چند نوشته جدید

تئوری هایی در باره ی پیچیدگی های رفتاری اعضای جامعه ی انسانی!

نکاتی در مورد تئوری!
تئوری مانند عینک است و هر کس باید زمانی که بخواهد به بررسی تئوریک جهان انسانی و پیچیدگی ان بپردازد، لازم است عینک مناسب با چشم خود را برگزیند! برای نمونه من نمی توانم با عینک ته استکانی مادربزرگم به تماشای تلویزیون بنیشینم و یا ایشان نمی تواند با عینک من کتاب بخواند!

تئوری هم دقیقا خصلت عینک را دارد! هر کس در هر موقعیت اجتماعی جهان را از پشت تئوری هایی که بهش معتقد است می نگرد!

علیرغم اینکه امروزه صدها هزار تئوری جامعه شناختی، فلسفی، روانشناختی، اقتصادی، سیاسی و غیره وجود دارد، اما تئوری در کل یک خصلت ویژه دارد! یک تئوری یا بورژوایی است و یا پرولتری! تئوری مفر سومی ندارد! به عبارت دیگر شما باید یا از موضع منافع بورژوازی به جامعه نگاه کنید و یا از موضع منافع پرولتاریا!

تمام تئوری بافی ها، تمام درازگویی ها و تمام نگرش ها از چارچوب این دو تئوری رسمی خارج نیستند!

ساختارگرایی ( Functionalism )

تئوری ساختارگرایی همان طور که از اسمش مشخص است یعنی پایبندی به ساختارها در اجتماع!
اگرچه امیل دورکهایم به عنوان بنیان گذار جامعه شناسی و جامعه شناس ساختارگرا، در بررسی مسائل مختلف اجتماعی از جمله نابسامانی اجتماعی Anomie و دلایل این نابسامانی ها و پیامدهایش مانند خودکشی تحقیقات مهم و حیاتی در حوزه ی علم جامعه شناسی انجام داده است، اما دیدگاه های ایشان به دلیل پایبندی به ساختارهای موجود به غایت محافظه کارانه است و در چارچوب تئوری بورژوایی قرار می گیرند.

تالکوت پارسونز جامعه شناس ساختارگرا و کسی که نظریات ساختارگرایی را تا حدود زیادی تکامل بخشید، در موضعی به مراتب محافظه کارانه تر از دورکهایم است و شدیدا ایده های ارتجاعی ایی در مورد پایبندی به ساختارهای اجتماعی در جامعه مطرح می کند!

دورکهایم تا حدود زیادی ین نابسامانی ها و زمینه های گرایش به خودکشی در جامعه ی ” مدرن ” را بیان می کند، ولی به دلیل پایبندی این تئوری به کلیت ساختارهای نظام های موجود تحت هیچ شرایطی نمی تواند خصلت ترقی خواهانه یی داشته باشد!

در بسیاری از مواقع حتی تئوری هایی که در چارچوب تئوری های بورژوایی قرار می گیرند، بخش چشمگیری از وقایع اجتماعی را بیان می کنند، ولی در نهایت این تئوری ها به دلیل دفاع از وضع موجود یا توجیه وضع موجود نمی توانند خصلت ترقی خواهانه داشته باشند!

تئوری رفتارگرایی ( Behaviorism )

رفتارگرایان به سرکردگی مید به جای بررسی ساختارهای اجتماعی روی مسائل رفتاری انسان ها در جامعه فوکوس می کنند و بررسی رفتار انسان ها به صورت فردی در جامعه و تعمیم ان به کل جامعه از ویژگی های تئوری رفتارگرایی است!
البته رفتارگرایان متاخر مانند گفمن تلاش می کنند که این نگرش را تا حدودی در مورد رفتار گرایان تغییر دهند، ولی خود به مراتب سطحی تر از مید به جامعه برخورد می کنند!

اگر با تئوری رفتارگرایان به سراغ توضیح پدیده های اجتماعی برویم، همواره به خاطر تعمیم خاص به عام دچار کج فهمی های عمیق می شویم!
رفتارگرایان اگرچه سعی می کنند با راست ها و فاشیست ها تداعی نشوند، اما زمانی که به بررسی مسائل جامعه شناختی جوامع دیگر می رسد و رفتار مثلا چند توریست عرب زبان را به کل جامعه ی عربی تعمیم می دهند، اگاهانه یا نااگاهانه در کنار راسیست ها قرار می گیرند!

تئوری های دیگری که در حوزه ی روانشناسی اجتماعی قرار می گیرند، امروزه به جز چند موردشان بقیه کاربرد چندانی ندارند!

برای نمونه ژان پیاژه مراحل رشد کودک تا سنین بالا را با مشاهدات عینی بررسی کرده و تئوری روانشناختی خود را بر اساس بررسی چند کودک و یا چند تا بچه گربه ارائه داده است!

فروید به عنوان بنیان گذار تئوری روانکاوی هم با بررسی سطحی و مشاهده ی موردی اساس تئوری خود را در مورد عقده ی ادیپ و خود درونی و بیرونی ارائه داده است!

امروزه تئوری های سطحی ایی که صرفا بر اساس مشاهدات صوری پایه ی تئوری خود را گذاشته باشند، در مجامع اکادمیک جدی جایگاهی ندارند و از نقطه نظر تئوری پرولتری مردود هستند!

لنین جایی در بحث با کلارا زتکین مارکسیست های اتریشی که در پی ادغام مارکسیسم و فرویدیسم بودند را به سخره گرفته و کل نظریات فروید را پوچ و بی ربط ارزیابی می کند!

تئوری های انتقادی!

مارکسیسم بدون اغراق در بین تمام تئوری های انتقادی و غیر انتقادی قوی ترین، منسجم ترین و و رادیکال ترین تئوری است که به شیوه ی رادیکال و کاملا ریشه و نه سطحی به بررسی پدیده های اجتماعی می رود!

تئوری مارکسیسم یک تئوری کاملا ساختارشکنانه و در تقابل با ساختارگرایی و رفتارگرایی است.
مارکسیسم تلاش دارد، ریشه ی نابسامانی های اجتماعی و فرهنگی را در نابرابری های اقتصادی و اجتماعی توضیح دهد و از این طریق به نتیجه و الترناتیو انقلاب و سوسیالیسم می رسد!

از نقطه نظر مارکسیسم ساختارهای نظام سرمایه داری ابدی و ازلی نیستند، به همین خاطر پایبندی ساختارگرایان به این ساختارها و تشویق مردم به سکوت در مقابل ظلم و جنایت، از جانب ساختارگرایان محافظه کار، از موضع تئوری انتقادی مردود محسوب می شود.

تفاوت بنیادین مارکسیسم با ساختارگرایی و پساساختارگرایی در این است که مارکسیسم برخلاف ساختارگرایی پایبند به ساختارهایی که نابرابری را تولید و بازتولید می کند نیست و همچنین برخلاف پساساختارگرایان مارکسیسم تنها ” ساختار شکن ” نیست، بلکه مارکسیسم یک راهنمای عمل و یک الترناتیو مقابل جامعه انسانی و طبقه ی کارگر برای عبور از وضعیت موجود ارائه می دهد، کاری که پساساختارگرایان تحت هیچ شرایطی حاضر به انجام ان نبوده و نیستند و اصلا تئوریشان در تقابل و انکار الترناتیو و راهکار است!

و اما بررسی پیچیدگی های رفتاری اعضای جامعه!

برای بررسی تمام مسائل پیچیده ی اجتماعی و پیچیدگی های رفتاری، مسلما لازم است علاوه بر مارکسیسم، با ایده ها و تئوری های دیگری اشنایی داشت و نکات ظریف و ریز ان تئوری ها را گرفت، از مضمون و محتوای محافظه کارانه خارج کرد و خصلت رادیکال و انقلابی بهش داد!

مارکس بر دوش هگل و برنوبائر و فوئرباخ و سوسیالیسم فرانسوی فوریه و اوئن و اقتصاد سیاسی انگلستان و در نقد و تقابل ایده های هگلی و فلسفه ی کانت و پرودن و سوسیالیسم تخیلی و ریکاردو و ادام اسمیت تئوری انقلابی سوسیالیسم علمی را بنا نهاد و تکامل بخشید!

ما هم باید با شناخت دقیق تئوری پردازان راست و در نقد تئوری های محافظه کارانه و غیره، بتوانیم تئوری انقلابی مارکسیستی را تکامل بخشیده و از این طریق نکات ریز و درشت جامعه را توضیح دهیم!

بدون شک در جامعه ی انسانی ایی که ما در ان زندگی می کنیم، انسان ها رفتارهای بی نهایت پیچیده و متناقضی دارند!

کم نیستند مسلمانانی که خوردن گوشت خوک را حرام می دانند، ولی همبستری با تن فروشان را حلال اعلام می کنند! یک نوع فرهنگ التقاطی و پیچیده وارد فضای اجتماعی شده است!
من به شخصه صدها نفر را دیده ام که روزه شان را با ابجو و عرق شکسته اند!
هر روزه با دهها نفر برخورد می کنم که دنبال گوشت حلال می گردند و یک دقیقه بعد ادرس پوف ( جنده خانه ) را از ادم می پرسند!
کم نیستند کسانی که دست به هر جنایتی می زنند و بعدش دعا می کنند و گریه و زاری هم می کنند!
کم نیستند مسیحیانی که رابطه ی جنسی ازاد هم دارند ولی روزه می گیرند و چند روز سال از خوردن شکلات و گوشت خوک و مشروب خودداری می کنند!
کم نیستند کسانی که زیر زبان و روی زبانشان قران و علی و پیغمبر و حسن و حسین و دیگر امامان شیعیان ولی صلیبی به گردن اویخته اند که از صلیب پاپ ژان پل بزرگ تر است!

کم نیستند کسانی که برای همبستری حرام با یک نفر قند در دلشان اب می شود، ولی ادعای مذهبی بودنشان گوش فلک را کر می کند!
کم نیستند دختران خارجی به خصوص “ترک و کرد “در المان که ” ساک زدن” را عادی می دانند ولی حفظ پرده ی بکارتشان به معنای حفظ زندگی شان است و این ها در این جامعه بزرگ شدند و یکی دو و در بعضی مواقع سه نسل شان اینجا زندگی کرده است!
کم نیستند کسانی که همزمان که به دکتر و بیمارستان مراجعه می کنند به خرافات و دعا و عریضه نویسی هم پناه می برند!

خرافات جز لاینفک جامعه ی امروز در سراسر جهان است و مردم امریکا و انگلیس و تا حدودی المان جز خرافی ترین مردمان غربی هستند! شاید مردم امریکا خرافی ترین مردم جهان باشند!

سوال اینجاست، این پیچیدگی های رفتاری در جامعه ی انسانی را با کدام تئوری می توان توضیح داد و با چه عینکی می توان نگاه کرد؟!

اگرچه مارکس در اثار خود غالبا زیربنای اقتصادی را عامل اصلی در شکل دادن به روبنا می داند و معتقد است که جامعه یی که از لحاظ پیشرفت نیروهای مولده جلوتر باشد، روبنای سیاسی، فکری و فرهنگی اش هم جلوتر خواهد بود و این را من هم شدیدا قبول دارم، اما زمانی که مارکس تحولات فرانسه را خود از نزدیک مشاهده کرد، در کتاب هیجدهم برومر لوئی بناپارت تجربه ی زندگی شخصی خود را از تحولات ان دوران منتشر کرد و به این نتیجه رسید که الزاما در تمام مواقع زیربنا روبنا را شکل نمی دهد، بلکه ممکن است روبنا زیربنا را شکل بدهد و انگلس هم در اخرین مقدمه بر مانیفست کمونیست دقیقا بر این عقیده است درک ماتریالیستی از دیالکتیک به هیچ وجه مکانیکی نبوده و نیست، به همین خاطر این نوع خشک اندیشی که همیشه زیربنا روبنا را شکل می دهد شدیدا رد می کند!

اگر انسان با یک درک مکانیکی و خودبخودی به سراغ توضیح مسائل مارکسیستی برود و مارکسیسم را از دیالکتیک خالی کند، در بررسی های خود ممکن است دچار کج فهمی های بسیار خطرناکی شود و به دامن ارتجاع سجده ببرد!

مارکسیسم پوزیتویستی و جبرگرایان دقیقا به این دلیل به دامن ارتجاع افتادند که مارکسیسم را با پیچیدگی های دیالکتیکی ان بررسی نکرده و به دلیل خوشبینی به انقلاب خودبخودی و ” جبرگرایانه ” به دامن بورژوازی روی اوردند و به عرصه ی تئوری پردازان بورژوا و محافظه کار پیوستند!

در مورد توضیح خصوصیات پیچیده ی مردم شاید مارکسیسم به تنهایی قادر به توضیح این مساله نباشد، هر چند مارکس در یک جمله ی تاریخی ان را تا حدودی توضیح داده است: فرهنگ حاکم بر هر جامعه فرهنگ طبقه ی حاکم است!، اما ایا تمام این تناقضات رفتاری اکثریت عظیم مردم از طرف حاکمان به انان ترزیق می شود، من گمان دارم!

درست است که حاکمان و صاحبان سود و ثروت از حماقت و غیراگاه بودن طبقه ی کارگر و توده ی تحت ستم در جامعه سود می برند، ولی توضیح رفتار یک ترک المانی که سه نسل ش در المان زندگی کرده اند و بین ایده های مدرن و اسلام گرایی اویزان است، به نظر من صرفا با مارکسیسم قابل توضیح نیست، به همین دلیل بعضی مواقع استفاده از برخی از نظریات دیگر نظریه پردازان می تواند به توضیح پدیده های اجتماعی کمک کند!

حسن معارفی پور
۰۹٫۰۸٫۱۵

و بازهم در باره ی خرده بورژوازی!

مارکس و انگلس بر این عقیده بودند که خرده بورژوازی به دلیل منفعت طلبی اش، ممکن است خصلت های ” مترقی ” هم داشته باشد و با پیشرفت روند انقلاب کارگری با طبقه ی کارگر همراه شود!!
انان این طبقه را که شدیدا تمایل بورژوا شدن دارند و به خاطر ترس از دست دادن موقعیت فعلی شان در هر دروره، همیشه جانب ” پیروزمندان” را می گیرند، شاید با پیچیدگی هایی که این طبقه در شرایط امروز دارد، نشناخته بودند و تصورات متافیزیکی هم از این طبقه نداشتند!

مارکس و انگلس از خرده بورژوازیی صحبت می کردند، که وارد مناسبات پیچیده ی قرن بیست و یکم نشده بود و خصلت های ارتجاعی خرده بورژوازی امروز را نداشت!

به نظر من حتی پیوستن خرده بورژوازی به صوف انقلاب پرولتری، دلیلی بر اثبات ترقی خواه شدن این طبقه نبوده ونیست! انقلابی گری خرده بورژوازی کاملا معامله گرانه و فرصت طلبانه است، به همین خاطر این طبقه اگر زمانی خصلت انقلابی پیدا می کند، از روی ناچاری بوده و شرایط بهش تحمیل کرده است.

تفاوت بورژوازی با خرده بورژوازی!

نظریه ی مارکس در مورد طبقات اجتماعی، برخلاف نظریات جامعه شناختانه بسیاری از نظریه پردازان مانند انتونی گیدنز یا دیگر نظریه پردازان، یک هسته ی منسجم و بنیادی دارد!

از نظر مارکس در جامعه دو طبقه ی اصلی یعنی صاحبان ابزار تولید، زمین و منابع طبیعی( بورژوازی ) و فاقدان ابزار تولید و فروشندگان نیروی کار ( پرولتاریا ) دو طبقه ی اصلی در جامعه هستند!

مارکس همچنین معتقد است که یک طبقه ی فرعی در بین این دو طبقه وجود دارد که خصلت انتقالی دارد! انتقالی به معنی این است که ممکن است یک بخش از این طبقه که بخش اکثریت ان است در نتیجه ی رقابت با بورژوازی بزرگ به پرولتاریا بپیوند و بخش نازک تر ان به دلایل مختلف در بورژوازی بزرگ ادغام شود!

یکی از نقاط قوت نظریه ی مارکسیستی، بررسی علمی و منسجم و نه اخلاقی طبقات اجتماعی است! به عبارت دیگر مارکس همیشه بین ارمان خواهی سوسیالیستی و جایگاه طبقاتی اشخاص و افراد به صورت منفرد تفاوت قائل است. به زبان ساده تر یک نفر از طبقه ی بورژوازی می تواند کمونیست باشد و برای انقلاب پرولتری بکوشد و همزمان هزاران نفر از طبقه ی کارگر یا خرده بورژوازی شدیدا افکار ارتجاعی و عقب مانده داشته باشند!!
همچنین مارکس موقعی که از طبقه و مبارزه ی طبقاتی صحبت می کند و کشمکش دیالکتیکی را توضیح می دهد، به اعقتاد او ان موقع ایده های فردی یا عقاید شخصی افراد در پروسه ی مبارزه ی طبقاتی رنگ می بازد! مثلا مبارزه برای افزایش دستمزد و دست زدن به اعتصاب برای تحمیل شرایط کاری بهتر به بورژوازی از جانب پرولتاریا، هیچ گاه باعث جدا شدن کارگران از هم نخواهد شد و دیگر در چنین شرایطی این کارگران با هر گرایشی که به صورت فردی داشته باشند، به صورت جمعی در مقابل سرمایه دار موضع می گیرند!

اینجا برای اینکه خواننده دچار کج فهمی نشود می خواهم کمی روشن تر صحبت کنم! میان طبقه به مثابه ی طبقه و فرد اکتیویست به مثابه ی فرد در مارکسیسم باید تفاوت قائل شد!

به بحث بررسی تفاوت های بورژوازی و خرده بورژوازی برمی گیردم!

بورژواها برخلاف پرولترها منافع مشترکی با همدیگر ندارند و اتفاقا این رقابت بورژواها و بورژوازی قوی و ضعیف است که باعث می شود این طبقه شدیدا ضربه پذیر و شکست پذیر باشد!

بورژوازی و بورژواها حول منافع مشترک “حفظ سود برابر برای همه ی بورژواها “،جمع نشده و نخواهند شد، بلکه انها شدیدا در رقابت با یکدیگر هستند و در پی از میدان به در کردن رقبای بورژوای خود هستند!!!

برای یک بورژوا مهم موفقیت فردی او و شکست دیگر رقبای بورژوایش است ولی برای یک پرولتر، منفعت جمعی حقوق مناسب تر و استاندارد زندگی بهتر، فردگرایی را در بین طبقه ی کارگر تا حدودی حاشیه یی می کند! اگرچه بورژوازی سعی می کند که کارگران را فردگرا تربیت کند، اما زمانی که کارگران به صورت جمعی استثمار و تحمیق می شوند و منفعت جمعی شان به خطر می افتد، مسلما به صورت جمعی دست به تجمع و اعتصاب خواهند زد!

بررسی پروسه ی مبارزاتی طبقه ی کارگر و تلاش بورژوازی برای دور زدن این طبقه از طریق سندیکالیسم و سندیکاهای زرد و خنثی کردن خصلت های انقلابی این طبقه در چارچوب این بحث نمی گنجد! امید است وقت باشد به صورت دقیق تر به بررسی این مساله بپردازم!

بورژوازی بزرگ امروزه خصلت ملی گرایی و ” ترحم” به کارگر خودی و استخدام کارگر از” قوم”، ” ملت” ، همشهری و هم محل را شدیدا از دست داده است! هر کجا نیروی کار ارزان تر و مالیات بر درامد پایین تر، تشکل یابی کارگری محدود تر و اگاهی طبقاتی ضعیف تر است، بورژوای بزرگ سرمایه و کارخانه اش را به انجا منتقل می کند!

ولادیمیر ایلیچ لنین در کتاب جاودانه ی خود” امپریالیسم به مثابه ی بالاترین مرحله ی سرمایه داری” یکی از خصلت های مرحله ی امپریالیستی سرمایه را همین انتقال سرمایه به خارج از مرزهای کشور بررسی می کند.

خرده بورژوازی اما وضعیتش بی نهایت مضحک است! خرده بورژواها به هیچ وجه توانایی رقابت با بورژوازی بزرگ را ندارند، انان سعی می کنند زیر نام پایبندی به مسائلی از قبیل استخدام کارگر از ” ملت خودی” ، به کارگران ” ملت” ،” قوم “،” فامیل “، و ” عشیره ” ی خود ” ترحم ” کنند و ضمن منت گذاشتن سر کارگران خاموش و پراکنده و غیر متشکل از ” ملت خودشان”،پروسه ی استثمار را شدید تر کرده و میزان دستمزد را شدیدا کاهش دهند!

به قول انگلس زمانی که خرده بورژوا ها برای اینکه بتوانند به حیات خود ادامه دهند، قیمت کالاهایشان را کاهش می دهند، از طریق بالا بردن ساعت کار کارگرانش و تشدید روند استثمار و پایین اوردن دسمتزد، پایی اوردن قیمت کالاهایشان را جبران می کنند!
نقل به مضمون از انگلس!

با نگاهی میدانی به وضعیت تمام خرده بورژواها در کشور آلمان، از مغازه داران کوچک گرفته تا صاحبان کافه، رستواران ها، بارها و غیره و غیره می توان دید، که تمام کارگران مثلا بارها و رستوران های ایرانی، ایتالیای، ایرلندی، المانی و غیره یا حداقل ۹۹ درصدشان کارگرانی هستند که با صاحب کارشان از یک کشور امده، یک ” قومیت ” و ” ملت” دارند!!

در این زمینه شاید تحقیقات میدانی صورت نگرفته باشد، اما شکی ندارم در تمام کشورهای اروپایی وضعیت به شرحی فوق است!

این خصلت ملی پرستی و نژاد پرستانه ی خرده بورژوازی اگرچه ممکن است نزد خودشان مثبت و یا ” انسان دوستانه ” ارزیابی شود، اما نشان از گرایش این طبقه به ارتجاع ناسیونالیستی است.

استثمار بی رویه ی کارگران در محیط هایی که صاحبان کار نه بورژوازی بزرگ، بلکه خرده بورژوازی است در برخی مواقع تا سه برابر است و میزان دستمزد، یک چندم دستمزد یک کارگر در کارخانه است!

بنابراین ” ترحم خرده بورژوازی” به مراتب ارتجاعی تر از استثمار طبقه ی کارگر از جانب بورژوازی بزرگ است، به همین خاطر است که خرده بورژوازی المان به پگیدا می پیوند!

حسن معارفی پور
هایدلبرگ
۰۶٫۰۸٫۲۰۱۵

حزب دمکرات کردستان عراق همکار اصلی داعش!

آمار واقعی در مورد اینکه چند درصد از بعثی های سابق بعد از سقوط صدام به پارتی (جریان بارزانی )، پیوسته اند، در دست نیست، اما حدس زده می شود که بالای هشتاد درصد از بعثی های کورد، از سال ۹۱ و بعد از “قیام” و شکست شوراها در قیام به جریان فاشیست بارزانی پیوسته و بیست درصد آن جذب اتحادیه ی میهنی( جریان طالبانی) شده اند!

کسانی که سابقا شکنجه گران و مزدوران رژیم بعث در کردستان عراق بودند، امروز غالبا کاربدستان ایل بارزانی و جریان طالبانی هستند و جزو تروریست های وابسته به دو سازمان جنایتکار اطلاعاتی یعنی پاراستن (حفاظت اطلاعات پارتی ) و زانیاری ( سازمان اطلاعات جریان طالبانی ) هستند.

زمانی که در کردستان عراق زندگی می کردم و نشریه ی پیشرو ( ارگان مرکزی کومه له ) را در شهرهای کردنشین عراق پخش می کردم، برحسب اتفاق با یکی از این بعثی های سابق آشنا شدم، که صاحب چند رستوران،چندین خانه و ویلا در یکی از شهرهای اطراف سلیمانیه بود.

زمانی که در رستوران ایشان غذا می خوردم، از من و یک نفر دیگر از بچه های کومه له خواست که با ما خصوصی صحبت کند.

من هم علیرغم اینکه آدم کلا نترس و بی پروایی هستم، سریعا اسلحه ام را گرفتم و با خود به اتاقی که بالای رستوران بود بردم و آنجا زمانی که ما در حال غذا خوردن بودیم با ما صحبت می کرد و می گفت که من تاکنون صدها نفر را سوزانده ام و اگر شما بخواهید حاضرم سربازهای ایرانی که در نوار مرزی ایران هستند، دستگیر کنم و دست بسته در مقابل مقداری پول تحویل شما دهم و شما می توانید بعد از تلخیه اطلاعاتی تیربارانشان کنید!!!

من یک نگاهی بهش انداختم و گفتم ما تروریست نیستیم و تحت هیچ شرایطی حاضر به قبول این پیشنهاد تروریستی نیستیم. ما اینجا فقط نشریه پخش می کنیم و اسلحه ی ما صرفا به خاطر حفاظت از جان خودمان است. درست است که ما در حال جنگ با رژیم ایران هستیم و این رژیم هزاران جنایت در طول تاریخ مرتکب شده است، ولی ما اگر بتوانیم مزدوران این رژیم را اسیر کنیم، بدون شک نخواهیم کشت!

ایشان در حزب اتحادیه ی میهنی دارای موقعیت و جایگاه بسیار بالایی بود!
قصد من از تعریف این خاطره صرفا آشنا کردن خواننده با وضعیت احزاب ناسیونالیست فاشیست کرد و بافت سازمانی این احزاب است.
این آدم جنایتکار را ضربدر صد هزار کنید، به بافت تشکیلاتی و سازمانی پارتی (ایل بارزانی ) و یکیتی (جریان جلال طالبانی ) خواهید رسید!

بله به قدرت رسیدن بدون انقلاب اجتماعی و عدم فروپاشی کامل نظام قبلی در هر جامعه یی باعث می شود، که فقط ظاهر افراد و سیستم عوض شود.
آنچه در کردستان عراق اتفاق افتاده است، شکست قیام مردمی و تنها جابجایی چند مهره بوده است.

صدام حسین را بردارید و جلال طالبانی یا مسعود بارزانی را جای آن قرار دهید! این وسط چیزی عوض نشده است. ساختار حکومتی همان است که قبلا بوده است.
به موضوع اصلی بر میگردم، اخبار زیادی از رابطه ی نزدیک پارتی و نشست های پی در پی این جریان و توافقات نوشته و نانوشته اش با داعش منتشر شده است،فاجعه ی شنگال و همسویی مستقیم پارتی با دولت فاشیست ترکیه و اردوغان،تبلیغات دروغین پارتی علیه پ ک ک، استفاده ابزاری از شعبان بی مخ های حزب دمکرات کردستان ایران و ارسال چند پیشمرگ به قندیل،سازمان دهی سلفیست ها در کردستان عراق از جانب پارتی، پیام تسلیت نچیروان بارزانی به خاطر کشته شدن دو سرباز ترک به اردوغان، قربانی کردن مردم بی دفاع نوار مرزی ترکیه و پیام مسعود بارزانی به پ ک ک برای خروج از عراق همه و همه نشان از قرار گرفتن پارتی در جبهه داعش و ارتجاعی و ضد انسانی بودن این جریان جنایتکار و فاشیست است.

در مورد پ ک ک!
در این نباید شک کرد، که پ ک ک با هر نقدی که بهش وارد باشد که هست و با هر میزان از مرزبندی که باید باهاش داشت که دارم، در وضعیت فعلی یکی از قوی ترین اپوزیسیون های خاورمیانه است!
پ ک ک اگر چه سازمانی ناهمگون و بی افق از لحاظ سیاسی و تئوریک است، اما با سازمان دهی مقاومت توده یی از پایین در روژاوا و نجات مردم شنگال از دست وحوش اسلامی داعش مهر خود را بر تحولات خاورمیانه کوبیده است و هیچ کس، حتی دشمنان پ ک ک هم نمی تواند این مساله را انکار کنند.

پ ک ک در واقع یک دولت در منطقه ی بحرانی خاورمیانه است و سیستمی که پ ک ک با آن روژاوا را اداره می کند، در تقابل مطلق با سیستم مزدورانه ی سایر احزاب کردی و بخصوص پارتی و یکیتی است.

پ ک ک اگرچه در کردستان ایران ممکن است جریان خوشنامی نباشد، اما مساله ی روژاوا به پ ک ک یک وجهه ی بسیار مثبت در بین چپ های جهان و کل مردم آزاری خواه بخشید.
پارتی همکار رسمی میت ترکیه از این بابت زجر می کشد، که وجود پ ک ک و روژاوا مانع جدی بر سر راه مزدوری این جریان برای اردوغان و داعش خواهد بود!
پارتی همچنین از این در هراس است، که همین روزها مردم کردستان عراق از روژاوا الگوبرداری کنند و حتی نیروهای مسلح موسوم به پیشمرگ اسلحه هایشان را رو به سینه ی مدافعین و متحدان داعش و ترکیه یعنی رهبری پارتی بگیرند!

پارتی و ناسیونالیسم کرد کردستان عراق اگرچه با شروع جنگ و حمله ی داعش، عمر حکومت شان را کمی تمدید کردند، ولی بی شک زیاد طول نمی کشد، که مردم کردستان عراق، این نیمچه حکومت فاشیستی را سرنگون خواهند کرد و تمام تقلای ایل بارزانی و نفرت پراکنی علیه پ ک ک، به خاطر ترس سرنگونی اقلیم کردستان است.

حسن معارفی پور

۰۲٫۰۸٫۲۰۱۵

مختصر در مورد فاشیسم!

فاشیسم در آلمان یک جنبش اجتماعی ریشه دار و با زمینه ها و پتانسیل اجتماعی بالا است.
بر اساس تحقیقاتی که رفقای چپ در جنبش دانشجویی المان به صورت میدانی انجام داده اند، ۷۶ درصد آلمانی ها مخالف سهل گرفتن دولت در مساله ی پناهندگی هستند، ۵۶ درصد آلمانی ها معتقدند که که کولی ها و رمانیایی ها (رما) به کارهای جنایی در آلمان مشغولند، ۳۶ درصد آلمانی ها معتقدند که “مسلمانان” با اهداف و انگیزه از پیش تعیین شده به این کشور مهاجرت می کنند و باید جلو وردود مسلمانان را گرفت، ۵،۶ درصد المانی ها پیش زمینه ی ذهنی فاشیستی دارند، در المان ۲۲۵ سازمان فاشیستی فعالیت می کنند، ۲۱۷۰۰ آلمانی به سازمان های فاشیستی تعلق دارند و در این سازمان ها عضویت دارند، هر هفته به سه کمپ پناهندگی حمله ی فاشیستی می شود،در سال ۲۰۱۴ در کشور آلماان ۳۵ بار کمپ پناهجویان به آتش کشیده شده است، ۷۷ بار در سال جاری به پناهجویان حمله شده و پناهجویان از جانب فاشیست ها مورد ضرب و شتم قرار گرفته شده اند و ۱۱۸ بار به کمپ های پناهجویان در سال ۲۰۱۴ خسارت وارد امده است!

این آمار، آماری است که در رسانه های آلمانی هم منتشر شده اند و پلیس از آن اطلاع کامل دارد و گزارشات در مراکز امور پناهندگی و پلیس ثبت و ظبط شده اند!!!

امار واقعی به مراتب بیشتر از این است.

منصور حکمت بیچاره در اشتباه مطلق بود که می گفت زیر پوست هر انسانی یک ” سوسیالیست” خوابیده است!!!

اتفاقا با بررسی دقیق، علمی و میدانی می توان ثابت کرد که زیر پوست اکثریت آلمانی ها یک راسیست، یک فاشیست و یک فالانژیست ضد خارجی خوابیده است، چون شرایط حاکم این زمینه را فراهم کرده است!!

زمینه های تولید و بازتولید راسیسم!

بررسی زمینه های اجتماعی تولید و بازتولید راسیسم در قالب یک استاتوس فیس بوکی نمی گنجد، اما اینجا سعی می کنم حداقل در مورد آلمان به برخی از مهممترین دلایل عروج مجدد فاشیسم اشاره کنم!

فاشیسم و راسیسم برخلاف تبلیغات عامیانه و احمقانه در خون هیچ کسی نهفته نیست، بلکه فاشیسم محصول یک شرایط اجتماعی ویژه است که فاشیسم را به ضرورت تبدیل می کند.

در آلمان حزب ناسیونال سوسیالیست از دل بحران سوسیال دمکراسی کائوتسکیستی و دولت ” دمکراسی مستقیم” اقای فریدرش ابرت، سر براورد.

در سال های ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۳ جامعه ی آلمان در یک بحران اقصادی عمیق به سر می برد و سوسیال دمکراسی کائوتسکیستی دلایل بحران را نه ساختار کاپیتالیستی این کشور، بلکه از دست دادن مستعمره ها و ” خیانت ” و انشعاب اسپارتاکیست ها ( حزب کمونیست آلمان سابق) ارزیابی می کرد.

ناسیونال سوسیالیست ها طرفدار هیتلر که در گروه های بسیار منسجم و قوی سازمان یافته بودند، به مردم المان قول داده بودند که می توانند از طریق اتکا به ناسیونالیسم و حفظ منافع ملی کشور، المان را از مرحله ی بحرانی عبور دهند و تا حدود زیادی موفق به این عمل شدند!

در سال های ۱۹۲۳ تا ۱۹۳۳ صدها هزار متخصص، اکادمیسن و “روشنفکر” به عضویت حزب نازی آلمان درامدند!

بر اساس امارهایی که در کتب دانشگاهی هم امده است، ۶۷ درصد آکادمیسین های آلمانی به عضویت حزب ناسیونالیست سوسیالیست درامده بودند.

حزب نازی در عبور دادن جامعه ی آلمان از بحران اقتصادی و بالا بردن ارزش پول تا حدود زیادی موفق بود و علیرغم تاکید بر کمونیست ستیزی و یهودی ستیزی اش جایگاه ویژه یی در میان اقشار و طبقات مختلف اجتماعی از طبقه ی کارگر، تا خرده بورژوازی و بورژوازی پیدا کرده بود.

اگر المان در جنگ با روسیه شکست نمی خورد، بدون شک الگوی فاشیسم می توانست به بسیاری از کشورهای جهان و حداقل اروپا صادر شود و چند میلیارد نفر را در سراسر جهان متقاعد کند.

شکست فاشیسم در روسیه نقطه شروع ایزوله شدن فاشیسم در فضای اجتماعی در سراسر جهان شد.
علیرغم هر نقدی که به تجربه ی اتحاد شوروی داشته باشیم، نمی توان جنبه های مترقی سرمایه داری دولتی و سوسیالیسم واقعا ناموجود را انکار کرد.

عروج مجدد فاشیسم در اروپا قبل از هر چیز اقتصادی است. تحلیل گران اکادمیک که غالبا خودفروشانی بیش نیستند، به دلیل اینکه سرشان در اخور دولت هاست، تلاش می کنند نقد فاشیسم و راسیسم را به سطح اورده و مساله ی اقتصاد و زیربنا را به طور کل در تحیل های خود حذف کنند، نکند مارکسیست تلقی شوند!
اما به طور واقع انچه راسیسم و فاشیسم را تولید و بازتولید می کند، روند ناموزون پروسه ی تولید سرمایه داری و بیماری های مقطعی و لاعلاج ( بحران های ادورای و ساختاری ) نظام سرمایه داری است.

جامعه ی المان یکی از صنعتی ترین کشورهای جهان است و پنجمین قدرت اقتصادی جهان است.
المان سومین صادر کننده ی اسلحه در سراسر جهان است. در حوزه ی اکسپرت ( صادرات ) این کشور جزو موفق ترین کشورهای جهان است و علیرغم بحران بزرگی که از سال ۲۰۰۸ شروع شده است، المان همچنان با تمام قوا به تولید و صادرات ادامه داده است.

به دنبال تحولات سوریه و عروج داعش، المان در حوزه ی صادرات اسلحه میلیارد ها دلار پول به جیب زده است و گفتنی است که بخشی از بحران این کشور از طریق صدور اسلحه جبران شده است.

ارتش المان یکی از اماده ترین ارتش هاست که از سال ۲۰۰۱ تاکنون به تمام مناطق جنگ زده، از افغانستان و عراق گرفته تا لیبی و سوریه فرستاده شده است.

المان در تحولات اکراین به همراه امریکا بزرگترین متحد فاشیست ها و نئونازیست های اکراینی علیه روسیه و پوتین بوده و هست.

رسانه های آلمانی از تلویزیون های رسمی و دولتی گرفته تا پرتیراژ ترین نشریه های این کشور از جمله بیلد سایتونگ و اشپیگل همواره مشغول نفرت پراکنی علیه خارجیان و ” مسلمانان” هستند!

در المان اگر خارجیان از دولت کمک هزینه ی سوسیالی بگیرند، از جانب همین مدیا ها ” انگل” خوانده می شوند و اگر جویای کار باشند، از جانب همین مدیا و فاشیست های المانی به عنوان کسانی معرفی می شوند که شغل آلمانی ها را گرفته اند!

در کلاس های زبان آلمانی که برای خارجیان برگزار می شود، معلمان که اغلب به سازمان های دولتی مرتبط هستند، همواره اعلام می کنند که شما به عنوان یک خارجی با هر میزان از تحصیل و با هر سابقه ی کاری، تنها به ” جرم” خارجی بودن، فرصت شغلی مناسب را نخواهید داشت و شما باید این را بپذیرید که آلمانی ها حتی از “اسم “خارجی متنفرند!

تعداد زیادی از خارجیان را می شناسم که اسم شان را تغیر داده و اسم خانوادگی المانی انتخاب کرده اند!
در المان اگر شما با لهجه زبان المانی صحبت کنید، یا به زبان المانی تسلط نداشته باشید، موقعیت اجتماعی شما پایین است!

در المان حتی چپ ها و ” کمونیست ” های پست مدرن،فاشیست ها و راسیست ها را ” درک ” می کنند و معتقدند که بلاخره انان به خاطر ترس از خارجیان و ترس از دست دادن هویتشان به خیابان می ایند و علیه اسلام و مسلمانان( بخوانید تمام خارجیان ) تظاهرات می کنند!!!!

مدتی پیش به دنبال کشمکش های عراق و سوریه تلویزیون های رسمی آلمان در طول شبانه روز از ۲۴ ساعت، ۲۰ ساعت از وقت برنامه هایشان را به بررسی پدیده ی اسلام و اسلام گرایی اختصاص می دادند!!!

به دنبال همین مساله بسیاری از آلمانی ها از همسایه ی ” مسلمانشان ” که چهل پنجاه سالی بود، همدیگر را می شناختند، دشمن ساخنتند و تنفر راسیستی خود را به نمایش گذاشتند!

ما نباید گول تبلیغات دماگوژیستی کلیشه یی دولتی و اکادمیسنهای پفیوز که اعلام می کنند، فاشیست ها عده یی شعبان بی مخ بیکار و بیسواد هستند، را بخوریم. پشت فاشیسم در المان یک دستگاه عریض و طویل فکری، سیاسی و اقتصادی به اسم دولت خوابیده است و قوی ترین احزاب پارلمانی با تبلیغات خود با فاشیسم همسو هستند و فاشیست ها را به خط می کنند.

فجایع مربوط به ان اس او و قتل های زنجیره یی که با همکاری مستقیم پلیس و با خط گرفتن از احزاب پارلمانی و سازمان اطلاعات و امنیت المان صورت گرفته بود، بزرگترین رسوایی را برای احزاب پارلمانتاریست و حتی حزب سوسیال دمکرات المان به بار اورد!

دفاع حزب سبز المان از اخراج پناهجویان رمانیایی و کولی ها، راسیستی بودن سیاست های این حزب را بیش از هر زمانی به نمایش گذاشت!

تنفر پراکنی حزب سوسیال مسیحی در بایرن و پارلمان المان به بهانه ی مبارزه با اسلام علیه خارجیان یک فضای کاملا راسیستی را در بایرن دامن زده است و به دنبال هر اظهار نظر راسیستی چندین حمله به کمپ های پناهندگی و پناهجویان در شهرهای المان صورت گرفته است.

راسیسم نفرت طبقاتی از توده های کارگر و ستمکش!

دلیل اصلی تنفر راسیست ها از خارجیان در المان فقیر بودن و ضعیف بودن اکثریت قریب به اتفاق خارجیان در این کشور است. خارجیان پناهنده در واقع جزء ضعیف ترین لایه های طبقه ی کارگر هستند و دلیل اصلی تبلیغات راسیست ها علیه انان، فقیر بودنشان است.

راسیست ها و فاشیست ها قبل از اینکه دشمن خارجی ها باشند، دشمن طبقاتی طبقات فرودست جامعه هستند و از لحاظ فکری با کمونیست ها دشمنی دارند.

اگرچه فاشیسم محصول شرایط بحرانی در نظام سرمایه داری است، ولی فاشیسم و راسیسم در تلاش برای این است که تبعات بحران را به گردن ضعیف ترین بخش طبقه ی کارگر یعنی خارجیان و افشار تحت ستم غیر بومی بیاندازد!

فاشیست ها البته کوچکترین مشکلی با سرمایه داران خارجی نداند،سرمایه داران خارجی در المان از اتوریته ی به مراتب بالاتری از المانی های فقیر برخورداند!!

راسیسم قبل از هر چیز یک تنفر عمیق طبقاتی از مردمان تحت ستم، طبقه ی کارگر و به ویژه کمونیست هاست.

در آلمان اولین کسانی که مورد هجوم راسیست ها و احزاب راسیست قرار می گیرند، اقشار تحت ستم خارجی، کمونیست ها و چپ ها هستند!

در این شکی نیست که سوسیالیسم تنها پاسخ وضع موجود است و هر گونه دور زدن انقلاب سوسیالیستی و کارگری به هر بهانه یی از جانب هر کمونیستی، ” ارتداد” مطلق به حساب می اید، اما برای مبارزه با فاشیسم باید با تمام قوا در تمام ابعاد به جنگ این هیولای ادمخوار رفت و تمام ابعاد مختلف ان را به چالش کشید! باید تلاش کرد همزمان که مبارزه ی رادیکال را سازمان می دهیم، روشنگری کنیم که هیچ کس گرفتار این بیماری کثیف طاعون نشود.

خرده بورژوازی المانی و روشنفکران این طبقه رابطه ی بسیار نزدیکی با فاشیسم و فاشیست ها دارند و در هر شرایطی ممکن است از این رو به ان رو تغییر جهت بدهند!

برای شکست راسیسم و فاشیسم باید دولت های محافظه کار را که از طرق مختلف، چه اطلاع رسانی دروغین و جعل وقایع و چه سازماندهی پلیس مخفی درون نیروهای راسیستی برای کمک به گسترش راسیسم و همزمان کنترل ” قانونی ” ان در تلاشند، را برانداخت!

راهکار پارلمانتاریستی مبارزه با راسیسم ثابت کرده است که چپ های پارلمانتاریست نه تنها در مبارزه علیه راسیسم موفق نبوده اند، بلکه در بسیاری از مواقع گام عملی مخالف راسیسم برنداشته اند و به تضعیف راسیسم کمک نکرده اند!

به قول تروتسکی مارکسیست متزلزل ولی انتی فاشیست، نباید به بحث با فاشیست ها نشست و باید کله شان را به اسفالت کوبید!

حسن معارفی پور
۰۱٫۰۸٫۲۰۱۵

به نظر من پشت معرفی انسان ها با ملیت شان فاشیسم خوابیده است!

در آلمان هر گاه یک هواپیما سقوط کند، یا بمبی منفجر شود و چند آلمانی کشته شود و یا یک دوچرخه سوار آلمانی زمین بخورد و حتی یک المانی اسهال بگیرد، رسانه های آلمانی ” ملیت” فرد را برجسته کرده و در بوق و کرنا می کنند، که مثلا صد نفر کشته شدند، ولی ۲ نفرشان آلمانی بودند!
آنها سریعا به خانواده ی این دو آلمانی تسلیت گفته و “ملیت” ۹۸ نفر دیگر به تخمشان هم نیست!

به یاد دارم سال ۲۰۱۲ چند نفر کوهنورد در قسمت فرانسه ی کوه های آلپ جان باختند و از این چند نفر دو نفرشان آلمانی بود.
رسانه های آلمانی دو هفته ی کامل پشت سر هم در باره ی این دو نفر خبر پخش می کردند و حتی یک بار هویت در مورد هویت دیگر جانباختگان صحبت نکردند!!!!!.
به دنبال سقوط هواپیمای لوفتانزا در ماه های اخیر، از پارلمان آلمان گرفته تا رسانه و مردم عادی فقط و فقط در مورد آلمانی هایی که در این حادثه جانشان را از دست دادند، صحبت می کردند و انگار بقیه ی مسافران غیر آلمانی به اندازه ی موش آزمایشگاهی هم ارزش نداشتند!!!

فاشیسم آلمانی البته با تمام ارتجاعی و ضد انسانی بودنش به مراتب “مدرن تر” یا به تعبیر بهتر مدرنیزه شده تر از فاشیسم ایرانی و شرقی است!!!!!
.
در ایران سرانه ی سالانه ی مطالعه بر اساس آمارهای رسمی سالی ده دقیقه است، اما موقعی که یک ایرانی در بین هشتاد میلیون نفر که سال های متمادی زیر سایه حاکمیت رژیم اسلامی خفه خون گرفته اند، یک تحقیق درجه چندم در سطح جهانی انجام می دهد، راست و چپ، نژاد این فرد در مدیای چپ و راست برجسته شده و در تپل و دهل کوبیده می شود که فلان ایرانی “دانشمند، محقق، کاشف، نویسنده، شاعر، با احساس، لطیف و البته آریایی و ایرانی، در تز دکترای خود، ثابت کرد گوزی که بو و صدا ندارد، وضو را باطل نمی کند!!!!

سریع صفحات فیس بوک و رسانه های سطحی و مبتذل و وبسایت های مختلف پر از پخش این اخبار مبتذل می شود! چرا چون یک نفر از نژاد آریایی و ایرانی “کشف” بزرگی کرده است!!!!

آخر احمق های فاشیست، اراذل و اوباش، این خبر چه ارزشی دارد که شما صفحه ی رسانه ی مبتذلت را با آن سیاه می کنید؟!!

هر کس در مورد نژاد و هویت ملی و قومی ازم سوال کرده و می کند، آنچنان بهش پاسخ دادم، که بار دیگر انسان ها را بر اساس قومیت و ملیتشان دسته بندی نکند!

راسیسم و فاشیسم خود را در تمام ابعاد زندگی انسان ها نشان می دهند و کم نیستند، چپ هایی که علیرغم کوبیدن بر دهل کمونیسم، هر روز مرتکب جنایت راسیستی و برخورد فاشیستی می شوند!

تنها یک نژاد وجود دارد و آن نژاد انسانی است!

حسن معارفی پور

ناتو در تلاش برای نابودی تمام دستاورد های مردم روژاوا!

انچه دولت ترکیه در پی نابودی ان است، پ ک ک به عنوان یک جریان نظامی نیست، بلکه تلاش غرب و ناتو برای نابودی تمام دستاورد های مردم کوبانی به طور اخص و روژاوا به طور عام است.

در این شکی نیست که سیستمی که امروز در روژاوا وجود دارد، کوچکترین ربطی به اقتصاد و سیاست سوسیالیستی ندارد، اما این سیستم اداره ی این منطقه از خاورمیانه، علیرغم بی ربطی اش به سوسیالیسم علمی، شیوه ی دیگری از اداره ی جامعه است که هیچ گونه همسویی ایی با برنامه های نئولیبرالی غرب و ناتو ندارد، به همین دلیل است که دولت های غربی و پارلمان اروپا، افسار دولت ترکیه و یکی از متحدان اصلی داعش یعنی اردوغان و دولت ترکیه را ازاد کرده و حتی خود قول همکاری داده اند، تا به بهانه ی تروریست خواندن پ ک ک، روژاوا را از پای دراورند.

دولت فاشیست ترکیه و اردوغان جنایتکار بارها اعلام کرده اند که تحت هیچ شرایطی حاضر به تحمل یک حکومت کردی در غرب کردستان یعنی روژاوا نیستند!

وارد شدن ه د پ به پارلمان ترکیه در انتخابات اخیر در ترکیه و همسویی این حزب با پ ک ک یکی دیگر از دلایلی است که دولت ترکیه را واداشته تا به سرکوب پ ک ک و مردم کردستان، روژاوا و کردهای ترکیه فکر کند.

تجربه ی ” حکومت ” اقلیم کردستان و فاشیسم کردی یک تجربه ی کاملا پرو غربی بوده و نه ناتو و نه ترکیه کوچکترین مشکلی با اقلیم کردستان و به خصوص عشیره ی بارزانی نداشته و ندارند و اتفاقا ایل بارزانی یکی از متحدان منطقه یی دولت فاشیست ترکیه است و افسار بارزانی در دست اردوغان است.

در هرج و مرج حاکم بر خاورمیانه، تجریه ی روژاوا برخلاف تجربه ی دیگر حکومت های دست نشانده، نتیجه ی مبارزه ی خودجوش و سازمان دهی از پایین است.

اگرچه در روژاوا، اگاهی طبقاتی و سوسیالیستی غائب بوده و هست و نبود تحزب کمونیستی در این منطقه از نقاط ضعف روژاوا به شمار می رود، اما مبارزه ی خودجوش از پایین و سازمان دهی توده یی، تحت هیچ شرایطی برای غرب و نئولیبرالیسم فاشیست قابل قبول نبوده و انها حتی از هر نوع تجربه ی پوپولیستی و خلقی در هراس هستند.

امروز دیگر کسی که الفبای سیاست را بداند و اخبار روزانه را دنبال کند، به روشنی می داند که داعش یکی از متحدان منطقه یی امریکا است و این نیروی وحشی و جنایتکار فاشیست از جانب، امریکا و غرب به صورت مستقیم یا به صورت غیر مستقیم از جانب دیگر متحدان غرب یعنی عربستان سعودی، ترکیه، قطر و ایل بارزانی حمایت می شود.

داعش اگرچه ممکن است یک متحد ایده ال برای غرب و امریکا نباشد، اما متحد مضری هم نیست.

امریکا از هر طریقی برای حفظ سیطره ی اقتصادی و هژمونی سیاسی خود در خاورمیانه تلاش می کند و داعش اگرچه ممکن است، مانند القاعده و طالبان، زمانی برای امریکا و غرب غیر قابل کنترل شود، اما در شرایط فعلی یکی از متحدان غرب است که پروژه ی به لجن کشیدن خاورمیانه را پیش می برد.

برنامه ی ساختن یک حکومت اسلامی فاشیستی، به دنبال شکست امریکا در عراق در برنامه ی دولت امریکا قرار داشت. در واقع امریکا در پی تلاش برای تاسیس یک حکومت فاشیستی مانند اسرائیل اما از نوع اسلامی ان بوده و هست.
دلایل تلاش امریکا برای ساختن حکومتی از جنس اسرائیل و در واقع یک اسرائیل اسلامی زیادند و در چارچوب این بحث نمی گنجد، اما مهمترین دلیل ان تلاش برای متمرکز کردن تمام اسلامی های جهادیست در چارچوب یک حکومت در منطقه ی خاورمیانه است، تا بتواند انان را راحت تر کنترل کند!

جنگ سوری بارزانی با داعش یک نمایش مسخره و یک شعبده بازی فریبنده برای متوهم کردن مردم کردستان و تحریک روحیات فاشیستی مردم کرد در کردستان عراق، بیش نیست.

امریکا نمی تواند همزمان تمام نیروها و متحدان خود را به دلخواه خود سازمان دهد، به همین خاطر همیشه ناهماهنگی های مقطعی و مختلف بین امریکا و متحدانش پیش امده و خواهد امد، اما این ناهماهنگی ها به هیچ وجه اتحاد شوم انان را بر هم نمی زند.

غرب، ناتو و دولت ترکیه در تلاش برای سرنگونی روژاوا برامده و معتقدند که با نابودی پ ک ک می توانند اخرین شریان های قیام مردم روژاوا را ریشه کن کنند، اما انها کور خوانده اند!

اگر امریکا، ناتو، غرب و ترکیه به نیروی نظامی هوایی و زمینی و سلاح های سنگین مسلح هستند، در مقابل انان اراده ی میلیونی توده ی مردم قرار گرفته است و انان نمی توانند اراده ی میلیون ها نفر در سراسر جهان که از تجربه ی کوبانی و رژواوا دفاع کرده و می کنند را شکست دهند.

همکاری تسلحیاتی و لجستیکی غرب و دولت ترکیه به داعش وجهه ی این دولت ها را نزد افکار عمومی به کلی از بین برده است و هر روز توده های زیادی از مردم، در مقابل سیاست های فاشیستیزه کردن مناطق مختلف جهان علیه غرب می ایستند.

ترکیه بارها قصد نابودی پ ک ک را داشته، ولی هیچ گاه چه با همکاری غرب و چه با همکاری اقلیم کردستان موفق به نابودی پ ک ک نشده است.

امروز با تجربه ی کوبانی و روژاوا پ ک ک به مراتب قوی تر شده است و نزد افکار عمومی به خصوص در غرب وجهه ی بسیار مناسب تری پیدا کرده است، بنابراین اگر دولت ترکیه در گذشته موفق به سرکوب و نابودی پ ک ک نشده باشد، در شرایطی که پ ک ک به مراتب قوی تر از سال های قبل است، سرکوب این جریان غیر ممکن شده است و به همین دلیل ترکیه دست به دامان غرب و ناتو شده است.

پ ک ک اگرچه از لحاظ سیاسی و عقیدتی جریانی شدیدا سرگردان است ، اما تفاوت های ابژکتیوی با دیگر نیروهای ناسیونالیست کرد دارد!

در بین تمام احزاب ناسیونالیست کرد شاید تنها پ ک ک است که تبدیل به مزدور بی قید و شرط غرب و امریکا نشده است و در جهت مخالف سیاست های غرب و امریکا عمل کرده است، اما این به معنی سوسیالیستی بودن یا مترقی بودن پ ک ک نیست.

در این شکی نیست که نقد های بسیار زیادی به پ ک ک وارد است و این نقدها صرفا نقد تاکتیکی پ ک ک نیست، بلکه اساسا نقد استراتژیک، استراتژی بورژوایی و پوپولیستی این جریان است.

قصد من اینجا بررسی نظریات این جریان نیست، اما این جریان با تمام اشکالاتی که داشته است، به عنوان یک نیروی قوی در خاورمیانه در مقابل غرب و ترکیه ظاهر شده است و اگرچه بارها سازش های مقطعی کرده است و استراتژی های مختلف را برگزیده است، اما در نهایت به نیروی مزدور غرب تبدیل نشده است و این بیش از هر چیزی غرب و ترکیه را می ازارد.

مردم روژاوا در سطح وسیع به پ ک ک اعتماد دارند و مردم مترقی و رادیکال در سراسر جهان با هر نقدی که به پ ک ک داشته باشند، از تجربه ی روژاوا دفاع می کنند.

دولت فاشیست ترکیه و ناتو کور خوانده اند، سرکوب روژاوا غیر ممکن است. ناتو و دولت فاشیست ترکیه تنها از این رنج می برند که پروژه ی انان در خاورمیانه نتیجه ی دلخواه انان را نداشته، به همین دلیل دنبال به شکست کشاندن این قیام مردمی به بهانه ی تروریست بودن پ ک ک هستند.

من به شخصه مرزبندی های جدی و استراتژیک با پ ک ک داشته و دارم ولی تحت هیچ شرایطی پ ک ک را تروریست نمی خوانم و تروریست خواندن پ ک ک را همسویی با دولت فاشیست ترکیه و پروژه های فاشیستی غرب برای خاورمیانه می دانم.

تروریست واقعی ناتو، دولت فاشیست ترکیه و دشمنان روژاوا هستند.

حسن معارفی پور
هایدلبرگ
۲۹٫۰۷٫۱۵

خطر عروج فاشیسم اسلامی در کردستان عراق!

عروج فاشیسم در شرایطی ممکن است صورت بگیرد،که انقلاب ضروری می شود و طبقه ی کارگر و کمونیست ها امادگی ان را ندارند که قدرت را به دست بگیرند!

وضعیت کردستان عراق این چنین است، سالهاست که احزاب ناسیونالیست مرتجع،اسلامی، ضد زن، انتی دمکراسی و مزدور کرد، در کردستان عراق خاصیت خود را از دست داده اند و عملا انقلاب در این جامعه تبدیل به یک ضرورت حیاتی شده است، ولی طبقه ی کارگر و کمونیست ها در سالیان اخیر هیچگاه در موقعیتی نبودند که قدرت را دست به دست کنند.

در چنین شرایطی و با عروج جریان وحشی داعش، اسلامی های کردستان جان تازه یی گرفته اند و متاثر از شرایط قهقرایی که در سراسر خاورمیانه حاکم است، جریان گوران ( تغییر ) به یک جریان مطلقا اسلامی تبدیل شده است.

اتحادیه ی میهنی برای انکه از قافله جا نماند در حال ساپورت کردن بخشی از اسلامی هاست و شاخه یی از این جریان که اکثریت هم هست، به شاخه ی کردستان عراق جمهوری اسلامی تبدیل شده است.

حزب دمکرات بارزانی یعنی پارتی هم در حال سازمان دهی سلفیست ها، دروایش و صوفیان کرد، علیه توسعه ی حوزه ی قدرت گوران و اتحادیه ی میهنی است.

در واقع جریان پارتی همسو با اردوغان و دولت عربستان سعودی یکی از متحدان اصلی داعش و غرب در مقابل جبهه ی جمهوری اسلامی و اتحادیه ی مینهی و نفوذ جریان پ ک ک و ی پ گ است.

در چنین شرایطی اسلامی های کردستان عراق هر روز بیشتر افسارشان شل می شود و پیشروی می کنند.

همین چند روز پیش بود عده یی از اوباش اسلامی، زنی را در شهر سلیمانیه ی عراق به خاطر نداشتن حجاب اسلامی در مرکز شهر مورد هجوم قرار دادند و مورد ضرب و شتم جدی قرار دادند و پلیس و اسایش شهر سلیمانیه که خود شدیدا مرتجع و سرکوبگر است، جلو این اقدام وحشیانه ی جوانان اسلامی را نگرفت.

در اینترنت و فیس بوک مباحث مختلفی راه افتاده و با بررسی کامنت ها می توان دید که جامعه ی کردستان عراق به نسبت سال گذشته به خاطر عروج گوران این جریان اسلام سیاسی و همدست دیگر نیروهای اسلامی تا چه اندازه به عقب برگشته و اسلامیزه شده است.

جریان کومه له که سال دوهزار و ده به خاطر یک برخورد فیزیکی کوچک من اطلاعیه صادر کرد و عالم و ادم را علیه من بسیج کرد، که گویا اسمان به زمین رسیده است و غیره ولی امروز در بغل گوشش چنین اتفاقاتی را از نزدیک می بیند و خفه خون گرفته است!!

این جریان در طول بیست سی سال گذشته که در خاک کردستان عراق به سر می برد، به بهانه ی اینکه این منطقه حوزه ی فعالیت ما نیست در مقابل عروج ارتجاع و وحوش اسلامی سکوت کرده و می کند.

راه حل چیست؟

در وضعیتی که تا فاشیسم اسلامی یک قدم بیشتر فاصله نیست و حزب کمونیست کارگری از سازماندهی توده یی و کارگری عاجز است، لازم است یک بریگارد سرخ برای حفاظت از جامعه با تعداد معدودی انسان ورزیده، کمونیست، ازادی خواه و مسلح تشکیل داد و هر گونه تعرض فاشیستی را با گلوله جواب داد.

به نظر من چپ ها و کمونیست های عراق می توانند از تجریبات ارتش سرخ المان یاد بگیرند، تا بتوانند جلو این موج ارتجاعی را بگیرند.

در کردستان عراق حرف حق از لوله ی تفنگ بیرون میاید و برای اثبات حقانیت باید به کله ی اسلامیست ها و تروریست های فاشیست شلیک کرد.

فراخوان اکسیون صد و یا دویست نفره دردی را دوا نمی کند، باید از خود دفاع کرد و کشت تا کشته نشوی!

همین روزهاست که اسلامیست های وحوش دست جلو انداختند و هر چی کمونیسته در کردستان عراق قتل عام کردند!

کمونیست ها باید از همین امروز شروع کنند و امادگی داشته باشند که هر تهاجم ضد انقلابی و فاشیستی را با تهاجم انقلابی و دفاع مسلحانه پاسخ دهند!

امید بستن به دادگاه هایی که در راس ان جانیان و قاتلان کمونیست ها و اراذل و اوباش اسلامی نشته است، اوج توهم و حماقت است.

“روشنفکران پفیوز” کرد که غرق در متون سیاسی پست مدرنیستی و ترجمه های مزخرف اثار میشل فوکو هستند، اکثرا خود را به احزاب ناسیونالیست اسلامی کرد فروخته اند و به هیچ وجه نمی توان از انان انتظار داشت که در چنین شرایطی از مدنیت جامعه دفاع کنند.

حسن معارفی پور

۱۹٫۰۷٫۱۵