هستندگی طبقه کارگر، «تشکل دهی» نه، سازمانیابی(بخش نخست)

در هفته های  گذشته شاهد «جدل ها» و نه «گفتگو» هایی پیرامون فرم دهی کارگران ایران از بالا بوده ایم. تلاش این نوشتار، تنها پرداختن به موضوع دو رویکردِ «تشکل یابی» در برابر «سازمان یابی» طبقه کارگر ایران نیست. به بیان دیگر این نوشتار تنها به گرایش «تشکل یابی سراسری کارگران» و دیگر رویکردهای انحرافی موجود نمی پردازد، بل که بر تئوری سازمانیابی انقلابی کارگران کانون گرفته است. 

شرایط کنونی

بحران، مناسبات سرمایه داری جهانی را در  خود فرو برده است. جنگ های کنونی، بیماری ها، کشتارها و مرگ و میرها و تخریب زاد و بوم طبیعت، و خیزش های سراسری و منطقه ای ووو پی آمدها و واکنش های مناسباتی اند که بحران زایی و بحران، جزیی از سرشت آن است. بحران جهانسوز کنونی که سخت تر و سنگین تر از سال ۱۹۲۹ و تمامی بحران های ادواری سرمایه داری از پیدایش تا کنون ویرانگر شده است. پی آمدهای این بحران، از سویی و در سوی دیگر، مقاومت و خیزش های پیوسته خونین حکومت شوندگان را در برابر دارد. این برآمدها، به دلایل بسیار از استقلال طبقاتی کارگران ، به سان برابرنهاد (آنتی تز) سرمایه یا به همراه ندارد و یا در چارچوب اتحادیه های سنتی بازدارنده فراتر نمی رود.

طبقه کارگر ایران با همه‌ی ویژگی‌ها و رنگ و شکل بومی، نمی‌تواند از این کنش ها و واکنش ها به ویژه در کانون بحران های سیاسی و اقتصادی سرمایه  برکنار باشد. طبقه کارگر ایران، با اشتراکات بنیادین طبقاتی، از طبقه کارگر جهانی جدا نیست. به این سبب طبقاتی که همه‌ی کارگران، نیروهای کار هستند. آنان به‌سان کالا‌هایی زنده، آفریننده ارزش افزوده در چنگال امپراتوری سرمایه و خرده حکومت های محلی آن به گروگان گرفتار مانده‌اند. طبقه کارگر، طبقه ی بردگان سرمایه در مناسبات سرمایه داری است.

آنتی تز طبقاتی، نمونه ایران

– طبقه‌ کارگر، تهی‌دستان، لایه‌های پایینی و میانی جامعه،‌ زنانی که در بی حقوقی و تحقیر طبقاتی و ولایت فقاهتی به سر می‌برند،

 – میلیو‌ن‌ها جوانی که اکثریت جامعه ۸۰ میلیونی را تشکیل می‌دهند، – خلع ملکیت شدگان هزاران هزار نفره و پرتاب شده به صف لشگر بیکاران،

 – حضور میلیون‌ها جوان بیکار، ناامید و بی آینده نشانیده، در سرکوبِ سی و پنج ساله و تراکم خشم و فشار طبقاتی- حکومتی باندیست‌های تبه کار…

 گوشه ی تصویری است از جامعه ی به فلاکت کشانیده شده.

 پایان دادن به بردگی، شدنی است. به این شرط که به فریب های دینی و نیز تبلیغ ها کارگزارانی همانند فوکویاما در موعظه «پایان تاریخ» و نیز به کژراهه ی رفرمیسم تن نسپاریم. تنها فلسفه و طبقه ای که با دیالکتیک علمی می تواند نماینده و رهایی بخش زمین و تمامی ساکنین آن شود، فلسفه و طبقه بردگان کنونی اند. جز نیروی مادی و آگاه و سازمان یافته طبقه کارگر،  نه خدایی در میان است، نه امام زمانی، نه قهرمان و نه هیچ فریاد رسی.

رهایی و زیستی سزاوارِ انسان، یک ضرورت است. این ضرورت، خود به ضرورتِ آگاهی نیازمند است. آگاهی و نیز ضرورت، به مادیت، یعنی آن پدیده یا عینیتی پایه دارند که باید، ضرورت رهایی را به یاری ضرورت آگاهی بیافریند. طبقه کارگر، عینیتِ این ماده است و خودآگاهی طبقاتی، یعنی دانش شرایط رهایی همه انسان ها، نیمه ی دیگر این ضرورت، تا رهایی به حقیقت بپیوندد.

در رویارویمان، حاکمیت سرمایه و سرمایه ی حاکم در جهان و نیز کارگزاران پیرامون آن در ایران متحد طبقاتی یکدیگرند. این طبقه جهانی، خرد و کلان، با بحران های اقتصادی و سیاسی، دست به گریبان است. سرمایه جهانی در تلاش برای مهار و کنترل بحران و خیزش های اعتراضی، دستخوش بحران، از هیچ جنایتی روی گردان نیستند تا بر قدرت بمانند. حکومت اسلامی در ایران و ترکیه و القاعده و داعش نمونه ترفندهای سرمایه اند. در دوسوی این بحران، دو طبقه ی اصلی  در حاکمیت و زیر سلطه – طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر- با تضادی آشتی ناپذیر جایگاه دارند. لایه های دیگر طبقاتی و اجتماعی – خرده بوژوازی مرفه و سنتی بالایی و میانه و فرودست، در خط مرزی (بوردرلاین) این دوطبقه در حال ریزش و پیوند و تداخل در افت و خیز پیوستن به بالایی ها و یا ریزش در  پائین هستند.

مبارزه طبقاتی کارکرد و واکنش  وجود طبقات در جامعه است. با وجود طبقات و مالکیت‌های متضاد است که ستیز طبقاتی به‌سان یک همزاد طبقاتی رشد می‌یابد. این آشتی ناپذیری، تنها به رهبری طبقه کارگر «هستنده» به موقعیت انقلابی و انقلابی بی چون و چرا فرا می روید. و از همین روی، سویه ی ضدانقلابی، در کشاکش تثبیت است تا بماند، و سوی دیگر، روی به جهش و نفی مطلق مناسبات حاکم دارد تا در بردگی نماند.

 درایران، روند پیدایش مناسبات سرمایه‌داری، از نیمه دوم سال‌های ۱۲۵۰ خورشیدی۱۲۶۰ خورشیدی، آغاز می شود و در دهه نخست ۱۳۰۰ خورشیدی، بورژوازی دلال- کمپرادور به رهبری رضا خان پهلوی حاکم می‌گردد.‌ طبقه بورژوازی در ایران با مناسبات «جدید» در این روند، حاکمیت سیاسی خود و سرمایه جهانی (امپریالیسم) را در رهبری رضا خان قزاق می‌یابد. اشرافیت، دربار، زمینداران کلان، روحانیت انگل و دلالان کمپرادور، انقلاب مشروطیت هزار و دویست و هشتاد و پنج در ایران را تصاحب می کنند. در این فرایند،  برای همیشه هیچ مجالی برای رشد مناسبات سرمایه‌داری کلاسیک، ملی، مستقل و حکومتی برآمده از مناسبات بورژوایی مدرن پدیدار نمی شود و شیوه تولید آسیایی سرمایه و استبداد آسیایی، ایران در آسیا  و بازاری در یپرامون جهان سرمایه باقی می‌ماند. این بورژوازی تا مغز استخوان فاسد و دلال جهانی سرمایه، به حاکمیت و سوخت و سازهای طبقاتی، تا به حکومت اسلامی سرمایه در ایران تداوم داشته است.‌ این گونه فرمانروایی بدون تکیه بر اوباشان و لمپن ها به ویژه بدون تکیه بربازار و روحانیتِ همه ی عمر پارازیت، غیر ممکن بوده است.

ادامه ی فلاکت‌بارهمان مناسبات و حاکمیت دلالان کالاهای مصرفی از بازارهای سرمایه و فراهم آوری سوخت و ساز سرمایه های کشورهای کانونی (متروپل) با نیروی کار کالا شده، قلمرو گزمگی حکومت اسلامی است. به خاک سیاه نشانیدن و ورشکستگی تتمه‌ی تولیدات بومی از کشاورزی گرفته تا به زمین بایر تبدیل کردن همان «صنعت تولید برای مصرف» به سودِ امپراتوری سرمایه ی متروپل و سرکوب خیزشهای طبقاتی، وظیفه ی اصلی کمپرادوریسم حاکم بوده است. دست یابی دلالان حاکم و سوداگران تجاری در مبادله نفت و گاز برای تجهیز سلاح هسته‌ای به نقدینه‌‌های کهکشانی، ادامه همان روند شیوه سرمایه داری پیرامونی و استبداد آسیایی است. رانت‌ آب و زمین از ساسانیان تا قاجار،‌ استحاله یافته و در مناسبات سرمایه‌داری جهان‌گیر کنونی، به رانت نفت و گاز و نیروی کار ارزان، به رانت های اقتصادی و سیاسی حکومت اسلامی تبدیل شده است.

مفهوم طبقه

مفهوم طبقه با مالکیت آغاز می‌شود،‌ اما هنوز آنگونه که باید، بیانگر مفهوم طبقه نیست؛ به بیانی دیگر این طبقه «هستی ناموجودی» است هنوز. با خوانش و دیدگاه مارکسی، طبقه را بر پایه‌ مالکیت باز می‌شناسیم. مارکس، در برخی بخش‌ها در مبانی نقد اقتصاد سیاسی (گروند ریسه)، به همراه انگلس در مانیفست کمونیست، تفاوت طبقات را همراه با تفاوت‌های طبقاتی میان سه شکل مالکیت (سرمایه داری، خرده بورژوایی و کارگری) بیان می‌کند.

طبقه‌ پویا، یعنی همان پرولتاریا به خوانش مارکسی، برنهاد، ‌یا آنتی‌تز، کنش‌گر تاریخی و مسئول دینامیسم تاریخ است. «هستنده ی ناموجود» به «هستنده ی موجود»، فرا می روید و با جهش به سوی مناسبات نوین،‌ نفی در نفی دیالکتیکی (نفی مطلق) طبقه ایستا و مناسبات حاکم، تکامل دیالکتیکی می یابد. این فرایند در انقلاب و تداوم انقلاب، وظیفه ای است تعیین شده به قانون دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخ. این فرایند به دست زیرین‌ترین طبقه، یعنی نیروی دگرگون ساز مناسبات طبقاتی و اجتماعی، باید به سرانجامی انسانی جهش یابد یا آنکه جهان بشری به همراه همه طبیعت و زاد و بوم آن، به نیستی و نابودی نشانیده و نابود شوند و زمین متروکه و سمی بماند.

اهمیت طبقه‌ در این دگرگونی، فراتر از این  بُعد است. هنوز به بیان طبقه کارگر،‌ دست نیافته‌ایم. سازماندهی دگرگونی و پیشبرد عبور از گذشته و حال، به آینده پس از نفی مطلق طبقه تثبت‌گرا، ‌مناسبات،‌ روبناهای سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیکی به طبقه‌ی پویا واگذار شده است. از همین روی، ‌طبقه‌ کارگر را تنها طبقه‌ انقلابی می‌‌نامیم.

ویژگی های طبقه:

۱-  افراد یک طبقه، در جریان تولید، از نظر مالکیت بر ابزار تولید، یکایک دارای جایگاهی یکسان می‌باشند.

۲- منافع مشترک اقتصادی ‌یکسانی دارند.

۳-  به گامه (فاز) مبارزه طبقاتی رسیده‌اند.

۴- از نظر روانی و طبقاتی، همبسته و با یکدیگر پیوند دارند.

۵- در سهم بری در توزیع نهایی، شرایط مشترکی دارند.

تبیین طبقه کارگر، اما تنها به‌این ویژگی‌ها نمی ماند؛ بیان مارکس در اینجا نمایانگر جایگاه طبقاتی طبقه‌ در مناسبات اقتصادی است. برای بیان طبقاتی طبقه کارگر جدا از این مبانی پایه‌ای، با آموزش مارکس و انگلس، فراز دیگری در آزمون های مبارزه کارگران کشف می شود. کارگر، از آنجا که در مناسبات سرمایه داری کالایی ساختگی است، به صورت بشر، آنگاه که به جبر مناسبات طبقاتی، از طبیعت انسانی خویش بازداشته شد و به‌سان کالایی ساختگی با او رفتار گردید، به مقاومت و اعتراض بر می‌خیزد.

به بیان درست «کارل پولانی»([i])، پدیده‌ی جهان گستر بازار خود- سر و خودگستر، پروژه‌ای است که به‌ ناگزیز، هرج و مرجی عظیم می‌آفریند. در این راستا، و در برابر چنین آشفتگی‌ها و ستم‌گری‌هاست که مقاومت و اعتراض بالا می‌گیرد. بورژوازی، بدون در نظر گرفتن این که اعتراض‌ها از پایین موثر افتند یا نه، ناگزیر است که از بالا تغییراتی انجام گیرد تا حاکمیت طبقاتی اقتصادی و سیاسی خویش را ماندگار سازد. رفرمیست‌ها، در این مجال‌هاست که وظیفه و میدان می یابند. ضرورت رفرم و رفرمیسم درهمین، گامه است که بورژوازی به چاره  می آورد.

  تا اینجا، هنوز هم به تبیین طبقه کارگر، دست ‌نیافته‌‌ایم. هنوز هم نمی‌توان به دریافت پرولتری طبقه دست یافت و با آن طبقه پیوند گرفت. خود طبقه هنوز، تا اینجا از پیوند باخویش ناتوان است. طبقه درخود به بیان مارکس را از همین «هستنده ی ناموجود» ترجمان می آوریم.

برای دست‌یابی به مفهوم «هستنده ی موجود» طبقه، پیوند با طبقه، خودیابی و خودآیی خودِ طبقه، تا رویکرد به خودرهایی باید به سه نیروی  طبقاتی پرولتاریا دست یافت.

نیروهای  طبقاتی  طبقه کارگر

  • نیروی سازمانی (Associational force)
  • نیروی ساختاری (Structural force)
  •  نیروی آگاهی طبقاتی (The Force of Class Consciousness)

سه نیروی نامبرده شده، سه سازه‌ی بنیادین و انقلاب آفرین طبقاتی کارگران می‌باشند:

۱ – نیروی سازمانی، دربرگیرنده‌ی شکل‌های گوناگون نهادهایی است. مهم‌ترین این ارگان‌ها، اتحادیه‌‌های کارگری، مجامع عمومی، شوراها، کمیته‌های کارخانه و کمیسیون‌های کارگری و مانند این ها می‌باشند.

۲- نیروی ساختاری، دربردارنده‌ی قدرتی است که  بنا به جایگاه و حضور کارگران در سیستم اقتصادی و در رشته های زیربنایی و ستون های ساختار اقتصادی آن جامعه، ساختار می یاید. در ایران، صنعت نفت و دیگر انرژی ها، حمل و نقل (ترانسپورت)، ‌معدن‌ها، آموزش و پرورش و مخابرات از مهمترین بخش های نیروی ساختاری طبقه کارگر به شمار می‌آیند.

بدون این نیرو‌ها،‌ سخن راندن از طبقه، تنها تکرار واژه‌هایی ناکارآ و‌ بی‌درون‌مایه، می باشد و بس.

نیرو‌های سازمانی و ساختاری، دو نیروی لازم مبارزه طبقاتی،‌ اما نابسنده اند. این دو نیرو، بیشتر چانه زنی و زیست طبقه کارگر را توان می بخشند. این دو نیرو، شرایط لازم هستند و نه شرایط کافی.

برخی از نیرو‌های و ساختاری، برای مطالبات و ماندگاری در وضع موجود در رشته‌های کاری، لازم و کارآیی دارند؛ به بیان دیگر، به تنهایی به سان بستر جنبش کارگری و رهایی کارگران، هنوز نارسا‌ می‌باشند. برای خودرهایی، هنوز نیروی سومِ  فرجام گری، ضرورت می‌یابد.

 تعیین کننده‌ترین‌ پایه‌ها، پایگاه سومی‌ است که مارکس و انگلس، آن را عنصر آگاهی می‌نامند.

به بیان دیگر دانش مبارزه طبقاتی، همانا ‌نیروی معنوی یا فلسفی تعیین کننده خودرهایی است. این نیرو، نیروی مادی خود  را در طبقه کارگر می‌ جوید. تز ۱۱ در  باره فوئرباخ، در اینجاست که مفهوم می‌یابد. و مبارزه طبقاتی در این بیان است که از سرگردانی،  به ره‌یابی می‌گراید.

۳- نیروی سوم: آگاهی طبقاتی کارگران

عنصر آگاهی، دانش مبارزه طبقاتی یا فلسفی، برای خودرهایی، یک ضرورت تاریخی است. این نیروی فلسفی، نیروی مادی خود را در طبقه کارگر یعنی پرولتاریای برخوردار از دو نیروی لازم، می‌یابد . این نیروی کارساز، در یک سازمان انقلابی و یا حزبی از فیلسوفان و انقلابیون کمونیستی به سان مارکس و انگلس‌ها و لنین‌ها حتا، به تنهایی چاره ساز نیست. ضرورت اتحادیه کمونیست ها در دهه ی ۱۸۴۰ و انترناسیونالیسم کارگری در دهه ۱۸۶۰از همین ضرورت مادی بر می‌خاست که به عینیت اتحاد کمونیست‌ها، سوسیالیست‌های انقلابی و طبقه کارگر سازمان یافته و به انترناسیونال اول به رهبری کمونیست هایی مانند مارکس و انگلس انجامید. این فرایند با هستی مادی انجمن های انقلابی کارگران پیشرو  به ویژه آلمانی در فرانسه، انگلستان و بلژیک و سوئیس به تئوری انقلابی و مانیفست انجامید و  به بار نشست. رابطه دیالکتیکی بدون دیوار و مرز پراتیک و تئوری را از همین فرایند می توان دریافت. با این دریافت است که نقش سازمان انقلابی کارگران یا همانا به حزب کمونیست ضرورت می یابد و معنا می بخشد.

بدون آگاهی طبقاتی، جنبش سازمان‌یابی کارگری و حتی احزاب سیاسی با پسوند و پیشوند کارگری و کمونیستی، رهایی ناشدنی است. حتا با حضور طبقه کارگر نیرومند در ساختار تولیدی و صنعتی تعیین کننده در مناسبات موجود، از سوسیال دمکراسی و «جامعه‌ی رفاهِ» دیروز و تاریخ به سر‌رسیده که امروز به نئولیبرالیسم جهانی تن سپرده، فراتر نخواهد رفت.

وحدت سه نیروی طبقاتی

در پرتو ترکیب نیروی سازمانی، نیروی ساختاری و نیروی اگاهی طبقاتی کارگران است که مناسبات نوین تولید می‌گردد. وحدت دیالکتیکی تئوری و عمل در این سه نیرو است که پیکار طبقاتی پرولتاریا می‌تواند به خودرهایی بیانجامد. در این جایگاه است که پیروزی و رهایی، یا ماندن در اسارت حاکم، رقم می‌خورد. وحدت آگاهی طبقاتی، در اتحاد تئوری و پراتیک، در همراستایی مبارزه اقتصادی و سیاسی و موازی رزمنده این دو کار‌کرد طبقاتی پرولتاریا، می‌تواند به خود رهایی فرا ‌روید. بازنگری و آسیب شناسی تمامی شکست‌ها و ناکامی‌های طبقه کارگر از آغاز پیدایش تا کنون، به پراکندگی و جدایی این سه نیرو از یکدیگر باز می‌گردد.

رفرمیسم، اتحادیه‌گرایی اقتصادی و در راس همه، سوسیال دمکراسی (زیر هر نام و با هر پیشوند و پسوند) پیش برنده‌گان وضعیت موجودند. عنصرها، عامل ها و کارگزاران سیاسی و اجرایی شکست‌ها و گسست‌های این سه نیروی رهایی بخش و  سبب ساز اسارت طبقه کارگر و جامعه‌ بوده‌اند.

به بیان گئورگ لوکاچ، از نظریه پردازان جنبش شورایی مجار:

«آگاهی طبقاتی، «اخلاق» پرولتاریا است؛ وحدت نظریه ی کردار او، همان نقطه‌ ای است که در آن ضرورت اقتصادیِ پیکارِ رهایی بخشِ وی به نحوی دیالکتیکی به آزادی بدل می‌شود.»[[ii]]

دست‌یابی به این سه عنصر در وحدتی همبسته، در گروی سپهری آگاه‌مندانه و مناسب می باشد. کارگران در  برهه‌ای از مبارزه طبقاتی با آزمون‌ها و خطاهای پر هزینه، به ضرورت دست‌یابی به محمل مبارزه طبقاتی پی‌بردند. تشکل‌های صنفی، آغاز و نخستین سنگر این مبارزه طبقاتی در انگلستان،‌ زادگاه سرمایه‌داری صنعتی، بودند.

مبارزه طبقاتی پیروزمند طبقه کارگر از دو عامل مهم دیالکتیکی و ناجدا، پشتوانه می‌گیرد:

آگاهی طبقاتی، نخستین سنگ بنا و ستون سازه‌های سازمان‌یابی است. در پرتو این آگاهی است که پیشروان طبقه، پیشتر بی اعتنا به سیاست، با سیاست و ضرورت سازمانیابی در حزب کمونیست خویش مسلح می شوند و می‌توانند راه را از بیراهه بازیابند و راه‌گشا باشند.

در نورافشانی چنین عقلانیت و خردی است که طبقه کارگر می‌تواند، در دالان‌های اسارت‌بارِ ‌دام‌چاله‌های سرمایه و حکومت سیاسی‌ آن، ‌از جمله دام‌چاله‌‌های اتحادیه‌های سنتی و سه جانبه‌گرایی سرمایه‌دارانی که از زبده‌ترین وکلا و حقوق‌دانان و رسانه های جهانی اشان و هالیوودها و رسانه ها و کارگزاران برخوردار هستند، گم نشود و راه را از چاه بازشناسد.

در چنین راستایی‌است که رشد آگاهی طبقاتی پرولتاریا امکان پذیر می‌شود، و در پرتو این هشیاری طبقاتی است که در تند پیچ‌های تاریخی، واکنش‌هایِ به هنگام طبقاتی، پشتوانه‌ی مبارزه‌ای پیروزمند می‌گردد.

 در این‌گونه رویکردها و سازمان‌یابی‌هاست که می‌توان به مفهوم راستین، طبقه، دست یافت؛ ‌و گرنه کارگران بدون نهادهای ساختار یافته و آگاهمند خویش، به‌سان حلقه‌های زنجیر از هم گسیخته و پراکنده‌ای می‌مانند که پریشان و منفرد، برده‌وار، همچنان در یوغ سرمایه، تکرار سیه روزی خویش را تجربه و به دوش می‌کشند و بازتولید انباشت و بهره کشان و بهره وران می شوند. و سیزیفِ همچنان محکوم به بالابردن کوه سنگ از دامنه تا فراز و غلتیدن دوباره‌ تا دره و باز محکوم به تکرار تاریخ.

طبقه کارگر ایران

کارگران، در ایران اکنون پراکنده، درخویش و ناامیدانه در واکنش‌های جانفرسای روزمره‌گی و دفاعی برای زنده ماندن تا فردایی دیگر، دست به گریبان اند. این طبقه‌ی در خود، تا به مفهوم واقعی خویش، یعنی به طبقه‌‌ای برای خود ساختار نیابد، همچنان چون «هستنده ی ناموجود» در چنگ بورژوازی حاکم، اسیر خواهد بود.

بنا به‌آمار رسمی، بافت طبقات اجتماعی در ایران، ترکیبی از سرمایه‌داران، خرده‌بورژوازی، طبقه کارگر و کارمندان را نشان می‌دهد.[[۱]] آمار موجود از سوی مرکز آمار حکومتی، در این نوشتار برای ما، تنها کاربردی نسبی دارد و به کامل بودن این آمار نمی‌توان گواهی داد. با این پیش فرض، در سال ۸۵، خرده بورژوازی ۴۰ در صد تمامی شاغلین را در بر می‌گیرد (باکارگران بی مزد خانوادگی). طبقه کارگر(بخش خصوصی و دولتی) سی‌در‌صد، طبقه سرمایه‌دار ۵/۷ درصد، لایه‌ی میانی و پایینی ۱۲درصد (۷۰٪ در استخدام دولت، و ۹ درصد کارگزاران سیاسی حکومتی) گزارش شده است.

در سال ۱۳۵۵ بنا به آمار رسمی در ایران،  طبقه کارگر۴۰٪ جمعیت (سه میلیون و پانصد و سی و پنج هزار نفر)  از نیروی شاغل در ایران را تشکیل می‌دهد.  این شمار، در سال ۸۵ نزدیک به ۴/۳۰ درصد یعنی شش میلیون و دویست و پانزده هزار نفر (۶۲۱۵۰۰۰) می رسد. شمار سرمایه‌داران در سال  ۱۳۵۵از ۳۴۱ هزار نفر یعنی ۲/۱ ٪ سی سال بعد، در سال ۱۳۸۵ به ۵/ ۷درصد یعنی ۱۵۳۰۰۰۰ (یک میلیون و پانصد و سی هزار نفر) افزایش می یابد. بنابراین با روی کار آمدن حکومت اسلامی، نسبت به شمار رو به افزایش بورژوازی و خرده بورژوازی با کاهش نسبی طبقه کارگر روبرو هستیم. شمار خرده‌بورژوازی۲۸۱۰۰۰۰ نفر(دومیلیون و هشتصد و ده‌هزار نفر) یا ۹/۳۱ ٪ در سال ۵۵،‌ در سال  ۸۵ به ۳۶٪ یا هفت میلیون سی صد و شصت و شش هزار نفر (۷۳۶۶۰۰۰)  افزایش یافته است. در این میان کارمندان بخش خصوصی و دولتی و  یا بخش میانی جامعه، و کارکنان خانگی بدون مزد را باید نیز جداگانه به شمار آورد. در پی گذشت ۸ سال از این بررسی، با توجه با حاکمیت دلالان کمپردور کالاهای مصرفی و سلاح در ایران، در برابر حراج هستی جامعه، و فروپاشی دهها هزار تولید خرد، لایه های پایینی ومیانی خرده بورژوازی  را به ورشکستگی کامل کشانیده است. ریزش صدها هزار نفره ازاین لایه های آسیب پذیر جامعه به ارتش بیکاران و تهی دستان،  این آمار را دگرگون ساخته است. شمار طبقه کارگر ایران با گزارش سایت «اقتصاد ایرانی» ۱۱ میلیون نفر گزارش شده است([iii])

جدول زیر ترکیب طبقاتی شاغلین در ایران را در سال ۱۳۸۵ به نمایش می‌گذارد:

ایران سال ۱۳۸۵

ترکیب طبقاتی شاغلین

۵/۷ %

۱۵۳۰۰۰۰

یک میلیون و پانصدو سی هزار

سرمایه داران

%۴/۳۰

۶۲۱۵۰۰۰

شش میلیون و دویست و پانزده هزار

کارگران

%۳۶

۷۳۶۶۰۰۰

هفت میلیون و سی‌صد و شصت وشش هزار

خرده‌بورژازی(مدرن و سنتی)

%۳/۳

۶۸۳۰۰۰

ششصد و هشتاد و سه هزار

کارکنان خانوادگی بدون مزد

۱۲٫۳%

۲۵۱۴۰۰۰

دو میلیون و پانصدو چهارده هزار

بخش میانی (کارکنان بخش دولتی و خصوصی)

%۷/۸

۱۷۸۰۰۰۰

یک میلیون و هفتصد و هشتاد هزار

کارگزاران سیاسی (انتظامی و عادی دون‌پایگان)

%۱۰۰

۲۰۰۰۰۰۰۰

نزدیک به بیست میلیون نفر

جمع کل ترکیب طبقاتی

در این بررسی نشان داده می‌شود که سرمایه‌داران مدرن و صنعتی، و تولید کنندگان بومی کاهش یافته و در برابر این کاهش، سرمایه‌داری سنتی،‌ تجار و دلال افزایش چشم‌گیری داشته است. به همین روال است که نرخ کارگران صنعتی کاهش زیادی نشان می‌دهد. در این آمار به شمار کارگران بیکاری که به دست فروشی و شغل‌های دیگری روی آورده‌اند اشاره نمی‌شود. از این روی، این بخش گسترده که در تقسیم ‌بندی خره‌بورژازی جای داده شده را بایستی به شمار کارگران افزود. با گذشت دستکم ۷ سال پس از این گزارش آماری، در  سال ۹۲، با تخریب بافت صنعتی و تولیدات داخلی از کشاورزی گرفته تا خدمات و تولیدات خرد وخانگی، و سرایت این تخریب بر شمار و بافت طبقه کارگر، از یک سوی می‌‌توان به کاهش مطلق شمار شاغلین کارگر و از سوی دیگر با خلع مالکیت از تولید کنندگان خرد و فروریزی لایه‌های میانی خرده بورژوازی به‌پایین و ادامه این «دومینوی» طبقاتی و ریزش بخش‌های پایینی خرده‌بورژوازی به درون طبقه کارگر، شمار کارگران شاغل و ارتش ذخیره کار و بیکاران در جامعه‌ی نزدیک به ۸۰ میلیونی ایران را  افزون بر یازده میلیون نفر، انگاشت که با افراد خانواده، طبقه کارگر ایران،  بیش از ۴۵ میلیون از شمار جمعیت در ایران را در بر می‌گیرد.

کیفیت و نقش این نیرو در ساختار مناسبات و اقتصادی و سیاسی سرمایه داری. اگر خاموش بماند چرخ بر وفق مراد واگر به خیزش برآید…

بردگان این عصر، که باید این کشتی توفان زده را به کرانه آسایش و رهایی برسانند، و ماتریالیسم تاریخی، و دیالکتیک طبقاتی، سکان بانی جامعه ی بشری را در این دوران به آنان سپرده، در سراسر جهان و نیز در ایران، از دانش رهایی بخش خویش و جامعه، از نیروی سوم طبقاتی خویش دور مانده اند.

 ادامه دارد…

عباس منصوران

آخر نوامبر ۲۰۱۴



[۱] سهراب بهداد و فرهاد نعمانی، آمار سرشماری نفوس و مسکن در سال‌های ۵۵-۷۵-۸۵، به نقل از فصل نامه فرهنگی و اجتماعی گفتگو شماره ۵۵، سی سال جابجایی طبقات اجتماعی در ایران/سهراب بهداد و فرهاد نعمانی فروردین ۱۳۸۹.



[i])کارل پولانی، (۷-۱۷۶:۱۹۴۴)، ‌برگرفته شده از بورلی ج. سیلور، نیروهای کار و گلوبالیزاسیون از۷۰ ۱۸، ترجمه عباس منصوران، نشر نخست ۲۰۱۱، آلفابت ماکزیما استکهلم، سوید.

[ii]() گئورگ (جورج) لوکاچ، تاریخ و آگاهی طبقاتی، ترجمه محمد جعفر پوینده، نشر تجربه  تهران،‌ ۱۳۷۸ چاپ دوم.، ص ۱۴۹ .

[iii](http://www.ireconomy.ir/fa/page/12479.htmlاقتصاد ایرانی ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳