اسلام و سکولاریسم (۱۱)

اسلام و سکولاریسم (۱۱)

بخش دوم (۱)

پرسشی پیرامون ناسازگاری اسلام رادیکال

 پیش درآمد:

 در این فصل از کتابِ «چهره های سکولاریسم»، نظری خواهیم انداخت به اندیشه هایی پیرامون سازماندهی های اجتماعی که در نوشته های پایه ای اسلامی منعکس یافته اند، رابطهء ایده آل های دینی و عملگرایی که در تاریخ اسلامی شرح آنها داده شده اند، و تجاربی که تاریخا ً مسلمانان با موضوع سکولاریسم دارند. فصل پایان این گفتار با بحثی در خصوص اسلام و سکولاریسم در شرایط اکنونی کشور نروژ به انتها خواهد رسید.

 

                                                            اسلام و سکولاریسم

Samuel Huntington  معتقد بود دولت سکولار یک ویژگی دولتِ «جهان غرب» است که در این وجه خود را از ماهیت دولت در «جهان اسلام» جدا میکند. Bernard Lewis «جهان اسلام» را از کانال اسلام معنا میکند. با کلامی دیگر مسلمان یک نوع انسان اسلامی  (homo islamicus) است، که رفتار و اندیشه اش را فقط با ارجاع به دستورات دینی و گذشته همه جانبهء اسلامی اش تعریف میکند. این گذشته اسلامی بدین معنا است که محدودیت های سختی برای تغییر در او بوجود میاید. مردم شناسی چون Magnus Marsden در یک نوشته اندیشگرایانه در مورد مسلمانان در منطقه ای در شمال غربی پاکستان در Chitralregionen مینویسد؛ «که همه پژوهش ها و کتابهای مردم شناسی تأکید دارند که مسلمانان تماماً دارای یک کتاب دینی هستند. بعبارتی دیگر همهء مسلمانان دینمدار و عملگرا دارای یک کتاب دینی بنام قرآن هستند.» در ادامه Marseden اشاره میکند: «در این کتاب اغلب هویت و دینمدار اسلامی با ایمانی قوی، در مخروطی مملو از دکترین ها و عملکردهای پایه ای اسلامی شناسایی و تعریف میشوند.»

****

 

 

«چرا دشوار است نکته ای را درباره سیاست مطرح کنیم، در حالیکه انسان خارج از محدوده سیاست ایستاده است؟ چرا گفتمان در باره سیاست نمیتواند وجود داشته باشد، آنجا که آن گفتمان در خودش هیچگونه محتوای سیاسی بهمراه ندارد؟» این موضوعی است که J.M.Coetzee در سال ۲۰۰۷ در رُمانی تحت عنوان یک سال بد (Ett dåligt år) عنوان میکند. Coetzee در اینجا به یک بحران منطقی اشاره دارد و آن این است که: «ما با یک روش روشن و هویتبار فاقد امکان دسترسی به مفاهیم و فرم درکها میباشیم.» این موضوع همچنین ارتباط مییابد با درک ما از اسلام و سکولاریسم. Coetzee میگوید: «وقتی که من در اینجا به این مشکل می پردازم، مسلمانان دیگری هم هستند که از منظری اندیشگرانِ، نه با یک روش یکسان، پیرامون اسلام و اسلامگرایان در خصوص دولت و جامعه آنگونه مینویسند و می اندیشند که غیر مسلمانان نه آنگونه مینویسند و نه آنگونه به آن میاندیشند. عملکرد اسلامی در طول تاریخ اغلب ارجاع داده میشود به کاتگوریهای خیالی چون دین. از این رو «اسلامیسم» اغلب در چارچوب درکِ غالبی مطرح میشود، آنهم وقتیکه جوامع اسلامی از سوی ناظرانِ بیگانه تجزیه و تحلیل میشوند.»

اجازه بدهید در اینجا تأکید شود؛ coetzee با نقل قول مزبور قصد دارد به مشکل سیاسی که مستقل از تعلقات دینی است اشاره کند.

او مینویسد: «در گذشته پیش از هر چیز به «ناسازگاری رادیکال» اشاره شده بود که اسلام، مسلمانان و سکولاریسم در پهنه ای گسترده سرناسازگار با یکدیگر دارند. این درک بخشاً میتواند نتیجه برداشتی از تعریف سکولاریسم باشد که سکولاریسم را پدیده «غربی» و تحول تاریخی که از مدرنیت جدا ناپذیر میباشد. و تفسیر همزمانی برای اسلام، تفسیر برای «بقایای» ماقبل مدرنیت در جامعهء پسا مدرن میباشد. یک چنین درکی از عملکرد و عرصه بهره برداری هر درک «دیگر» مستثنی از یکدیگر میباشند. امّا من هر دو درک را در بین افرادی مییابم که سکولارهای مطلق گرا و در مقیاسی گسترده اسلامگرایان رادیکال میباشند. منظور از اسلامیسم یک ترجمان مدرن از اسلام است که قصد دارد به اسلام یک نقش محوری در جامعه و دولت، زندگی روزمره مردم، در تدوین قانون و فرم گیری سیاسی بدهد. اسلامگرایان به جامعه ای میاندیشند که در آن شریعت به اجراء در آید و یک دولت موظف باشد که شریعت را مو بمو در همهء عرصه ها بکار بندد (tatbiq al –Sharia). شریعت بطور معمول «قانون اسلامی» ترجمه میشود، ولی این ترجم از شریعت بسیار ناقص است. چرا که شریعت نه خود را محدود به این مفهوم اندک و نه معادل آن ارزیابی میکند که جوامع اروپایی شریعت را صرفاً «قانون» معنا میکنند. شریعت بزبان عربی به معنای « راه بسوی محل چشمه». و گاه شریعت ارجاع داده میشود به « یک مجموعه از گفتمانها (دیسکورس) در باره دین، اخلاق و عدالت» و یا به «مجموعه وظایفی که یک مسلمان بر عهده دارد.»

این مجموعه معانی پیرامون شریعت همچون یک منبعی در خصوص رفتار شخصی و سیاست – و شکل دادن قانون در «جهان اسلامی» مدرن میباشد که میبایست با پیش زمینه های تاریخی شریعت درک شود که زبانی را معرفی میکند درباره ایدهِ آل عدالت اسلامی و سیاست. ایده آلی که رژیم های سکولار و استبدادی در «جهان اسلامی» بدون هیچ روشی میتوان گفت متحقق ساخته اند.

بزبانی ساده تر میتوان گفت مسلمانان معتدل که در چارچوبهای  نظامهای سیاسی موجود و یا غالباً در همین دمکراسیهای مدرن کار میکنند قصد دارند اهدافی را متحقق سازند که دولتهای شریعتمدار بدان آنها باور دارند، در حالیکه اسلامگرایان رادیکال آماده میباشند با بهره گیری از خشونت علیه دیگر مسلمانان و دولتها به این اهداف (استقرار شریعت) دست یابند. اسلامگرایان رادیکال اغلب شرکت کنندگان در نظامهای سیاسی دمکراتیک را ظرفیتهایی غیر معتبر و غیر قانونی ارزیابی میکنند، چرا که دمکراسی ها برای آنها فرم درکهای غیر اسلامی معنا میشوند. مثال کلاسیک جنبش اسلامی معتدل، جنبش اخوان المسلمین در مصر است، در حالیکه گروه القاعده نمایندگی جنبش اسلامی رادیکال را میکند. اخوان المسلمین در پی آن است از خلال انتخابات دمکراتیک با کسب قدرت دولتی و تسلط بر دولت، جامعهء مصر را اسلامیزه کند. برای یک تعداد جنبشهای اسلامی، اسلامیزه کردن جوامع یعنی یک گام به کسب قدرت دولت نزدیک تر شدند. با توجه به این نقطه نظر انسان بتدریج میتواند رد پای دمدمی مزاجی های با اهمیت در بین اندیشگرانِ معتدل جنبشهای اسلامگرا را تعقیب کند. یک تعداد بسیاری از آنها گامهای بزرگی در تأیید حقوق بشر و دمکراسی بر اساس پایه های فلسفی سکولاریسم برداشته اند که متخصصینِ حوزه سیاست آنها را «پسا اسلامیست ها» معرفی میکنند. گروه القاعده دمکراسی را بطور مطلق رد میکند و قصد دارد یک خلافت اسلامی با بهره جستن از خشونت و ترور بر جهان استوار سازد. جنبش حزب تحریر (Hezbut-Tahrir) بنا به شروطی بین اسلام معتدل و رادیکال قرار میگیرد، بدین معنا که این حزب هم برای استقرار خلافت اسلامی و انکار دمکراسی فعالیت میکند، امّا تلاش میورزد این هدف را با استفاده از ابزار دمکراسی تحقق بخشد.

نخستین جنبش اسلامی جهان، اخوان المسلمین (al-Ikhwan al-Muslimin ) در مصر بود که در سال ۱۹۲۸ توسط Hassan al-Banna (1906-49) بنیاد گذاشته میشود. در زیر فشار رژیم عبدالناصر (۱۹۱۸-۷۰)، که در آغاز خودِ او با کمک اخوان المسلین و با کودتای افسران نظامی در سال ۱۹۵۲ بقدرت میرسد، شاخه ای رادیکال از اخوان المسلمین منشعب میشود. این شاخه رادیکال منشعب از اخوان المسلمین سبب شد تا جنبش های اسلامی رادیکالی تحت عنوان al-Gamma al-Islamiyya و al-Jihad تأسیس شوند. این جنبش های اسلامی نوبنیاد بشدت تحت تأثیر افکار Sayyid Qutb (1906-66) قرار میگیرند که در سال ۱۹۶۶ توسط رژیم ناصر اعدام میگردد که گفته میشود مرگ او در زندان بیشتر بواسطه شکنجه هایی است که در زندان بر او اعمال شد. امّا بلافاصله شاخه اصلی اخوان المسلمین که تحت رهبریHassan al-Hudaybi ( رهبر اخوان المسلمین بین سالهای ۱۹۵۱-۷۳) اداره میشود، با رد روشهای خشونت آمیزی که شاخه اخوان المسلمین تحت رهبری سید قطب آنرا ترویج میکرد، در سال ۱۹۵۶ اعلام موجودیت میکند. در کتابی بنام Dua alaQuda (مشاورین، نه داوران)، شرح مبسوطی در خصوص انشعاب و تأسیس این شاخهء اسلامی از درون اخوان المسلمین آمده است.  اخوان المسلمین علیرغم یک دهه خشونت، تعقیب و شکنجه که از سوی رژیم ناصر بر آنها اعمال شد، تلاش نمود تا در چارچوب روابط سیاسی موجود به فعالیت های سیاسی خود ادامه بدهد. برای اسلامگرای رادیکال مصری، ایمان الظواهری ( ایده لوگ و رهبر کنونی القاعده) اخوان المسلمین صرفاً یک جنبش وطن فروش بحساب میاید. الظواهری در ۱۹۹۰ کتابی را در این خصوص درباره اخوان المسلمین به رشته تحریر در میاورد تحت عنوان «پاییز تلخ» (Bitter höst).

هدف مرکزی این کتاب پیچیده کردن کاتگوریهایی است که ما به آنها میاندیشیم. این کاتگوریها در طول زمان و در بین گروه بندیهای اجتماعی گوناگون متغییر هستند. با زبانی دیگر سکولاریسم و روابط سکولاریسم با جوامع مختلف و سنت های دینی میبایست در طول تاریخ و در ارتباط با آنها در نظر گرفته شود. ما نیازی نداریم به چند دهه گذشته باز گردیم و بیابیم و شرح دهیم که کلیسای رسمی کاتولیک و کاتولیسم هیچ سر سازگاری با حقوق بشر ندارد. برای نخستین بار بود در نشست دوّم شورای رهبری واتیکان در بین سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۵، رسماً کلیسای کاتولیک ضمن تأیید آزادی باورهای دینی و خود آگاهی،  تأیید و پیوست خود به منشور جهانی حقوق بشر سازمان ملل را اعلام میدارد. در پی تأیید و تبعیت واتیکان از مفاد منشور جهانی حقوق بشر مشاهده میشود در طی دهه های ۷۰ و ۸۰ میلادی بسیاری از کشورهای امریکای جنوبی و اروپای شرقی یک به یک منشور جهانی حقوق بشر را پذیرفته و به مفاد آن گردن مینهند. امّا هنوز مشاهده میکنم در مباحث اجتماعی در نروژ، نمایندگانِ بخش معینی از درکهای دینی تلاش میورزند، درک حقوق بشر و آزادی ادیان را بخود اختصاص دهند، و آنها اغلب انکار میکنند که تأیید رسمی این درکها از منظر چشم اندازهای دینی قاعدتاً به بعد و نه پیش از تدوین و پیشرفت حقوق بشر مدرن آمده است. هر درک واقعی از پیشرفت سکولاریسم – و درک تاریخی آن میبایست از یک پروسه واقعی تاریخی سرچشمه گیرد. امّا انسان میبایست همچنین به نتایج سیاسی و اجتماعی آن آگاه باشد و تأکید ورزد چه چیز «غربی» است و چه چیز در مقابل «غیر غربی» است. چیزی که Ian Buruman به آن اشاره میکند این است که عنوان میکند؛ یکی از بزرگترین هماردجویی های جوامع لیبرال و سکولار غربی این است که چگونه آنها میتوانند از گروههای اجتماعی جدید بخواهند به جوامع جدید که دارای ارزشهای دیگر و متفاوتی نسبت به ارزشهای آنها است احساس تعلق کنند. از سویی دیگر توضیح داده میشود؛ میراث سکولاریسم و لیبرالیسم حاکم بر جوامع امروز اروپایی مواردی هستند که افراد با پیشینه پناهجویی- و اقلیتهای گروهی نه آنها را برمیگزینند و نه میتوانند حتی بخشی از آنها را برگزینند و دلیل بزرگی هم وجود ندارد که آنها باور کنند که احساس تعلقی به آنها دارند. این یکی از چندین مشکلاتی است که در غرب وجود دارد و در همین رابطه گفته میشود؛ سکولاریسم نشانِ نجابتِ جوامعِ «غربی» است. مردم شناس و کارشناس امور سیاسی MahmoodMamdani در کتاب (۲۰۰۴)Good Muslim, Bad Muslimمینویسد: «چگونه او مشاهده میکند پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر به پنتاگون و مراکز تجاری نیویورک، امریکایی ها بناگهان به متون پایه ای اسلامی رجوع میکنند تا علت این فاجعه انسانی را مطالعه کنند.»

 ترجمه های قرآن در بالاترین لیست فروش کتابها قرار میگیرد و مشاهده میشود امریکایی ها در قطار، اتوبوس ها و متروهای زیرزمینی همگی مشغول مطالعه قرآن میباشند. برای Mamdani روشن بود در این رابطه تئوریی به میان میاید در مورد اسلام و مسلمانان که البته میبایست اقدامات تروریستی مزبور را بر اساس انگیزه های دینی و نه سیاسی مورد ارزیابی قرار داد، و مسلمانان را در مقایسه با دیگران در مرتبه ای بالاتر در پیوست با دین میبایست تعریف کرد. و این یک درک عمومی میبود که حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ریشه در اسلام دارد تا روابط سیاسی بین «غرب» و «جهان اسلام». Mamdani این موضوع را یک «گفتار فرهنگی» پایه ای ارزیابی میکند. و یکی دیگر از نشانه های این «گفتار فرهنگی» نزد Mamdani این است که مسلمانان را میبایست یکی از مخالفین جدی مدرنیت در نظر گرفت.  واز سویی دیگر«فرهنگ سازی حوزهِ سیاست» فرمهای « غیرلیبرالی» رفتار و سازماندهی سیاسی را به فرهنگ و دین تقلیل میبخشد و همزمان لیبرالیسم و سکولاریسم را پدیده های بیطرف و فاقد فرهنگ توصیف میکند. محقیقن اغلب کوشش میکنند وانمود سازند آنها به دلیل پیش زمینه های آکادمیک و تحصیلی خود بهتر از دیگران موضوعات اجتماعی و فرهنگی را درک میکنند. Mamdani اشاره میکند متنفذترین تاریخ نگار (که چندین سال در دانشگاه Princeton فعالیت میکرد در آمریکا(، Bernard Lewis، و کارشناس امور سیاسی Samuel Huntington از جمله پژوهشگران علوم اجتماعی بودند که به این امر معتقد بودند و تلاش میداشتند این تئوری را عمومیت ببخشند.Samuel Huntington معتقد بود دولت سکولار یک ویژگی دولتِ «جهان غرب» است که در این وجه خود را از ماهیت دولت در «جهان اسلام» جدا میکند. Bernard Lewis «جهان اسلام» را از کانال اسلام معنا میکند. با کلامی دیگر مسلمان یک نوع انسان اسلامی  (homo islamicus) است، که رفتار و اندیشه اش را فقط با ارجاع به دستورات دینی و گذشته همه جانبهء اسلامی اش تعریف میکند. این گذشته اسلامی بدین معنا است که محدودیت های سختی برای تغییر در او بوجود میاید. مردم شناسی چون Magnus Marsden در یک نوشته اندیشگرایانه  در مورد مسلمانان در منطقه ای در شمال غربی پاکستان در Chitralregionen مینویسد؛ «که همه پژوهش ها و کتابهای مردم شناسی تأکید دارند که مسلمانان تماماً دارای یک کتاب دینی هستند. بعبارتی دیگر همهء مسلمانان دینمدار و عملگرا دارای یک کتاب دینی بنام قرآن هستند.» در ادامه Marseden اشاره میکند: «در این کتاب اغلب هویت و دینمدار اسلامی با ایمانی قوی، در مخروطی مملو از دکترین ها و عملکردهای پایه ای اسلامی شناسایی و تعریف میشوند.»