منطق تروریسم ایرانی-۱

آنارشیستها و سوسیالیستهای تخیلی تقریبا در همۀ کشورها یافت می شده اند. هرچه صنعت و در پی آن، شکلگیری طبقۀ کارگر و ساختار اقتصادی-اجتماعی کشور ضعیف تر و عقب مانده تر باشد، به همان اندازه، و شاید هم بسیار بیشتر، قدرت و نفوذ آنارشیسم و سوسیالیسم تخیلی در بین قشر تحصیلکرده و به اصطلاح «روشنفکر» جامعه بیشتر خواهد بود. و این بیماری واگیردار در بدن رهروان چنین مکتبی گاه تا پایان عمرشان خواهد ماند.

اینک سالهاست، که نه گروندگان به عملیات چریکی به عمل در این زمینه می پردازند، و نه  هواداران احساسی چنین جریانی. تنها گاهی گداری سخنی، مقاله ای، گردهمایی و یا کارناوالی از ایشان در گوشه و کنار دیده و یا شنیده می شود. زمانه با این شیوۀ مبارزه تعیین تکلیف کرده است، اما فعالان سیاسی ما تا امروز از دیدگاه تئوریک، به نقد این گرایش نپرداخته و بیشتر کوشیده اند با این نگرش انحرافی، با بی اعتنایی روبرو شوند- گرچه خود نیز می دانند نقد این دیدگاه، یکی از تکالیف مهم جامعۀ سیاسی کشور ماست، با این مقوله و امکان ویرانگریهایش در آینده، با تاکتیک «انشالله گربه است» برخورد می کنند. هم از این روی است، که این آتش زیر خاکستر، امکان دارد در فرصتی دیگر به سوزاندن گوشه ای از کشورمان پرداخته و زیانهایی را به بار آورد-بویژه که هر از گاهی نمایندگان چنین گرایشی به زیر این آتش نیمه جان فوتی می کنند. با آنکه دیدگاه چریکی هرگز نخواهد توانست به خط مشی مسلط در جنبش چپ تبدیل شود-دست کم می توان امیدوار بود، که چنین نشود-، هم اکنون، و هم در آینده، نیروهایی را به هرز می برد و خواهد برد: همینکه من و شما نیرو و وقت خودمان را برای پژوهش، نقد، مطالعه و کنکاش در این زمینه تلف می کنیم، خودش «به هرز رفتن نیروها» می باشد. با اینهمه، مجبوریم برای جلوگیری از زیانهای بیشتر، پنبۀ این خط مشی آنارشیستی را زده و آنرا در عرصۀ تئوریک، کاملا شکست دهیم. باید بتوانیم روان اجتماعی کشورمان را در برابر همۀ جلوه های تروریسم رخنه ناپذیر کنیم. این موضوع بویژه در آینده ای نزدیک بسیار سخت و  زیانبار خواهد شد، اگر همه، و یا اکثریت قریب به اتفاق مردم کشورمان با این دیدگاه آنارشیستی مرزبندی نکرده باشند، زیرا این تنها مشکل چپها نیست، بلکه راستها و مسلمانهای افراطی نیز بسیار به چنین شیوه ای گرایش نشان می دهند. از همین روی، زدودن چنین دیدگاهی از روان اجتماعی چپ میهنمان، لاجرم تاثیر خود را بر گرایشهای راست و مذهبی نیز خواهد گذارد. من نگارنده نگران آینده ای نزدیک هستم، که ترور و بمبگذاری مانند عراق در ایران هم تکرار شود. و این موضوع بویژه از این روی اهمیت دارد، که چپ تروریست دوران گذشته-سازمان چریکهای فدایی و پیکار- هنوز هم ایدئولوژی آنارشیستی گذشتۀ خودش را نقد نکرده است، که هیچ، به چنان گذشتۀ ویرانگری نیز می بالد. توجه داشته باشیم، که حتی نمایندۀ سازمان اکثریت در سالگرد سیاهکل از آن رویداد به سود گرایش راست توده ایستی خودش سوءاستفاده می کند. همۀ گرایشهای فدایی به این امامزاده دخیل بسته اند و می پندارند با مشتی هوادار ناآگاه و نادان طرف هستند. مسلما، ایستادگی و مبارزه با حکومت کودتایی و وابستۀ شاه نمی تواند نشانۀ درست بودن ایدئولوژی این جریانها نیز باشد، چنانکه دیدیم، نیروهای مذهبی و طرفدار خمینی از موضعی ارتجاعی با نظام پادشاهی مخالفت می کردند. این دو سازمان چپ و نیز مجاهدین خلق، تروریسم را به عنوان اصلی ترین روش مبارزۀ خود برگزیده بودند. در اینصورت نیز، این سازمانها تا زمانی، که به نقد ریشه ای ایده های گذشته نپرداخته اند، به هیچ عنوان نمی توانند خودشان را از زیر بار پیامدهای ایدئولوژیک-عملیاتی خودشان رها کنند. بسنده نیست، که چون زمانه دگرگون شده است، چون افراد این سازمانها پیر شده اند و … چون این سازمانها امروزه به تاکتیک ترور نمی پردازند، این سازمانها را سازمانهایی «تروریستی» ننامیم. افراد این سازمانها اینک مسئول هستند، که گذشتۀ خود را به نقد بکشند، نه اینکه به افتخار به همان گذشتۀ تروریستی خودشان ادامه دهند، میتینگ و کارناوال درست کنند،  هنوز هم خودشان را دارای همان اندیشه های «هم استراتژی، هم تاکتیک» معرفی کنند، و در عین حال، خودشان را سازمانی دمکراتیک و دلبسته به پارامترهای سکولاریسم، حقوق بشر، دمکراسی و فعالیت در بین تودۀ زحمتکشان نیز معرفی نموده و خودشان را سازمانی تروریستی به شمار نیاورند، و در عین حال، پل بازگشت به سوی همان آچار فرانسه را برای همیشه قابل استفاده گذارده باشند، و باز در عین حال، خودشان را مارکسیستهای آگاهی نیز به شمار آورند، که امروزه به منابع عظیمی از ادبیات مارکسیستی دسترسی داشته و آنرا مطالعه نیز کرده اند و با اینهمه، مارکسیسم را در همان فرمول آچار فرانسۀ مسعود احمدزاده خلاصه می کنند!!!

پس از کارناوالی، که چریکهای فدایی در کانادا براه انداختند، خانم اشرف دهقانی بتازگی «ضرورتی» را حس کرده و به خیال خودش «پاسخی» نیز بدان نگاشته است، که تنها محفل کوچک و درخود فرورفتۀ وی را خرسند می کند، نه تودۀ جوانان و فعالان سیاسی کشورمان را-گرچه در آغاز نوشتارش می خوانیم:«پیشاپیش بگویم که خطاب من در این مقاله نسل جوان مبارز ایران خواهد بود». اینگونه، که پیداست، این نوشتار خانم اشرف دهقانی به مناسبت ۴۰-مین سالگرد بنیانگذاری سازمان فدایی نگاشته شده بود، که اکنون با دیرکردی چندماهه در برخی سایتها پخش شده است. اما ببینیم موضوع این نوشتار چیست.

 این چریک قدیمی فرنام نوشتار خود را تا اندازه ای، که در توان و تطابق با «منطقش» بوده است، غلط انداز برگزیده است-یعنی از همان آغاز، همت والای خود را به خاک پاشیدن به چشم خواننده  گماشته است:«از پاسخ به ضرورت زمان تا گسست از تئوری»! بله، فرنام نوشتار این نویسنده چنین است، اما انتظار دیرینۀ افتادن این رفیق و رفقای دیگر چریک فدایی به راستای منطق، انتظاری بیهوده است. نباید گول چنین فرازهایی را خورد. نباید پنداشت، که ضرورت زمانه این چریک پیر را به نقد تئوری چپ اندر قیچی گذشته واداشته است- برعکس، منظور اشرف دهقانی اشاره به «گسست» دیگران از تئوری آچار فرانسه می باشد. اشرف دهقانی از «تجربه ای تاریخی از چریکهای فدائی خلق در دهۀ ۵۰» سخن می گوید، اما در سخن وی همچنان جیرجیرکنان، بر همان پاشنۀ کهنه و زنگزده ای می چرخد، که آوای گوشخراش و حزن انگیزش حتی گوشهای همین چریک پیر را نیز می آزارد. این است، که او در این نوشتار و با چنین فرنام غلط اندازی، خجلتزده، تا نیمۀ راه را برای نقد دیدگاههای اتوپیستی-آنارشیستی خود و رفقایش پیموده، اما با سرعتی ده برابر، راه رفته را به همان آغاز اتوپیسم بنیادی خودش بازگشته است. چه سفر سخت و توانفرسایی!!!

اشرف دهقانی می گوید: «امروز نیز با همه محدودیت های شرایطی که در آن قرار دارم وظایف مبارزاتیم را در تشکیلاتی پیش می برم که کماکان به همان آرمان های انقلابی چریکهای فدائی خلق در دهه ۵۰ پایبند است.

کدام آرمانهای انقلابی؟ اشرف دهقانی مدعی است: «ارتقای آگاهی انقلابی طبقه کارگر و کل توده ها و متشکل کردن آنها وظیفه ایست که بردوش انقلابیون کمونیست قرار دارد و کمونیست های فدائی نیز این وظیفه را در طول فعالیت های خود با شدت و جدیت تمام و با هر چه در توان داشتند از طریق پخش اعلامیه، انتشار جزوه و کتاب، استفاده از رادیو برای آگاهی دادن به مردم و کوشش در متشکل کردن کارگران و دانشجویان و غیره انجام می دادند. کسی نمی تواند منکر شود که اتفاقاً در خود سال ۵۰ درست در هنگام پخش اعلامیه بود که بین رفقا علیرضا نابدل و جواد سلاحی با نیروهای رژیم شاه درگیری مسلحانه پیش آمد و منجر به جان باختن رفیق سلاحی و زخمی شدن رفیق نابدل و سپس دستگیری و اعدام او گردید».

با خواندن این گوشه از سخنان اشرف دهقانی، به نظر می رسد خط مشی سازمان چریکهای فدایی صرفا تبلیغ و ترویج از راه پخش اعلامیه، جزوه، کتاب و برنامه های رادیویی(!) بود، و تنها در مواردی، که نیروهای پلیس و ساواک به افراد این سازمان حمله کرده و مانع کارشان می شدند، ایشان هم دست به اسلحه می بردند. خانم دهقانی عامدانه فراموش می کند، که نخستین اقدامهای «انقلابی» رفقا از این دست بودند: حمله به پاسبانها برای خلع سلاح آنها، حمله به کلانتری قلهک، زدن بانک و … تا عملیات فاجعه بار سیاهکل. و اتفاقا، احمد زبیرم در جریان بازگشت از یکی از همان عملیات محوری مسلحانه، زخمی شده بود. اشرف دهقانی در اینجا مدعی شده است، که سازمان چریکها در دوران شاه به «ارتقای آگاهی انقلابی طبقه کارگر و کل توده ها و متشکل کردن آنها» پرداخته بود!!!

با خواندن این نوشتار خانم اشرف دهقانی، به یاد نقد جالب گئورگی والنتینوویچ پلخانوف-«منطق تروریسم روسی»- افتادم، که اتفاقا همین مواضع خانم اشرف دهقانی و کلا، دیدگاه چریک فدایی را به نقد کشیده است-گرچه فاصلۀ زمانی این دو نوشتار بیش از یک سده می باشد. مقایسۀ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمانهای تروریستی نارودنیکی بسیار بجا و درست است-هرچند، که نارودنیکها مخالف مارکسیسم بودند، و فدائیان خلق ادعای دستیابی به اورتدوکس ترین برداشت از مکتب مارکس را داشته اند. پلخانوف در نقد خودش منطقی را نشان می دهد، که گروه تروریستی «اسوابودا» از آن پیروی می کند. مقایسۀ این گروه تروریستی برامده از سازمان اس.ار. با سازمان چریکهای فدایی، از روز نخست بنیانگذاریش تا انشعابهای گوناگون چپ اندر قیچی، مقایسه ای بسیار آموزنده است.

اشرف دهقانی فراموش کرده است، که چند سطر بالاتر مسالۀ اصلی چریکها را آگاهی رساندن به مردم از راه پخش اعلامیه، جزوه و برنامۀ رادیویی برشمرده بود، اما  در اینجا می گوید: «اگر مبارزات دهه ۵۰ را معیار قرار دهیم، می بینیم که مبارزه مسلحانه، شکل اصلی مبارزه کمونیست های فدائی در این دهه بود و این طور نیست که آنها فقط مبارزه مسلحانه کرده و از انجام شکل های دیگر مبارزه غافل یا نسبت به آنها بی توجه بودند.

ولی منطقی، که مبارزۀ مسلحانه (یعنی عملیات تروریستی، بانکزنی، بمبگذاری و …) را توجیه می کند چگونه منطقی است؟ اشرف دهقانی می گوید:

«کمونیست های فدائی به طور خلاصه می گفتند که در شرایط دیکتاتوری در ایران، “مبارزه مسلحانه، آن شکل از مبارزه است که زمینه آن، مبارزه همه جانبه را تشکیل می دهد و تنها در این زمینه است که اشکال دیگر و پر تنوع مبارزه ضروری و سودمند می افتد” ( نقل از رفیق مسعود احمدزاده، “مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک”، صفحه ۱۰۷ قطع جیبی).

یعنی متشکل کردن کارگران در سندیکاها، نوشتن مقالات، برنامه های رادیوی کذایی، که به مرحلۀ بهره برداری نرسیده بود، مطالعه و پژوهش، تبلیغ و ترویج، تظاهرات، میتینگ و …تنها در صورتی ضروری و سودمند می افتند، که مبارزۀ مسلحانۀ تروریستی آغاز شده باشد. این جملۀ تئوریسین معروف و مبتکر آچار فرانسه را اگر به زبان ساده بیان کنیم، اینگونه می شود: مبارزۀ مسلحانه (بخوان عملیات تروریستی، که لازمۀ آن زندگی در خانۀ تیمی و مخفی بودن است، که لازمۀ اینگونه زندگی کردن نیز دور بودن از مردم و محیط کار و زندگی زحمتکشان است) تنها شکل مبارزه است، که با همۀ محدودیتهایی، که برای رهروان خودش پیش می آورد، که از آنجمله، دسترسی نداشتن به ادبیات مارکسیستی می باشد، همواره مبارزه ای همه جانبه است؛ یکی از جنبه های گوناگونش را نیز می توان بانکزنی مسلحانه به شمار آورد، که برای گذران زندگی مبارزانی لازم است، که چون به زندگی مخفی روی کرده اند، نمی توانند کار کرده و دستمزدی به دست آورند. این رفقای تئوریسین فراموش می کنند، و یا اصلا به فکرشان هم نمی رسد، که اینگونه شیوۀ زندگی-زندگی چریکی در خانه های تیمی و بانکزنی برای تامین مخارج- برابر است با لمپنیزاسیون اعضای سازمان. جنبۀ دیگرش ترور است، که نقش اصلی و محوری را بازی می کند و همۀ فعالیتهای سازمان در خدمت به اجرا درآوردن این بخش از «وظایف» رفقا می باشند. همین تاکتیک ترور هم در خدمت «بیدار کردن مردم» و تبلیغ علیه رژیم حاکم می باشد، که اعلامیه های توضیحی نیز در خدمت توجیه و تبلیغ همین عملیات می باشند. افزون بر این، اشرف دهقانی امروز دیگر نمی تواند آگاه نباشد، که دقیقا در شرایطی، که پس از آغاز جنبش چریکی در زمان شاه پیش آمد، خفقان و سرکوب دولتی شدت بیشتری گرفت و زمینه برای رساندن آگاهیهای اجتماعی به زحمتکشان و متشکل کردنشان در سازمانهای صنفی مستقل خودشان با دشواری بیش از پیش روبرو شده بود. امروز دیگر آن فعال سیاسی قدیمی اگر وجدان داشته باشد، به این اشتباه بزرگ اعتراف می کند. اما برای اشرف دهقانی، مهمترین چیز همانا ادامۀ دکان-بازار سیاسی خودش می باشد. و نکتۀ بسیار مهمی در همین بحث پنهان است: معمولا بسیاری این تحلیل درست را مطرح می کنند، که رژیم پادشاهی در چند سال آخر حکومت خودش جو خفقان و سانسور را بسیار سنگینتر کرده بود و در حالیکه مردم نمی توانستند آزادانه کتاب بخوانند و با سیاست آشنا شوند، مساجد پرشمار کشور تبدیل به مراکز جذب مردم و فراهم آورندۀ نیروهای طرفدار خمینی شدند. این تحلیل درست است و بسیار هم به حقیقت نزدیک است. اما، این تنها نیمی از حقیقت است، که وظیفۀ پنهان کردن نیمۀ مهمترش را بر عهده دارد. نیمۀ مهمتر حقیقت این است، که رفقای چریک مجاهد و فدایی با عملیات خودشان به فراهم آمدن جو سرکوب و اختناق بسیار شدید یاری رسانده بودند، اما امروز بازمانده های همان جنبش ویرانگر چریکی-بلانکیستی از خودشان سرسوزنی انتقاد نمی کنند. در کوتاه سخن: از دید این رفقا، عملیات مسلحانه، همانا آچار فرانسه ای است، که به هر پیچ و مهره ای می خورد و در هر شرایطی تجویز می گردد-هم برای فراخواندن مردم به گرویدن به چنین تاکتیکی به کار می آید، و هم خودش مهمترین بخش فعالیتهای سازمانی می باشد. اشرف دهقانی و چریکها فراموش می کنند، که هر سیاستی بستگی به شرایط زمان و مکان دارد، بستگی به آمادگی نیروها دارد، بستگی به روحیه و وضعیت مردم دارد. اشرف دهقانی اعتراف می کند:

«مسلماً صحت و سقم یک تئوری تنها در پراتیک محک می خورد- چرا که تنها پراتیک معیار حقیقت است. با این دید در بررسی تئوری و پراتیک چریکهای فدائی خلق ما با دو امر متفاوت روبرو هستیم. از یک طرف بخشی از تئوری آنها خصوصاً در ارتباط با مبارزه مسلحانه توده ای هیچوقت از طرف خود چریکهای فدائی به فعل در نیامد، و از طرف دیگر واقعیت این است که تا آنجا که به آن تئوری عمل شد (در رابطه با راهگشائی مبارزه و کسب دست آورد های انکار ناپذیر و تأثیر گذاری های مثبت آنها در جامعه و در پیشرفت تاریخ) جریان عمل، بر صحت تئوری چریکهای فدائی خلق مهر تأئید زده است».

مثل روز روشن است، که نه «صحت»، بلکه «سقم» تاکتیک و استراتژی چریکی به اثبات رسیده است. نه سازمان چریکها در دوران شاه توانست با مردم ارتباط برقرار کرده و جنبش سرتاسری را راه اندازی کند، و نه عملیات آمل موفقیت آمیز و آزادکننده بود، نه در جنبش کردستان چنین چیزی دیده شد. خود اشرف دهقانی همین را می پرسد:

 حال یک سئوال بجا این است که چرا در مرحله بعد از سقوط رژیم شاه، با وجود آن همه اقبال وسیع مردمی که در اثر جانفشانی های کمونیست های فدائی بدست آمده بود، سازمانی که تحت نام “سازمان چریکهای فدائی خلق ” فعالیت می نمود و نیروی مادی عظیمی در اختیار داشت نتوانست نقش انقلابی ای که از او انتظار می رفت را در جامعه ایفا کند؟

و اما بسیار جالب است هنگامی، که رفیق اشرف دهقانی از دیالکتیک هم برای چاشنی سخنان خودش بهره برداری می کند! بله، دیالکتیک:

«یک اصل دیالکتیکی مشعر بر آن است که یک پدیده همواره در حرکت بوده و مدام تغییر می یابد. به همین دلیل آنچه دیروز نو به حساب می آمد روز دیگر به کهنه تبدیل شده و امری تازه جایگزین آن می شود. حال اگر براساس این اصل به شرایط نوینی که با آغاز و پی گیری مبارزه مسلحانه در جامعه در اوایل دهه ۵۰ بوجود آمده بود توجه کنیم، خواهیم دید که این شرایط، دیگر همانی نیست که در آثار اولیه چریکهای فدائی خلق مورد توصیف قرار گرفته بود».

واقعا، که حرکت بیضی وار اشرف دهقانی بسیار تماشایی است. او ظاهرا به جلو حرکت می کند، خط قوصی بیضی او را می فریبد؛ او می پندارد در خط راست و به جلو در حرکت است. اما هر گام او در راستای چرخشی است برای بازگشت به گذشته؛ او از اصل تغییر دیالکتیکی نتیجه می گیرد، که همه چیز باید به همان نقطۀ حرکت اولیه بازگردد-به عملیات مسلحانه. چرا؟ چون شرایط تغییر یافته است. دیگر از این بهتر نمی شود اصل دگرگونی پذیری دیالکتیک را به خدمت دگماتیسم دراورد. اعتقاد راسخ به آچار فرانسۀ مسعود احمدزاده در همین است.«دیالکتیک» در فلسفۀ چریک فدایی همین حرکت بیضی وار ظاهرا رو به جلو است؛ چریک فدایی برای این دست به ترورهای جدا از توده می زند، که شرایط را تغییر دهد، و آنگاه نیز، که شرایط در اثر بسیاری از کنشها و واکنشهای دیگر، تغییر کرده و کاملا دگرگون شده است، باز هم به همان عملیات تروریستی کهنه شده می چسبد و می پندارد، که فرجودی در این آچار فرانسه هست. واقعا نمی شود با چنین کسانی، که فسیل شده اند، از منطق سخنی راند.

و اما، منطقی، که همۀ این تئوری بافیها بر آن سوار می شوند چگونه است؟ چند فراز از سخنان خانم اشرف دهقانی را با هم از نظر می گذرانیم. اشرف دهقانی بارها تکرار کرده است، که چریکهای فدایی در ان زمان به «نیازهای جامعه پاسخ گفته بودند». نیازهای جامعه چه ها بودند؟ آموزش و پرورش؟ پیشرفت صنایع و کشاورزی و ایجاد کار برای مردم؟ آموزش پیشه و فن؟ گشایش دانشگاههای بیشتر؟ اصلاحات در روش ادارۀ کشور؟ آشنا کردن مردم با اقتصاد، جامعه شناسی، منابع طبیعی کشور، برپایی سندیکاها و انجمنهای مستقل زحمتکشان و …؟ نه، هیچکدام از اینها نیاز جامعۀ ما نبود. نیاز جامعۀ ما در سالهای پایانی حکومت محمدرضا شاه، انجام عملیات مسلحانه از سوی چند تن قهرمان و برای نشان دادن «ضربه پذیری» رژیم بود. و چون اینگونه عملیات همانند آچار فرانسه است، در هر شرایط و برای هر کشور نیز قابل پیاده شدن می باشد.این است لب مطلب منطق اشرف دهقانی و رفقایش. البته، انشعابهای راست و چپ فدایی همه و همه از همین منطق و توجیه بهره می گیرند. تکیه بر احساسات آوانتوریسم انقلابی، بهترین پشتوانۀ کسانی است، که «انقلاب بازی» می کنند و برای خودشان دکان-بازار سیاسی برپا کرده اند. برای این اشخاص، رسیدن به آمال و آرزوهای چریکهای صادق گذشته، دیگر مطرح نیست. اینها شهرفرنگ داستان چریکی را بر دوش گرفته و از این راه نان می خورند. به چند جملۀ «منطقی» از اشرف دهقانی توجه کنیم:

 «اعمال قدرت انقلابی از طرف مبارزین مسلح بر علیه رژیم سرکوبگر شاه ، مردم به عینه دیدند که علیرغم شرایط شدیداً دیکتاتوری و اختناق حاکم بر جامعه، مبارزه امکان پذیر است…

«در آن روزگار علاوه بر انجام کار آگاه سازی و افشاگری های سیاسی از طرف کمونیست های فدائی، انجام عملیات مسلحانه بر علیه رژیم و سرمایه داران، حمله به مراکز ستم و سرکوب و یا حتی مقاومت مسلحانه انقلابیون در خیابانها در مقابل مأموران مسلح رژیم یا به هنگام محاصره خانه هایشان، و همچنین پخش شدن خبر مقاومت های قهرمانانه شان در زیر شکنجه ها و برخورد تهاجمی زندانیان سیاسی در زندان ها، همه و همه خود کاملاً نقش آگاه گرانه و تشویق مردم به مبارزه را داشت…

«در تئوری چریکهای فدائی خلق (این تئوری توسط رفقا پویان و احمدزاده تدوین شده) گفته شده بود: “در شرایط کنونی هر مبارزه سیاسی به ناچار باید بر اساس مبارزه مسلحانه سازمان یابد و تنها موتور کوچک مسلح است که می تواند موتور بزرگ توده ها را به حرکت در آورد. شرایط ذهنی انقلاب در طی عمل مسلحانه، به کمال شکل خواهد گرفت. پیشرو واقعی، پیشروئی که پیوند عمیق با توده ها دارد و قادر به برانگیختن و هدایت وسیع توده باشد تنها در طی عمل مسلحانه، در جریان کار سیاسی- نظامی می تواند بوجود آید” (نقل از کتاب رفیق مسعود احمدزاده صفحه ۱۳۳، قطع جیبی).».

بله، جزوۀ مسعود احمدزاده به قطع جیبی. برای آنکه همچون قرآن جیبی همیشه همراه این رفقا بوده و آنرا واژه به واژه از بر کنند، مانند مزامیر داوود، مانند وردهای کاهنان بودایی. همانگونه، که به هیچ ملایی نمی توان فهماند، که قرآن را با دیدی ماتریالیستی و دانشورانه بررسی کند، به این رفقا هم نمی توان فهماند، که کتاب آچار فرانسۀ مسعود احمدزاده، بسیار ضعیف نوشته شده است و از هیچ استدلال محکمی برخوردار نیست، و حتی آنجا، که از لنین برای تایید خط مشی ترور شخصی گفتاورد می کند، متوجه نیست، که جمله های بسیار بهتری را می شود از لنین در تایید خط مشی ترور گفتاورد نمود. و اصلا به فکر این رفقا نمی رسد، که مسعود احمدزاده ای بسا خود کتاب لنین را در اختیار نداشته، و بلکه به تکرار گفتاوردهای کسانی همچون رژی دبره دست زده است. احمدزاده متوجه نبود، که درست از هنگامی، که پیشاهنگ با موتور کوچک خودش به خانۀ تیمی می خزد، دیگر از «پیوند عمیق با توده ها» سخنی هم نمی تواند در میان باشد. چریکی، که نه خودش از نظر تئوریک ساخته و پرداخته شده است و نه وقت و امکانش را دارد به خودسازی بپردازد، چگونه می تواند از نهانگاه خود به سازماندهی و رهبری توده ها بپردازد؟ متاسفانه آن رفقای فدایی فدای آرمانی شدند، که تنها با دادن جانشان به تجربه اش دست پیدا کردند، و امروز کسانی بر همان سرنا می دمند، که خودشان هم بخوبی می دانند، که این تبلیغات تنها برای ادامۀ دکان-بازار سیاسی خودشان مفید است، نه برای آگاهی و سازماندهی زحمتکشان.

دربارۀ اثر پویان-«ضرورت مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقاء»- تنها به این نکته اشاره می کنم، که در این جزوه از هیچ منبع تئوریکی سخن نرفته است و نویسنده صرفا از روی برداشتهای خودش از مارکسیسم(یعنی لنینیسم) بافندگیهایی کرده است تا تز خودش را اثبات کند.

ولی اشرف دهقانی دروغهای آشکاری هم می گوید:

 «اما پس از آغاز مبارزه مسلحانه در سال ۴۹، انقلابیون در پرتو کار سیاسی- نظامی خود موفق به ایجاد تشکل های انقلابی پایدار و مؤثر در سرنوشت سیاسی جامعه شدند».

 تشکل های انقلابی پایدار و مؤثر در سرنوشت سیاسی جامعه؟ آنهم در پیوند تشکیلاتی با سازمان زیرزمینی چریکی؟!! کدام تشکلها؟

 این تجربه، یکی از مهمترین و ارزشمند ترین دست آوردهای مبارزاتی جنبش مسلحانه و چریکهای فدائی خلق برای مردم مبارز ایران است. ثابت شد [توجه کنید! ثابت شد] که در شرایط سلطه یک دیکتاتوری شدیداً و وسیعاً قهر آمیز تنها با توسل به قهر انقلابی و با انجام مبارزه سیاسی- نظامی می توان تشکل انقلابی مورد نیاز در جامعه برای پیشبرد مبارزات مردم بر علیه دشمنانشان را بوجود آورد. علاوه بر بجا گذاشتن این تجربه، نیروی متشکل انقلابیون مسلح، در همان زمان در شکل گیری و تقویت شرایط ذهنی انقلاب نقش به سزائی ایفا نمود و توانست مردم را به صحنه مبارزه بر علیه رژیم شاه بکشاند. این موتور کوچک همچنین راه اصلی مبارزه با دشمن را نیز به مردم آموخت، به طوری که وقتی در سال ۵۷، نیروی عظیم توده های انقلابی یعنی همان موتور بزرگ به حرکت در آمد، با حمله به زرادخانه های رژیم شاه و کوشش در مسلح کردن خود- همانطور که از پیشاهنگان مسلحش یاد گرفته بود- قیام ۲۲-۲۱ بهمن را برپا ساخت».

در ۲۲ بهمن خواهی-نخواهی کار به نبرد مسلحانۀ مردم با رژیم شاه کشیده می شد، چه سازمان چریکی وجود می داشت، چه وجود نمی داشت.

اشرف دهقانی با برخوردی روانشناسانه، ابتدا چیزی را به خواننده القاء می کند، که به اثبات نرسیده است، بلکه وارونۀ آن درست می باشد. سپس بر همان پایۀ دروغین، داستانی از سازماندهی تودۀ مردم و رهبری مبارزۀ مسلحانۀ آنها را از خود جعل می کند: «واقعیت غیر قابل انکار این است که سازمان چریکهای فدائی خلق با پاسخ دهی به نیازهای جامعه در یک مرحله از جنبش…» واقعا آیا نیاز مردم ما در دوران پیش از انقلاب بهمن ۵۷ دستیابی به آگاهی های سیاسی-اجتماعی بود، دستیابی به سازمانها و نهادهای دمکراتیک و صف مستقل زحمتکشان بود، یا شنیدن اخباری دربارۀ عملیات تروریستی و زندانی و اعدام شدن چریکها؟ اشرف دهقانی ایجاد فضای خفقان بیش از پیش سنگین را اینگونه وارونه معرفی می کند: « که منجر به ایجاد فضای مبارزاتی در جامعه و روی آوری توده ها به صحنه مبارزه شد و همچنین طی آن استحکام تشکیلاتی اش تضمین گردید، این پتانسیل را پیدا کرد که هم بتواند نیروی مبارزاتی آزاد شده توده ها را در اشکال غیر مسلحانه بسیج و سازماندهی کند و هم در مناطق مساعد و مناسب، آن نیرو را در یک مبارزه مسلحانه توده ای که به گسترش و تقویت جنبش ضد امپریالیستی توده های زحمتکش و ستمدیده ایران منجر شود، بکار گیرد.»

یعنی همۀ این دستاوردها را سازمان چریکها داشت، اما فقط در حرف و خواب و خیال، نه در عالم واقعیات، زیرا « اگر این پتانسیل بالقوه در سازمان به فعل در می آمد و چریکهای فدائی خلق در جهت تحقق آن وظایف به اقدامات عملی درستی دست می زدند، در چنین صورتی این برخورد عملی صحیح، راه را برای بدست گرفتن کل رهبری جنبش توده ها توسط کمونیست های فدائی هموار می کرد. اما متأسفانه چنین نشد. عدم انجام وظایف فوق، بزرگترین ضعف سازمان چریکهای فدائی خلق و پاشنه آشیل جنبش مسلحانه در مرحله ای از رشد خود بود». خب، اگر انهمه نقشه و طرح به اجرا درنیامدند، یعنی فقط در حد آرزو باقی ماندند، پس اینهمه لاف و گزاف از برای چیست؟ مگر خود اشرف دهقانی اعتراف نمی کند، که به آن اهداف دست نیافتند؟

 پلخانوف در نقدی بر دیدگاه تروریستی گروه  اس.ار. در مجله ای به نام «اسوابودا» به منطق تروریسم روسی پرداخته است، که بسیار جالب است آنرا با منطق تروریسم ایرانی مقایسه کنیم. پلخانوف اینگونه ما را با نظرات این گروه آشنا می کند:

«در مقالۀ «تحکیم پایه ها بوسیلۀ شلاق» (به بهانۀ شکنجه شدگان ویلنوس) این جمله ها را می خوانیم: «از آنجا، که حکومت شلاق زدن، کتک زدن در زندانها، و همه گونه توهین به رسم همیشگی زندگی را، همچون ابزار مبارزه به کار می برد، خواهی نخواهی ما مجبور هستیم «شیوۀ مبارزۀ تروریستی» را ادامه دهیم… مجبوریم … با سازماندهی دستۀ تروریستی انتقام گیرنده و مجازات کنندۀ حکومت» پاسخ دهیم…».

پلخانوف ادامه می دهد: «مبارزۀ سازمانیافتۀ «تروریستی»-مبارزه ای است، که اینگونه که پیداست، بر اساس برنامۀ از پیش ریخته شده می باشد، و این چیزی نیست، جز ترور سیستماتیک. گروه «اسوابودا» پیشتر هم به هیچوجه با ایدۀ ترور سیستماتیک بیگانه نبود، اما پیشتر، معنی این نوع مبارزه برایش از رنگی دیگر بود. برای نمونه، جزوۀ «زایش دوبارۀ انقلابیگری در روسیه» ترور را تنها همچون وسیله ای «برانگیزاننده» پیشنهاد می کند. از دید نویسندۀ این جزوه، ترور بویژه برای این لازم است، که آژیتاسیون مصرانۀ سیاسی را در بین تودۀ مردم بپراکند.«اگر آژیتاسیون مصرانه و پرانرژی بین تودۀ مردم آغاز شود، نقش انگیزانندۀ (تحریک کنندۀ) آن ایفا خواهد شد، و اینکه آیا آنگاه به کیفیت ترور واقعی درخواهد آمد، و یا هم اکنون جایش را به زنجیره ای از یورشهای مسلحانۀ توده ای علیه قدرت دولتی خواهد داد- این را موقعیت تعیین می کند، خود زندگی این را تعیین می کند». می بینیم، که این همان منطقی است، که چریکهای فدایی و امثال اشرف دهقانی برای خودشان تراشیده اند-نشان دادن امکان مبارزه به مردم، و برانگیختن توده ها.

پلخانوف ادامه می دهد: «یعنی چه ترور واقعی؟ با عقل سلیم اینگونه است، که ترور واقعی عملی است، که از نظر ریشه شناسی لغوی با مفهوم ترور مطابقت دارد. این واژه، همانگونه که می دانیم، به معنی ترس و وحشت است. از همین روی مجبور خواهیم بود فرض کنیم، که از نظر نویسندۀ جزوۀ «زایش دوبارۀ انقلابیگری»، ترور اکنون دیگر تنها مفهوم «برانگیزاننده» داشته و می تواند رفته رفته مفهومی ترساننده به دست آورد». سپس، پلخانوف نگاهی به تاریخ سازمانهای نارودنیک می اندازد:

 «در سالهای ۷۰ [یعنی سالهای ۱۸۷۰] دورانی داشتیم، که انقلابیان با رسیدن به این باور، که مبارزۀ تروریستی گریزناپذیر است، همزمان ایمان راسخ داشتند به این، که «تروریستها» می توانند و باید تنها «دستۀ محافظ» حزب انقلابی را تشکیل دهند، که نیروهای اصلیش می باید «به میان مردم» بروند». جالب است، که حتی در این نکته هم نارودنیکهای غیرمارکسیست از فدائیان مارکسیست ما در تئوری خودشان جلوتر بودند. آنها در آغاز بر اصل «رفتن به میان مردم» پافشاری می کردند. نارودنیکها پیش از آنکه دست به اسلحه ببرند، چندین محفل آموزشی را سازمان دادند و نیروهای انقلابی را در آن محفلها آموزش می دادند. آنها می فهمیدند، که به کادرهای تئوریک و مبلغان ایده های انقلابی نیاز دارند. اما چریکهای مارکسیست ما خودشان را از این نیاز بی نیاز می دانستند. پلخانوف ادامه می دهد: « همین دیدگاه ایشان بسیار مشخص در سرمقالۀ شمارۀ نخست «زملیا ئی ولیا» (زمین و آزادی) ابراز شده بود. اگر کسی در آن زمان به انقلابیان ما می گفت، که «دستۀ محافظان» آنها بزودی همۀ نیروهای سازماندهی شدۀ آنها را خواهد بلعید و بدین وسیله نقطۀ پایان بر فعالیتهای ایشان «در میان مردم» خواهد گذارد، آنگاه آنها تنها شانه هایشان را بالا می انداختند: «ما بخوبی می فهمیم،-آنها می گفتند-، که بدون پشتیبانی مردم، ما انقلابیان دقیقا هیچ ارزشی نداریم». اما پس از پیدایش نخستین شمارۀ ارگان نامبرده دو نیم سال گذشت، و در سازمان «زملیا ئی ولیا» همان سمتگیری «تروریستی» شروع به غالب شدن کرد، که طرفدارانش با حرارت اثبات می کردند، که کار کردن در میان مردم در شرایط کنونی روسیه، درست همانند این است، که «همچون ماهی خودمان را به یخ بکوبیم» (ن.ک. به مجلۀ «نارودنایا ولیا»).

تکرار می کنیم: «تروریسم» مانند هرگونۀ دیگر مبارزه- منطق خودش را دارد. هرکه امروز  «می پذیرد»، که ترور فقط روش دفاع از خود و یا شیوۀ «انتقام» است، او فردا یا پس فردا، همانند کارپوویچ یا بالماشف، آنرا یگانه گونۀ مبارزۀ انقلابی به شمار خواهد آورد. آنگاه بدرود سوسیالیسم! بدرود هرگونه امید اساسی به پیروزی نزدیک بر حکومت. آنگاه به گفتۀ عالی «اسوابودا»، همۀ مساله به «انتقام چند تن از چند تن» پایان می یابد. انتقامجویان کشته می شوند. و بگذار به جای آنها بطور موقت، هرچه بیشتر «مبارزان» تازه تری پیدا شوند…».