انتخابات میان دوره ای آمریکا و چرخش به راست!
بومرنگی که مردم آمریکا در انتخابات میان دوره ای پرتاپ کردند بصورت خودشان اصابت خواهد کرد!
انتخابات میان دوره ای پایان تراژیک و محتوم شعار”آری ما می توانیم!” بود که با شعار “آری ما نمی توانیم!”به پایان محتوم خود رسید!
اوباما در واکنشی به این رویداد، اعلام داشت پیام مردم آمریکا را شنیده است. اما آن چه را که او کژتابانه و مسخ شده بنام پیام مردم آمریکا شنید چیزی جز ابراز نارضایتی آن ها از کشاکش و تقابل بین دولت و کنگره در طی این سالها به عنوان منشأ ناکامی ها نیست. چنین رویکردی البته معنائی جز کنارگذاشتن و یابی یال و اشکم کردن وعده های اوباما به رأی دهندگان نیست. بزعم جمهوری خواهان ریشه معضلات، پافشاری اوباما نسبت به وعد ههائی چون بیمه درمانی و سیاست افزایش مالیات و قانون مهاجرت و نظایرآن است و این در حالی که می دانیم در گذر از دباغخانه کنگره پوست آن ها کنده شده است. هم چنین به باورآنها سیاست خارجی آمریکا در مواجه با کانون های بحران، بقدرکافی قاطع و تهدیدکننده نبوده و موجب افت اقتدارآمریکا در سطح جهانی شده است. بر طیق چنین برداشتی از پیام مردم، آنگونه که در سخنان پس از شکست انتخاباتی اوباما بیان شد، تلاش دولت درطی دوسال باقی مانده، یافتن راههای تفاهم و همکاری (و سازش) با جمهوری خواهان و کنگره خواهد بود. فشاربه اوباما برای کنارگذاشتن سیاست هائی که چندان به مذاق بازارآزاد و سخن گویان آن خوش نمی آمده است، تنها از ناحیه رقیب نیست بلکه در خودحزب دموکرات هم نشانه هائی دال بر فاصله گیری از سیاست های وی وجود دارد که او را ناگزیر می سازد در این دوسال باقی مانده به سازآن ها نیز برقصد. بهرحال اکنون کل قوه مقننه و اکثریت فرمانداری ها به کنترل جمهوری خواهان درآمده و اهرم های تازه ای برای ایرادفشار جهت تمکین بیشتر به سیاست های بازارمحور، کاهش هزینه های اجتماعی دولت و کاهش مالیات سرمایه داران و فربه کردن بخش خصوصی فراهم آمده است. آنها هم چنین می توانند در گزینش قضات عالی پیشنهادی رئیس جمهور اعمال نفوذ کنند. ناگفته نماند که بسته به رویکرداین قضات نقش آن ها در تفسیرقوانین به سود بازار و بخش خصوصی و یا قوانین اجتماعی محافظه کارانه مهم است. دو قطبی شدن فضای سیاسی آمریکا بین دولت و کنگره و کارشکنی کنگره در قبال سیاست های دولت موجب شده است که کنگره کنونی از کم کارترین کنگره ها، آنهم در چنین شرایط بحرانی باشد. با وجود آن که نظرسنجی ها نارضایتی گسترده ای را علیه کارشکنی های کنگره را نیز نشان می دهند، اما نهایتا در دوئل انتخاباتی بین دموکرات ها و جمهوری خواهان نارضایتی عمومی بسوی کاخ سفید کمانه کرده و این دموکراتها بودند که شکست سختی را در سطوح گوناگون در تقسیم قدرت اجرائی و تقنینی متحمل شدند. البته این هم با نقشی که نظام دموکراسی از نوع نمایندگی در شیفت بحران و بردن مردم به سوی سراب دارد، امرغیرطبیعی نیست که در سطورپایئن تر به آن اشاره بیشتری خواهیم داشت. اما این هم ناگفته نماند که چنین پدیده ای نه در خلأ بلکه به وساطت فضا و اتمسفر سیاسی حاکم بر جامعه صورت می گیرد. از همین رو لازم است ابتدا نگاهی به این اتمسفر و فضای سیاسی هم داشته باشیم:
این واقعیت دارد که گستره بحران ها و دشواری های داخلی و خارجی که آمریکا در طی سالهای اخیر با آن مواجه گشته واردمرحله کیفا جدیدی شده است که هیچ نشانه امیدوارکننده ای برای خروج از آنها در افق دیده نمی شود. چنانکه گزارش تازه ای حاکی از آن است که آمریکائی ها برای اولین بار به این نتیجه رسیده اند که فرزندان و نوه های آنها نخواهند توانست مثل آنها و در سطح آنها زندگی کنند. در عرصه اقتصادی نیز که معمولا در نزدرأی دهندگان از اولویت برخورداراست با وجود کنترل بحران سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ توسط دولت اوباما، بدلیل تداوم شکنندگی اقتصاد و آهنگ رشد اشتغال و نیز سنگ اندازی ها، اوباما نتوانسته است به وعده های خود وفاکند. مهمتر از آن برآمدچالش ها و بحران های مهم جهانی چون بحران خاورمیانه و رشدعنان گسیخته تروریسم و بخصوص داعش در منطقه و آفریقا و بحران اوکراین و بروز جنگ نیمه سرد و نیمه گرم روسیه و غرب و یا مواجه با بیماری بی مهارابولا از مهمترین آن ها محسوب می شوند. تصویرعمومی آن است که مهارکنترل جهان از دست ابرقدرت آمریکا خارج شده است و کاسه و کوزه همه این ها بر سردولت اوباما شکسته شده و این که گویا آمریکا به رئیس جمهوری قوی تر و قاطع تر برای مقابله با این نوع بحران ها نیازمنداست. بسیج و تمرکز تبلیغاتی جمهوری خواهان برروی چنین ضعف ها و چنین نیازی، بطوری که انتخابات میان دوره ای اخیر از پرهزینه ترین در نوع خود بشمار می رود، در کنارمشارکت پائین ناشی از سرخوردگی و بی تفاوتی حامیان دموکرات ها، سبب شد که اقبال عمومی از اوباما برگردد و حامیان دیروزش انگیزه لازم برای شرکت درانتخابات را از دست بدهند، و محبوبیت او چنان کاهش یابد که حتی کاندیداهای دموکراتها هم ترجیح بدهند که به نحوی از او و سیاسیت هایش فاصله فاصله بگیرند و هرکسی هم که او به حمایت مستقیم از وی برخاست شکست بخورد!
با این همه لازم است در ارزیابی از این شکست از نمایه ها و سطح رویدادهائی که رسانه ها و مدیاهای رسمی ارائه می دهند فاصله بگیریم و اندکی به عمق و لایه های زیرین آن به پردازیم:
۱– اولین نکته آن است که حتی همان سیاست ها و رفرم های بسیاررقیق اوباما خوش آیندبازار و سرمایه داری نئولیبرال و به شدت فربه شده آمریکا نبوده و او باصطلاح زیادی چپ و دولت گرا، هم چون یک ناتنی و مهمان ناخوانده در کاخ سفید تلقی می شده است. و مهمتر از آن او قبل ازهر چیزی میراث بربیلان و عملکردنئوکان ها و حزب رقیب و دروگرِ محصول کاشته های آنها بوده است. اوباما که با شعارکنترل و بهبودبحران اقتصادی و تقویت طبقه متوسطی که بزعم وی درحال ذوب و نابودی بوده است و تأمین بیمه برای اقشارآسیب پذیرجامعه … و خارج کردن سربازان آمریکا از باتلاق جنگ های عراق و افغانستان و شکست دادن تروریسم که بوش پیشتر به آن اعلان جنگ داده بود و قادر به شکست دادنش نشده بود و ترمیم خرابی سیاست های یک جانبه گری (و هرکه با مانیست علیه ماست بوش پسر) و بطوراخص ترمیم رابطه آمریکا و اروپا که به اروپای قدیم و جدید تقسیم شده بوده، به قدرت رسید و درست بدلیل اجرای همین سیاست ها و نه از بابت تزلزل و ناکامی در وعده های داده شده بطورمداوم موردفشار و حمله مستمرجناح رقیب بوده است. باین ترتیب اوباما نه فقط بارخرابکاری نئوکانها را بر دوش کشید بلکه هم چنین بدلیل آن که نتوانست از عهده پی آمدهای های وخامت بار آنها برآید و نیز بدان دلیل که نتوانست کارشکنی و تعرض آنها در پیشبردسیاست های رفرم خود را درهم بشکند، باصطلاح هم چوب را خورد و هم پیاز را. “هنر”جمهوری خواهان در فراافکنی چنان بود که اوباما و دموکراتها را به عنوان مسئول و مسبب همه این خرابی ها در اذهان بسیاری از آمریکائی ها جا انداختند. از قدیم گفته اند سنگی را که یک دیوانه به چاه می اندازد صدها عاقل نمی توانند بیرون بکشند. چنان که هنوزهم تبعات و پی آمدهای لشکرکشی های آمریکا در منطقه به پایان خود نرسیده است و ظهور و عروج داعش و القاعده هم ریشه در همانجا دارد. بنابراین نقطه ضعف اوباما اساسا فلج شدن در برابرتعرض نئوکانها، تزلزل در پیشبردسیاست های وعده داده شده و ناتوانی در افشاء سیاست های نئوکان ها و خنثی کردن کارشکنی آنها و سرانجام از درمماشات در آمدن با آنها بوده است.
۲– در مورد بحران اقتصادی نیز دولت اوباما میراث داریک اقتصادبشدت بحرانی و بدهکار با نرخ بالای بیکاری و رشدغول آسای سرمایه کازینوئی و بورس باز را تحویل گرفت که فربه گی خود را بیش از هرچیز مدیون سیاست ها و عملکردطولانی مدت جمهوری خواهان و نئوکان ها بوده است. او درعین حال با بیشترین عزم و خدمت به بانک ها و سرمایه داران در آستانه ورشکستگی کمربه نجات آنها بست و سرانجام هم در قیاس با سایربلوکهای سرمایه داری دچاربحران، توانست بحران آن را تا حدی تحت کنترل در آورد. با این همه این اقتصادنیمه جان و فاقدرشد و اشتغال کافی نتوانسته است سطح زندگی مردم را ارتقاء بدهد و رضایت عمومی را جلب کند. همانطور که اشاره شد تهاجم حریف به این سیاست ها نه به دلیل تزلزل در پیشبردآنها بلکه ناظر بر نفس این سیاست ها و به خاطربجا نیاوردن احترامات لازمه به فرامین بازارآزاد صورت می گیرد. و درست بهمین دلیل با دادن آدرس غلط و فریب افکارعمومی نسبت به ریشه های بحران، شرایط را برای عروج بیشترسرمایه داری عریان و هار و جنگ طلب و ضدمحیط زیست و ضدعدالت اجتماعی فراهم می سازند. خطای بزرگ افکارعمومی (از جمله با ریختن آراء خود به حساب جناح محافظه کار) آن است که نمی تواند زاویه، معنا، هدف و پی امدهای تعرض بزرگ بازار و سرمایه نئولییرال به اوباما را از زاویه و سویه انتقادهائی که خود به این سیاست های کم رمق و متزلزل دارد تمیزبدهد و لاجرم زندانی تبلیغات و گفتمان حاکم و برخاسته از منازعات بین دوجناح و دخیل بستن به آن است. گرچه رأی به جمهوری خواهان برطبق گزارش ها نه از روی رضایت به سیاست آنها بلکه بدلیل واکنش نسبت به وضع موجود و سیاست های اجراشده و باصطلاح از بغض معاویه بوده است تا ُحب به علی، با این همه ریختن این نارضایتی در سبداین یا آن جناح حاکمیت بجزریختن آب به آسیاب سیکل باطل و فربه کردن و بازتولیدقدرت معطوف به سرمایه داری هار و عنان گسیخته نیست. از این رو بومرنگی را که رأی دهندگان در انتخابات خود پرتاب کرده اند ناخواسته بسمت خودشان کمانه خواهدکرد. و در این میان حکایت جمهوری خواهان حکایت ضرب المثل هم از توبره و هم از آخورخوردن است. هم بار ویرانگری های خود را بردوش اوباما و حزب رقیب افکندن و هم از ِقبل ناکامی آنها، کسب امتیازکردن.
۳– اوبام خدمت مهم دیگری هم نسبت به سیستم انجام داده است. او زمانی توانست با شعار”ما می توانیم”، نارضایتی انباشته شده و برآمده از ِقبل تهاجم سرمایه داری هار و نئولیبرال و شکاف های کلان طبقاتی در جامعه آمریکا را، با شعارها و وعده و وعیدهائی چون مقابله با ذوب شدن طبقه متوسط و تحقق رؤیای فقرای آمریکا در تأمین بیمه درمانی و افزایش مالیات برثروتمندان و ایجاداشتغال و بیرون کشیدن سربازان آمریکائی از میدان های جنگب، تاحدی مهارکند و از بروزاعتراضات و خشم عمومی در مجاری خارج از سیستم وعلیه آن جلوگیری نماید. او توانست با ایجادتشتت در صفوف جنبش و سوق دادن نارضایتی عمومی به سمت رقابت های درونی سیستم و ایجادامیدکاذب نسبت به اعجاز این امامزاده، در حقیقت، بزرگترین خدمت را به سیستم و طبقه حاکم انجام بدهد. او توانست موج بزرگی را با شعار”آری ما می توانیم!” بوجود بیاورد و در نیمه دوم پایانه ریاست جمهوریش آن را با شعارتراژیک”آری ما نمی توانیم!” به پایان برد!.
او حتی در سیاست خارجی هم با اتخاذسیاست چندجانبه گری توانست رابطه بین آمریکا و اروپا را با تقویت هژمونی آمریکا بهم نزدیک ترسازد. مناسباتی که در دوره نئوکان ها به بحران کشانده شده بود. بی جهت نبود که صعود اوباما به قدرت با بیشترین استقبال اروپائیان مواجه گشته بود.
رابطه بازتولیدنظام و شیفت قدرت!
نکته مهم و آخر: آنچه که در انتخابات اخیرآمریکا اتفاق افتاد یک رویداد غیرعادی و غیرمنتطره نبود، بلکه نتیجه طبیعی مکانیزم جابجائی و شیفت قدرت اجرائی و مقننه بین جناح های نظام برای بازتولید و باز آفرینی فرسودگی قدرت از طریق بازی با “دموکراسی” و کسب رأی و اعتمادمردم به نظام است. سیاست پاس دادن اداره جامعه و شیفت نارضایتی عمومی به آماجی تازه –هم چون تن پوشی نو برای پوشاندن اندام دموکراسی مندرس و مسخ شده – و در اصل دوش به دوش کردن بارسنگین بحران و نجات از تیررس خشم جامعه است. دموکراتها طبق معمول در هیأت جفت و جورکردن اوضاع بهم ریخته و ترمیم خرابکاری ها و بحران های برآمده از سیاست جناح دیگرسرمایه داری و بطورمشخص نومحافظه کاران به میدان آمدند و مرمت و رفوکاری آن را برعهده گرفتند و تا توانستند مرحمی تسکین بخش بر زخم های عمیق آن نهادند. ایفای چنین نقشی بر اساس تقسیم کارتثبیت شده نظام سرمایه داری و با هدف بازترمیم فرسودگی های سیستم صورت گرفت. فراهم ساختن چنین فرجه ای برای تجدیدقوا و ترمیم فرسودگی رقیب و سیستم در حالی بود که حریف با سنگرگرفتن در سایرارگانهای قدرت بیکار نه نشسته و به انواع کارشکنی ها برای کوتاه کردن دوره فترت و عروج مجدد به قدرت، با شعارآمریکای مقتدر و بازارآزاد و سیاست های جنگ طلبانه و تهدید آمیز درحال خیزبرداشتن برای حضور در صحنه قدرت اجرائی دارد. و این همان چرخه باطل بازتولید نظام سیاسی و خروج آن از بحران ها و فرسودگی ها و شیفت دادن نارضایتی مردم به یکدیگر و دخیل بستن به سیستم و کنترل نارضایتی جامعه است. بدیهی است که تا وقتی مردم ناراضی آمریکا از این سیکل باطل خارج نشوند، سرنوشتی جز بازی در بساط قدرت و سرمایه داران ندارند. و درست به همین دلیل مهمترین مساله آن است که موج نارضایتی و جنبش های اعتراضی بتوانند خارج از بساط و سازوکارهای بازتولیدکننده سیستم و رقابت احزاب متعلق به یک درصدی ها، و بر زمین دمکراسی اجتماعی و واقعی و مبتنی برخودکنشگری و تشکل ها و سامانه های خودگردان و خودمدیریتی فعال شوند و انرژی و توان خود را با سرگردانی در لابلای پاسکاری ها و مانورهای داخلی سیستم و بازیگرانش به بادندهند.
اگر نئوکان ها در ۸ سال گذشته مجبور می شدند که مسئولیت جنایت ها و خرایکاری های داخلی و جهانی خود را مستقیما بردوش بگیرند و به آن ها اجازه داده نمی شد که در پشت صحنه کمین کنند و به تجدیدقوا به پردازند، بی تردید روندحوادث و تحولات شکل دیگری و این بار به سودجامعه و زحمتکشان آمریکا جریان پیدامی کرد. اگر مردم آمریکا و جنبش های اعتراضی مسیرکنش گری بیرون از سیستم را برمی گزیدند و در عین حال با فشاربه آن از بیرون اجازه عرض اندام به کارچرخانان سیستم نمی دادند، بی شک اوضاع آمریکا وضعیت دیگری داشت و جهان هم از آرامش بیشتر و شرایط بهتر و صلح آمیزتری برخوردارمی شد. آیا وقت آن فرانرسیده است که مردم و زحمتکشان آمریکا از سراب شیفت قدرت و پاسکاری بین فراکسیون های طبقه حاکم و سلطه یک درصدی ها رها شوند و حرکت مستقل و قائم به خود را برپا دارند؟ گرچه برطبق نظرسنجی ها اکثریت مردم آمریکا از هر دو جناح ناراضی بودند، اما افق دیدشان فراتر از شیفت قدرت بین دوجناح اصلی سیستم نبود و برهمین اساس کسی که بر سرپست قدرت اجرائی قراردارد، همیشه پاسخ گو و مسئول مشکلاتی است که برای عروج به قدرت، وعده حلشان را داده است و هم پیشاپیش روشن است که ناتوان از انجام آن ها است. در چنین وضعیتی افکارعمومی غالبا علیه دولت و قدرت اجرائی کمانه می کند و جناح یا جناح های دیگر موفق می شوند از تیررس مردم نجات پیداکنند و فرصت لازم را برای خزیدن مجدد به روی صحنه قدرت بدست بیاورند. روز از نو، روزی از نو! قیچی کردن این چرخه باطل بازتولیدنظام تنها راه برون رفت از این دورباطل است که خود البته مستلزم سیاست مستقل معطوف به جامعه، مبارزه ضدسیستمی و ضد قدرت است.
۲۰۱۴-۱۱-۰۷ ۱۶-۰۸- ۱۳۹۳ تقی روزبه
taghi-roozbeh.blogspot.com