کوتاه در مورد مفهوم “آگاهی طبقاتی”

کوتاه در مورد مفهوم “آگاهی طبقاتی”

آگاهی طبقاتی به طور عام به آن آگاهی و آمادگی ذهنی ایی و خودآگاهی طبقاتی گفته می شود که فرد در طول پروسه ی استثمار کسب می کند. اینجا آگاهی طبقاتی برای ما یک مفهوم صرفا ذهنی و غیر ملموس نیست، بلکه یک ابژه است. ابژه یی که بازنمود واقعی آن را می توان در میزان توقعات و انتظارات یک طبقه ( طبقه ی کارگر ) به صورت عینی در جامعه و محیط کار مشاهده کرد.

در کنار آگاهی طبقات…ی که یک مفهوم کنکرت سوسیالیستی است ، ما با یک آگاهی کاذب و غالب روبرو هستیم که از جانب دولت بورژوایی به عنوان محافظ اصلی وضع موجود و منفعت سرمایه داران ، تبلیغ می شود.. آگاهی کاذب همان، آگاهی رایجی است که ذهنیت اکثریت شهروندان جامعه و حتی بخش وسیعی از پرولتاریا را به طریقی که دولت می خواهد، شکل می دهد. این آگاهی می تواند محصول تلیغات دروغین مدیا و مهندسی افکار از طریق سیستم آموزش و پرورش بورژوایی و یا از طرق فرعی و مذهب و غیره صورت گیرد. چرا ما این آگاهی را آگاهی کاذب معرفی می کنیم؟ ما این آگاهی را آگاهی کاذب می نامیم زیرا منفعت بخشی از جامعه (سرمایه داران )، را به عنوان منفعت کلیت جامعه یا توده ی مردم جا می زند!

حقانیت را به شکلی که به نفع دارندگان ابزار تولید است، تعریف می کند و این گونه در تلاش است هر گونه حقانیت طبقاتی و حقانیت مبارزه ی طبقاتی را انکار کند.
آگاهی طبقاتی اما یک آگاهی ” خلاف جریان ” است، آگاهی ایی است که در پروسه ی کار و از خودبیگانگی کارگر از محصول کار خود تولید می شود. زمانی که کارگر این مساله را درک می کند که اگر او کار نکند، ثروتی تولید نمی شود و سودی به جیب سرمایه دار واریز نمی شود، مرحله ی اول آگاهی طبقاتی شکل گرفته است. مراحل بعدی آگاهی طبقاتی را می توان در میزان سازمان یافتگی طبقه ی کارگر و مطالبات و مبارزات این طبقه در جامعه سنجید.

در متون اولیه ی مارکس ما با مفهوم از خودبیگانگی فرد از مذهب روبرو هستیم. مارکس معتقد است که مذهب به عنوان یک مخدر و داروی بیهوش کننده، فرد را از خود بیگانه کرده و از خود بی خودی را شکل می دهد. در متون بعدی مارکس زمانی که مارکس از هگلی های جوان عبور می کند و در نتیجه ی مباحث و مکاتباتی که با انگلس داشت و زمانی که مفهوم پرولتاریا را به کار می برد، از خودبیگانگی را تنها از خودبیگانگی از مذهب تعریف نمی کند، بلکه از خودبیگانگی کارگر از محصول کارش را باز می کند. دستنوشته های اقتصادی فلسفی مارکس اوج عبور مارکس از تمام مباحث پیشینش که متاثر از هگلی های جوان و فلسفه ی هگل بود، را نشان می دهد.

از خودبیگانگی با آگاهی طبقاتی یک رابطه ی کاملا دیالکتیکی دارد، چرا؟ یک کارگر ناآگاه و متاثر از تبلیغات رایج و فرهنگ حاکم در جامعه ، ممکن است اینگونه فکر کند که اگر صاحب کاری در کار نباشد ، سرمایه داری در کار نباشد ، او هم امکان ندارد کار کند و زندگی کند! ( خزعبلاتی که بورژوازی تبلیغ می کند )، اما یک کارگر آگاه که به خودآگاهی رسیده است، این را به خوبی می داند که سرمایه به خودی خود تولید نشده و محصول کار انسانی است که استثمار می شود ( یعنی انسان کارگر و خود او) ، زمانی که خود از دست یافتن به این محصول محروم است یا به تعبیری سهم بیشتر از محصول کار او به کسی که کار نمی کند تعلق می گیرد، دچار از خودبیگانگی شده و اینجاست که این رابطه ی دیالکتیکی را بین آگاهی و طبقاتی و از خودبیگانگی کارگر از محصول کارش مشاهده کرد.

تولید آگاهی طبقاتی یک پروسه ی خود بخودی نیست، بلکه همانطور که گفته شد یک پروسه ی کاملا دیالکتیکی و محصول کمشکش طبقاتی و استثمار است.

تحزب کمونیستی بازتاب آگاهی طبقاتی و منافع طبقاتی طبقه ایی است که آگاهی طبقاتی خود بخودی را به رسمیت نمی شناسد. در این شرایط است که زوشنفکران کمونیست طبقه ی کارگر به همراه این طبقه در قالب تحزب کمونیستی و سازماندهی اجتماعی درون طبقه ی کارگر، می توانند آگاهی طبقاتی را به این طبقه تزریق کنند.
کسانی که معتقدند که طبقه ی کارگر باید، اتوماتیک آگاه شود و حزبش را تشکیل دهد و انقلاب کند، بدون اینکه یک رابطه ی دیالکتیکی بین آگاهی طبقاتی، از خودبیگانگی، تلاش برای عبور از خودبیگانگی، تحزب، سازمان دهی اجتماعی و انقلاب قائل نیستند، در حقیقت مفاهیم بنیادین در فلسفه ی مارکسیسم یعنی ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی را درک نکرده اند.

حسن معارفی پور

۱۲٫۰۶٫۲۰۱۴