به‌جای همه‌ی آن‌ها که کم شدند / بخشی از گفت‌و‌گوی م. روان‌شید با علی اشرف‌ درویشیان

«به‌جای همه‌ی آن‌ها که کم شدند»

مجموعه گفت‌و‌گوهای م. روان‌شید با هیئت دبیران (وقت) کانون نویسندگان ایران(۱۳۷۹ ـ ۸۰) تهران

گفت‌و‌گوهایی با: علی‌اشرف درویشیان، محمود دولت‌آبادی، سیمین بهبهانی، دکتر فریبرز رئیس‌دانا و دکتر کاظم کردوانی.

ناشر: نشر کتاب ارزان(سوئد) ۲۰۱۴

———————-

بخشی از گفت‌و‌گوی م. روان‌شید با علی اشرف‌ درویشیان

روان‌شید: تا از این موضوع خارج نشده‌ایم این سئوال برای من پیش می آید که انتخاب آن افراد ، یعنی ۱۳۴ نفر بر چه اساسی صورت گرفته ، چون برخی از آن ها به اصطلاح نویسندگان نوپایی بودند ، برخی بسیار گمنام و حتی عده ی بسیار اندکی – گویا – فقط می خواسته جایی  لا به لای اعضاء کانون برای خود باز کنند و مثلا اعلام کنند که عضو کانون نویسندگان ایران هستند . می خواستم ببینم ملاک انتخاب امضاء کنندگان چه بوده ؟

درویشیان: شاید در این مورد رفیق بازی‌هایی هم شده باشد . دوستان ما بیشتر به سراغ افرادی رفته بودند – و رفتیم – که افراد معتبری بودند و از نظر کانون حداقل صلاحیت را داشتند . با این وجود ممکن است چنین افرادی هم وجود داشته باشند ، اما نباید این مسئله را هم فراموش کرد که امضاء این متن در آن زمان نوعی خطر کردن بود .

روان‌شید: یعنی آن نامه هم می توانست بگوید که کانون یک فضای بسته نیست ؟

درویشیان: آفرین ! این هم خودش باز نشان دهنده ی این بود که کانون فضایی بسته نیست و ما به خیلی ها با تفکرات متفاوت مراجعه کردیم که می توانستند این متن را امضاء کنند …

 بعد از متن ۱۳۴ نفر ، بیشتر نشست ها و جلسات کانون صرف تهیه ی منشور کانون شد ، اگر چه ما از قبل منشور داشتیم اما در دوره ی جدید می خواستیم منشور را یک بازنگری کنیم و مطابق با روزگار خودمان یک اصلاحاتی را در آن انجام دهیم و چیزهایی را اضافه و یا کم کنیم ، و این منشور که مواضع و اهداف ما را نشان می داد زمینه ای شد برای اساسنامه ی ما که بعدا اساسنامه را بر مبنای آن پایه گذاری کنیم .

کار بر روی اساسنامه حدود دو سال طول کشید ، یعنی دو سال شبانه روزی ، دو سال کاری که ما تا دیروقت می نشستیم به طوری که بعضی جلسات تا ساعت سه و حتی چهار صبح طول می کشید و من مجبور بودم تک و تنها از آن جا راه بیفتم و به کرج بروم که گاهی حتی صبح به خانه می رسیدم ، گاهی وقت ها هم ماشین نبود و مجبور بودم از میدان کرج را تا منزل پیاده بروم . به هر حال با صبر و حوصله ی دوستانمان و سعی فراوان دو دوست و حتی سه دوست از دست رفته مان ، یعنی محمد مختاری ، جعفر پوینده و غفار حسینی و همکاریِ واقعا تنگاتنگ و دلسوزانه ای که با ما داشتند بالاخره پیش نویس منشور کانون نویسندگان تهیه شد و گفتیم که بعد از این که نشست مشورتی آن را تائید کرد ، آن را در مجمع عمومی مطرح کنیم و به قضاوت عمومی بگذاریم تا دوستان اگر حرف و نظری دارند در متنِ اساسنامه و منشور اعمال شود . پیش نویس اساسنامه تقریبا آماده شده بود که جریان فرج سرکوهی پیش آمد ، حتما به یاد دارید ، بعضی می گفتند به آلمان رسیده ، بعضی می گفتند نرسیده … حدود یک هفته از جریان سرکوهی نگذشته بود که مرا برای بازجویی خواستند ، این بازجویی حدود سه جلسه انجام شد ، آن ها بیشتر می خواستند بدانند در کانون چه می گذرد و حتی سئوال کردند که به نظر شما چه کسانی در کانون از لحاظ فکری و فعالیت از بقیه بالاتر هستند که من گفتم نمی‌گویم ، یعنی با همین لحن گفتم که نمی‌گویم و بعد یادم هست در آن جلسه به من گفتند بنویس و من باز گفتم که نمی نویسم ، گفتم برای این که از زمانی که خودم را شناخته ام دارم بازجویی پس می دهم و دیگر خسته شده ام و نمی نویسم، که بعد آن بازجو یک وسیله ای را که شکل تلفن همراه داشت از جیب‌اش خارج کرد ( که البته ضبط صوت بود ) و تظاهر می کرد که به این و آن دارد زنگ می زند ولی من مطمئن بودم که او حرف های ام را ضبط کرده .

به هر حال بعد از آن ما به کارمان ادامه دادیم و در جلسه ای که حدود ۱۰روز بعد در منزل منصور کوشان برای امضاء منشور جمع شده بودیم باز آمدند و اعضاء را برای بازجویی بردند و هرچه داشتیم ، از منشور و دیگر نوشته ها از ما گرفتند که ما بعد نسخه ای دیگر تهیه کردیم و جلسه ای در منزل امیر حسین چهلتن تشکیل دادیم و دو جلسه هم در منزل من در کرج تشکیل شد ، یعنی برای اولین بار کانون در جایی خارج از تهران تشکیل جلسه داده بود که آن هم بعد در بازجویی های بعدی مسئله ساز شد . فراموش کردم بگویم ، در منزل امیرحسین چهلتن شش نفر به عنوان کمیته ی تدارکِ نشست عمومی انتخاب شدند که عبارت بودند از محمد جعفر پوینده ، من ، دولت آبادی ، هوشنگ گلشیری ، منصور کوشان و محمد مختاری . این شش نفر انتخاب شدند تا تدارک برگزاری یک نشست عمومی را برای اول مهر ۱۳۷۷ ببینند . چند روز قبل از این که چنین نشستی تشکیل بشود در منزل منصور کوشان نشستیم و برای برگزاری آن نشست آخرین مراحل تصمیم گیری را انجام دادیم که مثلا چقدر صندلی لازم است و از این جور مسایل . البته با اتحادیه ی ناشران هم صحبت شده بود و قرار بود نشست عمومی در آن محل برگزار شود و از وزارت ارشاد موافقت نامه هم اخذ

شده بود . اما دو شب قبل از برگزاری نشست عمومی بچه ها را برای بازجویی بردند و فردای آن شب هم مرا از کرج خواستند و می گفتند شما که گفته اید من دور و بر کانون نیستم در حالی که تا حالا دو بار اعضاء کانون در منزل شما جلسه داشته اند . در این بازجویی حتی مرا تهدید کردند که به هر حال همیشه با شما این طور رفتار نمی کنیم و شما را از بین می بریم …

به هر حال بعد از این بازجویی ها بود که نشست عمومی را به هم زدیم ، یعنی علی رغم این که کارت های دعوت نامه را هم صادر کرده بودیم و به اعضاء اطلاع داده بودیم مجبور شدیم با تلفن به مدعوین اطلاع بدهیم که نهم مهر ماه به آن جا نروند ، فقط فراموش کرده بودیم به یک نفر بگوئیم ( محسن میهن دوست ) که او از مشهد به مکان جلسه رفته بود . به هر حال جلسه را تشکیل ندادیم اما بعد از آن ما شش نفر یعنی من ، مختاری ، پوینده ، گلشیری ، کوشان و کاظم کردوانی هر هفته شنبه ها در محل کار منصور کوشان جمع می شدیم و در رابطه با سرنوشت‌مان صحبت می کردیم ، به هر حال به ما گفته بودند که پرونده ی شما همچنان مفتوح است و بعدا حکم تان را صادر می کنیم ، و فکر می کردیم که چه کار بکنیم ، و حتی در این رابطه نامه ای هم به یکی از مقامات نوشتیم که جان ما در خطر است چون به من ، محمد مختاری و به خصوص به پوینده گفته بودند که روش های دیگری هم داریم ، همینطور نیست که راحت بنشینید و چیز بنویسید . ما خطر را حس کرده بودیم ، حتی وقتی از محل کار کوشان که در صبای شمالی بود راه می افتادیم و تا خیابان انقلاب پیاده می آمدیم و صحبت می کردیم حس می کردیم که کسانی متوجه ما هستند و تعقیب مان می کنند ، به هر حال یک ماه ی نگذشته بود که دوستان ما را از بین بردند و آن فاجعه به بار آمد . بعد از آن ، یعنی در تشییع جنازه ی آنان بود که تصمیم گرفتیم روز ۱۳ اسفند ۱۳۷۷ نشست عمومی را برگزار کنیم . بنا براین بچه ها انتخاب شدند ، من و کاظم کردوانی به وزارت کشور رفتیم ، بعد کاظم کردوانی و هوشنگ گلشیری به وزارت ارشاد رفتند

و برای آن جلسه ، و فقط برای همان جلسه ، مجوز گرفتیم و بعد چون زمان از دست رفته بود و جایی برای نشست فراهم نشده بود با لطف خانم بهبهانی نشست را در منزل ایشان گذاشتیم و در آن جلسه حدود ۶۷ یا ۶۸ نفر از اعضاء و خانواده ی دوستان از دست رفته مان دور هم جمع شدیم و جلسه تشکیل شد و همان طور که خود شما هم در آن جلسه شاهد بودید باز به سراغ ما آمدند و اسامی را خواستند که ندادیم و آقای چنگیز پهلوان با ماموران صحبت کرد ، و ماموران حتی صورتجلسه و اسامی را می خواستند که امتناع کردیم و به هر حال رفتند . دو نفر مامور هم از طریق وزارت کشور و کلانتری آمده بودند که آسیبی نرسد و از جلسه مواظبت کنند . بعدا در اطلاعیه ای که از طریق سعید امامی گفته شده بود فهمیدیم که قرار بوده آن جلسه را یا به مسلسل ببندند و یا منفجر کنند چون گویا از بین بردن یک نشست عمومی در بین بوده …در آن جلسه هیئت دبیران موقت انتخاب شدند که عبارت بودند از این پنج نفر : خانم سیمین بهبهانی ، من ، کاظم کردوانی ، هوشنگ گلشیری و خانم شیرین عبادی و پنج نفر هم به عنوان اعضاء علی البدل انتخاب شدند . در آن دوره یک اطلاعیه در خصوص دستگیری و بازداشت محسن کدیور دادیم و با همان اطلاعیه هم ثابت می کردیم که ما صرفا طرفدار آزادی اندیشه و بیان هستیم با هرنوع تفکری . در طول فعالیت کانون ما به موارد زیادی برخورد می کنیم که اعضاء کانون از آزادی اندیشه و بیان دفاع کرده ، یعنی بدون توجه به طرز تفکر فرد، و این باز دلیلی است برای کسانی که فکر می کنند کانون صرفا یک محیط بسته است که چند نفر می نشینند و برای خودشان حرف هایی می زنند . البته این طرز تلقی هم معلول تبلیغات سویی است که علیه کانون صورت گرفته است . در خود کانون اصلا با این طرز تفکر مبارزه شده ، یکی از نمونه های آن تصفیه ی عده ای از اعضاء کانون در سال های اوایل انقلاب است ، در آن زمان عده ای از افراد می خواستند طرز تفکر خاصی را در کانون ترویج کنند و کانون را بیشتر سیاسی کنند . به هر حال کانون به این نتیجه رسید که در یک بستر و زمینه ی صنفی و فرهنگی حرکت کند و فقط از حقوق فرهنگی و صنفی ی اعضاء حمایت کند ، اما این که به هر حال پای کانون به مسائل سیاسی هم باز می شود به خاطر ماهیت آزادی خواهانه ی کانون است ، یعنی چون یک نویسنده با کلمه و کلام سر و کار دارد خواه ناخواه این صنف با آزادی سر و کار خواهد داشت و البته برخی تاب و تحمل این نوشتن را ندارند و به این خاطر است که این جا سیاسی بودن کانون مطرح می شود ، اما به لحاظ طرز تفکر و ایدئولوژی خاص ،‌به هیچ وجه نپذیرفته ایم و همیشه این را نفی کرده ایم و نخواسته ایم زیر بار برویم…