چگونه افراد ارتجاعی با محبوب قلوب شدن خود مردم را فریب می دهند

امروزه بسیاری تحت تاثیر صراحت و جسارت منتظری در محکوم کردن اعدام های ۶۷ و جانی خواندن جنایتکارانی که مرتکب این جنایت تاریخی شده اند گشته اند . مسلما باید بر جسارت و صداقت وی در اینمورد صحه گذارد و به او این امتیاز را داد که مانند دیگران سران جمهوری اسلامی در پی جاه و مقام تن به پا گذاردن حقیقتی که حداقل از عهده فهم آن بر می آمد نگذارد. اما نباید فراموش کرد که حقایق دیگری نیز وجود داشتند که او هیچگاه قادر به فهم انتقادی آنها و اقدام مناسب در موردشان نگردید. از جمله او هیچگاه نفهمید که محتوای سیاسی هر مذهب یکتاپرست منجمله اسلام دیکتاتوری مطلقه فردی است و از اینرو، سانسور، خفقان و سلب ازادی از دیگران همگی امر ذاتی و اجتناب ناپذیر مذهب اند. او هرگز این را نفهمید که اندیشه ها و عقاید کهنه و خرافی را، هر چه که باشد، چه مذهبی و چه غیر مذهبی، تنها به زور سرکوب می توان نگاه داشت و سرنوشت هر کهنه فکری که به قدرت برسد، وقتی که با زمان خود معاصر نباشد، جز اعمال زور و دیکتاتوری نیست. او هرگز اینرا درک نکرد که زن و مرد بمثابه افراد برابر از حقوق مساوی برخوردارند. و گرنه چگونه ممکن بود به آیه های قران در مورد مجازات زن زانی به صد ضربه شلاق، به ارث بردن زن برابر نیم مرد، به محرومیت زن از قضاوت، و ده ها ایه دیگر که صریحا نسبت به زن تبعیض قائل می شوند، باور داشته باشد. بنابراین، نباید منتظری را تنها با ابراز مخالفت اش با اعدام ها قضاوت کرد. منتظری در کنار مخالفت با اعدام ها، هنوز یک مسلمان، یک آیت الله، و یک مرجع تقلید، و دد یک کلام یک فرد مرتجع مذهبی بود. الترناتیو او برای جامعه بشری، علیرغم مخالفت اش با اعدام ها، از جمله کثیف ترین، عقب افتاده ترین، و ضد انسانی ترین آلترناتیوهای تاریخ و رژیم های بشری بود. او رهبر اسلامی مرتجعی بود که نه با اعدام، بلکه تنها شکل دسته جمعی آن مخالف بود. و آنهم نه بر مبنای حقوق انسانی و حق حیات ذاتی هر انسان علیرغم عقایدش. مخالفت او با اعدام ها، بنا بر هر چهار دلیلی که خود در نامه معروف اش بر علیه اعدام ها آورده است، همگی بخاطر اسلام، نه حقوق انسانی، نگرانی از بی اعتبار شدن اسلام، و سقوط نظام اسلامی بود. اگر منتظری را در این تصویر بزرگ، یعنی به طور همه جانبه، در نظر آوریم آنگاه در میابیم تفاوت چندانی با سایر رهبران جمهوری اسلامی نداشت. او نیز مانند آنها مظهر نظامی بود که همچنان مبلغ خرافات و اندیشه های کهنه، پوسیده و ضد بشری است، همچنان به زن بعنوان برده جنسی و کاری مرد نگاه می کند، همچنان مظهر نظامی بود که بخود حق می دهد در امر خصوصی مردم دخالت نماید، آزادی دیگران را در انتخاب لباس، نوشیدنی و غذا و روابط جنسی و عاطفی و در یک کلام در کوچکترین امور شخصی و اجتماعی زیر پا بگذارد.
اهمیت این بحث در آنست که کمک به فهم این امر می کند که اگر در جوامع دمکراتیک بورژوایی مردم هر از چند سال یکبار، از طریق انتخابات، از میان سرکوبگران خود، آزادانه یکی را برای یک دوره انتخاب می کنند، همین امر در جوامع غیر دمکراتیک نیز منتها به این شکل انجام می پذیرد که هر از چند گاه، یکی از مقامات حاکمه، به طریقی، از جمله ایستادن و اعتراض در برابر قدرت دولتی، خود را به قهرمان و محبوب قلوب مردم تبدیل نموده، با سوار شدن بر موج اعتراضات مردم، همان کاری را می کند که خمینی در زمان شاه کرد و موسوی، کروبی و منتظری در زمان بعد از خمینی می توانستند انجام دهند. حقیقت اینست که جسارت و شجاعتی که خمینی در نطق خود در مدرسه فیضیه قم بر علیه شاه بخرج داد کمتر از جسارت و شجاعت منتظری نبود. بنابراین، منتظری نیز چنانچه در قید حیات باقی می ماند و نقش خود را مانند خمینی خوب بازی می کرد، بهمان اندازه می توانست جنبش آتی بر علیه نظام اسلامی و سرمایه داری را به انحراف بکشد که خمینی کشید. از اینرو، تا زمانی که ما نیاموزیم شخصیت های سیاسی را نه بر اساس خصوصیات اخلاقی و فردی آنها، بلکه بر اساس طرز فکر سیاسی و برنامه ای که برای پیشبرد و اداره جامعه دارند، قضاوت نماییم، با صد انقلاب هم کاری از پیش نمی بریم. اگوست ۲۰۱۶