بحران برزیل: ورشکستگی «حزب کارگر»، عزل روسف و درس های آن

بحران برزیل: ورشکستگی «حزب کارگر»، عزل روسف و درس های آن

 آرام نوبخت و امید علیزاده

روز چهارشنبۀ هفتۀ گذشته با سه چهارم آرای مجلس سنای برزیل به عزل روسف (۶۱ رأی موافق به ۲۰ رأی مخالف)، نهایتاً نبرد طولانی و پرتب و تاب برای استیضاح دیلما روسف، رهبر «حزب کارگر»، با عزل وی از قدرت و انتصاب «میشل تامر»، رئیس جمهور غیرمنتخب و راست­گرای «حزب جنبش دمکراتیک برزیل»، به نقطۀ اوج خود رسید. رأی مجلس سنا عملاً نقطۀ پایانی بر حاکمیت ۱۳ سالۀ «حزب کارگر» بود که نخستین بار سال ۲۰۰۳ با ریاست جمهوری لولا دا سیلوا، از رهبران سابق اتحادیۀ فلزکاران، به قدرت رسید. برزیل اکنون پس از سه دهه، با راست­گراترین حکومت از زمان پایان دیکتاتوری نظامی تحت الحمایۀ امریکا در این کشور رو به رو شده است که هشداری جدّی برای طبقۀ کارگر و تمامی دستاوردهای مبارزاتی جنبش کارگری است.

روال استیضاح، دسامبر سال گذشته و با پیش­دستی «ادواردو کونیا»، رئیس وقت اتاق نمایندگان آغاز شد. آن هم درست پس از این که نمایندگان «حزب کارگر» در یکی از کمیته های کنگره برای تحقیق و تفحص دربارۀ انتقال میلیون ها دلار رشوۀ دریافتی کونیا به حساب های مخفی بانک سوئیس، از تصمیم خود به رأی علیه او صحبت کرده بودند.

به گفتۀ سازمان شفافیت برزیل، ۶۰ درصد از قانون گذارانی که به استیضاح روسف رأی دادند خود یا تحت بازجویی جنایی هستند یا پیش­تر به اتهامات فساد مالی محبوس بوده اند.

روسف طی یک سخنرانی، عزل خود را «دومین کودتا»یی خطاب کرد که در تمام سال های حیاتش شاهد بوده است. کودتای نخست، سال ۱۹۶۴ با پشتیبانی امریکا رخ داد که ماحصل آن استقرار یک رژیم دیکتاتوری نظامی بود که شخص روسف نیز در آن مقطع زندانی و شکنجه شده بود. این «کودتا»ی دوم به گفتۀ او «یک کودتای پارلمانی» است که «با مسخره بازی قضایی» صورت گرفت.

تامر، نخست وزیر اسبق روسف و متحد سیاسی نزدیک او، پس از ادای سوگند در نخستین سخنرانی عمومی اش به صراحت اعلام کرد که دیگر تحمل نخواهد کرد که «کودتاچی» خطاب شود و تأکید کرد که حکومت باید «بسیار قاطعانه» با منتقدین برخورد کند.

این فرمان تامر البته به سرعت با سرکوبی اعتراضات پراکنده علیه استیضاح به دست پلیس نظامی و گروه های ضربت به اجرا گذاشته شد. در «سائو پائولو» پلیس با خشونت هرچه تمام، با استفاده از گاز اشک آور و نارنجک های گیج کننده به تظاهرکنندگان حمله ور شد که چندین مجروح برجای گذاشت. در جریان این حملات یک دختر دانشجوی ۱۹ ساله به دلیل انفجار بینایی خود را از دست داد.

روزنامۀ «فویا» (Folha) در سرمقالۀ خود با خواستِ سرکوب و قلع و قمع به مراتب خشن تر، به این رویدادها واکنش نشان داد: «دمکراسی هایی که عاجز از سرکوبی خشونت طلبان متعصب باشند، کاندیدای تکرار {تجربۀ} جمهوری وایمر آلمان در دهۀ ۱۹۳۰ هستند که تا زمان باز کردن مسیر به روی بدترین دیکتاتوری، غرق در خشونت های خیابانی بود».

آن چه روزنامۀ «فویا» نوشت، اسم رمز و چراغ سبز به حمله به طبقۀ کارگر بود. این عبارات، زبان طبقۀ سرمایه داری حاکمی که در عین استیصال، مصمم و قاطع است از تغییر حکومت برای اعمال برنامۀ مبسوط ریاضتی و انداختن بار کامل عمیق ترین بحران اقتصادی برزیل به گردۀ طبقۀ کارگر بهره برداری کند. آن چه حکومت جدید طلب می کند، بازتوزیع و انتقال به مراتب گسترده تر ثروت از پایین به بالا و نابودی خدمات اجتماعی حیاتی برای تضمین سود سرمایۀ برزیلی و البته بین المللی است.

سرمقالۀ روزنامۀ «فویا» عملاً این را به ما می گوید که الیگارشی مالی برزیل برای رسیدن به چنین اهدافی آماده است از جنایاتی که حکومت های دست نشاندۀ برزیل به دنبال کودتای ۱۹۶۴ سی.آی.ای مرتکب شدند فراتر رود.

تامر تا به الآن نخستین گام های برنامۀ ارتجاعی خود را روشن کرده است: کاهش شدید مزایای صندوق بیمۀ اجتماعی؛ انجماد مخارج بهداشت و درمان، آموزش و سایر خدمات اجتماعی حیاتی به مدت ۲۰ سال؛ تکه پاره کردن قوانین کار به نفع سرمایه؛ خصوصی سازی تمام و کمال بنگاه های دولتی و زیرساخت ها. برای نخستین بار طرح هایی در دستور کار هستند که به ابرشرکت های خارجی اجازۀ خرید اراضی برزیل را می دهند و مجتمع های غول پیکر نفتی خارجی هم از مجوز بهره برداری مستقیم از میدان های نفتی گستردۀ زیر آب در «لایۀ پیشانمک زمین» در حوالی ساحل جنوب شرقی کشور برخوردار می شوند.

روسف، حزب کارگر و هواداران شان، انتصاب تامر را نوعی «کودتا» خطاب کرده اند. تاجایی که به الزامات و پیامدهای تغییر حکومت برزیل برای طبقۀ کارگر برمی گردد، البته چنین لفظی موجه است. اما اگر قرار باشد به این تحولات عنوان «کودتا» را اطلاق کنیم، باید بلافاصله اضافه کنیم که خودِ «حزب کارگر» نیز شریک جرم و همدست مستقیم آن بوده است.

تا پیش از عزل روسف، میزان محبوبیت سقوط کرد و تک رقمی شد. پایۀ عینی این ریزش شدید محبوبیت، بحران سرمایه داری برزیل است که هم اکنون با تقریباً ۱۲ میلیون بیکار، سقوط دستمزدهای واقعی و افزایش دوبارۀ فقر و نابرابری اجتماعی، عمیق تر از «بحران بزرگ» دهۀ ۱۹۳۰ است.

از فردای کارزار انتخاباتی روسف در سال ۲۰۱۴ به طور مداوم بر خشم طبقۀ کارگر نسبت به او انباشته شد. روسف در کارزار انتخاباتی خود وعده داده بود که به محض انتخاب مجدد، تأمین شغل و بهبود شرایط کارگران را در دستور کار قرار دهد.

در بین بخش های ممتاز و نسبتاً مرفه طبقۀ متوسط برزیل، کینه از روسف در مجرای راست حرکت کرد و به جنون تبدیل شد. آن هم بر این مبنا که «حزب کارگر» مقصر و مانع صعود برزیل به موقعیت «جهان اول» شده و در عوض ثروت های کشورهای را با برنامه های اجتماعی حمایتی حداقلی برای فقرا تلف کرده است.

تحقیقات پلیس فدرال برزیل (شعبۀ کوریتیبا) با عنوان «عملیات کارواش» و افشاگری های مداوم از رشوه های چند میلیارد دلاری شرکت دولتی «پتروبراس« (غول انرژی این کشور)، به تنهایی در همۀ اقشار جمعیت کشور باعث انزجار سیاسی نسبت به کل دستگاه حاکم شده است. هرچند عملاً همۀ احزاب سیاسی در این رسوایی مالی دخیل هستند، اما این رسوایی در دوره های ریاست جمهوری روسف (که سرپرستی شرکت را بر عهده داشت) و لولا دا سیلوا آشکار شد. لولا خود متهم به اصطلاحاً «تضلیل قضا»، یعنی ایجاد اختلال و منحرف کردن روند دادرسی در ارتباط با رسوایی مالی پتروبراس است.

در نتیجه روسف و حزب کارگر نه قادر بودند و نه تمایل داشتند که در مواجهه با تلاش برای استیضاح، طبقۀ کارگر را به صحنه فرابخواند. «حزب کارگر» برزیل بر خلاف نامی که یدک می کشد، متکی به طبقۀ کارگر نیست. بلکه اساساً یک حزب بورژوایی است که پایگاه اصلی اش در بین عناصر طبقۀ متوسط، به ویژه استادهای دانشگاه و بروکرات های اتحادیه ها و کارگزاران سیاسی و دولتی متمرکز است. به همین دلیل است که برای باقی ماندن در قدرت، به متحدین سیاسی سابق خود رو کرد، یعنی همان مجموعۀ سیاستمداران بورژوا، دست راستی و فاسدی که خود فرایند استیضاح را سازمان دادند. «حزب کارگر» ابزاری بود که تا مدت ها توانست به واسطۀ پیوندهایش با فدراسیون اتحادیۀ کارگری CUT (زیرشاخۀ حزب کارگر) و سازمان هایی از این دست، جنبش کارگری را در زمان اعمال تمهیدات ریاضتی مهار کند. اما دست آخر هم دستگاه حاکم و هم واشنگتن به این نتیجه رسیدند که به تغییرات بنیادی تری در رژیم حاکم برزیل نیاز است. این بهایی است که «حزب کارگر» پرداخت.

هرچند «حزب کارگر» راه را برای وضعیت کنونی و ضد حملۀ راست افراطی هموار کرده است، اما سازمان های رفرمیست چپ که نقشی کلیدی در بنیان گذاری و تبلیغ «حزب کارگر» داشتند نیز خود در برابر طبقۀ کارگر مسئولیت سیاسی دارند.

در دهۀ ۱۹۶۰، عروج «کاستروئیسم» و چریکیسم خرده بورژوایی در امریکای لاتین منجر به ایجاد گروه بندی هایی در درون «انترناسیونال چهارم» شد که این فرایند را همچون راهی جدید به سوی سوسیالیسم درک و سپس تئوریزه کردند. به این ترتیب ضمن گسست از میراث انقلابی تروتسکی، مبارزه برای بنانهادن حزب پیشتاز کارگری با اتکا به پیشروترین بخش های طبقۀ کارگر برای سرنگونی انقلابی دولت سرمایه داری، استقرار دولت کارگری و آغاز حرکت به سوی سوسیالیسم در مقیاس منطقه ای و جهانی، از سوی این عناصر به کناری پرت شد. در سرتاسر امریکای لاتین این تئوری «بدیع» منجر به شکست های فاجعه بار پیاپی طبقۀ کارگر شد که نقطۀ اوج آن استقرار چندین دیکتاتوری متوحش نظامی بود.

در روزهای پایانی حیات رژیم نظامی برزیل، در شرایطی که اعتصابات گسترده و مبارزات تند دانشجویان نفس حاکمیت را بریده بود، همین عناصر به بخش هایی از رهبری اتحادیه ها، کلیسای کاتولیک و آکادمیسین های چپ دانشگاه ها پیوستند تا «حزب کارگر» برزیل را پایه ریزی کنند. «حزب کارگر» قرار بود آغازگر مسیری پارلمانی و متناسب با «ویژگی های بومی» برزیل به سوی سوسیالیسم باشد. اما امروز بُن بستِ این مسیر به روشنی فرارسیده است.

با این وجود هیچ یک از این سازمان ها حتی تلاشی برای کسب درس های این تجربۀ استراتژیک سیاسی نکرده اند، چه رسد به این که بخواهند یک آلترناتیو انقلابی را امروز روی میز بگذارند.

«حزب کارگران سوسیالیست متحد» که گرایشی پیرو سنت های «مورِنو» است، نیمی از اعضای خود را در انشعابی بر سر خط سیاسی ارتجاعی گروه از دست داد یا به عبارت دقیق تر بیرون راند. این حزب با حمایت از استیضاح، عملاً خود را در صف نیروهای راست قرار داد. در عوض کسانی که انشعاب کردند در جستجوی «وحدت چپ» هستند، اما باز هم بر مبنای انقیاد طبقۀ کارگر به «حزب کارگر» و متحدین اش.

آن سوی دیگر، گرایش های «پابلوئیست» نیز دوشقه شده اند. کسانی که در «حزب کارگر» باقی مانند و کسانی که از یک جناح پارلمانی برای تشکیل «حزب سوسیالیسم و آزادی» تبعیت کردند؛ آن هم با چشم انداز ورشکستۀ بازگشت به اصول «اولیۀ» حزب کارگر.

در تمام این گروه بندی ها اثری از جمع بندی دلایل شکست و گسست از «حزب کارگر» به چشم نمی خورد. تمامی این گروه ها در تحلیل نهایی چیزی بیش از یک دام سیاسی جدید برای طبقۀ کارگر نیستند. تجربۀ «سیریزا» در یونان و عملکرد آن به عنوان کارگزار بی چون و چرای سرمایۀ مالی اتحادیۀ اروپا یا تجربۀ اخیر برنی ساندرزِ «سوسیالیست» و «مستقل» در امریکا، نمونه های دراماتیک این گفته هستند.

همان طور که در مقالات گذشته اشاره شد، هرچند روند حذف غیردمکراتیک روسف محکوم است، اما این به هیچ رو به معنی دفاع و حمایت از حاکمیت «حزب کارگر» و روسف نیست. به این دلیل که کارنامۀ تاکنونی این جریان، چندان کم از برنامه های گرایش های راست افراطی به نمایندگی «تامر»ها ندارد.

با وجود همۀ این تلاش های ضدّ انقلابی، عروج مبارزۀ طبقاتی رخ نشان داده است. اعتصاب دیروز بیش از ۱۰۰ میلیون کارگر هند در سراسر کشور، رشد اعتصابات کارگران چین، تظاهرات گستردۀ فرانسه علیه تغییر قانون کار، اعتصابات عمومی یونان، اعتصاب کارگران مخابرات و نفت امریکا، همه و همه نشان از صعود مبارزۀ طبقاتی در مقیاس جهانی دارند. در نتیجه این رویارویی، سرمایۀ مالی را نه فقط در برزیل، بلکه در سراسر امریکای لاتین به جان طبقۀ کارگر می اندازد. سیاست هایی که در برزیل به عنوان بزرگ ترین اقتصاد منطقه، با سرمایه گذاری های گسترده و پیوندهای تجاری دنبال می شوند، به سرعت به آن سوی مرزهایش سرایت خواهند کرد و به چرخش به راست و تهاجم به طبقۀ کارگر در کل قاره شتاب خواهند بخشید. تقویت گرایش های راست افراطی در یک کشور از پس دیگری (طلوع طلایی یونان، حزب استقلال بریتانیا، جبهۀ ملی فرانسه، حزب آلترناتیو آلمان، حزب جمهوری خواه و ترامپ در امریکا و غیره)، پیش از هرچیز به معنی تدارک سرمایه داری برای مهار موج صعودی مبارزات جنبش کارگری بین المللی است.

درست همان طور که حمله به کارگران برزیل بخشی از یک حملۀ جهانی است، به همین صورت یک مبارزۀ موفقیت آمیز علیه این حمله نیز نیازمند سازماندهی سیاسی مستقل طبقۀ کارگر در سراسر امریکای لاتین و جهان است.

وظیفۀ ایجاد حزب انقلابی به موازات یک انترناسیونال انقلابی برای تبدیل مبارزات پراکنده در سطوح ملی و بین المللی به یک مبارزۀ طبقاتی واحد علیه سرمایۀ مالی، دولت های حامی آن ها و صد البته علیه رفرمیسم چپ به عنوان یکی از بازوهای اجرایی سرمایه داری، مدت ها است که با کمال تأسف به تعویق افتاده. این همان درس کلیدی است که باید از رویدادهای برزیل گرفت. پُر کردن خلأ رهبری انقلابی، با تدارک برای ایجاد حزب پیشتاز انقلابی، تنها وظیفه ای است که با آن یک مارکسیست انقلابی تعریف می شود.

۱۳ شهریور ۱۳۹۵