سولماز / علی رسولی

« سولماز »

 

سولماز

قرار بود شعری شوم برای تو

اما خدا لهجه ها را ممنوع کرد

و من میان کلمات زخمی شدم.

لبهایت اعدامیِ کدام جمعه است

با کدام لهجه گریه کنیم.

 

سولماز

قرار بود

گردنبندی آبی باشم

شبانه از کوچه بگذری

و پستان هایت سردی من را به یاد آورند

اما مردی بودم تا حجابِ افغانستانِ تنت

توهم زنی بی پنجره.

 

سولماز

قرار بود

عریان آغوشت کنم

بپوسند منبرها

بپوسند خدایان و کتاب های مقدس.

سولماز

اکنون پیغمبری شدم

که هر شب از سلاخی تنت باز می گردد.

 

سلماز

خونین تر از دیروز

در سرزمین ممنوع ها

من ممنوع ترینم

بغدادی سیاه

_آنگاه که آسمان می خواند_

در جمجمه ام ریخته است

چادر داغت را بپوش

تا خدای درونم تجاوزگر شود.

 

«علی رسولی _ اورست»

http://alirasoli.com/

https://www.facebook.com/ali1917