جهان بینى علمى یا جهان نگرى دینى؟کدام یک؟‎

جهان بینى علمى یا جهان نگرى دینى؟کدام یک؟‎

شاید سر تیتر این مقاله در همان وهله اى اول براى اغلب خوانندگان جاى تعجب و سوال باشد که هدف از چنین کادر بندى به واقع چه میتواند باشد.چرا نویسنده سعى کرده است که مقوله اى دین و علم را به نوعى با هم مخلوط و امیزه کند و از ان واژه اى “شاید نوینى”اختراع کرده باشد.ولى هیچ یک از این دیدگاه و برداشت ها با انچه که من در اینجا قصد بیانش را دارم همخوانى ندارد و اتفاقا کاملا مغایر این دسته از افکار و برداشت ها است.اگر خواننده وقت مطالعه کردن مقاله را داشته باشد به وضوح نشان داده ام که مقوله اى دین و علم هر کدام جداگانه داراى چه جایگاه و تعاریف و اهداف مشخصى هستند.بیشتر از این سخن را به درازا نمى کشانم و به خود موضوع متن بر مى پردازم.

در این مقاله که حاصل تحقیق قریب به یک هفته مى باشد ابتدا بعد از تعریفى کوتاه از مقوله اى دین و علم نگاه مختصرى به تاریخ نبرد بین این دو انداخته و در ادامه به بررسى و تحلیل تاریخى ان اکتفا نموده ام.امید است که نوشته ام از اهمیت  انچنان مناسبى از لحاظ علمى و مطابق با ماتریال تاریخى برخوردار باشد که به مذاق خواننده خوش بیاید.در موخره نوشته نیز نتیجه گیرى خود را به نگارش در اورده ام.لازم به ذکر است که با یک مقاله و حتى چندین نوشته انسان قادر نخواهد بود که تمام زوایاى این دو جنبه از زندگانى تاریخ  جهان انسان را یاداورى کند و به صورت کلى نمایان سازد.در این بین به یکى از منابع بسیار مهم و با ارزش اقاى برتراند راسل برخوردم که بعد از مطالعه اثر سعى کردم که برداشت و اقتباس خود را از این اثر گرانبها به عمل اورم به امید اینکه اندکى در رسیدن به هدف موفق شده باشم.

بدون شک نام برتراند راسل براى ما ایرانیان بسیار اشناست .بسیارى از کتابها و نوشته هاى این فیلسوف روشنفکر و مبارز به زبان هاى مختلف دنیا از جمله زبان فارسى ترجمه شده است و در دسترس عموم قرار گرفته است.از وى نه تنها به عنوان یک فیلسوف بلکه یک ریاضیدان،منطق شناس،جامعه شناس، و به بیان دقیق تر منتقد دین و مذهب نام برده مى شود.راسلى که بى رحمانه مذهب را مورد نقد و بررسى قرار مى دهد و تا اخرین لحظاتى که به عمر خویش باقى مانده بود در هدف خود درنگ نکرد و تلاش خود را ادامه داد.همانگونه که مارکس بر اصل تغییر جهان تاکید میورزد نه تفسیر جهان-تفسیر جهان نیز اهمیت خاص خود را دارد-به نوعى برتراند راسل هم با توجه به شناختى که از ایشان و نوشته هایش دارم در این چهارچوب قرار مى گیرد.وى محقق خردمندى بود که مانند تعداد کثیرى از فیلسوفان و روشنفکران به دامان بورژوازى خزیده نشد و بدنبال بنا کردن کاخ و قصور براى خودش نبود.فیلسوفى که علیرغم اینکه از لحاظ تئورى با دنیاى پیرامون جنگید در بعد سیاسى و عملى نیز در همین راستا قدم گذاشت.بدون شک میتوان کتاب تاریخ فلسفه ى غرب و کتاب نبرد دین و علم  را در زمره اى بهترین اثار وى برجاى شمرد.همچنین کتابى تحت عنوان -چرا من مسیحى نیستم-در نقد و افشاى مذهب از جانب وى به رشته اى تحریر در امده است.دو کتابى که در اخر ذکر کردم نقدى عمیقى است که راسل بر پیکر و دامنه اى خرافات الهیات و جهان نگرى دینى وارد ساخته است.

راسل یکى از نویسندگانى است که در اکثر زمینه هاى اجتماعى و جهان هستى براى نمونه ریاضى،فیزیک،مذهب،اخلاق،مسایل زناشوئى، فلسفه و سیاست کتابها و مقالات متعددى را نوشته است.راسل که به نوعى به گرایش سوسیالیستى رغبت داشت چندین دفعه هم با لنین ملاقات هایى را داشته است.نظرات و تئورى هاى راسل درباره اى دین و مذهب و سیاست  و هم چنین اخلاق و امور مربوط به زنان چه در زمان خود و چه بعد از مرگ وى به مذاق روحانیون و مبلغین مذهبى خوش نیامده است.زیرا وى تا پایان عمر خویش که ٩٨ سال داشت با خرافات ابلهانه اى ادیان به مقابله برخاست و خود را در جبهه اى متقابل این گرایشات تعریف میکرد.

علم چیست؟شاید این سوال در وهله اى اول بسیار ساده از ذهن ما بگذرد و توجه شایانى بدان نداشته باشیم.شاید براى اکثر انسان ها نیز طرح این سوال بى اهمیت باشد.ولى هنگامى که به علم به عنوان مقوله اى از ذهن انسان و تاثیرات ان بر جهان هستى و خارج از ان مى اندازیم دیگر صورت مساله به کلى عوض مى شود و جایگاه واقعى خود را بدست مى اورد. واژه اى که در طول تاریخ بخصوص از دوران باستان تا به امروز در مقاطع مختلف زمانى از تعاریف متعدد و متفاوتى برخوردار بوده است.بنا به همین روایات و سطح نگرش ها قاعدتا برداشت هاى متفاوت و مختلفى هم از جنبه اى علم اقتباس شده است.در گذشته واژه و مفهوم علم و فلسفه در یک راستا تعریف مى شدند. تعریفى که در عصر نوین و قرن بیست و یکم نمى توان دقیق و علمى قلمداد کرد .به نوعى که هر کدام مسیر متفاوت خود را در پیش گرفته و از منظر خود به پدیدهاى جهان هستى مى نگرند.البته در این شکى نیست که علم در مسیرى که در پیش گرفته است نتوانسته استقلال کامل و باید و شاید خود را حفظ کند که در ادامه ى مقاله به این مساله خواهم پرداخت.تعریف ارسطویى علم با تعریف امروزى فرق اساسى و بنیادى دارد .ارسطویى که گمان مى کرد علم عبارت از شناخت طبقه بندى شده است با تعریف البرت اینیشتین که هدف علم را تحت پوشش قرار دادن شمار عظیمى از واقعیت هاى تجربى به وسیله اى قیاس منطقى از شمار اندکى از فرضیه ها یا اصول میداند زمین و اسمان در تضاد با هم قرار مى گیرند.
در ارتباط با مراحل اولیه ى علم و تاریخ این جهانى بینى بحث ها و مجادلات متعدد و بیشمارى بین مخالفین و جویندگان علم صورت گرفته است که در دو بعد میتوان انرا چنین توصیف کرد.دیدگاه اول  مى پندارد که علم و دانش انسان از طریق عقل و فعالیت عقلى حاصل مى شود و عقل منشا علم بشمار مى اید که از نظر اعتبار علمى قابل پذیرش است.دیدگاه دوم مى پندارد که عقل و ذهن انسان مانند”لوح سفیدى”است که تا چیزى روى ان نوشته نشود،هیچ  گونه معرفتى در ان وجود ندارد.بنابراین،تجزیه و مشاهدات انسان است که مى تواند روى این لوح سفید نوشته شده و موجب حصول دانش و نظریه هاى علمى گردد(عبدالکریم سروش).
حال اگر بخواهیم دین را در یک جمله و از دیدگاه علم و منطق فلسفه تعریف کنیم این خواهد بود که دین محصول حماقت انسان در پاسخ به جواب منطقى و مشخص به پدیده اى کل جهان هستى و رویدادهاى طبیعى جهان بوده است.دینى که هرگز انسان با توسل بر ان بر صدد نیامد و نخواهد توانست که بدنبال واقعیتها برود و بدان دست یابد.
حال با دو تعریف کوتاه و مختصر به بررسى این دو مقوله اى مهم مى پردازم.دین و علم دو جنبه اى کاملا متفاوت از هم در زندگى ما انسانها هستند که هر کدام به سهم خود نقش خویش را ایفا کرده اند.دو جنبه اى که از اغاز ظهور و شکل گیریشان به تقابل با یکدیگر برخاسته اند.قدمت و تاریخ دین به مراتب بیشتر از قدمت علم مى باشد.مذهبى که از ابتداى پیدایش انسان همواره در ذهن خطور کرده و به ملکه اى ذهن مبدل گشته است.زیرا انسانها در ابتداى حیات نسبت به پدیده هاى طبیعت و جهان افرینش از دانش و اگاهى لازم برخوردار نبوده اند و همین امر موجب شد که انسان پدیده هاى جهان طبیعت را به موجود خیالى و متافیزیکى که ساخته اى ذهن خود انسان است پیوند دهد.حماقت انسان به قول مارکس این موجود خیالى را به اوج خود در ذهن نابخردش رساند بطورى که ثمره اش را امروزه مى بینیم.ولى علیرغم دین علم از گذشته طویلى برخوردار نبوده و قدمت ان به قرن ١۶ میلادى بر میگردد.دوره اى که علم اهمیت شایانى داشته و تاکنون مهر خود را بر ذهن انسانها “اقلیت انسان ها”کوبانده است.زیرا در طى تاریخ و قرون گذشته همواره دین بیشتر در ذهن انسانها لانه کرده و ریشه دوانیده است.این دلیل منطق بر این نیست که علم در تقابل با دین  نتوانسته به واقعیت جهان هستى جواب دقیق و روشنى بدست دهد،بلکه کاملا بالعکس.ریشه اى این مساله در جاى دیگرى نهفته است.البته در رابطه با قدمت علم راسل در کتاب تاریخ مسایل فلسفى به یک نکته مهم اشاره مى کند که مى نویسد(ارسطو در کتاب تحلیلى خود به ساختار تبیین و ماهیت علم و رابطه اش با مفاهیم و تجربه و مشاهدات تجربى پرداخته است).گرچه این مسایل مى توانست راه را براى پیدایش علم عموار سازد،اما به سبب عوامل فکرى -اجتماعى حاکم بر قرون متمادى پیدایش علم تا قرن ١۶ به تعویق افتاد.

هیچ روش دیگرى غیر از علم نمى تواند در رد یا اثبات پدیده هاى جهان هستى وجود داشته باشد.همه مى دانیم که قوانین متعددى که از استدلال هاى خاصى برخوردارند در همه ى زمینه هاى “شیمى،فیزیک،ریاضى”دنیاى پیرامون کشف شده است که از طریق انها میتوان در چنین مسیرى گام برداشت.البته تاکنون خود علم هم تا ان سطح مطلوبى نتوانسته پیشرفت کند که بشر قادر باشد به همه اى سوالات جواب منطقى و علمى بدهد.همین قوانین نیز از تعریف لازمى در بعضى مباحث دچار کمبود مى شوند بطورى که سوالاتى هنوز براى ما انسان ها روشن نگردیده است.ولى مهم این است که با همین قوانین استدلال دار مى توانیم به بخش اعظمى “در زمینه ى علمى علیرغم تمام پیشرفت علم”از واقعیت هاى جهان دست پیدا کنیم.بدون شک در اینده بشر میتواند با استفاده درست و دقیق از این قوانین  به سوالات دیگرى پیرامون جهان هستى پاسخ گو باشد و به واقعیت هاى بیشترى دست پیدا کند.انچه وظیفه ى این قوانین مى باشد محاسبه ى دقیق در کشف حقایق همین محدودیت هاى علمى است.محاسبه ى که بتوانیم از کل جهان هستى در اینده سردربیاوریم که بدون شک براى دستیابى به چنین هدفى به مهارت و تخصص بیشترى نیازمند هستیم.انچه از دیدگاه علم میتوان اقتباس کرد قطعیت مطلق در رابطه با پدیده ى جهان هستى است.دیدگاهى که نمى پندارد همیشه در طول تاریخ با مسایلى سر و کار داشتیم و در اینده هم خواهیم داشت که واقعیتها را به اشفتگى تبدیل خواهد کرد.اشفتگى که براى بشر ثابت مى کند هر پدیده ى مطلق نیست و احتمال این وجود دارد که در اینده نفى شود.به نوعى میتوان گفت همین تغییر و تحول در دیدگاه و نظریه هاى علمى است که بدان جنبه اى منطقى و ماتریالیستى مى بخشد ،بر خلاف الهیات که غیر این مى اندیشند.همین اتفاقات پیش بینى نشده منجر به این امر مى شود که بشر در زمینه ى علمى جهت دستیابى به واقعیت پدیده هاى جهان تحقیقات بیشترى را انجام دهد براى اینکه فاصله ى انسان را به واقعیتهاى جهان به حداقل فاصله برساند.با توجه به تمام اگاهى ها و دانستنى هایى که با استفاده از قوانین علت و معلول بدست اورده ایم میتوان به بررسى پدیده ها پرداخت.میتوان گفت واقعیت براى دیدگاه علمى مدام مقوله ى تازه تلقى مى شود که به کمک انها قوانین جدیدى کشف مى شوند.در واقع قانون احتمالات در وهله اى اول یکى از قانون هایى است که از جانب ماتریالیست ها باید مدنظر قرار گیرد و با استناد بر ان به پدیده ى جهان هستى برخورد کرد.
نبرد دین و علم منجر به برخوردهاى اشتى ناپذیرى در دنیاى ما شده که تحت هیچ شرایطى نمى توان این دو جنبه را با هم اشتى داد و در یک خط “از منظر منطق”قرار داد.ولى همواره شاهد این مساله نیز بوده ایم که علم و دین را با هم امیزه مى کنند و سعى بر اشتى این دو دارند.از منظر من علم حقیقى نمى تواند با دین امیزه و هم جهت باشد .از لحاظ خرد و منطق انسانى علم موفق شده بر خرافات دین استیلا و غلبه نماید و پیروز نبرد باشد.علیرغم همه اى اینها این دین است که از پایگاه اجتماعى ترى در سطح انظار عمومى جهان برخوردار است.دین از نظر اجتماعى و پراتیک اجتماعى پدیده اى بغایت پیچیده تر و درهم تنیده ترى است.راسل یاداور مى شود که پدیده اى دین داراى سه جنبه اى مشخص است که دستگاه دین،مجموعه احکام و اخلاق فردى پایه هاى ان بشمار مى ایند.همین جنبه اى اجتماعى بودن دین است که منجر به  تنش و اختلاف با پدیده اى علمى مى شود.ایدئولوژى  که همواره در قالب پراتیک اجتماعى و با بهره بردن از ابزار سیاسى سعى در تحریف اذهان انسان داشته و تلاش خود را به عمل اورده تا با قطب متضادش به مقابله برخیزد.مبلغان و فلاسفه ى الهیات نیز به هدف جانماندن از قافله ى خرافات و ابهاماتشان سعى کرده اند که در نبرد با علم با استفاده از هر ابزارى که شده  خرد و منطق انسان را مسکوت نمایند یا به شکست بکشانند.به طورى که فلسفه ى ماکیاولیستى به پلاتفرم و فرمول ادامه ى حیات ادیان مبدل گشته است.با ظهور اولین جرقه هاى علمى که نظریات الهى کم کم در مسیر افشا و رسوایى قرار مى گرفتند و حرفى براى گفتن نداشتند با ارایش و چهره اى جدیدى تغییر شکل مى دانند .ترفندى که امروزه نیز از کاربرد خاصى براى ادیان برخوردار است.
پس باید بین  نگرش و برخورد بینش قرون وسطایى و پیوند ان با علم جدید تفاوت قایل شد.زیرا در قرون وسطى با وجود اینکه علم از تاریخ و قدمت انچنانى برخوردار نبود ادیان با استفاده از همان خرافات خود به بقاى خود ادامه مى دادند و گاهى اوقات به دامان فیلسوفان اویخته مى شدند همانند عصر امروزى،ولى با پیدایش علم نوین دیگر مذهب کارایى خود را از لحاظ منطقى به کلى از دست داد و در صدد برامد تا با استفاده از ماسک علم وجود خود را منطقا توجیه کند.دستگاه حکومتى دین این امر را عهده دار شد و در پراتیک اجتماعى انسان دخیل کرد.جنبه اى که اصلا به مذاق مذاهب خوش نمى امد ولى چاره اى جز این نداشتند و براى اینکه استوار بمانند لازم بود بدین روش متوسل شوند.علمى که همواره احکام و اعتقادهاى مذهب را افشا کرده و همین امر بخودى خود سبب ناتوانى مراجع و روحانیون دینى در برهه هاى مشخصى از تاریخ شده و در نتیجه از رونق دکانشان کاسته است.حتى بعضى از خود علم گرایان چنین مى پندارند همواره نباید اجازه داد که دین و علم با هم الغا شوند و در یک مسیر حرکت کنند.در جواب به مواضع این علم گرایان لازم است یاداور شوم که علمى که قصد دارد با دین و خرافات امیزه شود علم نیست.به زبان ساده تر همان دین است که در پوشش علم خود را نمایان مى سازد.نباید این افراد را متهم شمرد و مورد خطاب قرار داد زیرا درک و تعقل اجتماعى شان در سطحى نیست که “وحدت منطقى”را در ذهنیت خویش تعریف کنند.وحدتى که مذهب همواره به دامان ان اویزان مى شود و در شرایطى که منافع خود را در خطر مى بیند بدان متوسل مى شود.توسلى که در بعضى شرایط نقطه قوت و در بعضى شرایط نقطه ضعف دین تلقى مى شود .ولى علم با توجه به اینکه از پشتوانه ى علمى  وجهان بینى ماتریالیستى برخوردار است نفسا ضرورتى نمى بیند به این فرمول رو بیاورد.هدف علم چیزى جز تعریف و رسیدن به واقعیات جهان هستى نیست.بنابراین هدف ایجاب مى کند که در اغاز فعالیت به فرض هاى بزرگ و غیر عقلانى رجوع نماید که در نهایت با استفاده از این تجارب و ازمایشات مکرر به نتیجه اى میرسند و انرا نظریه اى علمى مى شمارند.در ادامه نیز انسان با استناد و اتکا به همین نظریه ها به نظریات و تجارب جدیدترى دست پیدا مى کند.بنابراین براى علم هیچ محدودیتى در نظر گرفته نمى شود.یک نظریه مى تواند در این لحظه اى که این مقاله را مى نویسم علمى قلمداد شود و بعد از چند دقیقه اى دیگر در قالب نظریه اى غیر علمى بگنجد .به قول راسل :علم مشوق دست برداشتن از جستجوى حقیقت مطلق و هوادار جایگزینى چیزى است که مى توان انرا حقیقت فنى بنامیم”.یعنى اینکه هر نظریه اى که بیشتر به واقعیت نزدیکتر باشد علمى تعریف مى شود مگر اینکه خلاف ان ثابت شود.سیر تکاملى که در مذهب نمى گنجد و از اهمیت شایانى برخوردار نیست.قرارهم نیست برخوردار باشد چونکه خداى ادیان چنین احکام و اوامرى را برایشان وحى کرده و همین احکام و اخلاقیات را در راه رسیدن به خوشبختى مى داند.اگر امروزه شاهد هستیم که مذهب با گذشت زمان تغییر عقیده میدهد و خود را به قالب دیگرى در مى اورد همانطور که قبلا اشاره شد صرفا بدین دلیل است که بازارشان از رونق نیافتد و پایگاه اجتماعى خود را از دست ندهند.گرایش میانه روى  و لیبرال ادیان از همین فلسفه نشات مى گیرد.در این قسمت به چند مورد از نبرد بین این دو دیدگاه ان هم به شیوه اى کوتاه مى پردازم و در ادامه به خود موضوع بر مى گردم.
یکى از پرطنین ترین و رادیکال ترین منازعه که بین مذهب و علم درگرفت در رابطه با بحث هاى اختر شناسى و ستاره شناسى بود.بحث بر سر این بود که ایا خورشید کانون منظومه اى شمسى است یا زمین.منازعات و مباحثاتى که قرون متمادى ادامه داشت تا سرانجام نظریه اى نو که انرا “کوپرینکى”مى نامیم پا به عرصه اى میدان گذاشت.نظریه اى که علیرغم تمام نواقص علمى اش نظریه اى جدید بشمار مى رفت .وى بر این باور بود که مسیر سیارات دایره اى است و خورشید در مرکز ان قرار دارد.ولى علم امروزى خلاف این امر را ثابت مى کند و همانطور که میدانیم این مسیر نه تنها دایره اى نیست بلکه بیضوى شکل است و خورشید نه تنها کانون نیست بلکه یکى از کانونهاست.لازم به ذکر است که قبل از کوپرنیک نیز معدود اندیشمندانى در تاریخ یافت مى شوند که بر این باور بودند که زمین در حال حرکت است.یکى از این دانشمندان اریستارخوس است که سه قرن قبل از میلاد مى زیسته است .فردى که با جرات مى توان از او به عنوان فردى منحصر بفرد نام برد.وى نیز همانند گالیله از اتهام و تهدید طیف مذهبیون و علماى دینى بى بهره نماند هر چند که نتوانستند به وى اسیبى برسانند.فرهنگى که ریشه در خود مذهب دوانیده همواره یادگار زد و خوردهاى مبلغین دین و علم بوده است.

نظریاتى که به گفته اى علماى دینى گرایش به کفر تلقى مى شد همانند زلزله هایى در مقیاس چند ریشترى ساختمان فکرى ادیان را در هم کوبانید.این منازعات کم کم داشت به مقولات جدى بدل مى گشت که در طول تاریخ در چنین مقیاسى بى سابقه بوده است.روحانیون بخصوص روحانیون مسیحى اعلام مى کردند مگر چطور میتوان زمین را حرکت داده زیرا این افکار مغایر با ذات روح القدس است.ادیان عقیده داشتند که زمین ثابت است و این ستارگان هستند که به دور زمین مى چرخند.همین نظریه در نوع خود انقلابى در جهان علم محسوب مى شد و نوعى خطر جدى براى مذهب بشمار میرفت.کپلر هم بر این باور بود که سیارات در مدار بیضى شکل به گرد خورشید مى چرخند.نظریاتى که در قرن هجدهم میلادى با توجه به استناد بر ان جویندگان علم به پیشرفت هاى چشمگیرى در زمینه اى علمى دست یافتند.زیرا در این قرن بود که انان واقعا مى پنداشتند که زمین به گرد خورشید مى چرخد و سیاره ها هم همینطور.راسل در کتابش مى نویسد اگر ساده سازى یا روشنگرى هایى که فرضیه اى کوپرنیک به ارمغان اورد نبود هرگز قوانینى که گردش اجرام اسمانى بر اساس انها صورت مى گیرد کشف نمى شد.

نیوتن هم با کشف (نیرو)در واقع نیرو را به عنوان عامل تغییر سرعت،یعنى شتاب،تعریف کرد و بدین ترتیب توانست قانون جاذبه ى عمومى را تدوین نماید.اکتشافاتى که وى انجام داد و قوانین و نظریاتى که این دانشمند ارائه داد بدون شک از بالاترین و با ارزش ترین دستاوردهاى سطح علمى قرار داد.

ولى موضوع گالیله بسیار باارزش تر تلقى مى شود.گالیله علاوه بر کشف هاى علمى  که بر زبان اورد در همان حال مقابل خرافات و علماى دینى قد علم کرد.کمتر کسى در دنیاى کنونى یافت مى شود که نام وى را حداقل یکبار هم که شده به گوشش نخورده باشد،نامى که همچنان که اسپارتاکوس را مظهر مبارزه در راه ازادى بردگان در عصر برده دارى محسوب مى کنند بسیارى بر این عقیده اند که وى نیز مظهر مبارزه بین علم و الهیات مى باشد.گالیله ایى که نظریات وى از جانب روحانیون علم شیطان نامیده مى شد.علما در انزمان نمى توانستند این فرضیات را قبول نمایند زیرا مى پنداشتند اگر سیارات دیگرى وجود دارند احتمال این نیز هست که در انها ساکنانى یافت شوند.در چنین صورتى انان جزو کدام نسل هستند ،پیامبرشان کیست و….در نتیجه ى همین اهداف بود که انان بر صدد برامدند گالیله را به نادادگاه هاى خود بکشانند که در نهایت وى را وادار کردند که توبه کند و از عقاید خود تجدید نظر کند.در نهایت گالیله در مقابل انان براى اندک مدتى سر تسلیم فرود اورد و به اهداف انان تن داد.بعد از سکوت گالیله که از روى اجبار به وى تحمیل شد علماى دینى با شدت و حدت چند برابرى شروع به خرافه پراکنى هاى و تهدیدات خود کردند .ولى این تلاش ها نتیجه ى مطلوبى نداشت ،چونکه گالیله گویا عزم خود را جزم کرده بود که از عقاید خود دست نکشد.گالیله بعد از مدتى که خاموشى بر لبانش حکمفرما بود و سخنى بر زبان نیاورد مجددا تیر خود را به سیبل مذهب نشانه کشید.اقداماتى که خشم و غضب علماى دینى را فزونى داد.گالیله باز هم از جانب همین مرتجعین به نادادگاه تفتیش عقاید با دستور پاپ احمق سردر اورد که دوباره وى را وادار کردند نوشته هاى خود را پس بگیرد و علنا اعلام نماید که همه اى عقاید و گفتارهایش ساخته اى ذهن خویش است و با دنیاى واقعى ارتباطى ندارد.وى را تا حدى به این امر واداشتند که منجر بدین شد عقاید خود را ملال اور و ابلهانه توصیف کند.

متودى که همواره مبلغین و تجارین دینى از اغاز این نبرد “علم و دین”از ان به عنوان ابزار قدرتمندى در جهت سرکوب و سر به نیست کردن استفاده کرده اند.ابزارى که صرفا ناتوانى و استیصال دین را در این کارزار تاریخى که قرنهاست ادامه دارد به نمایش مى گذارد .نبردى که در طول تاریخ چند قرن گذشته اشکال گوناگونى بخود گرفته است.

با مطالعه تمام تاریخ بشر یک واقعیت برایمان مسلم است و ان اینکه مذهب حاصل حماقت انسانها بوده و همواره در زندگى روزمره مان نه تنها دخیل نبوده بلکه با توسل به جبر و فشار خرافات خود را به موتور متحرک مغز انسانها”اکثریت”تبدیل کرده.البته حماقت و نادانى انسان در وهله ى اول عامل شکل گرفتن این وضعیت شده،انسانى که نمى توانست پدیده اى را که امر عادى است یا رویدادهاى لحظه اى و زود گذر “کسوف و خسوف”را منطقا توضیح دهد و جزو قوانین طبیعى بداند.انسان به دلیل عدم توانایى ذهن خویش بدنبال الترناتیوى مى گشت که در واژه اى خدا یا موجود متافیزیکى ماهیت خود را بدست مى اورد.بر پایه اى همین خرافات انسانها تعاریف مختلف از پدیده هاى طبیعى “باد ،اتش،توفان،باران،سیل و …”و اجرام اسمانى در ذهن خود مى پروراندند به امید اینکه گره اى از زندگى شان باز شود.انسانهایى که معتقد بودند هر یک از اجرام اسمانى و پدیده هاى طبیعى نشانه اى از جانب خدا براى اینده انها هستند.

در واقع همین خرافات پایه اى همه اى ادیان تلقى مى شوند و علیرغم هر نقدى که نظریات ادیان به یگدیگر دارند در این مورد متفق قول هستند.زیرا اختلافات نباید به سطحى بکشد که فلسفه اى وجودى و هستى بنیان فکرى شان را نابود سازد.راسل در کتابش مى نویسد:(بر اساس اندیشه هاى سنتى،عالم هستى در مدت شش شب و روز افریده شده و از اغاز تا به امروز تمامى ستارگان و همه اى انواع جانوران و گیاهان،جز انواعى که در توفان نوح نابود شدند ،در عالم وجود داشتند.بنابراین عقیده اى مسیحیان ،در زمان سرپیچى ادم از فرمان خدا مجموعه اى از مصیبت وحشتناک ظاهر شد ،چنین عقیده اى با موضوع تحول و دگرگونى به عنوان قانونى در جهان هستى،که از سوى الهیات پذیرفته شده ،از زمین تا اسمان فاصله دارد).مطابق اندیشه ها و ازمایشات نوین علم امروزه اى مضحکه بودن این همه مهملاتى که از جانب مسیونرهاى مذهبى براى دسته اى از انسانها به قول خودشان وحى شده یک موضوع بیداد مى کند و ان خرافه بودن چنین ادعاهاست.مهملاتى که چنین مى اندیشند که بعد از نافرمانى ادم و حوا بود که بشر دچار گناه شد و بر روى جهان خوراک را قرار داد تا بشر از ان استفاده نماید.بعد از این حرکت از جانب ادم و حواست که انسان خشم و نفرت خود را بر انسانها روا داشت و انان را در دنیاى دیگر مجازات خواهد کرد.جهانى که بدین شکل امروزى در ان زندگى مى کنیم از انزمان به بعد شکل گرفت.اتفاقاتى که اگر صورت نمى گرفت هرگز انسان به گناه الوده نمى شد.

زیست شناسى و قانون تکامل

یکى دیگر از اختلافاتى که بین جهان بینى علم و جهان نگرى دینى به چشم مى خورد این است که از دیدگاه الهیات “در اینجا پروتستان مذهب را مثال مى اوریم”عمر زمین به چند هزار سال بر مى گردد که حدود ۴٠٠۴ سال پیش از میلاد است.در ایین یهود بنا به بعضى روایات مذهبى قدمت زمین به ۶٠٠٠ سال قبل تعیین شده است.ادعایى که با ساده ترین فرمول ها و دلایل علم امروزى قابل رد است.در این زمینه علم زمین شناسى همه اى این ادعا را بى دلیل مى خواند.نمونه اى دیگرى از اختلافات به موضوع تکامل بر مى گردد.بر اساس عقاید ادیان و الهیات همه اى جانوران پس از توفان نوح شکار مى کردند.باید پرسید که بطور مثال یک حیوان گوشت خوار براى حفظ بقاى خودش از کجا تغذیه مى کرده است.یا اینکه بنا به همین روایات همه اى حیوانات از نسل همان حیواناتى هستند که بعد از توفان نوح بر زمین نشستند و ادامه داشته اند.اما بعدها با کشف قاره ها دشوارى در توجیه مهملات بعد وسیعترى بخود گرفت.در استرالیا کانگروها زیست مى کنند که در جایى که توفان نوح شکل گرفته چنین حیوانى بنا به شرایط زیستى قادر نبوده به زیست خود ادامه دهند.باید پرسید که کانگروى استرالیایى از چه طریقى موفق شده است خود را به استرالیا برساند.چرا یک نمونه از انها در ان منطقه نماندند و به حیاتشان ادامه ندادند؟چرا اثرى تاکنون از انها یافت نشده.؟اگر قرار باشد که این همه جانوران و حشرات و حیوانات و گیاهان که شماره شان به میلیون ها میلیون میرسد به چه شیوه اى در ان کشتى گنجانیده شده اند؟و میلیون ها سوال دیگر از این دست که تمام بنیادهاى ادیان را در هم مى ریزد.

چنین مسایلى بیشتر در قرن نوزدهم بعد اجتماعى ترى بخود گرفت و به جرقه اى در ذهن افراد مذهبى مبدل گشت.کتاب منشا انواع چارلز داروین در همین عصر و با انگشت گذاشتن به این زمینه ها انقلاب نوینى را به سرانجام رسانید که اکنون نیز مورد استفاده علاقمندان علم قرا مى گیرد.نظریاتى که از اهمیت بسیار بسیار شایانى بخصوص در دوران وى برخوردار بود.قانون تکاملى که از جانب داروین تئوریزه گشت به چنان سطحى در عصر امروز مورد کاربرد قرار گرفته که اکثر علاقمندان از ان به عنوان اساس علم نام میبرند.نظریات داروین از سوى تمام زیست شناسان مورد تایید واقع شده هر چند که نقدهایى به ان وارد مى سازند.نظریاتى که ضربه اى مهلک و مخربى بر پیکر مذهب وارد ساخت.

مذهبیون از قافله عقب نماندند  و در حالى که با بروز چنین نظریاتى منافع خود را در خطر مى دیدند حتى بیشتر از خود معتقدین به این نظریات توجه مى کردند.البته هدفشان تخریب نظریات داروین بود نه تقویت و رشد ان .اعلام مى داشتند که حضرت عیسى به خاطر انسان جان باخت نه بخاطر میمون.مذهبیون چنین تصور مى کردند که گویا داروین گفته که انسان از نسل میمون است.علیرغم همه اى تلاشهاى روحانیون نظریات داورین دیگر در بین افکار عمومى ریشه دوانید که ثمره اش در وهله اى اول از دست دادن ابهت مذهب بود.دیگر بذر توهمى که همچون قبل محصول فراوانى ببار نمى اورد.در اثر همین نظریات حتى عده اى از خود روحانیون از دین رویگردان شدند که عاقبت به مرگ محکوم شدند.دین بعد از این انقلاب علمى به نوعى جدى تر از در سازش با علم وارد شد بلکه بتواند به خرافات خود رنگ و لعاب علمى بزند.بعضى از روحانیون نیز چنین مى پنداشتند که خدا به خواست خود و بنا به میل خودش تکامل را در ذهن انسان جا داده که تدریجا رشد شدیدترى بخود گرفته است.

جن شناسى و علم پزشکى

یکى دیگر از راههایى که علم  با دین و کوه خرافات ان که همچون اتش فشانى فعال در مغز انسان ها در حال فوران بوده و یادگار تمامى جنایت هاى معتقدین الهیات است به مبارزه برخاست موضوع بیمارى بوده.اتش فشانى که با مرور زمان فعال و فعال تر شده به قدرى که رسوبات و لکه هاى این کوه تمامى جهان را بر خود پوشانده است.بیمارى ها در واقع نماد خشم و خشونت خداوند بودند که براى تنبیه انسان از جانب خداوند در نظر گرفته شده.قرار است انسان در طول مدت بیمارى اش تا حدودى از گناهان خود بکاهد ،هم چنین عبرتى باشد براى سایرین.عده اى هم به جن و شیطان  یا جادوگرى ربط مى دادند که تنها راه علاج و التیامش رفتن به مقدسات مذهبى و دعا خواندن بود.به گونه اى که در سراسر تاریخ قرون وسطى تنها راه علاج براى درمان بیمارى ها از طریق شیوه هاى خرافاتى انجام مى شد.

اصلى که بدین خرافات متوسل مى شد از انجیل و دین مسیح مربوط مى گشت و از ان ریشه دوانید.کم کم و با گذشت زمان این نظریه اى دینى به سایر ادیان از جمله اسلام سرایت کرد.پروتستان ها و کاتولیک ها بیش از سایرین به این خرافات دامن مى زدند و در راه جستجوى درمان مذهبى بودند.کم نیستند از ارامگاه ها و مقبره هاى ارتجاعى مذهبى در سراسر جهان و بخصوص کشورهاى اسلام زده که مردم براى شفاى بیمارى و مریضیشان به این مکانها پناه مى برند.در گذشته نیز فرض مى شد که یکى از راه هاى کاستن خشم و نفرت خدا که در مریضى انسان به چشم مى خورد مراجعه به همین مکان هاى مقدس و بخصوص کلیسا بود.در بعد دیگر قضیه هم شاهد ضعف علم در سطح مطلوبى هستیم،علیرغم همه ى سرکوب ،اختناق،فشار و تهدیداتى که بر مبلغان علم وارد مى امد خود علم هم در سطحى قرار نداشت که به اکثر سوالات و نیازهاى بشرى پاسخ قاطع و واقعى بدهد.علمى که به مراتب مترقى تر از الهیات بود.روش دیگرى هم که روحانیون از ان به عنوان راه کاستن از این بیمارى ها نام میبردند سرکوب و کشتن کسانى بود که مسبب رونق بیمارى ها بودند.در همین زمینه زنان بیشتر از مردان مورد تجاوز و ازار و شکنجه قرار مى گرفتند .عده اى از معتقدین الهیات مى پنداشتند نیروى جادوگرى که از طریق ان انسان را شفا مى بخشد و شیطان به نوعى در ان دخیل است بیشتر در زنان نیرومند تر است تا مردان.خود پاپ احمق نیز جهت این هدفش افرادى را مامور کرد که گزارشاتى در این مورد تهیه کنند و افراد را محاکمه نمایند.کم نبودند افرادى که در طول تاریخ به سبب همین مساله بدار اویخته شدند یا سوزانیده شدند.

کالبد شکافى و دین

نخستین دانشمندى که به تشریح علم کالبد شکافى پرداخت “وسالیوس”بلژیکى در قرن شانزدهم بود که وى هم سرانجام همانند گالیله ،کوپرنیک و سایرین با همان سرنوشت روبرو شد تا در نهایت با توطئهاى کلیسا به هلاکت برسد.کسى که نقش مثبتى در این علم ایفا نمود و رهروانى در اینده داشت.افکار و مهر باطلى بر تمامى خرافات الهیات در زمینه اى بیمارى انسان کوبید.

همانطور که قبلا اشاره شد دخالات الیهات در کارهاى پزشکى همواره موجود بوده و است.براى نمونه راسل یاادور مى شود که کاستن از دردهاى انسانى و کشف مواد بى حس کننده فرصت دیگرى براى دخالت انان بود .نظریات الهیات که استفاده از ماده را مغایر با دستورات الهیات قلمداد کرد و اعلام مى کردند که(موقعى که خداوند به حوا مى گوید با درد کودکانى پدید خواهد امد).این نوع گرایش هنوز در بین انسان هاى مذهبى بى شمارى رواج دارد که هم چنان به زنان توصیه مى کنند هنگام زایمان از این مواد بى حس کننده استفاده نکنند و دردهاى مربوط به زایمان را تحمل کنند.در واقع اقدامهاى پیشگیرانه ى که مانع از شیوع بعضى از بیمارى ها و دردها مى شود نشانه اى از بى ایمانى نزد مومنین تلقى مى شود.عقیده درباره ى  نظارت بر زاد و ولد،تولید مثل و اجازه ى قانونى براى سقط جنین هنوز هم در متن هاى انجیل و فتواهاى روحانیون و پاپ فراوان است.همین چند هفته اى قبل بود که پاپ واتیکان در رابطه با سقط جنین فتواهاى جدیدى را سر داد.

جسم و روح

بى گمان در زمینه اى روانشناسى هم نبرد علم و دین خود را در سطح گسترده اى  و عمیقى رسانده است.ایا روانشناسى به همان معناى پرداختن و تحقیق در مورد شناخت روح است؟هدف روانشناسى فهماندن راه علمى در رسیدن به تعریف علمى از روح است.از منظر من نه تنها روانشناسى بلکه هر علمى که در راستاى رسیدن به این قبیل سوالات وجود خود را تعریف کند علم نیست.هدف علم مبارزه در راه دین نیست.علمى که قرار باشد در نقد دین ابراز وجود کند علم نیست.زیرا هدف علم فراتر از این مسایل است.علم تعریف خاص خود را دارد همانطور که دین هم دارد.راه و خط و هدفشان از هم جداست.ولى علیرغم اینکه در یک راستا گام بر نمى دارند و در این بین علیرغم بى طرفى علم در پدیده هاى اجتماعى مذهب است که در امور علم مداخله مى کند و با ان به مقابله بر مى خیزد.هدف علم در واقع نشان دادن و رسیدن به واقعیات کل پدیده اى جهان هستى است.ناگفته نماند که خود دین نیز ظهور و هدف خود را در راه رسیدن انسان به خوشبختى تعریف مى کند ولى بنا به ماهیت خرافاتى و متافیزیکى اش چنین ضرورتى را برایش ملزم مى سازد که در تقابل با علم برخیزد.علم بصورت غیر مستقیم تمام پایه هاى الهیات را در هم مى ریزد،اما الهیات مستقیم با علم به مبارزه بر مى خیزد چه به شیوه اى علنى و چه از طریق سازش.براى نمونه همین علم روانشناسى را میتوان نام برد.مذهبیون چنین ادعا مى کنند که هدف روانشناسى تحقیق در مورد روح انسان است.تصویرى که بسیار مضحک و خنده اور است.زیرا هر روانشناسى که از منظر علمى بخواهد این علم را تعریف کند مسلما خلاف این مى اندیشد.هدف روانشناسى در واقع تحقیق در زمینه ى پدیده هاى روانى است.

خود واژه اى روح به دوران باستان مربوط مى شود.روح گرایان یا همان ایدالیستها که روح را مقدم بر ماده مى دانستند و باور داشتند که روح در همان جسمى در درون ماده زندانى است.انچه که ماتریالیستها خلاف ان را باور دارند.فلاسفه ى یونان که افلاطون در صف مقدم قرار دارد بدین مهملاتى باور داشتند.این دسته از نظریات در اثار افلاطون ،ارسطو و سقراط به وفور به چشم مى خورد .کانت نیز که یکى از ایده الیستهاى نامدار تاریخ فلسفه است گمان مى کرد که اگر جسد سوزانده شود و به صورت گاز پراکنده گردد خداوند با مشکل خلق درباره ى او روبرو خواهد شد.ولى اگر همان جسد در زیر خاک دفن شود کار خالق اسان تر خواهد بود .این نظر یکى از معروفترین ایدالیستهایى است که در زمینه هاى متعددى صاحب نظر است.کانتى که در هگل به اوج خود رسید.

ایدالیسمى که به قول راسل”هنگامى که واقعیت را در برابر ظاهر مى گذراند واژه ى واقعیت از دید انان داراى جلوه ى عاطفى است نه منطقى.چیزى که علم یا ماتریالیسم بهیچوجه ان را نمى پذیرد.وظیفه اى علم چیزى بیش از این نیست که بعد از سلسله ى ازمایش و تحقیقات به نتیجه ى میرسد و در ادامه از شخص توقع دارد که ان را مشاهده کند و قضاوت کند.در حالى که نظریات الهى نه تنها در چنین ریلى حرکت نمى کنند “که ریشه در خرافاتشان دارد”بلکه از شخص انتظار دارند که بدون هیچ اما و اگرى نظریات انان را بپذیرد.در واقع علم نشات گرفته از ادراکات عادى و طبیعى است اما دین بر اساس ادراکات غیرعادى استوار است.منظور از ادراکات عادى و غیر عادى همان حالتى است که در زمان مصرف مواد مخدر یا نوشیدن مشروبات الکلى بطور مثال به انسان دست مى دهد .انسان در شرایطى که از این مواد استفاده مى کند یا از مشروبات مى نوشد از لحاظ ذهنى و ادرک وارد دنیاى نوینى”خیالى “مى شود که فرد چنین مى پندارد که در شرایط متفاوتى قرار گرفته است.چنین حالتى موقتى است و با گذشت چند ساعت و خروج مواد از درون بافت هاى سلولى فرد همان حالت گذشته و طبیعى به وى برمى گردد.فردى که در حالت مستى در دنیاى نوین خود بسر مى برد اکنون مى پذیرد که کل دنیایى که در ان بسر مى برد پایه ى ماتریالیستى و ابژه ى ندارد و همه ى انها خیالات و وهم مغزش بوده است.به بیان ساده تر مذاهب در طول زندگى انسان منجر به این مى شوند که فرد چنین احساسى داشته باشد و ذهن و ادراک و تعقل او را از وى مى رباید.نظریاتى که باورهاى ناموجه و نامعقول را به امرى عادى براى انسان مبدل مى سازد و از این باورهاى نامعقول بت تعصبى را ذهنش مى سازد که خارج از ان حاضر نخواهد بود به مقوله اى دیگرى بى اندیشد.دین به نوعى به انسان احساس ارامش مى دهد،ارامشى که نشات گرفته از حماقت انسان است.ارامشى که هیچ ربطى به واقعیت پدیده ى جهان هستى ندارد و قبول ان براى علم  خرافه ى بیش نیست.از نظریات دینى پدیده ى کل جهان در حالت تاریکى مطلق قرار گرفته و مساله ى روشنایى برایش مقوله ى مجهول بشمار مى اید.
نتیجه گیرى

به قول راسل اکثریت دانشمندان -جز اواخر قرن هجدهم در فرانسه و روسیه-هوادار سنت هاى مذهبى دوران خود بوده اند.به طور مثال نیوتن نمونه اى از حقانیت مذهب کاتولیک بود.ناگفته نماند که در عصر امروزى هم وضوحیت این واقعیت بر همگان اشکار است بطورى که دانشمندان و محققان علمى فراوانى هستند که نظریه هاى علمى خود را به الهیات اویزان مى کنند و سعى دارند ثابت کنند که بین علم و دین اختلاف اساسى وجود ندارد.بطورى که گویا خداوند سازنده و خالق تمام کل پدیده هاى جهان هستى است و از اینده ان خبر دارد.بر اساس این دیدگاه خداوند با گفتارهایى در کتب اسمانى اش به نوعى بشر را بسوى این هدف راهنمایى کرده .انچه ملزم مى باشد این است که بشر با استفاده از همین راهنمایى ها در راه رسیدن به انها گام بر مى دارد و به حقایق دست پیدا مى کند.ادعایى که هیچ پایه ى علمى نداشته و نخواهد داشت.علم همواره با کشف قوانین نوینش پدیده هایى  را کشف کرده که مغایر با نظریات الهیات بوده است.اگر زمانى محققان علمى وجود داشته اند  و اکنون نیز بیشتر وجود دارند که کشف قوانین علمى را به موضوع الهیات پیوند مى دهند ریشه در مسایل گوناگونى دارد.بطور مثال میتوان گفت که شرایط علم انزمان در سطح مطلوبى نبوده که بتواند همه اى پایه هاى بنیادین الهیات را در هم شکند.البته دستگاه تفتیش عقاید حاکمین الهى نیز بخودى خود در نافرجام ماندن چنین هدفى نه تنها بى تاثیر نبوده بلکه نقش اساسى را ایفا کرده است.
بدون شک با قد علم کردن مارکسیسم  نبرد این دو وارد فاز نوینى شد به نوعى که اسم ان را میتوان انقلابى در علم تلقى کرد.انقلابى که در بعضى یا اکثر مواقع به محققان اجازه نمى دهد با الهیات از در سازش وارد شوند و در صورت اقدام ورزیدن به چنین کارى افشاگرى لازم را به عمل مى اورند.هر چند که شمارى از محققان علمى و دینى بر این باور هستند که میان الهیات و علم پیوندى وجود ندارد.انچه باید علمى قلمداد شود این است که علم باید کاملا بى طرفانه با قضایا برخورد کند و بر اساس مشاهدات و تجربیات شناخت خود را نمایان سازد نه علمى که به نظریات الهیات و ایدالیستى اویزان باشد.زیرا بزرگترین تناقضى که در وهله اى اول به چشم مى خورد سوا از تضاد این دو قطب اختلافات اساسى و مختلف خود ادیان است.در چنین صورتى باید از اقایان و خانمهاى “دانشمند و محقق”پرسید که قرار است نتیجه ى ازمایشات خود را با کدام یک از نظریات الهى تطبیق دهید.

دینى که در طول تاریخ نه تنها از درد و رنج انسان نکاست بلکه بالعکس با ان به مجادله برخاست و درصدد تشویق و ترغیب اعمال وحشى گرى و ضد انسانى بر امد.به جرات میتوان گفت که جهان بینى علمى انسان را بسوى روشنایى،دانایى ،خرد ،درک واقعى از پدیده ى کل جهان هستى و… مى برد در حالى که جهان نگرى دینى به مقابله با ان بر مى خیزد و مانع از سعادت بشر در این هدف مى شود.علم در هر زمینه اى داراى نظریات و تزهاى منطقى است که با پدید امدن تئورى جدید از هم مى شکافد و به مقوله ى غیر علمى تبدیل مى شود.علم هیچوقت تصور نمى کند که واقعیت مطلق را میداند بر خلاف انچه ایدالیسم باور دارد.علم بخوبى از عهده ى این وظیفه بر امده است.ناگفته نماند که این بدان معناست که تمام نظریاتى که رد مى شوند در مقوله ى غیر علمى مى گنجند،بلکه بالعکس کم تا بیش شاهد هستیم که بر پایه ى همان نظریات که بعدا توسط علم و رد نفى مى شود اختراعاتى در زمینه ى علمى صورت گرفته و نقش موثرى را در جاى خود ایفا کرده اند.این موضوع در فیزیک کاربرد ویژه ى دارد.به زبان سلیس تر نظریات قبلى به عنوان مبنایى در نظر گرفته مى شوند در جهت رسیدن به قوانین و اختراعاتى که به واقعیت نزدیکترند.
علیرغم تمام پیشرفت هایى که علم در نقش انسان ایفا کرده شایان این است که نقدهاى جدى هم بر ان وارد شود.علمى که متاسفانه به نوعى به ورطه ى سیاسى دستگاه حاکمین در امده بخصوص در چهار قرن گذشته.علمى که سر از فرمول مشخصى در مى اورد جهت اینکه انسان خدمت بى دریغى به دانش و اگاهى و روشن شدن حقایق هستى انجام دهد در فرجام کار سر از جایى در مى اورد که بوسیله ى همین فرمول ها سلاح هاى کشنده اى ساخته مى شود که تنها در یکى دو مورد ان جان بیش از ٢٠٠٠٠٠  انسان را مى گیرد.ایا اینیشتین با اختراع این فرمول چنین هدفى را دنبال مى کرد؟!همین سلاح هاى کشنده و تجهیزات نظامى که امروزه از طریق سیستم سرمایه دارى دنیاى ما را به منجلابى کشانیده که ابعاد فجایع ان در این نوشته برایم قابل وصف نیست توسط همین علم بدست امده است.قرار بود علمى که قرون متمادى در مقابل تاریکى به منازعه برخاسته و بشر را بسوى خرد هدایت مى کرد امروز به نوعى خود دامنگیر همین مصیبت شود.صرفا و صرفا لازم است که براى رسیدن به تعریف منطقى از خود علم و نبردش با دین در طول تاریخ از روزنه اى مناسبات اقتصاد سیاسى بدان بنگریم.در غیر این صورت تعریف بغایت غلط و غیر منطقى از خود پدیده ى علم بدست اورده ایم.علم در واقع و در ذات خود باید کاملا بى طرف باشد ولى متاسفانه خود علم به این هدف و مقصد نایل نیامده است.
رسالتى که بر دوش ما کمونیستها به عنوان شاخه اى از علم”علم کلى جهان”این است که تلاش بورزیم تا همه ى این زوایا را براى بشریت شفاف سازیم و در خدمت جامعه انسانى قرار دهیم.خود علم هم نتوانسته ذات خود را حفظ کند و به جولانگاه حاکمین سیاسى در امده است.ایا سوال در مورد این مساله که مقوله ى الیناسیون به خود علم هم رسوخ کرده است منطقى به نظر میرسد؟؟؟!!!جواب این سوال بدون شک امرى بغرنج و فوق العاده پیچیده ى است که نظریات متعددى را در خود جاى داده است.انچه مسلم است این است که خود علم هم قربانى همین مناسبات اقتصادى شده و در اثر ان تعادل و حالت نرمال خود را از دست داده است.این تئورى تا جایى پیش میرود که راسل مدعى است تمامى جنگ ها و کشور گشایى هاى تاریخ بشر ارمغان علم بوده است.

در یک بعد قضیه میتوان با نظر راسل هم عقیده بود اما این یک روى سکه است.روى دیگر سکه چیست؟باید پرسید کدام علم؟علمى که دامنگیر سیستم تضادهاى طبقاتى بوده است یا علمى که قرار بود مستقل باشد و در راستاى رسیدن به واقعیات عمل کند.از دیدگاه من دقیق ترین واژه ى که میتوان براى چنین دسته از علمها انتخاب کرد علم”بورژوایى”است.متاسفانه علم مستقل در مناسبات سیستم سرمایه دارى در کمتر حالاتى از جانب حتى خود جویندگان علم بسوى نظریات علمى گام بر میدارد.علمى که دین با استفاده از ان شمشیر خود را حدادى تر کرده و زهر را به جاى عسل در خور اذهان جوامع جهانى مى دهد توسط تئوریسین هاى این سیستم ضد انسانى برنامه ریزى مى شود .برنامه ریزى  که کاملا هدف مندانه در راستاى تخریب افکار توده ها تئوریزه و پراکتیزه مى شود.همین حاکمین سرمایه دارى اند که هنگفت ترین و عظیم ترین ثروت هاى نجومى و امکانات مختلف رسانه اى و …در اختیار پاپ احمق،خاخام ها،اخوندها،روحانیون و مبلغین مذهبى قرار مى دهند به امید اینکه تصویرى زیبا و انساندوستانه از مذهب و ادیان به تصویر بکشند و خرافات را در ذهن بیمار توده ها تزریق کنند.این حالت وحشى گرى در عصر سرمایه دارى به حد اعلاى خود رسیده است.یک نمونه را که میتوان نام برد دین مسیحیت است که چنان تصویرى از ان براى توده اها ارائه مى دهند که مسیحیت را تحت عنوان”دین طبیعى” نام مى برند.دینى که به قول خودشان تا حدى زیبا و انسان دوستانه است که میتوان از ان به عنوان راهنماى رسیدن به سعادت و خوشبختى یاد کرد.کم نیستند مسیحیانى که باور دارند مسیحیت دین نیست بلکه راهنماى زندگى انسان است.

اگر زمانى در تاریخ انسان و با گذشت قرنها گالیله یا کوپرنیک هایى از لا بلاى صفحات تاریخ ظاهر مى شوند و از گفتار خود اظهار ندامت و پشیمانى مى کنند در عصر نوین گالیله ها و کوپرنیک هایى در ابعاد وسیعترى که قابل قیاس با گذشته نیست یافت مى شوند.اگر علم امروزى یا علم نوین قرار باشد که منافع سیستم طبقاتى را مورد نقد و تیررس قرار دهد همچون گذشته باید منتظر ماند که جویندگان این رهمنون عمل در نادادگاه هاى ارتجاعى تفتیش عقاید بورژوایى تشریف نمایند و در قبال نظریات و فرضیاتشان پاسخگو باشند.قرارهم نیست که کماکان بى طرف بمانند تا زمانى که پایه هاى اقتصادى سیاسى این سیستم پابرجاست.علم با رهایى از سیستم طبقاتى خواهد توانست استقلال خود را بطور “کامل”بدست اورد و از روزنه ى خود به کل پدیده ى جهان هستى بنگرد.البته در سیستم امروزى هم یافت مى شوند جویندگانى که از استقلال لازم برخوردار هستند و به دستگاه سیاسى سرمایه دارى اویزان نیستند.افرادى که در تقابل با افراد غیر مستقل به مراتب قلیل ترند.

از منظر و دیدگاه اقتصاد سیاسى اگر علم در جهت تقویت سیستم سیاسى شان فعالیت نداشته باشد نه تنها علم نیست بلکه به کفر گویى متوسل شده است.علم از منظر این لاشخورها زمانى در بعد علمى مى گنجد که منافعشان را مورد هدف قرار ندهد.علمى که زمانى مورد ازار و اذیت دستگاه سیاسى و اقتصادى قرار مى گرفت بخشى از ان نشات گرفته از حماقت و نادانى انسان ها بود اما این بیان در عصرنوین کمتر مشاهده مى شود.زیرا خود همین مبلغین و روحانیون دینى به خرافه بودن نظراتشان پى برده اند ولى براى حفظ سیستم ضد انسانى خود چاره ى جز این امر ندارند و ناگزیر در این راه قدم بر میدارند.میزان نابخردى روحانیون و مبلغین دینى در عصر امروزه قابل قیاس با قرون گذشته نیست.مارکسیسم به عنوان علمى نوین در سده ى هجدهم انقلاب عظیمى را تاکنون در جهت افشاى این حقایق ایفا کرده است.علمى که همواره در تلاش بوده که چهره اى واقعى لایه هاى پنهانى که ماحصول همین سازش ها است را افشا کند و بدرستى ان را به نمایش بگذارد.

به جرات میتوان گفت که در هیچ برهه اى از تاریخ بشر ازادى فکرى “بخصوص در زمینه ى علمى”به اندازه ى امروز مورد تفتیش و ازار و اذیت قرار نگرفته و از سوى حاکمین مرتجع و وحشى سیستم سرمایه دارى تهدید نشده است.وظیفه ى همه ى جویندگان واقعى علم و بخصوص ما کمونیستها این است که از دریچه ى علمى با خود علم برخورد کنیم و به ان ارج نهیم.امید است که با به صدا در اوردن زنگ مرگ سیستم طبقاتى سرمایه دارى این جهنم و سایه ى ننگین را که قرنهاست بر ذهن و جسم انسان ها سنگینى مى کند و بشر را به سوى جهنم”تاریکى مطلق”جهان کانالیزه کرده ،چهره اى و ذات حقیقى علم را به ذات علم برگردانیم و در راستاى خدمت به انسان پراکتیزه کنیم.غیر از این اندیشیدن به هر هدف دیگرى بدون شک به مسیر خرافه ى کشانده مى شود که هیچ ثمره ى مفیدى جز سیاه روزى بدنبال نخواهد داشت.هدفى که تنها با اراده ى ما کمونیست ها،ازادیخواهان و جویندگان حقیقى علم به تحقق خواهد پیوست.

زنده باد انترناسیونالیسم پرولترى
زنده باد ازادى،برابرى،حکومت کارگرى

مرگ بر مذهب و خرافات انسان