کتاب معالم فی الطریق ( مشعل راه ) یا مانیفست اسلام سیاسی ( قسمت دوم )

در قسمت اول این مطلب، به نحوه ظهورو تشکیل اخوان المسلمین تا کشته شدن شخص بنیان گذار اخوان، یعنی حسن البنا، اشاراتی اجمالی نمودم. و اشاره نمودم، بعد از سوء قصد به جان جمال عبد الناصر، در ٢۶ اکتبر ١٩۵۴ میلادی، کلیه سران اخوان المسلمین دستگیرو روانه زندان شدند. یکی از این افراد، صاحب کتاب معالم فی الطریق یا مشعل راه، سید قطب بود. کتابی که مانیفست گروه‌های افراطی، جهادگرا و تکفیری قرار گرفت.

بطور خلاصه، ایدئولوژی سید قطب را میتوان در نکات زیر، جمع آوری کرد:

١. امروز کل جهان معاصر، در جاهلیت زندگی میکنند. این جاهلیت بر اساس، تجاوز به حکم و قدرت الهی در زمین بنا شده، و شامل تجاوز به یکی از صفات برجسته الهی، یعنی حاکمیت می باشد. حاکمیت مختص خداست. اما در جوامع امروزی، این قدرت و حاکمیت را، انسانها قبضه نموده‌اند.

٢. از دید اسلام، معنی حاکمیت و شریعت، تنها حکومت کردن و قوانین شریعت را در بر نمی گیرد. بلکه همه آن چیزها را در بر میگیرد، که خداوند آنها را برای فراهم نمودن زندگی بشری، جایز شمرده است.

٣. جاهلیت به معنی سر خم نمودن برای غیر خدا و درانجام فرمانبرداری مردم از همدیگر درست میشود. جامعه جاهلی، همه جوامعی میباشند که به فرامین الهی گردن نمی نهند. با این توصیف، کلیه جوامع امروزی، جاهلی می باشند. جوامع کمونیستی، جوامع بت پرست هند، ژاپن، فیلیپین و آفریقا، همچنین همه جوامح مسیحی و یهودی در جهان. همچنین آن جوامح اسلامی در زمره جوامع جاهلی قرار دارند که حاکمیت آنان الهی نمی باشد. یعنی تحت سیطره افراد می باشند.

۴. به آن جوامعی که در آن، شریعت اسلام پیاده نمی شود، جوامع اسلامی اطلاق نمی شود. جوامعی که نوعی از اسلام را به اسم، اسلام پیشرفته ابداع نموده‌اند. اسلامی خلاف فرموده خدا و پیامبر اسلام. چنین جوامعی هم جاهلی می باشند.

۵. اسلام هیچ نوع راه وسطی را در مقابل جاهلیت قبول ندارد. تنها یک راه، یا اسلام یا جاهلیت. دید و نظر اسلام در این مورد، خیلی صریح و شفاف می باشد. هر آنچه خارج از این دایره باشد، گمراهی و جاهلیت می باشند.

۶. سید قطب معتقد است که جوامع بشری، از ضلالت و بدبختی نجات نخواهد یافت بجز از طریق تغییر قوانین تصویب شده به دست انسان، به قوانین و برنامه الهی.

٧. برای اینکه اسلام نقش مهم خود را اجرا نموده، محوریت و رهبریت بشریت، دوباره در رکاب آن قرار بگیرد، باید امت اسلامی را آماده سازد. برای این مهم، باید نخبه‌ای پیشرو، پیشقدم شود و نقطه آغازین این جنبش را دریابند.

٨. بوجود آمدن این نخبه پیشرو، ابتدا با یک نفر با اراده و معتقد شروع میشود. بعدا سه نفر شده، ده نفر شده، صد نفر میشوند. و آنها هزار نفر شده، و سپس هزاران نفر شده، بدین ترتیب، جامعه و حکومت اسلامی تشکیل میشود.

٩. باید بر این مهم آگاه باشیم که، تشکیل جامعه اسلامی در جهان، و گرفتن قدرت از دست طا‌غوت، و استردادش به دستان خداوند، و حاکم نمودن شریعت آسمانی و باطل نمودن قوانین مصوب دست بشر، فقط بوسیله حرف زدن و تبلیغ نمودن، امکان پذیر نمی باشد. به این دلیل که ستمکاران و کافران، تنها با تبلیغ، به راه راست برنمیگردند. به همین خاطر، در کنار تبلیغ، به عمل نمودن نیز نیاز داریم. تا موانع سر راه تبلیغ را از میان برداریم.

١٠. هنگام تشکیل چنین جامعه‌ای اسلامی، بطور حتم، رقابت و درگیری با جامعه جاهلی پیش خواهد آمد. از اینجاست که هر فرد باید به وظیفه خود عمل نموده، فعالیت راشروع نماید. زیرا جنگ، دراز مدت خواهد بود و جهاد تا روز قیامت ادامه خواهد داشت.

١١. در مراحل اولیه تشکیل جامعه اسلامی، نباید به هیچ وجه تحت تاثیر آن جامعه جاهلی قرار بگیریم، که درآن زندگی می کنیم. وظیفه ما این نیست که با واقعیت جامعه جاهلی هماهنگ شویم. بلکه وظیفه ما این است که اول خود را تغییردهیم و سپس، جامعه جاهلی را از رگ و ریشه بر کنیم.

١٢. باید عقیده خود را ارجح بر تمام عقاید دیگر بپنداریم و هیچ وقت نباید یک ذره از عقاید خود کوتاه بیاییم. تا با جامعه جاهلی به مصالحه برسیم. ما و جامعه جاهلی، بر سر یک دو راهی قرار داریم و هیچ وقت به هم نمی رسیم. مقصد هر کدام از ما با دیگری فرق داره. کمترین سازش با طرف مقابل، باعث میشود کل برنامه را از دست بدهیم و به بیراهه برویم. در این راه، خطرات زیادی در کمین می باشد. پس جان فدا کردن، یک ضرورت می باشد. باید بردبار باشیم، اگر بخواهیم به معنویت کسانی برسیم که در صدر اسلام، پرچم و پیغام اسلام را برداشته، و خدا آنان را بر جبهه جاهلی پیروز گرداند.

١٣. شاید جامعه جاهلی جذب جامعه اسلامی بشود یا بر عکس، شاید در مقابل آن بایستد. جامعه اسلامی زمانی میتواند موجودیت خود را اثبات نماید که صاحب قدرت شود و بتواند مقابل تهدیدات جامعه جاهلی، از خود دفاع نماید. اگر هم نتوانست جوامع جاهلی را مغلوب نماید، حداقل بتواند در مقابلش ایستادگی نماید.

١۴. اگر بخواهیم امت اسلامی، رهبریت جامعه بشری را بدست بگیرد، لازم است، صاحب امکانات ضروری برای نیل به این اهداف شود. از لحاظ مادی بطور کلی، بدست آوردن چنین امکانی، خیلی سنگین می باشد. مخصوصا بعد از این که، در این راستا، غربیها، توانایی و قدرت خود را اثبات نموده‌اند و از ما پیش گرفته‌اند. و انتظار نمی رود این بالانس قدرت، چندین سده آینده به توازن برسد. پس امروز تنها حربه‌ای که در دست ماست، همانا عقیده، برنامه و اصول اسلامی می باشد که بکارگیری آن، و سازماندهی آن، ماحصل پیشرفت بشری را، که در طول تاریخ بدست آورده، قبضه خواهد نمود.

١۵. پس جهاد در راه عقیده، حربه‌ای کارا، و بر هر چیز دیگری ارجحیت دارد. حتی قبل از خاک و وطن آدمی. جدال میان ایمانداران و دشمنانش، در اصل، یک جنگ عقیدتی میباشد، نه چیز دیگری. این جدال، نه جدال اقتصادی، سیاسی یا نژادپرستیه، بلکه در جوهر اصلی خود، جنگ عقیده میباشد. یا به معنی روشنتر، جنگ کفر و ایمان یا جاهلیت و اسلام میباشد.

١۶. در هر مکان و جایی که مسلمانان، در پیاده نمودن عقاید و فرایض خود در تنگنا باشند و آزادانه نتوانند فرامین مذهبی خود را به جا آورده، اصول شریعت را پیاده نمایند، آن مکان، دارالحرب یا به معنی دیگر، میدان جنگ میباشد. اگر چه آدمی خود اهل آن جامعه باشد و کار و زندگی و خانواده‌اش، در آنجا باشد. اما هر جامعه‌ای که در آن، شریعت اسلام پیاده شود و حکم الهی جاری باشد، هر چند که خود فرد، در آن جامعه زندگی نکند، آن مکان و جامعه، برای فرد مسلمان، دارالسلام میباشد.

١٧. برنامه و دین الهی با موانع و مشکلات زیادی روبرو خواهد شد. کاری درست و بجاست که همه آن موانع را، با بکارگیری قدرت از میان برداریم و الخ……..!

آنچه در بالا بدان اشاره نمودم، خلاصه‌ای از ایدئولوژی تئوریسین معروف اخوان المسلمین، سید قطب بود، که در صفحات کتاب معالم فی الطریق یا (مشعل راه ) آمده است. سید با تئوریهای جدید خود، تغییری بنیادی در عقاید و نظرات اسلام سیاسی ایجاد نمود. آنچه روشن میباشد، اسلام در ابتدا از فرد میخواست که شهادتین را بزبان بیاورد و مسلمان شدن خود را اعلام نماید. این رسم اسلامی تا اواسط قرن بیست و انتشار کتاب معالم فی الطریق سید قطب، همچنان پیروی میشد. اما سید در این کتاب، که به مانیفست جریانات اسلامی رادیکال محسوب میشود، به وضوح، اشاره مینماید که، برای اینکه انسان مسلمان بودن خود را اثبات نماید، فقط این کافی نیست که شهادتین را بزبان آورده، فرایض دینی را بجا بیاورد، باید همزمان در مقابل، حکم غیر خدا را قبول ننماید. و هر فردی و ملتی، حکم انسان را گردن نهد، از اسلام خارج میباشد. با آوردن این اصل، سید قطب، همه جوامع مسلمان و غیر مسلمان را تکفیر نمود. صادر نمودن حکمی چنین صریح، در تاریخ جریانات اسلامی در مصر، بی سابقه میباشد. این عمل سید قطب، انفصال و بریدن از عقاید و نظرات حسن البنا قلمداد میشود. و مرحله‌ای تازه و مهم برای اسلام سیاسی و جریانات و گروه‌های جهادی تلقی میشود.

بعد از مرگ جمال عبدالناصر و افتادن قدرت بدست انور سادات، تغییری اساسی را در کلیه جوانب دولت اتخاذ نمود. اعم تغییرات تازه، در جهت مخالف سیاستهای عبد الناصر بود. قدم اول، برقراری ارتباط و آشتی با جریانات اسلامی بود. همچنین تخلیه زندانها از زندانیان جریانات اسلامی و بلاخص، سازمان اخوان المسلمین بود.

آنهایی که از زندان آزاد شدند، به دو دسته تقسیم شدند. دسته‌ای از آنان، اعضای مسن اخوان بودند که تصمیم گرفتند از فضای پیش آمده سود جسته، اعمال خشونت آمیز و ترور را کنار گذاشته، در چهار چوب قانون کشور، به فعالیت سیاسی خود ادامه بدهند. و اما دسته دوم که، شامل اعضای جوانتر اخوان بودند، که تحت تاثیر کتاب معالم سید قطب بودند. اینها مثل گروه اول، حاضر نبودند زیر سایه حکمرانی دولت نشسته، و از طریق اصلاح جامعه، قدرت حاکم را تغییر دهند. اینها از منظر دید سید قطب، به قضایا مینگریستند که، جهان و جامعه مصر، در کفر و الحاد غرق شده‌اند، پس برای تغییر اوضاع، لازم است پروسه زنده نمودن شریعت و عقاید اسلامی را آغاز نمایند. قدم اول، دوری جستن دسته‌ای از نخبگان ، از بطن جامعه، برای برنامه ریزی و دوباره بسط جریان سازمان یافته شده، از طرف همین نخبه منتخب.

به باور سید قطب و پیروانش، هیچ نوع سازشی در واقعیت امروز، قابل قبول نیست. * ما بر سر یک دو راهی با آنان قرار گرفته‌ایم: پس اسلام یا جاهلیت، یکی را باید برگزینیم *

از این جا، دسته دسته آن جوانان را می بینیم که، جامعه را کافر و گمراه قلمداد نموده، آن را ترک می نمایند، تا بعد از سازماندهی خود، با قوه قهریه، حکم را بدست گرفته، جامعه را از بنیان تغییر دهند. شوکر مصطفی، عبدالزمر، صالح سریه، عبدالسلام فرج، سالم رحال، عطا طایل و خالد اسلامبولی از این زمره افراد بودند.

همزمان با تشکیل سازمان الجهاد و انتشار کتاب ( الجهاد، الفریضه الغائبه ) از محمد عبدالسلام فرج، که یکی از شاگردان سید قطب بود، این جریان در اواخر دهه هفتاد میلادی، استراتژی تازه‌ای را برای تغییر جامعه و بدست آوردن قدرت، اتخاذ میکند. آن هم رسوخ در دوایر و دستگاه‌های حکومتی به خاطر تصفیه و از میان برداشتن سران و سردمداران حکومتی. محمد عبدالسلام در یکی از صفحات کتاب جهاد، اینطور مینویسد: تنها از طریق قوه قهریه و نشان دادن قدرت، مجال این را می یابیم که قدرت این حاکمان گمراه را از میان برداریم، که جهان را از الحاد و شر اشباح نموده‌اند. در ادامه می نویسد: طاغوتهای جهان تنها از طریق زور شمشیر، قائل به کناررفتن از قدرت می شوند.

ترور انوار سادات در ۶ اکتبر ١٩٨١ میلادی، جوابی به این درخواست محمد عبدالسلام بود. هر چقدر جریانات جهادی و تکفیری در حال ازدیاد و پیشرفت بودند، همزمان وزنه اخوان در مصر سبک‌تر میشد. اکثر جوانان، با جدا شدن از اخوان، گروه‌های جدیدی را تشکیل میدادند. در مقر و دفاتر اخوان، بیشتر افراد پیر و مسن به چشم میخورد. در دهه هشتاد قرن بیستم، در زمان حکومت حوسنی مبارک، که تنها جریان اسلامی شرکت کننده در انتخابات پارلمانی، اخوانیها بودند، بقدری پایگاه اجتماعی آنها تنزل پیدا کرده بود که، قادر نبودند به تنهایی در انتخابات شرکت کنند و، مجبوربه ائتلاف با سایر احزاب سکولار، مثل حزب وفد در سال ١٩٨۴ و حزب کار در سال ١٩٨٧ میلادی در دو انتخابات پارلمانی در مصر شدند.

این احزاب وفد و کار، همان احزابی بودند که بنیان گذار اخوان، حسن البنا، آنها را باعث بدبختی مردم و ویرانی کشور قلمداد کرده بود. شرط رفاه مردم و آسودگی آنان را، از میان برداشتن این احزاب، دانسته بود.!

اخوان المسلمین در بدو تشکیل، خطابه میدادند که آنان برای بازگرداندن خلافت اسلامی ، به میدان آمده‌اند. اما بعدا خود را در میدان جنگ داخلی انداخته، آتش جنگی داخلی را شعله‌ور نمودند که بعدها مردم مصر، با تردید به آینده خود و کشورشان بنگرند. آتشی که سرانجام باعث شد جرقه‌هایش، دامن آنان را نیز بگیرد و سرانجام آن روءیای خوش خلافت، به محافظت از تشکل خود و جلوگیری از نابودی خود، تنزل پیدا کند.

سید قطب و تئوری تکفیر نمودن جامعه و دولتها

ظهور فوندمنتالیزم اسلامی، یکی از برآمدها و رویدادهای قابل تامل امروز، نه تنها در کشورهای اسلامی، بلکه در سراسر جهان میباشد. و حال، خیلی از افراد، موءسسه‌ها، نهادها و حکومتها را به خود مشغول نموده است. اگرچه آغاز فعالیت جریانات فوندمنتالیزم، به سال ١٩٢٨ میلادی بر میگردد، اما تنها بعد ازدهه هفتاد میلادی قرن بیستم، و بعد از لشکرکشی ارتش سرخ شوروی به افغانستان و پیروزی انقلاب ١٩٧٩ در ایران و روی کار آمدن حکومتی دینی در ایران، این جریان، به طرز چشمگیری افزایش یافت. و آن وقت بود که نظر نهادها و حکومتهای مقتدر را به خود جلب نمود.

همزمان با به آخر رسیدن رقابت قدرت، بین بلوک شرق و غرب، یا به معنی دیگر، به آخر رسیدن جنگ سرد و تا حدود زیادی، پا پس کشیدن جبهه سوسیالیزم در مقابل کاپیتالیزم و لیبرالیزم، و به آخر رسیدن تاریخ، به قول فیلسوف معروف، فرانسیس فوکویاما، فوندمنتالیزم اسلامی، بیشتر عرض اندام نموده، خود را آلترناتیوی برای ایدئولوژی سوسیالیزم معرفی مینمود. البته این امر، آشکار و مبرهن می باشد که مراکز قدرت در غرب، در بزرگ جلوه دادن و کمک به شکل گیری هر چه بیشتر این جریانات، سهم بسزایی ایفا نمودند. بالاخص در بکار گیری آنان در تقابل با جبهه سوسیالیزم و بلوک شرق به تعریفی دیگر.

اما در این میان، هیچ تحقیقی به سرانجام نرسیده و به هدف علمی و اصلی خود در این زمینه، دست پیدا نخواهد نمود، اگر از افکار و عقاید و کتابهای سید قطب، به مثابه منابع و اصول اساسی این جریانات استفاده ننماید.

اما چرا سید قطب؟ برای این سوال، چندین دلیل مهم وجود دارد:

١. جهت فکری سازمان اخوان، با تئوریهای این مرد، تغییراتی ترسناک به خود دید.

چون همه جریانات جهادی و افراطی اسلامی، از افکار و تئوریهای افراطی سید، الهام گرفته، آن را مبداء خود قرار دادند.

٣. سید قطب، اولین خشت ساختار اسلام سیاسی معاصر را گذاشت. آن کسی که دانه و تخم جریان تکفیرنمودن و جاهلیت را کاشت، کسی به جز سید قطب و مرشد فکری او، ابو اعلا مودودی نبود.

یکی از مباحث مهمی که سید آنرا پیش کشید، همان مسئله تکفیر نمودن جامعه می باشد که، به باور محققین جریانات اسلام سیاسی، اساسی‌ترین دلیل و باعث اصلی این خشونت‌های افسار کسیخته میباشد که، جوامع اسلامی را در برگرفته و هر روزه، قربانی میگیرد. و منبع این تئوریها، کتابهای معالم فی الطریق و فی الضلال قرآن سید قطب میباشند، که در میان سطور متعدد آن، با خطی درشت‌تر از بقیه سطور، مکررا آن را تاکید و دوباره نموده.

در قسمتهای بعدی این مطلب، به زندگی سید قطب به طور اجمالی میپردازم.

و اما کوتاه سخن این قسمت:

اگر نگاهی به نکات درج شده در کتابهای رهبران فکری این جریانات اسلام سیاسی بیندازیم، و آنها را با واقعیت آن جوامعی که اسلام رادیکال، قدرتی بهم رسانیده، بطور وضوح برایمان آشکار میشودکه از ابتداء، که تهی از ابزار اعمال قدرت و فشار میباشند، نرمش را پیشه کرده، با موعظه و پند و اندرز شروع میکنند. بعدا کم کم خطابه‌ها آتشین و تهدید آمیز میشوند، سپس با بدست آوردن قدرت نظامی و سیاسی، آنچه را که در شریعت و در مخیله دارند، پیاده مینمایند.

نمونه هم زیاد است. از حکومت ساقط شده طالبان در افغانستان گرفته، تا حکومت جمهوری اسلامی در ایران را میتوان بر شمرد. زمانی که خمینی در نوفل لوشاتو در پاریس بود، برای عوامفریبی، دم از دمکراسی و برابری و آزادیهای سیاسی و اجتماعی میزد، اما همینکه قدرت را قبضه نمود، شد آنچه که دیدیم و می بینیم.!

با یک خاطره از سال ٢٠٠٢ میلادی، به این قسمت از مطلب، پایان میدهم.

در سالهای ٢٠٠٠ تا ٢٠٠٣ میلادی که، به خاطر محاصره اقتصادی رژیم وقت عراق، ورقابت شدید بین پارت دمکرات و اتحادیه میهنی، همچنین آثار جنگ داخلی گذشته، و ناتوانی حکومت اقلیم سلیمانیه و اربیل، در کنترل اوضاع، خلاء قدرتی در منطقه حلبچه پیس آمده بود، که با همکاری‌های مالی ایران، در فاصله بیست کیلومتر از شهر حلبچه تا شهرک ته‌ویله در مرز نوسود کردستان ایران، چهار حزب، و یا بهتر بگویم، چهار حکومت اسلامی قد علم کرده بود، که همگی از آخور قرارگاه رمضان، ارتزاق می نمودند و در آن بحبوحه گرانی و بحران در کوردستان عراق، از سفره پر برکت حکومت اسلامی ایران، متنعم میشدند.!

در شهر حلبچه، حرکه اسلامی به رهبری شیخ عثمان، حاکم بود. در شهرک خورمال، کومه‌ل اسلامی به رهبری علی باپیرحاکم بود. در شهرک بیاره، انصار الاسلام به سرکردگی، ملا کریکار حاکم بود، که شاخه‌ای از سازمان القاعده بود، که بعد حمله آمریکا به القاعده درافغانستان، اعضای فراری القاعده، با همکاری حکومت ایران، در آنجا حکومت اسلامی بر پا نموده بودند.!

در شهرک ته‌ویله هم، حرکه اسلامی ملا علی حاکم بود. در فاصله بیست کیلومتر، چهار حکومت اسلامی با چهار پرچم و پروگرام جدا از هم…..!

آنچه مینویسم، با چشمان خود، بارها شاهد آن بودم. آنزمان در شهر پاوه، مغازه کفش و لباس داشتم. لوازم مغازه را بیشتر از شهر سلیمانیه در کوردستان عراق ، تهیه می نمودم. پس مجبور بودم، هر ده روز، یک بار، از مسیر این حکومتهای چهار گانه اسلامی بگذرم، تا به شهر سلیمانیه برسم. بدترین قسمت راه، در شهرک بیاره بود، که انصار الاسلام حکم مینمود.

اول ،باید ریش نمی زدی. دوم، لباس آستین کوتاه نباید می پوشیدی. سوم، هنگام اذان، با چوبدستی و اسلحه، مردم را به مسجد راهنمایی میکردند…! این وضعیت برای زنان خیلی سخت‌تر بود. گمرک با زور میگرفتند. کوچکترین مکث در انجام اوامر خود را با مشت و لگد، جواب میدادند. اکثرا، ریشهای نیم متری داشتند، موهای ژولیده سر، سبیل تراشیده، عقده‌ای و خشمگین…..

بصورت اتفاقی، یک روز جمعه، هنگام برگشتن از شهر سلیمانیه، بار و وسایلم را از ماشین پیاده نمودم. هنگام نماز ظهر بود. هیچ قاطر یا وسیله‌ای نبود تا وسایلم را به روستای هانه‌گه‌رمه‌له در آن طرف مرز برسانم. با زور اسلحه، کسانی که در خیابان و بیرون مسجد بودند را داخل مسجد بردند. واعظ هم، ملا کریکار بود. منم داخل مسجد شدم. خوشبختانه، آخر خطبه‌های ملا کریکار بود. آنچه که شنیدم و فهمیدم ازخطابه‌اش، تهدید و ناسزا به اتحادیه میهنی و گروه‌های به اصطلاح او، علمانی یا سکولار بود. ده روز از موعظه ملا کریکار نگذشته بود، در روستایی به اسم خێلی حه‌مه، شبیخون زده، تعداد زیادی از پیشمرگ‌های اتحادیه میهنی را کشته یا اسیر کردند، بعدا همه آنها را سر و گردن زدند و در سر جاده اصلی بیاره به سلیمانیه، ردیف کرده بودند، که درس عبرتی برای رهگذران باشد….!

حال جناب ماموستا کریکار، همزمان که خود داشت، شریعت را بر مردم بی نوای منطقه اورامان، پیاده میکرد، همزمان خانواده‌اش، در بلاد کفر، در کشور نروژ، خوش بودند. خود او نیز، پس از اینکه فهمید که قرار است، آمریکا، از طریق هوایی به آنها حمله کند، فرار را بر قرار ترجیح داده، به خانواده‌اش در بلاد کفر پیوست….!

حال اینکه خانواده یک امیر حکومت اسلامی، چرا در نروژ می باشند، یا حالا، خود امیر حکومت اسلامی، در نروژچکار می کنند، بماند. یا شیعه رافضی را به قول خودشان، به سنی افراطی کجا مرحبا، بماند…….!

و یا……………..؟!!!

هر چه می گویم به قدر فهم توست

مردم اندر حسرت فهم درست ( مولوی بلخی )

فریق یوسفی