توحش مدرن

توحش مدرن

من با تو واندوه و غم و فقر
خویشاوندی تاریخی و دیرینه داریم
شجره نامه زجرینمان ریشه در غم نان دارد
این است ارثیه گرانبار ِ اجدادمان
تاوان ِ کدامین گناه( ناکرده) ماست ؟
که انسان بودن ، در توحشی مدرن
در بین چرخ دنده های ِ خونین
شکسته و له شود
قلب ها و اذهان ِ زنگار بسته
در میان دیوارهای ِ سنگی و سیمانی
مدفون گردد
،
در این بن بست بی روزن
در این سرمای ِ جانکاه ِ شب ِ منحوس
چه کس آتش برافروزد؟
قفل سنگین سکوت ِ ننگ را چه کس خواهد شکست ؟
چه کس خواهد گرفت از دست (خشونت بار) دجالان دین
دشنه نامردمی ها را ؟

تلنگر کدامین آفتاب بیدارمان خواهد کرد
از این خواب ِ دیرینه ؟

دخیل به آسمان مبند
دست بردار از دعا
از دیده گان ِ فلزیت زنگار برگیر
نگاه کن به آینه
خود را ببین
اندیشه کند
برای شکستن این بت هزار نقش و رنگ فکر تیشه کن
گر من نسوزم
تو نسوزی
ما نسازیم
چه کس خواهد ساخت؟
پل به فرداهای ِ روشن را

دست در دست بیا ما بدهیم
تا بسازیم
فردایی پر مهر
که در آن نیست قفس‚ بهر یک لقمه نان نبریدست نفس
،
ای هم زنجیر و همدردم
خویشاوند دیرینه
دست در دست بیا ما بدهیم
اسماعیل فتاحی – مهر ماه نود سه – تبریز