سرمایه داری دولتی پرانتز باز امپریالیسم!
- ۲. دولت دخالت گر و عروج دوزخیان
محمد قراگوزلو
این سلسله مقالات قرار است به ابعاد مختلف ترم بسیار مهم سیاسی اقتصادی “سرمایه داری دولتی” و “امپریالیسم” پاسخ نظری دهد. نمونه و محور اصلی بحث بر پایه ی روند تحولات اجتماعی در اتحاد جماهیر شوروی استوار شده است. به این دلیل روشن که از یک سو شاهد اولین انقلاب سوسیالیستی بوده و از سوی دیگرمظهر و نماد شکست سوسیالیسم نیز بوده است. نکته اما فقط این نیست.هفت هشت دهه است که این بحث ها سپهر داغ ترین مباحث سیاسی در میان چپ و راست از آکادمی تا احزاب و محافل سیاسی را در نوردیده است. آثاری که در مورد شوروی نوشته شده است به یک کتایخانه ی عظیم و غنی سر می زند. درهای چنین تحقیقی هنوز باز و مدار آن گرم است. با این حال نقش آفرینی جدید روسیه در تحولات جهانی و به ویژه آسیای مرکزی و خاور میانه بار دیگر و این بار از منظر یک جهان چند قطبی این کشور را به یک سر اصلی منازعات مهم جهانی تبدیل کرده است. الحاق کریمه به روسیه و در غلتیدن اکراین غربی به آغوش ناتو در متن جنبش فاشیستی میدان و دخالت موثر روسیه ناگهان هیمه های ذوق و شوق را در چشمان کم سو شده “چپ” های جنگ سردی شعله ور کرد. برای اینان اکراین پایان جهان بود. همه امیدشان به اکراین و دنباس دوخته شده بود که ناگهان سوخوهای “رفیق پوتین” در آسمان دمشق ظاهر شدند.
جنگ در سوریه و دخالت نظامی و بمباران “سوسیالیستی!!” جنگنده های روسی بار دیگر روسیه و پوتین را به عنوان بازیگران اصلی در پارادایم جدید روابط بین الملل معرفی کرده است. حالا دیگر آمریکا تنها آقای جهان نیست. اقتصاد چین هم هست و البته قدرت نظامی روسیه نیز سهم خود را در این تقسیم بندی های امپریالیستی مطالبه می کند. سال هست که تصویر پوتین به عنوان قدرت مندترین سیاستمدار جهانی روی جلد رسانه ی برترخودنمایی می کند. اما به یقین از سپتامبر سال۲۰۱۵ و متعاقب دخالت “بشردوستانه” ی روسیه این تصویر رنگ و لعاب دیگری گرفته است. در مورد نقش روسیه در جنگ سوریه پیش از این بسیار گفته ایم و نوشته ایم. در این جا می خواهم از منظری دیگر به پوتین بنگرم.
شاید – و به گمان نگارنده بی شک- مانسته ترین شخصیت و چهره ی دولتی وطنی به پوتین محمود احمدی نژاد است. بسیار معنا دار است که احمدی نژاد بلافاصله پس از انتخابات ۸۸ (دور دوم ریاست جمهوری اش) دوان دوان به بلاروس – متحد اصلی پوتین- شتافت و شادی اش را با دیکتاتور آن کشور به اشتراک گذاشت! چندان بی هوده نیست کسانی هم که رگ گردن “سوسیالیسم” توخالی و تاریخ منقضی شرق زده شان باد کرده و برای پوتین هورا می کشند به صور مختلف از دولت احمدی نژد و سیاست آزاد سازی اقتصادی او دفاع کرده اند. سیاستی که در مسیر دور جدید انباشت سرمایه ؛سلب مالکیت از نهادهای دولتی به سود مراکز نظامی و امنیتی را در راستای عروج کاست جدید قدرت چنان انجام داد که امروز حتا طرف داران دو آتشه ی خصوصی سازی و کسب مالیات از بنگاه ها نیز در برابر این خونتا تمکین کرده اند. رویکرد نوتزاریسم در روسیه نیز عینا به همین شکل بوده است. احمدی نژاد در مراکز نظامی و امنیتی آب بندی شده بود و پوتین نیز در KGB آبدیده شده است.به همین نسبت شکل اقتدارگرا و اتوریتین دولت احمدی نژاد به نحو عجیبی از دولت روسیه تاثیر پذیرفته بود. بسیار باهوده بود که در محافل داخلی و پیش از انتخابات یازدهم ریاست جمهوری از احمدی نژاد – مشایی به عنوان کپیِ پوتین – مدودف نام برده می شد!
هم پوتین و هم احمدی نژاد قدر قدرتی خود را مرهون افزایش ناگهانی بهای نفت و گاز بودند و هستند. شاید اگر قیمت نفت به بالای ۱۵۰ دلار نمی رسید کار دولت احمدی نژاد در همان یکی دو سال اول ساخته بود. کل سیاست های اقتصادی به اصطلاح انبساطی احمدی نژاد به اعتبار ۸۰۰ میلیارد دلار درآمد نفت به پیش رفت. مضاف به این که به تدریج و پس از افول دولت او دانسته آمده است که بر خلاف کج فهمی های یکی دو بشر عقب مانده این سیاست های مثلا انبساطی نه فقط کومکی به بهبود کسب و کار و زنده گی مردم زحمتکش نکرده است بل که اساسا کرور کرور پول به جیب این و آنی رفته است که در ارتباط نزدیک با بالایی ها مشغول غارت دلارهای نفتی بوده اند و اسمش را هم گذاشته بودند “دور زدن تحریم”. در واقع یکی از دلائل بسیار مهم بمباران “سوسیالیستی” سوریه در متن رقابت این دولت با قطر از یک سو و ترکمنستان و ترکیه – خط لوله گاز ناباکو- از سوی دیگر است.
احمدی نژاد با بلند کردن پرچم ناسیونالیسم و استوانه ی کوروش و گرایش به منحط ترین شکل آرکائیسم عملا اپوزیسیون راست برانداز و سلطنت طلب را به حاشیه راند و پوتین نیز با احیای ناسیونالیسم عظمت طلب روس امپراتوری ضعیف و گلاسنوس و پروسترویکا زده و تحقیر شده از سوی یلتسین را در قالب یک امپریالیسم هار و تازه نفس احیا کرد.
می گویند که پوتین متکی به آرای بیش از هشتاد درصد مردم روسیه است و چون این مردم فرهیخته و روشنفکر هستند پس پوتین نیز ایضا…. من نمی دانم که احمدی نژاد به راستی چند درصد از آرای مردم ایران را به خود اختصاص داده بود اما برای این که مستند صحبت کنم به عروج فاشیسم در آلمان و پشتوانه ی مردمی حزب نازی و شخص هیتلر اشاره می کنم. انگار که مردم آلمان با آن پشتوانه ی غنی تاریخی و فلسفی یک مشت سفیه بودند! خانم لوپن نیز توانسته آرای بخش قابل توجهی از مردم فرانسه را به خود اختصاص دهد.اصلا چرا راه دور برویم. بد نیست ارادتمندان آرای بالای پوتین بدانند که جناب نظربایف رئیس جمهور فعلا مادام العمر قزاقستان در سال ۲۰۱۵ به اعتبار۹۷٫۷ درصد برای بار ششم رئیس جمهور شده است! قربان علی محمداف سال ۲۰۱۲ با ۹۷٫۱۴ درصد. اسلام کریم اف در ازبکستان برای بار چهارم در سال ۲۰۱۵ با ۹۳٫۳۹ درصد. اصلا راستش را بخواهید اطرافیان جناب پوتین همه بالای نود درصدی هستند! مستقل از این که اصل انتخابات پارلمانی در دوران گندیده گی نظام دموکراسی بورژوایی حتا در کشورهای اروپای شمالی نیز قادر به نماینده گی منافع اکثریت محرومان نیست ؛این چه استدلالی است برای بیرون کشیدن پوتین از مخمصه ی رهبری یک دولت مافیایی امپریالیستی! انتخابات نود و هشت درصدی وطنی که خاطرتون هست هنوز! احمدی نژاد در میان فاشیست های اروپایی چهره یی بسیار محبوب بود. این فقط انکار تاریخ هولوکاست نبود که محمود را در میان راست افراطی اروپا جذاب کرده بود، حمایت های مالی احمدی نژاد از این راست اظهرمن الشمس است. بی هوده نیست که کمدین مشهور فرانسوی دیودونه – که پس از چرخش به راست در جبهه ی فران ناسیونال خانم لوپن ایستاد- از دوستان نزدیک احمدی نژاد بود؛ به دعوت ایشان به تهران آمد و مفتخر به دریافت جایزه ویژه شد! به همین سیاق نیز ارتباط پوتین با جریان های راست و فاشیست اروپایی یک فاکت بی چون چرا است. جبهه ی ملی یا حزب فران ناسیونال فرانسه و احزاب مشابه در مجارستان و اتریش و بلغارستان از دوستان گرمابه و گلستان پوتین به شمار می روند. وام ده میلیون یورویی مسکو به تشکیلات فاشیستی لوپن را در همین راستا باید ارزیابی کرد.
استدلال می کنند حالا که حملات روسیه علیه داعش “مفید” بوده نقد پوتین و سیاست های امپریالیستی روسیه “چشمک ” به آمریکاست! در نتیجه ی این رویکرد “مثبت” روسیه علیه داعش است که پوتین باید از نقد مصون بماند و تصویرش در قلب “چپ” تزارزده تتو شود. بسیار خوب سپاه قدس و جمهوری اسلامی هم در ضربه زدن به داعش کم و بیش در حد روسیه عمل کرده است. می فرمائید با این یکی چه کنیم؟ مخالفت با لیبرالیسم اگر از موضع سوسیالیسم صورت نبندد یک مدل آن می شود پوتین و احمدی نژاد و مدل دیگرش می شود دونالد ترامپ. اگر پوتین در شمار دیکتاتورهای بزرگ در دوران افول غول هاست باری همتای وطنی او به تبع بورژوازی حقیر حامی اش در شمار کوتوله ها بود. بیهوده نیست که ترامپ و پوتین در عرصه ی رئال پولیتیک نزدیک ترین و “رفیق” ترین شخصیت های فعال در دو قطب امپریالیسم برتر هستند!
دنیای مجانین و اقتدار برای پر کردن خلا ناشی از افول هژمونی آمریکا به پی نوشتی برای پوتین نیاز دارد. نام این پی نوشت ترامپ – لوپن است.
و نگفته نگذرم که صد البته در شرایط کنونی نقد احمدی نژاد و شکستن همه ی کاسه کوزه ها بر سر او کار ساده و بی خطری است و ای بسا طرحی است بسیار هوشمندانه که مترصد به زیر قالی کردن واقعیت های پیدا و پنهان دیگر است. کیست که نداند احمدی نژاد بدون آن حمایت ها از استان داری اردبیل فراتر نمی رفت. این توضیح به گمانم لازم بود.
ادامه دهیم…..
باری در این بخش به اجمال از ماهیت ارتباط سرمایه داری دولتی شوروی با دولت هایی مانند سوریه سخن خواهیم گفت و بحث دخالت دولت در اقتصاد را پی خواهیم گرفت.
دولت دخالتگر بعد از عروج فاشیسم در آلمان و به موازات رواج نظریهپردازیهای کینز ـ دکستروایت از ابتدای دههی سی در اروپا و آمریکا وارد دوران تازهیی شد و با جنگ جهانی و عروج سوسیال دموکراسی، دولت رفاه به نماد یک نظام متعادل، هدفمند و باثبات اقتصادی مبدل گردید. پس از جنگ جهانی دوم از یکسو دستآوردهای مترقی دولت شوروی در زمینههای مختلف اقتصادی و به ویژه پیشرفت سریع صنایع سنگین و حل معضل فقر و بیکاری و کاهش فاصلهی طبقاتی و از سوی دیگر ارتقای سطح معیشت تودهها در جریان حاکمیت دولتهای رفاه به تدریج دولت مداخلهگر به عنوان یک اصل ضروری در اقتصاد کلان پذیرفته و نهادینه شد. در همین دوران ظهور انواع و اقسام نحلههای “سوسیالیستی” ـ ناسیونالیستی در آفریقا و آسیا که تا حدود زیادی متکی به حمایت دولت شوروی و برخوردار از عصیان “دوزخیان روی زمین” بودند، وجود دولت اقتصادی را به یک ضرورت حیاتی ارتقا داد و بازار و دست نامرئیاش را به اعماق تاریخ فرستاد. در کشورهایی مانند مصر و لیبی و سوریه و عراق و الجزایر دولتهای شبه انقلابی ـ کودتایی به قدرت رسیدند که با پسوندهایی همچون “سوسیالیسم عربی” و “سوسیالیسم اسلامی” و “سوسیالیسم آفریقایی” خوانده میشدند. اولویت اصلی آن دولتهای منقرض شده در مبارزات ضد استعماری، ملیسازی، انکشاف بورژوازی به نفع بورژوازی خودی و علیه سرمایهداری غرب و به ویژه امپریالیسم آمریکا پیدا و پنهان بود. احمد بن بلا، قوام نکرومه، جمال عبدالناصر، حافظ اسد، معمر قذافی و حتا صدام حسین نمونههای تیپیکی از این دولتها بودند که هر چند در مواردی با احزاب پیرو اردوگاه سر شاخ میشدند اما روزنههای عوامفریب راه رشد غیر سرمایهداری، اقتصاد دولتی، مقابله با انحصارات اروپایی و آمریکایی و البته حمایت از جنبش آزادی بخش فلسطین دست مایهیی بود که دولت شوروی را برای حمایت از آنان دچار تردید نمیکرد. واضح است که برای دولت شوروی نه استثمار طبقهی کارگر این کشورها و نه دیکتاتوریهای نظامی (مصر) قومی و عشیرتی (لیبی) و حزبی (عراق ـ سوریه) اهمیت چندانی نداشت. “سمتگیری سوسیالیستی” این دولتها و به ویژه قرار گرفتن در بلوک اردوگاه و سنگین کردن کفهی جنگ سرد به نفع شوروی و اردوگاه مادر، حتا قتلعام کمونیستهای این کشورها را نیز – از سوی روسها – به تاق نسیان مینهاد. به یک مفهوم “جهان سوم” در حال غلیان با وجود اقتصادی که یکسره در اختیار دولتهای تمامیتخواه و اقتدارگرا بود، راه رشد غیر سرمایهداری را به شیوهی سرمایهداری دولتی تجربه میکرد. چنین خط و ربط بیربطی تا آن جا پیش رفت که حتا چند ملیسازی دولتهای رضاشاه و آتاتورک به عنوان یک خط مشی “سوسیالیستی” جا زده شد. در جهانی که به دو اردوگاه خیر و شر تقسیم شده بود، گرایش سیاسی به اردوگاه شرق میتوانست مستقل از این که دولت توتالیتر تسمه از گردهی زحمتکشان میکشد، دولتی به سوی سوسیالیسم تلقی شود. از نظر همهی این دولتها شوروی “بهشت روی زمین” بود و مبدا تاریخ از سال ۱۹۳۰ به بعد شکل میگرفت. این شور و شیدایی به همراه آموزههای اجتماعی زمان رهبری استالین در حزب کمونیست شوروی چنان نهادینه شد که حتا بعد از او و ظهور کمونیسم بورژوایی راه رشد غیر سرمایهداری و عروج دولت رویزیونیست خروشچف نیز چندان تکان نخورد. مضاف به این که پیروزی انقلاب چین و کوبا به استقرار و تثبیت آن در مناطق دیگر جهان گسترهی بیشتری داد. در این برهه اگرچه از اقتصادهای مبتنی بر دولتهای رفاه به عنوان نوعی اقتصاد مختلط با ماهیت سرمایهداری بازار آزاد کنترل شده یاد و انتقاد میشد، اما واقعیت این است که دخالت دولت در کلیهی زمینههای اقتصادی به جای سوسیالیسم جار زده شد و فقدان رقابت – که تا حدودی زیادی از طریق برنامهریزی متمرکز مهار شده بود – به عنوان سند به میان آمد. سرمایهداری دولتی در شوروی با چنان دخالت عمیقی رقابت بازار و آنارشی تولید را کنترل کرده بود، که مدافعان آن فقدان بحرانهای سیکلیک را که خصلت عمومی سرمایهداریهای رقابتی بود دلیلی بر سوسیالیستی دانستن اقتصاد شوروی جا میزدند! مالکیت همهی سویهی دولت بر کلیهی وسائل تولید و ملیسازیهای گسترده، تبعاً ماهیت سرمایهداری دولتی شوروی را با آنچه که در اقتصاد دولتهای مداخلهگر میگذشت، متفاوت نشان میداد. از نظر نرخ انباشت و نرخ توزیع سرمایه به شاخههای مختلف تولید نیز تفاوتهای واضحی میان سرمایهداری دولتی شوروی و شیوهی تولید سرمایهداری در دولتهای رفاه دیده میشد.
به همین دلیل نیز آمارها و تحلیلهای کم و بیش مستدل تونی کلیف به منظور تصریح و اثبات این مدعا که برنامهریزی اقتصادی واقعاً برنامه نبوده است و گونهیی از رقابت در شوروی حاکم بوده – همان طور که در ابتدای بخش نخست به نقل از کلیف گفتیم – در دوران خود چندان مجاب کننده نبوده است. پس از کلیف نیز نظریهپردازانی همچون بتلهایم و سوئیزی نیز – که در پی انقلاب چین و به دفاع از مائوئیسم وارد این کارزار شده بودند – نقد سرمایهداری دولتی را به حوادث پس از مرگ استالین و اصلاحات رویزیونیستی و راه رشد غیر سرمایهداری دوران خروشچف تقلیل دادند و مدعی شدند که دوران اقتصاد متکی به بازار کنترل شده از سال ۱۹۶۰ و کم و بیش پنجاه سال پس از پیروزی انقلاب بلشویکی شکل بسته است.
به یک مفهوم واقعی مهمترین انتقادی که میتوان به نظریهپردازیهای کل این جریانات از تروتسکی و کلیف و مندل تا بتلهایم و سوئیزی وارد آورد این است که ایشان اقتصاد سوسیالیستی را عیناً همان اقتصاد متکی و مبتنی بر برنامه تصور کردهاند و با اتکا به فقدان رقابت سرمایه در بازار به مهمترین خصلت سرمایهداری دولتی شوروی یعنی رواج کارمزدی و کالایی و وجود قانون ارزش چندان بها ندادهاند!
شکی نیست که در سیستم اقتصاد سرمایهداری دولتی شوروی، نقش رقابت سرمایه و تاثیر بازار بر سمتگیریهای شیوهی تولید به شدت اندک بوده است. اما در این نکته هم شکی نیست که سوسیالیسم علمی مارکس نه با اقتصاد دولتی صرفاً برآمده از فقدان رقابت، مالکیت تمام عیار دولت و جهت دهی بازار، بلکه بر پایهی لغو هرگونه استثمار نیروی کار و الغای کارمزدی و ایجاد یک نظام اجتماعی ناظر بر تولید شناخته میشود. اگر این استدلال را بپذیریم آنگاه با وجود تفاوتهای واقعی سرمایهداری دولتی و برنامهمند شوروی با سرمایهداری رقابتی بازار و سرمایهداری کنترل شدهی کینزینی بازهم به این نظریهی عینی که دولت شوروی، دولتی سرمایهداری با تکیه بر برنامهریزی مرکزی و محدودیت بازار بوده است، خواهیم رسید.
ادامه دارد…..
محمد قراگوزلو.پنج شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۴