پیدایش حیات، ظهور و تکامل انسان(۱۴)

پیدایش حیات، ظهور و تکامل انسان(۱۴)

 ۷- انسان‌های نئانتروپوس یا کرومانیون

      مهم‌ترین کشف استخوان‌های فسیل شده‌ی انسان‌های کرومانیون در غار کرومانیون در ساحل رودخانه‌ی “وزر” نزدیک “له‌زیزی” در ایالت “دوردوین” فرانسه در سال ۱۸۶۸ میلادی به عمل آمد. غار مزبور دارای پنج اسکلت بود که از روی آن‌ها می‌توان قضاوت کرد که آن‌ها مردمی از نژاد بلند قد تا ۱۸۰ سانتی‌متر بوده‌اند. حجم جمجمه‌ی آن‌ها بسیار بزرگ است به طوری که یکی از آن‌ها ۱۵۹۰ سانتی‌مترمکعب بود. چهره پهن است، قوس‌های فوق کاسه چشمی تقریبا” برجسته هستند، اما بین آن‌ها مانند جمجمه‌ی انسان‌های کنونی فرورفتگی وجود دارد. به عبارت دیگر برجستگی فوق کاسه چشمی ضخیمی که در انسان‌های نئاندرتال کاملا” واضح است، در آن‌ها نیست. از تمدن و فرهنگ انسان‌های کرومانیون نیز آثاری در این غار به دست آمده که علاوه بر ابزارهای سنگی خشن اواخر عصر سنگ قدیم، نیزه‌ی کوچک استخوانی خاردار نیز جزو آن‌ها است. این بقایای انسان‌های کرومانیون قدمتی ۳۴ هزار ساله دارند.

      در کریمه روسیه اسکلت‌های یک زن و مرد کشف شد که با هم دفن شده بودند. اسکلت مرد ۱۸۰ سانتی‌متر و اسکلت زن ۱۶۰ سانتی‌متر طول داشت. اسکلت‌ها متعلق به عصر سنگ میانی و انسان‌های کرومانیون است.

      جمجمه‌های فراوانی با خصوصیات انتقالی بین مجموعه‌ای از جمجمه‌های انسان معاصر کشف شده است. این دلیل بر آن است که انسان‌های کرومانیون و انسان معاصر هر دو از انسان‌های نئاندرتال مشتق شده‌اند. گروه کرومانیون کاملا” از بین نرفته است. در بعضی از جاها مثلا” در بعضی از نقاط فرانسه خصوصیات جسمانی مردم کرومانیون به طور واضح امروزه نیز مشاهده می‌گردد.

      انسان‌هایی که فرهنگ و تمدن اواخر عصر سنگ قدیم را به وجود آوردند با انسان‌های نئاندرتال از لحاظ ساختمان جسمانی تفاوت داشتند. با ابزارهای خشن سنگی اواخر عصر سنگ قدیم استخوان‌های فسیل شده‌ی انسان نئاندرتال یافت نشده است، جمجمه‌های انسان کرومانیون و انسان‌های فسیل شده‌ی دیگر، دارای پیشانی راست، قوس‌های فوق کاسه‌چشمی (به جای برجستگی) و چانه بودند که همه از خصوصیات جمجمه انسان‌هایی است که از لحاظ تکامل جسمانی در سطح عالی قرار دارند.

انسان کرومانیون

منبع عکس: عصر حجر/ پاتریشیا د.نتسلی؛ ترجمه عسکر بهرامی؛ققنوس،۱۳۸۱

      عامل ممتازی انسان‌های کرومانیون بر انسان‌های نئاندرتال، سطح فرهنگ و تمدن‌شان بود، که این خود ناشی از وجود نحوه ساختن ابزارهای آن‌هاست که به کمک فنون جدید با مهارت بیش‌تری ساخته می‌شد و بعضی از آن‌ها از شاخ یا استخوان بود. برای بعضی از ابزارهای‌شان دسته نیز می‌ساختند که گام بزرگی به سوی جلو بود.

      اواخر عصر سنگ قدیم که هوا گرم‌تر شد مردم در هوای آزاد زندگی می‌کردند. در همین دوره گرم بود که آن‌ها به شکار اسب‌های وحشی پرداختند. از روی بقایای استخوان‌های تقریبا” یک‌صد هزار اسب که در محل زندگی کرومانیون‌ها در “سولوتره” فرانسه یافت شده است می‌توان به وسعت شکار آن پی‌برد. مردم کرومانیون گاوهای وحشی کوهان‌دار را نیز شکار می‌کردند.

      سازش با تغییرات مختلف آب و هوا طی اواخر دوران سوم یکی از علل تکامل سریع انسان، تکامل تولید و تکامل سازمان جسمانی خود انسان بود. در ابتدای قسمت اخیر عصر سنگ قدیم، صنعت و وضع جسمانی انسان‌های نئاندرتال به صنعت و وضع جسمانی انسان‌های کرومانیون تبدیل شده بود.

      عصر سنگ جدید یا عصر نوسنگی با ظهور ابزارهای سنگی سوراخ شده و صیقلی، کوزه‌گری، ساختن خانه‌ها در کنار هم، و رام و اهلی کردن حیوانات مختلف مشخص می‌شود. انسان ابتدا پستانداران را اهلی کرد که در میان آن‌ها، قدیم‌تر از همه سگ بود، سپس خوک، اسب، گاو و گوسفند اهلی شدند.

      رسیدن به تمام این تمدن‌های متنوع و مفید فقط از طریق رشد و تکامل اجتماعات انسانی یعنی اجتماعات اولیه امکان‌پذیر بود. شکار حیوانات وحشی ادامه یافت و تصاویر آن‌ها را بر روی صخره‌ها و دیوارهای غار به شکل بسیار ساده ترسیم کرده‌اند.

      غار در عصر سنگ جدید محل دائمی اقامت انسان‌ها نبود. علاوه بر مشاغل چوپانی، زراعت زمین نیز شروع شد و سهم مهم زراعت در اجتماعات اولیه به زنان تعلق داشت. آغاز نقطه‌ی تحولی در اقتصاد انسان کشف خواص مفید فلزات بود. ذوب و استخراج فلز در طی تکامل اجتماعی بعدی با موفقیت عظیم مورد استفاده واقع شد. (عصر مفرغ و عصر آهن)

۸- انسان هومو ساپینس یا انسان‌های امروزی

      در حدود ۴۰ هزار سال پیش گروهی از اجداد انسان امروزی از زیست‌بوم اصلی‌شان که آفریقا بود کوچ کردند و راهی سرزمینی جدید یعنی اروپا شدند. وقتی که نخستین گروه از اجداد انسان امروزی وارد اروپا شدند، نئاندرتال‌ها در این سرزمین به خوبی جا افتاده بودند. اجداد تازه وارد ما بر خلاف نئاندرتال‌ها با محیط زیست اروپا هیچ آشنایی نداشتند و باید بر این مشکل فائق می‌آمدند. اما آن‌ها در مقایسه با نئاندرتال‌ها این امتیاز را داشتند که به تجربه آموخته بودند که چگونه به سرعت خود را با تغییر شرایط سازگار کنند و این کار را با، ابتکار و ابداع در خلق و تولید نیازها، انجام می‌دادند.

      پژوهش‌های انجام شده بر روی دی.ان.ای میتوکندریایی و کروموزوم Y مردانه، فرضیه‌ی خروج از آفریقا را تایید می‌کنند. پس از تحلیل درخت‌های ژنتیکی که با استفاده از ۱۳۳ نوع از دی.ان.ای میتوکندریایی ساخته شدند، پژوهش‌گران به این نتیجه رسیدند که همه‌ی آن‌ها به یک نیای مادری مشترک در آفریقا باز می‌گردد. این حقیقت که تنوع ژنتیکی میتوکندریایی در آفریقا بیش‌تر از سایر جاهاست نیز پشتوانه‌ی دیگری برای نظریه‌ی خروج از آفریقا محسوب می‌شود. پراکنده شدن جغرافیایی دی.ان.ای میتوکندریایی فقط از مادر به فرزند منتقل می‌شود.

      هنگامی که نخستین گروه از اجداد ما وارد اروپا شدند، آب و هوای این سرزمین بسیار متغیر شده بود. در عصر یخ‌بندان تغییری پدید آمده بود به این معنی که دوره به دوره، هوای بسیار سرد، رو به گرمی می‌گذاشت و بعد سرمای بسیار شدید بر می‌گشت. هر دوره یک هزار تا دو هزار سال طول می‌کشد و باز هوا تغییر می‌کند. در واقع ما هنوز در عصر یخ‌بندان زندگی می‌کنیم ولی البته در یکی از همین دوره‌های گرم‌تر، و عامل آن هم نه ناشی از روند طبیعی تغییرات آب و هوایی کره‌ی زمین بلکه ناشی از دخالت‌های سودپرستانه صاحبان ثروت و قدرت است. وقتی که نخستین گروه از اجداد ما وارد اروپا شدند، لایه‌های یخ رو به ذوب شدن نگذاشته بود و بر وسعت آن‌ها افزوده می‌شد.

نئاندرتال در مقابل انسان امروزی

      بنابراین وقتی که اجداد انسان امروزی وارد اروپا شدند، این سرزمین یکی از این دوره‌های بسیار متغیر را می‌گذراند. نئاندرتال‌ها قبلا” این تغییرات جوی را پشت سر گذاشته بودند. البته شاید به این ترتیب که در بسیاری از نقاط بکلی از بین رفته بودند و گروه‌هایی از آن‌ها در محل‌های کوچک پراکنده، از سرمای شدید جان به در برده بودند و در دوره‌ی گرم بر جمعیت آن‌ها افزوده شده بود. اما در حدود ۴۰ هزار سال پیش ناگهان کسانی وارد اروپا شدند که در تولید و ابتکار و ابداع تا اندازه‌ای بر نئاندرتال‌ها پیشی داشتند و برای مقابله با تغییر وضع جوی می‌توانستند با سرعت بیش‌تری خود را آماده کنند.

جمجمه انسان هومو ساپینس

منبع عکس: عصر حجر/ پاتریشیا د.نتسلی؛ ترجمه عسکر بهرامی؛ققنوس،۱۳۸۱

      این انسان‌های جدید، ویژگی‌های چهره‌ی انسان نئاندرتال‌ را نداشتند؛ هیکل‌شان بلندتر بود و در عین حال ضعیف‌تر بودند و ظاهرشان شباهت بسیاری به انسان‌های امروزی داشت. پاهای بلندتر به آنان توان پیمودن مسافت‌های طولانی‌تر را می‌داد و این بدان معناست که با قبایل بیش‌تری در تماس قرار گرفتند. این برخوردهای اجتماعی با دیگر فرهنگ‌ها، در خلاقیت، ابتکار و ابداع آن‌ها موثر بوده است.

      بهترین دلیل برای اثبات دریافت سطح تازه‌ای از ابتکارها و خلاقیت‌ها، مربوط به فناوری ساخت ابزار است. زیرا انسان هومو ساپینس نسبت به نئاندرتال‌ها ابزارهای متنوع‌تری را می‌ساختند.

      انسان هومو ساپینس آموخته بود که سرپناه خود را بسازد، نه این که صرفا” به سکونت‌گاه‌های طبیعی نظیر غار، و پناه‌گاه‌های سنگی متکی باشد. آن‌ها برای این کار هر ماده‌ای را که در دسترس‌شان بود، به کار می‌بردند. مثلا” در آفریقا از چوب و گل آلونک می‌ساختند، در حالی که در اروپا از استخوان و پوست جانوران بزرگ استفاده می‌کردند. شکل خانه‌ها هم بنا به شرایط آب و هوایی متفاوت بود. آلونک‌های آفریقایی برای محافظت از آفتاب سایبان داشتند، ولی آلونک‌های اروپاییان شمالی اندکی زیر زمین بودند تا ساکنان‌شان را از هوای سرد قطبی حفظ کنند.

      پیش‌رفت در ابزار و شکار، با شیوه‌های پیچیده‌تر شکار همراه بود. برای مثال پرندگان را با تله می‌گرفتند یا با تیر و کمان می‌زدند و برای گرفتن ماهی تور و نیزه و قلاب به کار می‌بردند. و جانوران بزرگ‌تر و خطرناک‌تر، از جمله گوزن و گاومیش و اسب و گراز را گروهی شکار می‌کردند و براساس کوچ فصلی جانوران هم برای شکار برنامه می‌ریختند.

      باستان‌شناسان با توجه به سنگواره‌ها و اشیاء به جا مانده از انسان کرومانیون و انسان هومو ساپینس، این نظر را داده‌اند که آن‌ها به صورت قبیله‌ای زندگی می‌کرده‌اند. که در برخی جاها این گروه‌های قبیله‌ای کوچک، ولی در جاهای دیگر بسی بزرگ‌تر و پیچیده‌تر بوده‌اند.

      انسان هومو ساپینس شواهدی از آیین‌ها و مراسم‌ها را، نه از طریق ابزارها، بلکه به واسطه‌ی آثار هنری و اعمال تدفینی، از خود به جا گذاشته‌اند.

      علاوه بر احترام به مرده، برای زندگی انسان هم ارزش زیادی قائل بودند. به طوری که افراد این‌گونه به ندرت به واسطه‌ی قتل یا جنگ یکدیگر را می‌کشته‌اند. چون اسکلت‌های دارای زخم عمدی به ندرت دیده شده‌اند و احتمالا” به این دلیل است که مانند بیش‌تر انسان‌های شکارچی و گردآورنده‌ی خوراک که در طول روز همه مشغول کار بوده‌اند و آن‌چه را که به دست می‌آورند به طور مساوی بین افراد قبیله تقسیم می‌کردند، دیگر لزومی برای جنگ و درگیری و خشونت باقی نمی‌مانده است.

      انسان هومو ساپینس اولیه دارای حداکثر عمر مردان ۵۰ یا ۶۰ سال بوده است؛ با این وجود عمر زنان بیش از ۴۰ سال نبوده، چرا که بسیاری از آنان سر زاییدن می‌مرده‌اند.

      تا ابتدای دوره‌ی نوسنگی، در سراسر کره زمین انسان‌های اولیه استقرار یافته بودند.

      اکنون ببینیم که چه ابتکارها، ابداعات و خلاقیت‌هایی موجب شد که اجداد بلافصل انسان امروزی که با نام علمی “هومو ساپینس” یا انسان متحول شناخته می‌شوند از نئاندرتال‌ها که خویشاوند دور آن‌ها بودند پیشی بگیرند.

      پرفسور”آیلود” استاد مردم شناسی بیولوژیکی در دانشگاه لندن، در این باره می‌گوید: “از این بابت با اطمینان نمی‌توان به یک ابتکار یا ابداع معین اشاره کرد. من شخصا” این طور فکر می‌کنم که آن‌ها آمادگی سازگاری با محیط جدید را داشتند. توده‌های یخ همه جا را فرا نگرفته بود اما به هر حال آن‌قدر به محل زندگی تازه واردان نزدیک بود، که موجب سرمای شدید بشود برای این‌که تازه واردان بتوانند در چنین شرایط سختی زندگی کنند، ناگزیر بودند که خودشان را گرم نگه دارند. به احتمال زیاد آن‌ها قبلا”روش‌هایی برای در حفاظ نگه‌داشتن بدن خود یاد گرفته بودند. در عین حال من مطمئنم که این تنها دلیل سازگاری آن‌ها با محیط تازه نبود. باید این واقعیت را هم در نظر داشت که آن‌ها در مقایسه با نئاندرتال‌ها، ابزار‌های کار‌آمدتری داشتند و حتا بعضی از این ابزارها را از استخوان درست می‌کردند. می‌توان گفت که آن‌ها در ابداع و تولید ابزار‌های مناسب، برای کاربرد‌های معین، استعداد و مهارت قابل ملاحظه‌ای داشتند. این دوره یعنی ۳۰ تا ۴۰ هزار سال پیش، احتمالا” زمانی بود که انسان استفاده از تیر و کمان، فلاخن و نیزه را آغاز کرده بود. اما تحولات و تغییرات، خیلی وسیع‌تر بود و به استفاده از وسایل بهتر، در شکار یا تهیه‌ی پوشاک از پوست جانوران، محدود نمی‌شد.

      آن‌چه روی داده است، این بوده که انسان‌های “هومو ساپینس” یعنی اجداد انسان‌های امروزی به اروپا کوچ کردند، تغییرات جوی در این سرزمین بسیار شدید بود، آن‌ها کاردان‌تر بودند، جمعیت‌شان بیش‌تر بود و می‌توانستند خود را با شرایط جدید وفق بدهند و از منابع غذایی به نحو موثرتری استفاده کنند.”

      آثار و بقایای ابزارهای به دست آمده از انسان‌های اولیه(نئاندرتال، کرومانیون، هومو ساپین‌)، ثابت می‌کند که آن‌ها برخلاف نظرهای پیشین، انسان‌های هوشمند بوده‌اند. به طوری که اگر یکی از آن‌ها را همین امروز می‌داشتیم و آن را مورد آموزش قرار می‌دادیم همانند ما به آسانی وارد دنیای مجازی و سایت‌های اینترنتی مانند فیس‌بوک و تلگرام می‌شدند.

رشد مغز انسان‌های فسیل شده

      می‌دانیم که بزرگ یا کوچک بودن مغز، از نظر تعداد سلول‌های عصبی مغزی موثر است به طوری که هرچه مغز بزرگ‌تر باشد تعداد سلول‌های آن بیش‌تر و در عین حال مراکز مختلف مغز مانند مرکز خاطره‌ها و مرکز بویایی و شنوایی و غیره در آن پیشرفته‌تر است. اما اندازه‌ی مغز ارتباطی با میزان هوش ندارد. یعنی به این صورت نیست که هر انسانی مغز بزرگ‌تری داشته باشد باهوش‌تر است. به عبارت دیگر، این تفاوت فقط اختلاف در اندازه‌ی بدن را نشان می‌دهد. انسان‌های درشت اندام، مغز بزرگ‌تر دارند، ولی به هیچ‌وجه باهوش‌تر از آدم‌های ریزنقش نیستند. وانگهی مردان معمولا” از زنان درشت‌ترند و همواره مغز آنان بزرگ‌تر از مغز زنان است، ولی هوش این دو جنس یکسان نیست، بلکه زنان باهوش‌تر از مردان هستند.

      نخستین عاملی که در تکامل مغز موثر بوده و هست، و پایه‌ی مادی آن را تشکیل می‌دهد، غذا است. نخستین انسان‌های‌ اولیه‌ای که توانستند آتش را روشن کنند و آن را نگه‌دارند انسان‌های اولیه‌ی هومو اِرِکتوس بودند. کشف و به کارگیری آتش توسط آن‌ها، نقش بسیار ارزنده‌ و عمده‌ای در تکامل مغز انسان داشته است. زیرا انسان‌های اولیه به ترتیب از هومو اِرِکتوس، انسان پکن، هایدلبرگ، نئاندرتال، کرومانیون و انسان هومو ساپینس یا امروزی، مغزشان به تدریج از ساده به پیچیده تکامل یافته است که خود، ناشی از خوردن غذاهای پروتئین‌دار مانند مغز جانوران شکار شده و مغز استخوان که پخته (استفاده از آتش) مصرف می‌کردند، بوده است. می‌دانیم که هضم و جذب غذای پخته در دستگاه گوارش انسان آسان‌تر از مواد غذایی خام است.

      مغزی که به این ترتیب از نظر مادی رشد کرد، همراه با کار ساختن ابزار که این‌ها نیز از ساده به پیشرفته تکامل می‌یافت، تلفیق پیدا کرد. این دو همراه با سخن گفتن که این نیز وسیله‌ی ارتباط انتقال تجربیات بود، محصول این سه عامل کار اجتماعی (جمعی)، بود که زمینه‌ی لازم را برای تکامل هرچه بیش‌تر مغز، فراهم کرد و به جایی رسید که اکنون ما هستیم.

      به عبارت دیگر، مغز انسان کنونی یکی از مهم‌ترین نتایج رشد و تکامل انسان‌هاست که سازنده وسایل کار بوده‌اند. در اجتماع انسان از همان نخستین مراحل آن، توانایی مغزی انسان که در زندگی و اجتماع او مفید واقع شد، رفته رفته جای برجسته‌ای را اشغال کرد.

      نه فقط جریان ساختن ابزار، بلکه استعمال ابزار نیز در تعیین راه تکامل انسان بسیار مهم بود. کار، سخن‌گفتن و شکار دسته‌جمعی (کار اجتماعی) همه به بقایای افرادی که مغز بسیار تکامل یافته‌ای داشتند کمک کرد. یعنی کار اثر تکامل بخشنده‌ای در رشد مغز داشته است. مغز تحت تاثیر کار اجتماعی رفته رفته دست‌خوش تکامل بیش‌تر گردید و از لحاظ حجم بزرگ شد.

      مطالعات باستان‌شناسی نشان می‌دهد که مغز پیتک‌آنتروپوس یا هومو اِرِکتوس یک برابر و نیم اندازه‌ی مغز گوریل، و وزن نسبی آن چهار برابر بزرگ‌تر است. در طی چند میلیون سال مغز انسان میمون‌نما به مغز نئاندرتال که از لحاظ اندازه و وزن به انسان کنونی بسیار نزدیک است، تبدیل شد و تکامل یافت.

مقایسه جمجمه‌های: ۱-گوریل ۲-استرالوپیتکوس آفریکانوس ۳-انسان راست قامت ۴- انسان نئاندرتال ۵- انسان هایدلبرگ ۶- انسان خردمند امروزی

      حجم متوسط جمجمه‌ی پیتک‌آنتروپوس جاوه یا همان هومو اِرِکتوس در حدود ۹۰۰ سانتی‌مترمکعب و انسان پکن یا سین‌آنتروپوس ۱۰۵۰ سانتی‌مترمکعب بود، در حالی که حجم مغز نئاندرتال ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ سانتی‌مترمکعب یعنی تقریبا” مساوی انسان کنونی بود.

      اما تاثیر تازه و نیرومند کار بر سازمان بدن انسان با چنان مقیاسی باعث پیشرفت و تکامل مغز گردید که قبل از آن به هیچ وجه نشده بود و هرگز نمی‌توانست در سایر حیوانات هم به وقوع پیوندد.

      در اواخر دوران سوم تکامل پیشرونده ابعاد مطلق، شکل و ساختمان مغز انسان‌ها همراه با کاهش بعضی از قسمت‌های آن ادامه یافت. اطلاع دقیق از تغییرات در شکل و ساختمان مغز انسان‌ها بر اثر مطالعه‌ی قالب‌های جمجمه‌های فسیل شده به دست آمده است.

      داروین جای برجسته‌ای برای تکامل مغز اجداد ما قائل بود. به عقیده‌ی او این امر حتا از زمان‌های بسیار دور، یعنی از زمانی که انسان قادر شد سخن گفتن را اختراع کند و به کار ببرد و اسلحه و ابزار و دام و غیره بسازد بایستی جای برجسته‌ای داشته باشد. در نتیجه‌ی این امر انسان به کمک عادات اجتماعی بین همه موجودات زنده، از همان زمان‌های پیشین موقعیت ممتازی پیدا کرد.

      سپس داروین ادامه می‌دهد: “هنگامی که تکلم به صورت هنر و غریزه هر دو به کار رفت، در تکامل شعور گام بسیار بزرگی برداشته شد، زیرا استعمال مداوم زبان در مغز منعکس شد و اثر جدا ناپذیری در آن باقی گذاشت. و این گام خود در تکمیل و بهبود زبان اثر گذاشت. زبان یعنی موتور عجیبی که محرک رشته‌های فکر است که هرگز بر اثر احساس محض ممکن نبود به وجود بیاید، و یا اگر هم به وجود می‌آمد نمی‌توانست ادامه یابد و تعقیب شود.”

      آغاز و تکامل زبان که محتملا” انسان آن را در همان مراحل اولیه تحصیل کرد، در تکامل مغز انسان دارای اهمیت استثنایی بود. کارل مارکس می‌گوید: “انسان در دوران کودکی نژادش هنوز در مسکن اولیه‌اش، یعنی در نواحی جنگلی استوایی یا نیمه استوایی تا حدی روی درختان می‌زیست؛ همین امر به تنهایی می‌تواند بقای او را در برابر حیوانات درنده بزرگ توجیه کند. میوه‌ها و دانه‌های مغزدار و ریشه‌ها غذای او را تشکیل می‌داد، به وجود آمدن زبان بزرگ‌ترین موفقیت این دوره بود. هیچ‌یک از مردمی که در دوره تاریخی شناخته شده‌اند، دیگر در این مرحله ابتدایی نبوده‌اند. اگر چه این دوره هزاران سال طول کشیده لکن ما هیچ دلیل روشنی بر وجود آن در دست نداریم؛ اما وقتی اشتقاق انسان را از حیوان می‌پذیریم، پذیرش این مرحله‌ی انتقالی نیز ناگزیر است.”

ادامه دارد

سهراب.ن ۲۰/۰۹/۱۳۹۴