برابری

برابری

درکتاب های درسی می خواندیم
انسان ها همه با هم برابرند
حقوق برابر دارند
خدا عادل و مهربان است
اما در واقعیت مدیر مدرسه ما با پدرم برابر نبود
دختر همسایه ما با دختر مدیر برابر نبود
مدیر لباس نو و شیک بر تن داشت
ماشین بزرگ و لوکس
پدر من هر روز صبح در هوای گرگ و میش
از خانه می رفت
با کفش کهنه و با اتوبوس
و دختران محله ما همه رنگ پریده و لاغر بودند
دختر مدیر تپل ، با گونه های سرخ
پدر من دیرگاه با تنی کوفته از کار بر می گشت
با دلی رنجور از نگرفتن دستمزد ناچیز روزانه اش
و شر مند ه گی همیشگی اش از رنگ پریده ما
آقای مدیر همیشه حقوقش را سر موقع
اول هر ماه دریافت می کرد
او هیچ وقت شرمنده نبود،
واسه همین هم دخترش همیشه شاد و خندان بود
می دونید کارگران مزد می گیرند، مدیران حقوق
بعدها فهمیدم که در واقعیت انسان ها با هم برابر نیستند
حقوق برابر ندارند
خدا عادل و مهربان نیست
اصلا وجود ندارد
اگر هم وجود داشت طرفدار آقای مدیر و بچه های او بود
فهمیدم که در کتاب های درسی حقیقت را نمی نویسند
حقیقت را واژگونه می نویسند
همه اینا رو بعدها فهمیدم
که مردم نه در افراد بلکه به طبقات تقسیم شده اند
به همین دلیل با هم برابر نیستند
طبقه اجتماعی ما با آقای مدیر یکی نبود
واسه همین او حقوق و بابای من مزد می گرفت
بعدها فهمیدم طبقات منافع متضاد دارند
برای همین برابر نیستند
فهمیدم برای برابری
عدالت ، سوسیالیسم
باید مبارزه کرد
جنگید
حتما به زندانت می برند
به تبعیدت می فرستند
اعدامت می کنند
همانطور که تا حالا کردند
اما از زمانی که فهمیدم،
آگاه شدم
راه دیگری به جز مبارزه ندارم
برای اینکه دیگه مزد بگیر نباشم
استثمار نشوم
برای برابری حقیقی
برای عدالت اجتماعی
برای خاطر دختران رنگ پریده همسا یه مان
برای حقیقت نویسی در کتاب های درسی
برای یگانه شدن انسان ها با خود
رفع از خود بیگانگی
برای سوسیالیسم
کمونیسم
و دخترانی که همه با هم برابرند
در پشت نیمکت های مدرسه
و بیرون از آن
برای زنان و مردان و بچه های آینده
باید مبارزه کرد

بنفشه کمالی
۲۰۱۴- ۴- ۲