تاریخ گفته نشده اسلام

ادامه…

ابوبکر دست به تعرض می زند

شکست مُسَیلَمه

ابوبکر هنگام ارسال نیروهای سرکوبگر خود علیه شورشیان، عکرمه و به دنبال وی شرحبیل را برای جنگ با مُسَیلَمه به یمامه می فرستد و به خالد نیز دستور می دهد که پس از پایان کار سجاح، به آنان پیوسته کار مُسَیلَمه را تمام کنند. اما عکرمه برای آن که بر دیگران پیشدستی کند و کار مُسَیلَمه را خود تمام نماید، عجله کرده به تنهائی به جنگ با مُسَیلَمه می رود و شکست می خورد.  ابوبکر از شرحبیل می خواهد که بدون آن که دست به عملی بزند در انتظار بازگشت خالد از مدینه بماند. خالد که برای پاسخگوئی در مورد قتل مالک سپاه خود را در بطاء گذارده و به تنهائی به مدینه رفته بوده است، پس از پایان کار به نزد سپاهیان خود باز می گردد و منتظر می ماند تا سپاه دیگری از انصار و مهاجرین از مدینه به بطاء آمده از آن جا همگی راهی تمامه شوند. در این میان، شرحبیل نیز مانند عکرمه بدون آن که منتظر خالد شود به تنهائی به جنگ مُسَیلَمه که ۴۰ هزار نیروی جنگی از مردم بنی حنیفه را در اختیار داشته است می رود و از او شکست می خورد. از این رو ابوبکر، سپاه دیگری به فرماندهی سلیط به کمک خالد می فرستد. به این ترتیب سومین جنگ میان مسلمانان و مُسَیلَمه آغاز می شود. هر دو سپاه در عقربا اردو می زنند  و  آماده کارزار می شوند. مُسَیلَمه به جنگجویان بنی حنیفه می گوید:

“ای بنی حنیفه اکنون روزغیرت و حمیت است. اگر امروز هزیمت شوید، زنان به اسیری روند و بی عقد با آن ها در آمی زند، برای حفظ کسان خویش بجنگید و زنان خود را مصون دارید.”

آن گاه جنگی سخت و خونین میان دو طرف آغاز می شود. جنگی که به عقیدۀ راویان اسلامی، “در اسلام جنگی دشوارتر از آن نبود”، به طوری که از مسلمانان “دو هزار و دویست تن کشته می شوند و بیشتر آن ها که ماندند مجروح شدند و زید بن الخطاب- که رایت دار مسلمانان بود کشته شد”.

در این جنگ بارها طرفین به هزیمت رفته دوباره بر طرف دیگر چیره شدند. حتی یک بار جنگجویان بنی حنیفه چنان مسلمانان را به هزیمت انداختند که تا چادر خالد بن ولید فرمانده آنان پیشروی کرده و حتی وارد چادر وی شدند. به طوری که، خالد مجبور به فرار از چادر خود شد و بنی حنیفیان قصد زن او     “اُمِّ تمیم” را که در چادر بود کردند و تنها به توصیه مجاعه، یکی از سالاران بنی حنیفه که اسیر و در چادر خالد زندانی بوده است، از این کار منصرف می شوند.

سرانجام نوبت پیشروی مسلمانان می شود که تا باغ محل سکونت مُسَیلَمه پیش رفته موفق به گذشتن از دیوار و باز کردن درب آن می شوند. در این باغ که به باغ مرگ معروف می شود، مُسَیلَمه با کسانی که دور او را گرفته بودند به شدت مقاومت می کنند، به طوری که کسان زیادی در این باغ کشته می شوند. طبری به نقل از عبید بن عُمَیر، رقم کل کشته شدگان در میدان نبرد و منجمله این باغ را ده هزار نفر ذکر می کند که به نقل از او تلفات و مجروحین مسلمانان بیش از بادیه نشینان بوده است.

سرانجام با کشته شدن مُسَیلَمه با ذوبین وحشی، غلام نیرومندی که در جنگ احد حمزه عموی محمد را نیز از پای در آورده بود، بنی حنیفیان به طور نهائی به هزیمت رفته و مسلمانان پیروز می شوند. او مردی کوچک اندام و بینی فرو رفته بود و در مورد وی، قبل و پس از مرگش اشعار له و علیه چندی گفته بودند. از جمله مردی از بنی حنیفه در مرثیه او چنین می سراید:

دریغ از تو ای ابوثمامه !

دریغ از تو، ای دو رکنِ “شمامه”،

چه مایه آیات که از تو در میان ایشان هست،

و به مانند خورشید، از میان ابر می تابد.

ثمامه بن مالک نیز در آغاز پیغمبری وی این شعر را گفته بوده است:

ای مُسَیلَمه! برگرد و ستیزه مکن،

که تو را در این کار شرکتی نیست،

تو در کار وحی بر خداوند دروغ بستی،

خواست تو، خواست احمقان است،

تو را در آسمان هیچ صعود گاهی نیست،

و در زمین آرامگاهی.

پس از شکست بنی حنیفه، خالد کسانی را به نزدیکی قلعه های بنی حنیفه می فرستد تا از “مال و زن و بچه” آنچه که یافتند بگیرند و بیاوردند.  آن گاه قصد خود قلعه ها را می کنند.

مجاعه، یکی از سران بنی حنیفه که اسیر خالد بوده است، به او می گوید: “به خدا مردم شتاب جو به مقابله شما آمده اند و قلعه ها پر از مرد جنگی است بیا تا درباره باقی ماندگان با تو صلح کنم.”

     خالد قبول می کند و قرار بر این می شود که خالد همه طلا و نقره ها و نیمی از اسیران و سلاح و مرکب و یک باغ و مزرعه از هر ده و به انتخاب خود، بگیرد و ساکنان قلعه ها مسلمان شده امان بگیرند.

خالد به مجاعه سه روز فرصت می دهد که بر سر شرایط صلح با اهالی قلاع صحبت کند. در قلعه ها که جز زن و فرزند و پیران و واماندگان قوم نبوده اند، سَلَمَه بن عُمَیر با مجاعه به شدت مخالفت می کند و به ساکنین قلعه می گوید: “ای مردم بنی حنیفه ! برای حفظ کسان خود بجنگید و صلح نکنید که قلعه استوار است و آذوقه بسیار و زمستان در پیش.” مجاعه در مخالفت با سَلَمَه می گوید: “تو مردی شومی و از این که من حریف را فریب داده ام و صلح را پذیرفته اند مغرور شده ای، مگر کسی از شما مانده که مایه خیر باشد و دفاع تواند کرد؟ من این کار را کردم تا چنان که مُسَیلَمه گفته است نابود نشوید.” مردم از مجاعه پیروی می کنند و حاضر به قبول شرایط صلح می شوند. آن وقت مجاعه به زنان می گوید که برای فریب خالد، خود را به شکل مردان در آورید و مسلح شوید و بالای قلعه ها بروید و خود نزد خالد بازگشته می گوید که “صلح مرا نپذیرفتند و بعضی از آن ها به خلاف رای من بالای قلعه ها رفته اند و کار آن ها به من مربوط نیست … اگر می خواهی کاری کن که قوم را راضی کنم”. خالد به بالای قلعه ها نگاه می کند و انبوه “مردان” مسلح را می بیند و چون تلفات زیادی داده از جنگ خسته شده است و تازه نمی دانسته که اگر جنگ ادامه یابد چه خواهد شد و می خواسته که پیروز بازگردد، قبول می کند و حاضر می شود از یک چهارم دیگر از اسیران بگذرد و فقط یک چهارم آنان را به اسارت بگیرد. واقعا هم تن دادن به جنگی دیگر برای مسلمانان هم دشوار و هم خطرناک بوده است. چرا که در جنگ قبلی فقط ۳۶۰ تن از ساکنین مدینه و ششصد تن از مهاجران و تابعان جز اهل مدینه کشته شده بودند و تازه به دشواری بر بنی حنیفه پیروز شده بودند. به این ترتیب ناچار می شود دوباره تن به سازش دهد. وقتی ساکنان قلعه ها که زن و کودک و پیرمردان بوده اند بیرون می آیند خالد به مجاعه می گوید: “مرا فریب دادی.” و مجاعه جواب می دهد: “قوم منند، جز این چه می توانستم کرد.”

در این زمان دستوری از ابوبکر به خالد می رسد که “اگر خدای عزُّ و جل وی را بر بنی حنیفه ظفر داد همه ذکور بالغ را بکشد”. ولی این پس از قرارداد صلح بود و خالد نمی تواند دستور جنایتکارانه ابوبکر را در قتل عام مردان و پسران بنی حنیفه به مرحله عمل در آورد. از این رو، ۵۰۰ نفری را که در اطراف قلعه ها دستگیر کرده بود- که مشمول قرارداد صلح نمی شدند- به عنوان اسیر و  برای بستن دهان ابوبکر به مدینه می فرستد.

داستان اعجاب انگیز بنی حنیفه به همین جا ختم نمی شود. وقتی مردم بنی حنیفه برای اعلام بیزاری از گذشته و بیعت با خالد به اردوگاه وی می آیند، سَلَمَه همان کس که خواستار ادامه مقاومت بود و با صلح مجاعه مخالفت می کرد از او می خواهد که از خالد برای او اجازه بگیرد که “در باره حاجت خویش و نیک خواهی او با وی سخن” بگوید. قصد سَلَمَه این بود که هنگام صحبت با خالد او را به انتقام مردم بنی حنیفه که به ناحق سرکوب و اسیر شده بودند به قتل برساند. خالد اجازه می دهد. اما وقتی سَلَمَه که شمشیری به همراه خود داشته نزدیک می آید که قصد خود را انجام دهد، خالد سؤال می کند: “این کیست که می آید؟” و مجاعه می گوید این همان است که با تو سخن گفتم و به او اجازه ورود دادی. آن گاه خالد می گوید “او را از پیش من بیرون کنید.” وقتی او را می برند مردم بنی حنیفه با جستجو و یافتن شمشیری که نزد خود پنهان داشته به قصد وی که می توانسته به نابودی آن ها منجر گردد پی برده به شدت او را سرزنش و در قلعه به بند می کنند و مانع اطلاع خالد از آن می شوند. ولی سَلَمَه شبانه بند باز می کند و از قلعه می گریزد و برای قتل خالد وارد اردوگاه وی می شود. نگهبانان با دیدن او فریاد می کنند و مردم قلعه که متوجه فرار او می شوند او را دنبال کرده در باغی می گیرند “که با شمشیر به کسان حمله برد و با سنگ او را بزدند و شمشیر به گلوی خویش کشید که رگ هایش ببرید و در چاهی افتاد و بمرد”.

داستان دیگر این بود که پس از تسلیم مردم بنی حنیفه، خالد به مجاعه می گوید: “دختر خویش را به زنی بمن بده.” و مجاعه پاسخ می دهد: “آرام باش. مرا و خودت را پیش ابوبکر به زحمت خواهی انداخت.” علت این بود که زن گرفتن به هنگام جنگ نزد اعراب زشت بود و دیدیم که خالد قبلاً نیز یک بار این رسم را زیر پا گذارده و ابوبکر او را توبیخ کرده بود. به هرحال خالد به مجاعه می گوید: “ای مرد می گویم دخترت را به زنی به من ده.” که مجاعه به ناچار تسلیم می شود. وقتی خبر به ابوبکر می رسد نامه ای بدین شرح برای او می نویسد: “به مرگ من ای پسرِ مادر خالد که تو فراغت داری و با زنان همخوابه می شوی و رو به روی خیمه تو خون یک هزار و دویست مرد مسلمان ریخته که هنوز خشک نشده.” وقتی خالد نامه را می خواند می گوید: “به خدا این کار چپ دست است.” منظورش عمر بن خطاب بود.

 

 

 

سرکوب بحرین و عمان

با مرگ محمد مردم بحرین نیز دست به شورش زده از مسلمانی روی بر می گردانند. قبیله عبدالقیس، با تلاش مسلمانان به اسلام باز می گردد ولی بنی بکر در ارتداد و مخالفت با اسلام باقی می ماند. تا آن که ابوبکر، علاء بن اَلحَضرَمی را با سپاهی برای سرکوب مردم بحرین می فرستد. هنگامی که علاء به هجر می رسد مردم عبدالقیس را که مسلمان بودند به جنگ شورشیان می فرستد. نزدیک به یک ماه میان آن ها جنگ و زد و خورد بوده، تا این که شبی که شورشیان همگی مست بوده اند مسلمانان بر سر آنان می ریزند و همگی را به قتل می رسانند. بسیاری نیز فرار کرده به دارین می روند. علاء به دارین حمله کرده همه را از بین می برد و زن و فرزندان آن ها را به اسارت می گیرد. “سهم سوار از غنایم شش هزار و سهم پیاده دوهزار” می شود.  به این ترتیب بحرین نیز مجددا تحت کنترل مسلمانان در می آید.

آن گاه نوبت به عمان می رسد. مامور سرکوب شورش عمان که در سال دوازدهم هجرت انجام می گیرد عَکرَمه بوده است. رهبر مرتدین و شورشیان در عمان “لقیط بن مالک ازدی” ملقب به ذوالتاج بوده است که “دعوی وی چون دعوی پیمبران بوده” است. او نیز پس از مرگ محمد مرتد شده، جیفر و عباد از سران و شاهان سابق عمان را که زمان محمد مسلمان شده بودند، به عقب رانده به طور کامل بر عمان تسلط می یابد.

ابوبکر نیز حُذَیفَه و عرفجه را از مدینه عازم سرکوب شورش عمان و مهره می کند و به عکرمه نیز که از مُسَیلَمه به خاطر  شتاب در جنگ با وی شکست خورده بود، دستور پیوستن به آن ها را می دهد.  لقیط در “دبا”، عکرمه و حُذَیفَه و عرفجه در رجام در نزدیکی عمان، و جَیفَر و عباد نیز در “صحار” اردو می زنند و جنگ سختی میان آن ها و ذوالتاج آغاز می گردد. جنگ در دبا، شهر و بازار بزرگ ناحیه در می گیرد. در ابتدا، ذوالتاج کم مانده است که بر مسلمانان پیروز شود، ولی با رسیدن نیروهای کمکی از بنی ناجیه و عبدالقیس برای مسلمانان، از آن ها شکست خورده مجبور به فرار می شود. مسلمانان آن ها را تعقیب نموده بسیاریشان را به قتل می رسانند.

راویان مسلمان می گویند که در این جنگ ده هزار تن از شورشیان کشته می شوند و زن و کودک آن ها اسیر شده پس از جدا کردن سهم خمس و ارسال آن به مدینه بقیه میان مسلمانان تقسیم می شود. خمس غنائم به تنهائی ۸۰۰ شتر بوده است و همه بازار دبا نیز غارت شده به غنیمت می رود.

 آن گاه عکرمه عازم مهره در نَجد می شود. در آن جا میان دو گروه شورشی، یکی در جیدون و نضدون به رهبری شخریت، و دیگری در نجد به رهبری “مصبح محاربی”، بر سر کسب برتری رقابت بوده است که این به نفع مسلمانان تمام شده می توانند یکی از آن ها- شخریب- را به سوی خود جلب نموده با او به جنگ دیگری بروند. جنگی که میان آنان درگیر می شود به گفته مورخین از جنگ عمان نیز سخت تر بوده است و در آن بسیاری کشته و اسیر می شوند. از جملۀ غنیمت ها دو هزار اسب بوده است.