدف وسیله را توجیه می کند یا خیر؟»، «آیا نیاز می تواند پایه تعیین ملاک الویت بشود؟» آیا «تضاد اصلی» قرن بیستم، همان «تضاد اصلی» در قرن بیست و یکم است؟ چگونه می توان با این تضاد در قرن بیست و یکم برخورد کرد؟
  • بارها نوشته ام که جمهوری اسلامی می خواهد به راست میانه بچرخد (برجام ۱ و ۲). آیا چنین خواهد شد، و یا اینکه جمهوری اسلامی همانطور که در «از خواستن تا توانستن  – ژانویه ۲۰۱۴» اشاره کرده ام هنوز در حال مقابله با شرایط حاکم بر «چرخش» است؟ آیا موضع لیام فاکس، وزیر تجارت بین الملل انگلیس (سپتامبر ۲۰۱۶) که «ایران یک فرصت بزرگ برای انگلیس بشمار می آید» را می بایست در راستای یاری رسانی به جمهوری اسلامی ارزیابی کرد؟ شایان توجه اینکه یکسال پیش لیام فاکس (سپتامبر ۲۰۱۵) می گفت که جمهوری اسلامی پشتیبان مالی و عقیدتی تروریسم دولتی است.
  • نیروهای سرنگونی طلب، از جمله شورای ملی مقاومت ایران و حزب دموکرات کردستان و کومه له و … می خواهند جمهوری اسلامی را در نبردی مسلحانه و کلاسیک سرنگون کنند. آیا چنین امکانی وجود دارد؟ تبعات آن چیست. شایان توجه اینکه پیش از این و به تفصیل نظر خود پیرامون جنگ کلاسیک و تبعات آن را در سلسله نوشتار «اشتباه محاسبه» بیان کرده ام. موقعیت کنونی سوریه و لیبی و یمن موکد آن نکاتی است که چند سال پیش (آذر ۱۳۹۱) ادا شده است.
  • سرنگونی طلبان خواهان تغییر نظام، قانون اساسی، دموکراسی، سکولاریسم و کثرتگرایی هستند. آیا و با توجه به سوابق نزدیک به ۴ دهه گذشته، چنین مهمی از عهده آنها برخواهد آمد؟ آیا برنامه مشخص و حتما بروزی برای این تغییر دارند؟ آیا برنامه پیشنهادی شورای ملی مقاومت که در اوائل سالهای ۱۳۶۰ تنظیم شده، هنوز می تواند پاسخگوی شرایط حاکم بر امروز ایران، منطقه و جهان باشد؟ چرا نیروهای سرنگونی طلب از تشکیل جبهه آزادیخواهان عاجزند؟
  • موقعیت کنونی جمهوری اسلامی پس از برجام را می توان از دو زاویه بررسی کرد. قویتر، و یا ضعیف تر شده است. برای این ادعا چه آمار و ارقام و دلایلی وجود دارد؟ اگر قویتر، آیا امکان سرنگونی آن بیشتر شده یا کمتر؟ و اگر ضعیف تر، نیروهای سرنگونی طلب برای سرنگونی نظام و جمهوری اسلامی چگونه زمانبندی کرده اند؟ اصولا زمانبندی و استراتژی برای سرنگونی چیست؟ آیا درگیری های منطقه ای در کُردستان به درگیری های سراسری در کشور می انجامد؟ اگر نه، آیا محکوم به شکست نیست؟ اگر آری آیا نیروهای درگیر، برای پیشبرد آن استراتژی نفوذ کامل در سطح کشور را دارند؟ شایان توجه که مصطفی هجری در ۵ مرداد ۱۳۹۰ خط را اینگونه تعریف می کرد «بعد از پیش بردن این مبارزات مسلحانه طی چند سالی، ما به این نتیجه رسیدیم که فعلا در موقعیت فعلی، هم از نظر منطقه ای و هم از نظر وضعیتی که در ایران وجود دارد و همچنین از نظر بین المللی، مبارزات مدنی و دمکراتیک بیشتر تاثیرگذار هستند.» هرچند بر روی کمک رسانی فعال اروپا و آمریکا تأکید می ورزد «مسئله تنها لشکرکشی نیست. ببینید، ما حالا در منطقه شاهد هستیم که مردم تعدادی از کشورهای منطقه با حکومت های مرکزی مبارزه می کنند. این کشورهای غربی لشکرکشی نکرده اند ولی کمک می کنند، به مردم کمک می کنند، به مردم مبارز، که بتوانند درمقابل سرکوب های شدید حکومت های مرکزی تاب بیاورند. اینها مسائل خیلی مهمی است. ما بویژه می دانیم که کشور ایران و حکومت جمهوری اسلامی در سرکوب مردم به هیچ کسی رحم نمی کند، حتی به افراد خودش هم رحم نمی کند. به همین جهت ما خواستار این هستیم که در مبارزه علیه جمهوری اسلامی به سازمان های سیاسی دمکرات و به مردم مبارز و آزادیخواه ایران در فروپاشی رژیم کمک بکنند.» این خط را مصطفی هجری در مصاحبه با اورشلیم پست عریان تر بیان می کند «ایران پول زیادی را صرف حمایت از حزب‌الله و حماس علیه اسرائیل می‌کند و به نظر من اسرائیل باید رژیم ایران را دشمن اصلی خود تلقی نموده و در جهت تضعیف آن تلاش نماید. حزب‌الله و حماس کمک‌های مالی فراوانی از ایران دریافت می‌کنند و آنان نیز با ایران در جهت دشمنی با اسرائیل همکاری دارند، به همین دلیل باید اسرائیل از احزاب اپوزیسیون ایران علیه رژیم ایران حمایت نماید».
  • با توجه به مذاکرات صلح در کلمبیا، و پیش از آن مذاکره برای ورود «آنگسان سو چی» در میانمار که پس از انتخاباتی «رهبر دولت جدید» شد، آیا مذاکره بین نیروهای سرنگونی طلب و جمهوری اسلامی می تواند گامی برای تغییر در ایران باشد؟ آیا جمهوری اسلامی توان مذاکره ای منطقی، پیشرو، و صلحدوستانه را دارد، و یا اینکه همچون دولتهای اسرائیل، ماهیت جنگجو، خشن، وحشی و جنایت پیشه ای دارد که هرگونه مذاکره با جمهوری اسلامی را محکوم به شکست می کند؟
  • دور جدید انتخاب رئیس قوه مجریه جمهوری اسلامی نزدیک است. تهدید نظام در چیست؟ آیا شرکت فعال مردم در انتخابات نظام را تضعیف می کند، یا تحریم آن؟ اگر تحریم، چرا تحریم انتخاباتی در عرض چند دهه اخیر نتوانسته نظام را به نقطه سقوط بکشاند؟ آیا مردم شرکت می کنند اما اپوزیسیون قادر به اذعان به این واقعیت نیست، و یا مردم شرکت نمی کنند اما اپوزیسیون توان بهره گیری، از این عدم همسویی مردم با نظام را ندارد؟
  • موضع مشخص و روشن سرنگونی طلبان در باره سه جزیره در خلیج فارس چیست؟ بخشی از خاک ایران است یا متعلق به امارات؟ با توجه به اینکه تعداد کشورهای عرب نشین در جنوب ایران بیش از یک کشور (ایران) است، آیا صحیح نیست که نام خلیج فارس به خلیج عرب تغییر کند (واکنش عمان ایر)؟ اگر آری، چرا؟ و اگر نه، با تنشی که کشورهای عربی بر سر این دو مبحث ایجاد می کنند و جهانخواران بر روی آن موج سواری می کنند چه باید کرد؟
  • آیا «نه جنگ» کلاسیک، مترادف با «جمهوری اسلامی آری» است؟ آیا جمهوری اسلامی، ایران را بیشتر از وقوع یک جنگ تمام عیار، ویران نکرده است؟ آیا بیشتر از یک جنگ کلاسیک، منافع ملی و ثروت خلقی ستمدیده را به باد نداده است؟ آیا مثال «مرگ یکبار، شیون یکبار» و یا به زبانی ساده تر، بگذار بر سر ایران بمب و گلوله ببارد اما این نظام ساقط شود، بهتر از این «مرگ تدریجی» نیست؟ مگر جنگ جهانی اول و دوم تمام اروپا و بخش بزرگی از آفریقا و آسیا را بخاک و خون نکشاند، اما ژاپن و آلمان دوباره ترمیم شدند؟ بگذار جتهای جنگی از امارات و قطر بر خاک خوزستان و بندرعباس و هرمزگان بمب های چند تُنی بریزند. بگذار تا موشکهای آمریکایی از عربستان پرواز کند و بر تهران و کرمانشاه و اصفهان و یزد و کرمان ببارند. بگذار ایران، سوریه شود. میلیون ها آواره جنگی، میلیون ها کشته و معلول. میلیون ها کودک یتیم. تخریب زیرساختارها؛ گرسنگی، شیوع بیماریهای مزمن، فقر و فحشا. اما این نظام ساقط شود. آیا عقلانی است اگر گفته شود «بگذار همه و همه اینها بشود، و ایران همچون ققنوس سر از این خاک و خون سر برآورد، اما نظام اسلامی از ریشه خشک شود؟» آلترناتیو این نظام چیست؟ پس از این تخریب و ویرانی چه می خواهد بجای نظام اسلامی جایگزین شود؟ و آن هنگام که جمهوری اسلامی با عکس العملی وحشیانه تر بر سر اعراب منطقه موشک باراند، و خاورمیانه به تلی از خاک و خون و آوارگی بدل شد، و روز «قیامت» در خاورمیانه عرض اندام کرد، چه اسلامی جایگزین خواهد شد، از جنس داعش یا اسلامی دموکرات و مردمسالار؟
  • و بالاخره، آیا واقعیتگرا بودن و واقعگرایانه نوشتن، آب در آسیاب دشمن است؟ حال که جان فرزندان خلق در گرو بدعهدی های آمریکا و دولت عراق و مزدوران جمهوری اسلامی در خطر نیست، و این عزیزان به مکانی امن منتقل شده اند، آیا می توان به مجاهدین و خط و خطوط آنها، بدون به خطر انداختن جان فرزندان خلق، ایراد جدی گرفت؟ اگر در فردای ناشناخته ای، تروریست های جمهوری اسلامی یک یا چند تن از فرزندان خلق در اروپا و آلبانی و … را ترور کردند، آن ترور بخاطر این قبیل نوشتار ها است، و آیا این قبیل نوشتار ها جاده صاف کن دشمن بوده، و تا زمان سرنگونی و بخاطر این عزیزان، باید لب گزید و سکوت کرد؟

بسیاری از نکات و پرسش هایی که در بالا آمده، ما را در برابر یک «تعیین تکلیف» با خودمان، با وجدانمان، با اصولمان، و با باورمندیهایمان قرار می دهد. می توان از کنار این نکات با لبخندی زهرآلود گذشت و نادیده گرفت، و البته که می توان پرسشگر را به چارمیخ کشاند، اما نمی توان خود را فریب داد. نمی توان به خود دروغ گفت. واقعیت اینست که به هر دنده که بچرخیم این پرسش ها هنوز پابرجا هستند، و در پیش چشم رژه می روند. می توان به «رهبر»ان باور داشت و به هرآنچه آنها تعیین کردند، تن داد. در آن صورت، «رهبران» چاره ای ندارند مگر پرداختن به این پرسش ها، و پاسخگویی. پرداختن به این نکات و بسیاری که از قلم افتاده، اما نقشه راه گذشته و آینده را ترسیم می کند، یکی از وظایف غیرقابل انکار «رهبر»ان نیروهای رادیکال است.

در این سلسله نوشتار، تلاش می کنم این نکات را باز کنم و برای خودم پاسخی بیابم، و آن پاسخ را با خواننده در میان بگذارم. اما هر آنچه نوشته شود تنها یک نظر است، و تنها نظر «من» است. حال آنکه برای پیدا کردن «پاسخ»، تک تک ما موظف به پاسخگویی هستیم. باید در برابر آینه نشسته و خودنگری کرده و پاسخی در خور آرمان و اصول و باور و وجدان خود بیابیم. زمان آن فرارسیده که پیش از سرنگونی، از خود بپرسیم «سرنگونی یعنی چه؟»، «آزادی یعنی چه؟»، «ایران در ذهن ما یعنی چه؟»، «مصدق، امیرپرویز پویان، احمدزاده، جزنی، حنیف نژاد، شریعتی، فروغ جاویدان، جنگ ایران-عراق، و مهمتر از همه و همه اینها، خمینی یعنی چه؟» ۳۵ سال از ۵ مهر ۱۳۶۰ می گذرد. زمان بازنگری به تمام واژگان و باورها است.

متاسفانه، برای باز کردن این پرسشها، نگارنده چاره ای ندارد بجز ورود به مبحث، از زاویه «تحقیق و تحلیل». به زبانی دیگر، آنچه منتشر خواهد شد، متنی است طولانی، کسل کننده، مملو از فاکت و لینک و نقل قول، که آنرا بیشتر به یک «کار آکادمیک» تبدیل می کند، تا راه حلی برای مشکلات عینی روی میز. هرآنچه که باشد، این متن به دنبال تهییج احساسات، انحراف اذهان، و بطور حتم به دنبال توهین و شانتاژ و کج رفتاری علیه فرد یا سازمانی نیست، هرچند می تواند بسیاری را آزرده کند.

این بخش از نوشتار به عمد، در تاریخ ۵ مهر، روزی که شعار مرگ برخمینی طنین افکن شد، نوشته و منتشر می شود. می خواهم بپرسم، از ۵ مهر ۱۳۶۰ تا ۵ مهر ۱۳۹۵، چه اتفاقی افتاد، و چرا جمهوری اسلامی هنوز سرنگونی نشده است؟

با چند نقل قول این بخش را به پایان می رسانم.

می خواهم این رویداد (۵ مهر)، این خط، این دستور سیاسی-نظامی-عقیدتی از سوی مجاهدین، و کشتار جمهوری اسلامی (سال ۱۳۶۰ و ۱۳۶۷) را برای خود از دو زاویه ارزیابی کنم: آیا ۵ مهر ۱۳۶۰ امر به وظیفه، و یا امر به نتیجه بود؟ و سپس به نتیجه برسم که در ۵ مهر ۱۳۶۰ چه اتفاقی افتاد، و چه منافع و مضراتی برای پروسه سرنگونی داشت؟ و در کنار آن از خود بپرسیم که از ۷ مهر ۱۳۹۱ (خروج نام مجاهدین از لیست تروریستی) تاکنون، چه گامهای مثبت و یا منفی برداشته شده، و کدامین در راستای منافع ملی بوده است؟

مسعود رجوی: استراتژی قیام و سرنگونی (بخش هشتم)

« اشارهیى به قیام مجاهدین در ۵مهر ۱۳۶۰
همه کسانى‌که سال ۱۳۶۰ را به‌خاطر دارند، مى‌دانند که مجاهدین از نیمه شهریور سال ۶۰ تا اوایل مهر و سپس در اوج خودش در روز ۵مهر در تهران و برخى دیگر از شهرستانها، به آزمایش یک قیام جانانه و راهگشاى شهرى روى آوردند. سنگینترین بهاى خونین را هم پرداختند تا هر چند الگوى سقوط رژیم شاه را قابل تکرار نمى‌دانستند اما مى‌خواستند به میدان آوردن عنصر اجتماعى را یک بار دیگر بیازمایند.

– نخستین هدف مطرح کردن شعار ”مرگ بر خمینى“ و بردن آن به میان مردم بود. این شعار را تا آن‌موقع هیچ‌کس در عرصه اجتماعى نداده بود و جرات و جسارت فوقالعادهیى مى‌خواست. خمینى در آن زمان پشت افراد دیگرى مانند بهشتى سنگر مى‌گرفت که براى او نقش فیلتر و عایق داشتند و انزجار اجتماعى مردم بر روى آنها متمرکز و کانالیزه مى‌شد. مثل همین حالا که خامنهاى تا مجبور نشده بود، احمدىنژاد را جلو صحنه مىفرستاد تا ضربه گیر او باشد. در آن زمان ”کاریسما“ یا هیبت و جاذبه خمینى بر دوش جامعه و به‌خصوص اقشار عقب مانده بسیار سنگینى مى‌کرد. مجاهدین باید پا پیش مى‌گذاشتند و ”بت“ را با عبور از آتش و خون با سنگینترین بها در هم مىشکستند.

پیام قشر پیشتاز جوان و دانشجویان و دانش آموزان این بود: ”مرگ بر خمینى، زنده باد آزادى“ ، ”شاه سلطان خمینى، مرگت فرارسیده“ ، ”شاه سلطان ولایت، مرگت فرا رسیده“ ، ”خمینى حیا کن، سلطنت را رها کن“ ، ”اى جلاد ننگت باد“ .
-دومین هدف به میدان کشیدن عنصر اجتماعى و مردمى بود تا اگر از این طریق هم کارى مى‌توان کرد، آیندگان گواهى بدهند که مجاهدین مضایقه نکردند اما در اثر شدت و حدّت سرکوب، جواب منفى بود.

من در همان زمان نوشتم که «زبان من از توصیف صحنه‌هاى سراسر شور و ایمان و سراسر پاکباختگى و فدا در آن ایام قاصر است. چیزهائى را که در این باره خوانده و شنیده‌ام، نه مىتوانم بگویم و نه مىتوانم بنویسم. از من بر نمى‌آید. کار شعراست، کار استادان نقاشى و موسیقى است. کار معلمان سخنورى و کتابت است.
فقط مى‌گویم که خدایا تو گواه باش که در آن روزها و به‌خصوص در جنگ‌هاى خیابانى و در تظاهرات مسلحانه‌ى روز ۵مهر۱۳۶۰، مجاهدین حق تو و حق خلق تو را به کمال و در حد توان خود ادا کردند. گواه باش که براى تو، براى خلق تو و براى آزادى و براى ایران چه گلهاى نازنینى در دسته‌هاى ۵۰تائى، ۱۰۰تائى و ۲۰۰تائى با فریاد ”مرگ بر خمینى، زنده باد آزادى“ توسط دشمن تو و دشمن خلق تو (خمینى) پرپر شدند» ……..
……..
……….« مى‌گوید تا صبح روز بعد، از بعدازظهر این رژیم ۱۸۱۰اعدام کرده! اى خدا! اى خدا! اللهم فاشهد! مىگوید ده تا دوازدههزار دستگیرى بوده است. شعار «مرگ بر خمینى» و «شاه سلطان خمینى مرگت فرا رسیده» این‌طورى وارد شده ها! وا لا، چه کسى مى‌توانست به خمینى چپ نگاه کند. عکسش را توى ماه مىدیدند. »

مسعود رجوی ۷ مهر ۱۳۹۱ – پیرامون رای دادگاه استیناف واشنگتن (ژوئیه ۲۰۱۰)

«گفته بودیم که مجاهد همیشه مجاهد است، از اوین تا اشرف، لیبرتی و هرکجای دیگر یک رزمنده آزادی است جزئی از ارتش بزرگ آزادی ملت ایران با دوام و سرسخت و استوار در هرشرایطی در هر زمانی و در هر مکانی بله دشمن ضدبشری آرزوی نابودی و انهدام مجاهدین و ارتش آزادی ملت ایران رو با خودش به گور خواهد برد (هورا) این سنت تخلف ناپذیر تکامل و تاریخ است. و حالا به قول قرآن خطاب به ولی فقیه ارتجاع و شیخکان همجنس و همسنخ او باید گفت: فَقُلْنَا لَهُمْ کونُواْ قِرَدَهً خَاسِئِینَ، حرف خداست، مقرر و مقدر کردیم و به اونها گفتیم که عنترها و بوزینگانی سرافکنده و خوار و نزار باشید، مبارک است »

……

«حکم دادگاه استیناف واشینگتن ـ دستور بازنگری لیست به وزارت‌خارجه

در ژوئیه ۲۰۱۰ دادگاه استیناف واشینگتن، طی حکمی نامگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران از سوی وزارت‌خارجه را مشمول «نقض آیین دادرسی» شناخت و اعتبار مستنداتی را که وزیر بر اساس آنها نامگذاری مجاهدین را حفظ کرده بود زیر سؤال کشید. دادگاه به وزیرخارجه دستور داد لیست‌گذاری مجاهدین را طبق استانداردهای مورد نظر دادگاه، بازنگری کند.»

…….

به راستی این نقل قولها، واژگان و مواضع سیاسی چه اثراتی در راستای سرنگونی داشته اند؟ آیا سرنگونی طلبان در همان نقطه ای هستند که در ۵ مهر ۱۳۶۰ بودند، و همانطور که رفیق جاباخته، اشرف ربیعی در آخرین پیام خود تأکید کرد «جهان خبردار نشد» و این ۳۵ سال به بطالت گذشته است؛ و یا چنانکه خانم مریم رجوی (در مصاحبه با خبرگزاری مادرید – ۱۸دسامبر ۲۰۱۲ ، ۲۸آذر ۹۱) تأکید دارند این ۳۵ سال بیهوده نبوده و «به رسمیت شناخته شدن شورای ملی مقاومت ایران» به عنوان «طرف گفتگوی رسمی» برای ایران، همانند شناسایی بین المللی مخالفان حکومت بشار اسد در سوریه، انجامیده است؟
هدف این نوشتار بررسی و ارزیابی موقعیت جمهوری اسلامی در ۳۵ سال گذشته است. آیا بالارونده و یا رو به سقوط بوده است؟ و بالاخره، مهمترین سوال، چرا جمهوری اسلامی هنوز سرنگون نشده است؟

ادامه دارد

علی ناظر

۱۰ مهر ۱۳۹۵ (بمناسبت ۵ مهر ۱۳۶۰)