نگاهی به «رسالۀ حقوق» امام سجاد

جمهوری اسلامی، با تکیه به «رسالۀ حقوق» امام سجاد (زین العابدین) تصمیم گرفته است زادروز این امام را «روز وکیل» نامگذاری کند. رسالۀ حقوق این امام، تنها دارای ۵۰ بند می باشد. مسلما با چنین رساله ای، آنهم با چنین دیدگاهی واپسمانده،  به جنگ مشکلات حقوقی جهان امروز نمی توان رفت، حتی اگر در کشور ایران نظامی بی نظم فرامانروا باشد، که بخواهد جامعۀ امروزی را با قوانین دوران جاهلیت عربهای تازی و قرآن اداره کند. و موضوع جالب این است، که خود این تازی پرستان حاکم، که از عصر جاهلیت به دوران ما نقب زده اند، تا امروز جرات نداشته اند همۀ قوانین خودشان را یکجا و دربست در برابر قضاوت افکار مردم بگذارند. خودشان می دانند چه گندی است این قانون اسلام. برای همین است، که تا امروز «تقیه» می کرده اند، و امروز، پس از ۳۴ سال، تازه گوشه ای از تحجر فکری خود را در عرصۀ حقوق به نمایش گذارده اند. و اما، چرا توانسته اند جرات کنند؟ پاسخش ساده است: حس کرده اند مردم مقاومت زیادی نخواهند کرد. حس کرده اند جامعۀ روشنفکری ما در خواب و یا در ترس، و یا درحسابهای شخصی خودش، در مصلحت گرایی شخصی غرق شده است! خب، تا اندازه ای هم حق دارند: در این ۳۴ ساله، ۳۴ مقاله دربارۀ آتئیسم را از سازمانهای چپ و بسیار مدعی انقلابیگری ندیده ایم. انگار ما با حکومت جمهوری اسلامی رو به رو نیستیم، انگار خرافه ستیزی جزئی از وظایف چپ مارکسیستی نیست! همین ناپیگیری و کوتاه آمدن در عرصۀ مبارزۀ تئوریک و ایدئولوژیک، گردانندگان جمهوری اسلامی را پررو کرده است. اگر در سالهای نخست پس از انقلاب تبلیغ برای «خط امام» و همکاری با جمهوری اسلامی، گرایشی سیاسی بود، که ریشه در ایدئولوژی داشت (اعتقاد به راه رشد غیرسرمایه داری و نمایندگی «خرده بورژوازی» و … برای گذار به سوسیالیسم)، در این دوره نقد نکردن اینگونه قوانین و ایدئولوژی حاکمیت، گرایشی ایدئولوژیک است، که ریشه در سیاست دارد (چپ ما اعتقاد به فلسفه، ماتریالیسم تاریخی و آتئیسم را از دست داده است).
۳۴ سال پیش، خمینی در نوفل لوشاتو وعده های شیرینی می داد: ولاکن در حکومت اسلامی کمونیستها هم آزادند عقیدۀ خودشان را ابراز کنند و … آنروزها تقریبا همه پذیرفته بودند، که امام بیاید و «حکومت اسلامی» برپا کند. اما هیچکس نمی خواست به محتوای این حکومت اسلامی نگاهی بیاندازد. خمینی همۀ ایده ها و نقشه های خودش را پنهان می کرد، زیرا می دانست اگر بگوید: ولاکن زنها باید حجاب داشته باشند! مع الاسف دیۀ زن برابر با نصف دیۀ مرد است! قوانین قصاص ولاکن اجرا باید گردند! کمونیستها، مجاهدین، لیبرالها، کردها، بلوچها، ترکمنها و … را اعدام خواهیم کرد! آنگاه هیچ دیوانه ای پیدا نمی شد در خیابانها جلوی گلولۀ سربازان حکومت نظامی به تظاهرات بپردازد و فریاد بزند :«خمینی ای امام» و …
امروز هم خامنه ای و آخوندهای دیگر تنها گوشه ای از قوانین اسلامی را نشان داده اند. اگر بخواهند همۀ قوانین و ۱۰۰% اسلام را پیاده کنند، نه از تاک نشانی خواهد ماند، و نه از تاکنشان! همین اندازه از قوانین اسلامی را، که نشان داده اند شاهد می گیریم و فریاد می زنیم: ما حکومت اسلامی نمی خواهیم! دین باید از سیاست، کشورداری و آموزش و پرورش جدا باشد! زیرا هیچ دینی نمی تواند در کشورداری (اقتصاد، دادگستری، آموزش و پرورش، ورزش، بهداشت، راهسازی، کشاورزی، بازرگانی، صنعت، تکنولوژی، ارتش و …) موفق باشد. بویژه سقوط اخلاقیات، نتیجۀ فضولی روحانیت در اقتصاد و دادگستری می باشد. اما ملاهای بزرگ عمامه دار همۀ نابسامانی ها و همۀ بلایای طبیعی را ناشی از کفر گفتن مردم، نپرداختن خمس و ذکات، باور نکردن به چرند آخوندها و … می دانند.  ملاها می گویند: خداوند مکه از بس بیکار است، بند کرده است به مردم کشورهای مسلمان و بویژه ایران. الله برای تنبیه مردم زلزله می فرستند، چون سینه های زنها نمایان شده است. بعد هم خدا می بیند مردم توبه نمی کنند، وبا می فرستد. الله می تواند در مرحلۀ دیگر، طاعون بفرستد، جزام بفرستد. اینها مجازاتهای اسلامی هستند. بیماریهای اسلام هستند، که خدا فقط بر مسلمانان نازل می کند. بدین ترتیب، الله از مسلمان شدن مردم سپاسگذاری می کند. اما زورش به کشورهای غیرمسلمان نمی رسد؛ نمی تواند در آنجا زلزله راه بیاندازد. وبا را نمی تواند در دیار کفر بپراکند.
و اما، می دانیم امام سجاد، همان زین العابدین بیمار است، که پدرش، امام حسین در صحرای کربلا کشته شد، اما خودش مورد ترحم شمر و  یزید قرار گرفت و چون بیمار بود، از مرگ نجات یافت-البته شمر دایی امام سجاد بود. به هر روی، این امام در مجموعۀ قوانین خودش هیچ سخن انقلابی نگفته، و هیچ اندیشه ای در حمایت از محرومان نداشته است. آیا پس از کشته شدن پدر و بستگانش، به سازش با حکومت گروید؟ اما، موضوع هرچه باشد، موضع امام سجاد، موضعی ارتجاعی و در گرایش به برده داران و ستمکاران بود. امام سجاد، اصولا دربارۀ اختلاس چیزی نمی گوید. در خبرها آمده است، که در سال ۹۰ اختلاسها به ۲۱۸ مورد رسیده بودند. حالا اگر بخواهیم به اختلاس رسیدگی کنیم، به کدام مادۀ حقوقی رسالۀ امام سجاد می توانیم استناد کنیم؟ آیا نتیجه می توان گرفت، که «اختلاس» عملی اسلامی است و اصولا جرم نیست، تا امام سجاد به آن اشاره کند؟ و برای همین است، که آخوندها و حزب الهی ها سرگرم اختلاسهای کلان می باشند؟ برای همین است، که پس از اینهمه دزدیهای کلان، خامنه ای می گوید: «زیاد کشششش ندین»!؟
پرسشی دیگر: دولت چگونه باید با کسانی برخورد کند، که حزب الهی هستند، آخوند هستند، در دزدی و اختلاس دست دارند و گرین کارت کشور شیطان بزرگ را هم دارا می باشند؟ امام سجاد در این باره چیزی نمی گوید و نمی توانسته است بگوید.
بازهم پرسشی دیگر: آیا می بایست کشور را به دوران برده داری ببریم، زیرا امام سجاد از برده و حقوق مولا بر او سخن می گوید؟ آخر قرار است این قوانین در کشور اجرا شوند. و اگر قانونی بخواهد اجرا شود، باید زمینه هایش هم فراهم باشند. اگر قرار است قانون برده داری به اجرا درآید، بایستی ساختار اجتماعی-اقتصادی کشور را به دوران برده داری برگردانیم. آیا این پیشرفت است یا تحجر؟
اما، پیش از آنکه به قوانین امام سجاد بپردازیم، به یک قانون الهی و سنت رسول الله نگاه می کنیم، که قرار است بر سرزمین ما جاری شود: در روزهای گذشته از یکسو شاهد اعتراض به ماده ۲۷ لایحه حمایت از کودکان و نوجوانان بی‌سرپرست، و از سویی دیگر شاهد تلاش برادران داغ مهر برپیشانی برای توجیه و جاانداختن سنت رسول اکرم در علاقۀ جنسی به فرزندخوانده و همسر فرزندخوانده، و دستور الله مکه به لزوم همخوابگی با اینگونه آدمهای بی پناه بودیم. و این لایحۀ «حمایت» از کودکان و نوجوانان بی سرپرست با استناد به سنت رسول الله می باشد، آنهم چه حمایتی! ماجرا از این قرار است، که زید بن حارثه را خدیجه به محمد بخشیده بود، و زید در خانۀ پیامبر بزرگ شده و فرزندخواندۀ محمد بود. گذشته از این تناقض، که چگونه می شود کسی را برده و همزمان، پسرخواندۀ خود نامید، زید در بردگی پیامبر بزرگ شد. سپس، پیامبر زید را آزاد نموده و زینب، دختر عمۀ خودش را به حکم آیۀ ۳۶ سورۀ احزاب، به همسری زید درمی آورد. اما پس از مدتی، رسول خدا زینب را در خانه تنها می بیند و اتفاقی پیامبرانه رخ می دهد: برای پیامبران از این اتفاقها بسیار می افتاد. برای نمونه، یکی از پیامبران یهود با سه دختر خودش به کوهستان فرار کرده بود، اما پس از نوشیدن شراب، با هر سه دختر خودش همبستر شد.
باری، پس از آن اتفاق اسلامی (افتادن چشم پیامبر بر زینب و همبستر شدن رسول الله با همسر فرزندخواندۀ خودش) الله برای ماستمالی قضیه، آیه ۳۷ احزاب را نازل و اجازۀ جدایی زینب از زید و به همسری محمد درآمدن را صادر فرمود.
بدین ترتیب، در آینده باید شاهد رواج برده داری و تجاوز رسمی به فرزندخوانده ها و خدمتکاران باشیم، زیرا این سنت رسول اکرم و امامان است. این موضوع بویژه بسیار محتمل است، زیرا حضرت حجت الاسلام مصطفی پورمحمدی، با داغ بر پیشانی، همان جلاد کشتار زندانیان سیاسی، همان اختلاس کنندۀ بزرگ در دولت میمون احمدی نژاد (میمون، یعنی خجسته، البته به عربی)، امروز وزیر دادگستری دولت حسن روحانی می باشد.
ماده ۲۷ پیشتر برای ممنوعیت ازدواج سرپرست با فرزندخوانده هیچ استثنایی قائل نشده بود: «ازدواج در زمان حضانت (یعنی سرپرستی) و بعد از آن بین سرپرست و فرزند خوانده ممنوع است». شورای نگهبان در سال ۱۳۹۱ این ممنوعیت عام را مغایر با احکام شرعی تشخیص داد و مجلس پذیرفت که برای مواردی که “دادگاه صالح پس از اخذ نظر مشورتی سازمان بهزیستی، این امر را به مصلحت فرزند خوانده تشخیص دهد” استثناء قائل شود. یعنی فقیهان شورای نگهبان عقل خودشان را رویهم گذاشتند و به این نتیجه رسیدند، که سنت رسول الله می بایست رعایت شود! برای محکمکاری در برابر اعتراضات احتمالی نیز، بهانه ای به نام «مصلحت فرزندخوانده» را پیش کشیدند. یعنی ممکن است به مصلحت فرزندخوانده باشد، که سرپرستش با او ازدواج کند. از آنجا، که سرپرست معمولا بیش از ۳۰ یا ۴۰ سال بزرگتر از فرزندخوانده می باشد، حساب کنید فرزندخواندۀ ۱۴ ساله با پدرخواندۀ ۵۴ سالۀ خودش چگونه باید کنار بیاید؟ و یا طبق رسالۀ خمینی، کودک شیرخوار را هم می توان …. این اسلام است.

اما مصطفی پورمحمدی داغ بر پیشانی، می‌گوید: برای جلوگیری از حساسیت‌ها نیازی نبود “به این نکته اشارۀ صریح شود”. به نظر این آخوند  سجاد و داغ مهر بر پیشانی، به جای طرح این موضوع در لایحۀ یادشده «می‌توانستیم جزو قوانین عامه آن را مطرح کنیم». یعنی بدون سر و صدا، این قانون اسلامی سنت پیامبر اسلام دربارۀ اجازۀ ازدواج با فرزندخوانده را جزو قوانین به شمار آورده و عملا به کار می انداختند. اما بر خلاف نظر مصطفی پور محمدی داغ بر پیشانی، رئیس بازرسی کل کشور و همکار اختلاسهای کلان، و وزیر دادگستری کنونی،  مریم مجتهدزاده، معاون رئیس جمهور در امور زنان و خانواده، خواستار تجدیدنظر کلی در ماده ۲۷ لایحه شده است: «اگر قانونگذاران محترم به مصلحت کودک می‌اندیشند، باید در مورد اعطای این مجوز تجدیدنظر کنند». کشمکش ادامه دارد، و همه چیز وابسته به فشاری است، که از سوی جامعه بر فرمانروایان متحجر وارد می آید.
اکنون نگاهی می اندازیم به «رسالۀ حقوق» امام سجاد. در این رساله امام زین العابدین کوشیده است چارچوب شرعیات و اخلاقیات خود را رسم کند، اما  گاهی هم وارد مسائل واقعا «حقوقی» می شود. البته لازم به توضیح است، که شرعیات در آن دوره، قانون هم بوده اند، و اخلاقیات از مجموعۀ عادات مردم گرفته شده و سپسس بصورت قوانین دینی درآمده اند. فرق قضیه این است، که گردانندگان جمهوری اسلامی خواسته اند از اتوریتۀ دینی این امام برای تحکیم مواضع سیاسی خودشان بهره برداری کنند، در حالیکه همین امام سجاد از سیاست بریده و تسلیم حکومت امویان شده بود. از همین روی نیز، هیچگونه گرایش مردمی و سیاسی در رسالۀ این امام نمی بینیم، که پدر، عمو و بستگان خودش را در جنگ با همان حکومت از دست داده بود.

رسالۀ حقوق امام سجاد
۱-حق خدا‌
اما حق بزرگ خدا بر تو، آن است که او را بپرستی. و چیزی را شریک او نسازی. چون از روی اخلاص چنین کردی برای تو بر خود قرار دهد،‌که کار دنیا و آخرتت را بسازد
این اصل به هیچوجه اصلی قانونی نیست، بلکه از باور به ماوراءالطبیعه سخن می گوید. حقوق آن است، که تنظیم کنندۀ روابط اجتماعی مردم باشد، نه اینکه از خداوند و فرشتگان سخن بگوید.

۲-حق نفس
و حق نفس تو بر تو این است که آن را در طاعت خدای – عزوجل – بداری

 ۳-حق زبان
و حق زبان، بازداشتن آن است از سخن زشت. و خوی دادن آن بر (گفتار ) نیک و واگذاشتن آنچه در آن سودی نیست. و نیکویی به مردم و سخن نیک درباره آنان

۴-حق گوش
و حق گوش بازداشتن آن است از شنودن غیبت و آنچه شنیدنش روا نیست

۵-حق چشم
و حق چشم این است که آن را از آنچه بر تو روا نیست، بپوشانی. و با نگریستن بدان پندگیری

۶-حق دست
و حق دست آن است که آن را در آنچه بر تو روا نیست، نگشایی

۷-حق پا
و حق دو پای تو آن است که بدانها در آنجا که بر تو روا نیست، نروی؛ چه، با این دو پاست که بر صراط می‌ایستی. پس بنگر که تو را نلغزانند که در آتش بیفتی

 ۸-حق شکم
حق شکم تو این است که آن را ظرف حرام نسازی و بیش از سیری نخوری.

 ۹-حق عورت
و حق عورت تو این است که آن را از زنا بازداری و آن را از دیده‌ها بپوشانی
در این چند مورد، با آنکه مساله ای اخلاقی را مطرح می کند، که ربطی به حقوق ندارد، ما شاهد گسترش آنیمیسمی هستیم، که حتی به تک-تک اعضای بدن انسان نیز نفوذ کرده و بدانها شخصیتی مستقل از وجود انسان می بخشد: آنیمیستیک پرسونیفیکیشن، که افراطی ترین اسپیریتوالیسم است.
می دانیم، که نطفۀ اندیشۀ دینی از آنیمیسم آغاز شده، به اسپیریتوالیسم و توتمیسم فرا روییده و گسترش یافته است، تا در مرحله ای بالاتر، به جادو، سپس به بت پرستی و دین بیانجامد. هیچ دینی نیست، که دارای اندیشۀ آنیمیستی نباشد. اصولا، باور به ماوراءالطبیعه، باور به جهان آنیمیستی است: فرشتگان، روح، قدیسان، امامان، وحی، معجزه و …  در اینجا، با اندیشۀ امام سجاد روبرو هستیم، که آنیمیسم را برخلاف مردمان کمونهای اولیه، حتی به اعضای بدن انسان نیز گسترش داده و آنها را دارای شخصیتی مستقل، با حقوقی ویژه فرض می کند. گیر تئوریک چنین اندیشه ای در این است، که اگر هریک از اعضای بدن دارای شخصیتی مستقل و با حقوقی ویژه باشد، اولا، خود انسان بعنوان یک شخصیت مستقل و دارای حقوق ویژه نمی تواند مطرح شود، زیرا حقوق هریک از اعضا، در واقع، حقوق و اختیارات خود انسان است، نه مجموعۀ حقوق جداگانۀ اعضای بدن او. و ثانیا، اگر چنین باشد، از کجا معلوم، که مرکزی برای کنترل اعمال و پاسخگویی در به کار گرفتن اعضا می تواند وجود داشته باشد، و نه برعکس، که هرکدام از اعضا می بایست پاسخگوی اعمال خودش و به راه بد کشیده شدن خود انسان باشد؟ مثلا همین بند مربوط به دست و پای انسان را می توان دربارۀ مغز انسان نیز قائل بود. آیا در اینصورت، می توان گفت: ای انسان مواظب باش مغزت جور دیگری کار نکند؟ خب، چه چیزی باید مغز را کنترل کند و پاسخگوی تصمیمات مغز باشد؟ پا و یا دست؟ یا شکم؟ یا آلت تناسلی؟ انسان مسلمان و آخوندی، که دچار شهوات خودش شده است، کدام مرکز را باید پاسخگوی اعمال خودش بداند؟ آلت تناسلی خودش را یا مغزش را؟ از این نقطه به بعد وارد بحثی می شویم، که مربوط به تاثیر محیط زیست بر اندیشه و کاربرد مغز می باشد، که کلا از حوزۀ بحث ایدآلیستی و اسپیریتوآلیستی-آنیمیستیک بیرون است و به حوزۀ ماتریالیسم مربوط میشود، که البته امام سجاد و آخوندها نمی توانند وارد چنین حوزه ای بشوند و شکست را تجربه نکنند. یعنی اساس همۀ جهانبینی ایدآلیستی-آنیمیستی ایشان فرو خواهد ریخت.
در نگرش آنیمیستی، این روح موجود در پدیده هاست، که فرمانروای حوزۀ خود می باشد و انسان را در صورت رعایت نکردن مرزهای موجود، می تواند تنبیه کند-مثلا روح جنگل، روح دریا و … اما در نگرش امام سجاد، قضیه برعکس است: اعضای بدن انسان در عین حالی، که مستقل و دارای حقوق خودشان هستند، کنترلی بر انسان ندارند، بلکه رعایت نکردن حقوق روح موجود در عضو بدن انسان می تواند از سوی خداوند (روح بزرگ) به تنبیه انسان بیانجامد. این دیدگاهی آنیمیستی با سلسله مراتبی پیچیده است، که جبر را به جای اختیار، و اختیار را به جای جبر می گذارد و تا جایی پیش می رود، که انسان در زنجیر توهمات باور به ارواح مستقل و وابسته گرفتار می گردد و در مواردی حتی به سلب اختیار از کوتاه کردن مو نیز می انجامد، مانند هندوان سیگ و … و در مواردی دیگر، سر به درویش بازی و مرتاض بازی می زند، که محروم کردن اعضای خود از آسایش و رفاه را در پی داشته و بدین ترتیب، در خدمت ارتجاع و گردن گذاردن به شرایط ستم اجتماعی درمی آید.

 ۱۰-حق نماز
و حق نماز این است که بدانی آن به رسولی رفتن نزد خداست. و تو در نماز پیش خدای – عزوجل – ایستاده‌ای و چون این دانستی، مانند بنده خوار حقیر خواستار، پارسای امیدوار، ترسان اندک مقدار،‌ زاری کن بزرگ دارنده کردگار، با آرامش و وقار می‌ایستی و نماز را بدل برپا می‌داری و حدود و حقوق آن را می‌گذاری.
اولا، نماز خواندن، «حق» نیست، بلکه «وظیفه» است. ثانیا، کسی، که ترسان و زاری کننده باشد، هرگز نمی تواند «وقار» را حس کند. چنین کسی یاد می گیرد در برابر فرادستان خاکسار باشد و در برابر فرودستان جلاد. چیزی، که باقی نمی ماند، وقار و شخصیت انسانی است.

 ۱۱-حق حج
و حق حج این است که بدانی آن به رسولی رفتن نزد پروردگار تو است. و گریختن از گناهان تو به سوی اوست. توبه توبا آن پذیرفته است و واجبی که خدا بر عهده تو نهاده با آن انجام محقق می‌شود.
اینهم «حق» نیست، بلکه «وظیفه» است.

۱۲-حق روزه
و حق روزه این است که بدانی آن پرده‌ای است که خدا بر زبان و گوش و چشم و شکم و عورت تو نهاده تا تو را بدان از آتش بپوشاند. اگر روزه را واگذاشتی، پرده خدا را پاره کرده‌ای.
اینهم «حق» نیست، بلکه «وظیفه» است. اما اینگونه به نظر می رسد، که امام سجاد «روزه» را دارای شخصیت فرض کرده و حقی برایش متصور گشته است! یعنی «اسپیریتوآلیسم» امام سجاد از شخصیت و روح بخشیدن به اجسام و اعضای بدن هم فراتر رفته، و به مفاهیم و مراسم هم کشیده شده است. انسانهای نخستین، معمولا برای هر مراسمی، نگاهبان، فرشته و یا روحی را در نظر می گرفتند. اما آنان هرگز خودِ مراسم را دارای روح فرض نمی کردند، یعنی تا این اندازه آبستراکت و سیال فکر نمی کردند. امام سجاد برای مراسم حج، روزه و …. روح جداگانه و حق ویژه ای قائل است.
۱۳-حق صدقه
و حق صدقه این است که بدانی آن ذخیره تو نزد پروردگار تو است و سپرده‌ای که نیازی به گواه گرفتن بر آن نداری. اگر این را دانستی، اطمینانت بدانچه در نهان به امانت می‌سپاری، بیشتر است تا آنچه در آشکارا می‌دهی. و میدانی که صدقه در این جهان بلاها و بیماری‌ها را از تو بازمی‌دارد، و در آن جهان از آتشت می‌رهاند.
اینهم «حق» نیست، بلکه «وظیفه» است- وظیفه ای، که در واقع، از گردن حکومتگران به گردن شهروندان افتاده است. زیرا این حکومتگران هستند، که مالیات دریافت می کنند، استثمار می کنند و باید به فکر رفاه و آسایش شهروندان باشند.

 ۱۴-حق قربانی
و حق قربانی این است که بدانی بدان، خدای – عزوجل – را می‌خواهی نه آفریدگان او را . و جز رحمت پروردگار و نجات روح خود از او در روز دیدار، نمی‌خواهی
اصلا هیچ حرفی از «حق قربانی» نزده است، بلکه به وظیفۀ قربانی کردن اشاره می کند، برای رشوه به خداوند.

 ۱۵-حق سلطان
و حق فرمانروا این است که بدانی تو وسیله آزمایش او هستی. و او با قدرتی که خدا وی را بر تو داده، آزموده می‌شود، و بر توست که خود را گرفتار خشم او نسازی. و بدست خود او را به هلاکت نیندازی و در بدی که به تو می‌کند شریک او نشوی.
گل بود، به سبزه نیز آراسته شد! حضرت سجاد می فرماید، یعنی کشف کرده است، که زیردستان ابزاری هستند برای آزمایش فرمانروا، مثل هر وسوسۀ دیگری، مثل بوی چلوکباب، مثل طلا و پولی، که در گوشه ای افتاده و چشمک می زند. فرمانروا اگر ستم می کند، بدین علت است، که مردم «خود را گرفتار خشم» او می سازند. یعنی، مردم نباید جلوی فرمانروا پیدا شوند. بهتر است دور و بر او نپلکند، تا دچار خشم او نشوند. و اگر هم مردم نادان دست به کاری زدند و دچار فوران خشم فرمانروا شدند، خداوند آنها را باید مجازات کند، نه فرمانروا را. زیرا اگر این مردم نادان جلوی فرمانروا نمی پلکیدند، اگر کاری نمی کردند، که آتشفشان خشم فرمانروا فوران کند، دچار آن گرفتاری هم نمی گشتند. دست کم این است، که مردم در بخشی از ستمی، که بر آنها می رود، شریک هستند. چند درسد؟ شاید ۹۰% یا بیشتر. اما بخش جالب و خنده دار این کشف جناب امام سجاد در این است، که اثبات می کند همۀ این مسخره بازیها زیر سر خداست، زیرا : فرمانروا-مثلا پینوشه، مثلا خامنه ای- «با قدرتی که خدا وی را بر تو داده، آزموده می‌شود». آزمایش هم همان وسوسۀ شلاق زدن، دست بریدن، سنگسار کردن، گردن زدن و بالا کشیدن دارایی های مردم، تجاوز کردن به ناموس و … است. خدا این آزمایش را فراهم کرده است، فرمانروا آنرا انجام می دهد، و مقصر اصلی همۀ ماجرا، مردم نادان هستند. اما مگر این خدا مرض دارد، که فرمانروا را بر مردم چیره می کند، به او قدرت می دهد تا ستم کند؟ چرا نظم دیگری بلد نیست و عقلش نرسیده است دیوانه ای را به نام فرمانروا، به نام ولی فقیه، به نام خلیفۀ اموی یا خلیفۀ هاشمی، به نام رهبر جمهوری اسلامی، به نام خمینی، خامنه ای و … بر مردم نگمارد و آنها را با ستم، دزدی و جنایت آزمایش نکند؟ پس از اینهمه ماجرای نابخردانه ای، که برای مردم پی ریزی کرده است، چرا اصولا باید مردم را گناهکار بداند، نه خودش را، و نه فرمانروا را؟ این خدا دیوانه است، یا کسی، که در کلۀ خودش چنین خدایی را به تصویر می کشد؟ از دیدگاه تئولوژیک هم اگر حساب کنیم، اینگونه اندیشیدن دربارۀ خداوند، در واقع، ستم بر خداوند است، زیرا گناه سیستمی را، که مردم آفریده اند، به گردن خداوند می اندازد.
۱۶– حق معلم:
و اما حق آن که آموزگار توست این است که او را بزرگ داری و مجلس او را محترم شماری. و به گفته او گوش دهی. و بدو روی آوری.
و بانگ خود را در محضر او بلند نکنی و اگر کسی از او پرسشی کند تو پاسخ ندهی تا او خود پاسخ دهد. و در محضر او با کسی سخنی نگویی و پیش او کسی را عیب نکنی و اگر پیش روی تو از او بد گویند از وی دفاع کنی. و عیب‌های او را بپوشانی و نکویی‌های او را آشکار سازی. و با دشمن او ننشینی و دوست او را دشمن نگیری. پس اگر چنین کردی فرشتگان خدا گواهی دهند که تو برای خدا – نه برای مردم – نزد وی رفته‌ای و از او علم آموخته‌ای.
از حق آموزگار بر گردن شاگرد، هرچه بگویی کم است، اما «پوشاندن بدیهای آموزگار و درشتنمایی خوبیها» کار خوبی نیست. بوده اند آموزگارانی با خویی دیوگونه. آیا شایسته است سرشت بد آموزگاری را نیکویی او جلوه بدهیم؟
در این بند، امام سجاد از حقوق چیزی نگفته است، بلکه موضوعی اخلاقی را پیش کشیده است، اما اخلاقی، که به ضداخلاق می انجامد.

۱۷-حق مولی:
و حق آن کس که مالک توست – این است که او را اطاعت کنی و جز در آنچه موجب خشم خداست نافرمانی او نکنی. چه اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست
در اینجا بروشنی بر روابط برده داری مهر تایید کوبیده و از راه مقدس و الهی شمردن این روابط، می کوشد با نگاه داشتن مردم در انقیاد فکری، زنجیر انقیاد جسمی را بر آنها استوار بدارد.

۱۸- حق رعیت:
و اما حق رعیت که تو بر آنان قدرت داری این است که بدانی آنان به خاطر ناتوانی خود و قدرت تو رعیت تواند. پس واجب است که با آنان به عدالت رفتار کنی و برای ایشان پدری مهربان باشی، و نادانی‌شان را ببخشی و در کیفرشان شتاب نکنی و هر قدرتی که خدای عزوجل به تو عطا فرموده آن را سپاس گویی.
یعنی اینکه «رعیت» از این روی «رعیت» است، که «ناتوان» است. و این «ناتوانی» به خاطر «نادانی» اوست. و «ارباب» و «سرور» بودن «مولا» به خاطر «دانایی» و «هوشمندی» اوست، نه به خاطر روابط اقتصادی-اجتماعی ویژه ای، که امکان سروری و ثروت را به اندک کسانی داده و اکثریت مردم را از داشتن رفاه، آسایش و حق آدم بودن محروم نگه داشته است. اصولا، امام سجاد از این پایه آگاهی های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و دانش برخوردار نبود، تا بتواند «حقوق» بفهمد چیست و یا حتی در حد فیلسوفان یونان باستان نظریه و تزی داشته باشد. بلکه، اندازۀ دانش و آگاهی امام سجاد، همانند دیگر امامان (از علی گرفته تا امام یازدهم) از مسائل حقوقی، برداشتی ناروشن و کپی برداری شده از قوانین جامعۀ برده داری دوران حمورابی بود، که جامعۀ عربستان آن قوانین را کپی برداری کرده و بر اساس سطح مناسبات اجتماعی خوش تدوین نموده بود. این است، که قوانین قصاص رونوشتی از همان قوانین حمورابی می باشند. افزون بر این، امامان از دانش بهره ای نداشتند-حتی با معیارهای همان دوران. وگرنه، در جامعۀ ایران باستان از قوانین قصاص خبری نبود، زیرا اصولا برده داری در ایران باستان رواج نداشت.
با آنکه امام سجاد از این اصل اطلاع ندارد، که «حقوق بر اساس مالکیت بنا می شوند»، اما پیروی او از قوانین حاکم بر جامعه، که خود نیز از آنها بهرمند است، او را وادار می کند بر اساس حقوق مبتنی بر مالکیت تاکید نماید، حتی اگر این مالکیت، مالکیت انسان برده دار بر انسان برده باشد. و جالب هم هست، که اینگونه ستم را قانونی خداوندی به شمار آورده و برایش تبلیغ هم می کند، تا مبادا پایه هایش در اثر شورش ستمدیدگان به لرزه افتاده و کسانی مانند خودش از بهرۀ این قوانین استثمارگرایانه محروم گردند.

۱۹- حق متعلمان:
و اما حق آنان که در علم رعیت تواند، این است که بدانی خدای عزوجل با علمی که به تو داده و گنجینه‌هایی که بر تو گشوده، تو را سرپرست آنان کرده است. پس اگر مردمان را نیکو تعلیم دهی بر آنان درشتی نکنی و بر ایشان خشم نگیری خدا به فضل خویش علم تو را بیفزاید. و اگر علم خود را از مردم بازگیری یا هنگامی که از تو آموختن علم می‌خواهند با آنان درشتی کنی بر خداست که علم و جمال آن را از تو باز گیرد و مرتبه تو را در دلها ساقط کند.
اولا، هیچکس در حوزۀ دانش، «رعیت» دیگری نیست و نمی تواند باشد. بلکه، جایگاه مردم در دانش، بالاتر و یا پایین تر از یکدیگر می باشد. آیا واقعا امام سجاد خودش می داند چه می گوید؟ آیا آموزگار دانش خودش را از خدا گرفته است؟ آیا خدا دانش او را افزایش خواهد داد و یا او را از دانشی، که دارد محروم خواهد نمود!؟ اگر دانش آموزان بزرگ شوند و خودشان نیز به پایۀ آموزگاری برسند، آنگاه چه باید بگویند؟ باید بگویند این دانش را آموزگارمان بما داده است، یا خدای عزوجل بما ارزانی داشته است؟ و یا باید ادعا کنند، که خدای عزوجل آمپول دانش را به آموزگار ما زد، و او هم آن آمپول الهی را به ما تزریق فرمود؟ آیا نباید گفت، که فراگیری دانش بستگی به تلاش هرکس دارد، و هیچ دانشی از آسمان به زمین نازل نشده و نمی شود؟
حالا این «متعلمان»، یعنی دانش آموزان، که زمستانها را در کپرها، در مدرسه های نیمه ویران درس می خوانند، بخاریشان آتش می گیرد، سقف روی سرشان فرو می ریزد و … در برابر حکومت جمهوری اسلامی دارای چه حقوقی هستند؟ آیا دانش آموزان حق ندارند بپرسند، چرا بودجۀ کشور برای کودکان و دانش آموزان و دانشجویان ایرانی هزینه نمی شود، و برای ساختن دبستان و … در عراق، لبنان، فلسطین، ونزوئلا و … به کار گرفته می شود؟
آیا با تکیه بر این بندهای «حقوقی» امام سجاد، می توان پاسخی برای مسائل حقوقی جامعۀ ایران امروز یافت؟

۲۰- حق زن:
و اما حق زن این است که بدانی خدای – عزوجل – او را مایه آرامش و انس تو کرده و این نعمتی است از خدا بر تو. پس او را گرامی بداری و با او مدارا کنی و اگر چه حق تو بر او واجب‌ترست، اما بر توست که بر او رحمت آری. و خوراک و پوشاک او را آماده سازی و اگر از روی نادانی کاری کند بر او ببخشی که او گرفتار توست.
اولا، حق مرد بر زن را واجب تر، یعنی بالاتر و برتر دانسته است. ثانیا، زن برای کامجویی و آرامش مرد آفریده شده است: «نعمتی است از خدا بر تو». اینجا اندیشۀ آخوندی، که متوجه و تمرکز یافته بر ناحیۀ کمر به پایین است، نمی تواند این را در نظر داشته باشد، که همانگونه، که زن را خداوند برای مرد آفرید، مرد را هم برای لذت جنسی زن آفرید- البته اگر خدایی وجود داشته باشد!
ثالثا، امام سجاد می پندارد، زن از روی نادانی، دست به کارهایی می زند، و چون «کوته اندیش» و «نابخرد» است، بهتر است مرد بر او ببخشاید، زیرا زن «گرفتار» (اسیر) و بردۀ مرد است.
پرسیدنی است، که خمینی، امام سیزدهمی، که از ماه به زمین فرود آمد، آیا کم «کوته اندیشی»، «نابخردی»، جنایت، خیانت، دروغگویی و … را به نمایش گذارد؟ مگر خمینی مرد نبود؟ خامنه ای، احمدی نژاد و … چطور؟
دراینجا اصولا از حقوق برابر زن و مرد سخنی در میان نیست، زیرا زن را همانند و همتراز مرد به شمار نیاورده است و زن «آدم» نیست، تا بتواند حقوق برابر داشته باشد. تنها وظیفۀ مرد، همانا فراهم آوردن خوراک و پوشاک برای زن است، آنهم در برابر کامجویی از زن- درست مانند فراهم آوردن کاه، جو و طویله برای اسب و خری، که مرد از او سواری و کار می کشد. ارزش زن در دیدگاه حقوقی امام سجاد (زین العابدین) در همین پایه است، نه بیش.

۲۱- حق مملوک:
و اما حق مملوک این است که بدانی او آفریده پروردگار تو، و فرزند پدر و مادر توست. گوشت تو و خون توست. تو مالک او شده‌ای اما نه آنکه او را، یا اندامی از اندامهای او را آفریده باشی. و یا او را روزی داده باشی. بلکه خدای عزوجل این کارها را از تو کفایت کرده، سپس او را مسخر تو ساخته، و تو را امین بر او دانسته و او را به تو سپرده تا هر نیکی که درباره او می‌کنی برای تو نگاه دارد. پس چنانکه خدا درباره تو نیکویی کرده تو در حق آن بنده نیکویی کن و اگر او را ناخوش داشتی، او را عوض کن تا آفریده خدا را آزار نداده باشی
حق فرمانروا، وزیر و مرد بر «مملوک» (کسیکه در تملک قرار دار) یعنی برده و مردم عادی، حقی است، که خداوند برای حاکم و مرد تعیین کرده است. و این حق «تسخیر کننده» بر  مردم کشور تسخیر شده می باشد: «سپس او را مسخر تو ساخته … و او را به تو سپرده». یعنی حق برده دار بر برده و زیردستان. وانگهی، پند می دهد، که اگر بردۀ خودت را «ناخوش داشتی»، یعنی اگر زدی او را چلاق کردی، یا اگر از گرسنگی در حال مردن بود، بهتر است او را «عوض» کنی،-یعنی برده را بفروش و برده ای تندرست بخر.
در اینجا سخنی از حق شهروندی در میان نمی تواند باشد، زیرا اصولا، امام سجاد در آن پایۀ اندیشه قرار نداشت، تا بتواند از «حق شهروندی» آگاهی داشته باشد. اما، پیش از اسلام، ایرانیان- «آزادگان» در برابر «انیرانیان» بودند، که در نظام برده داری (یونان، مصر، روم و …) زندگی می کردند. اینک، جمهوری اسلامی تلاش می کند آزادمردان و آزادزنان ایرانی را با قوانین متحجرانۀ امام سجاد، به دوران بردگی ببرد.

۲۲- حق مادر:
و حق مادرت این است که بدانی او تو را در جایی برداشته که کسی کسی را بر نمی‌دارد. و از میوه دل خود به تو داده که کسی به دیگری نمی‌دهد. و تو را با همه اعضای خود نگاهبانی کرده، و باکی نداشته است که خود گرسنه ماند و تو را سیر سازد. و خود تشنه ماند و تو را سیراب کند. و برهنه باشد و تو را بپوشاند. و خود در آفتاب باشد و تو را در سایه نگاه دارد. و به خاطر تو بیداری کشد و تو را از گرما و سرما نگاه دارد، تا تو برای او باشی. پس جز به یاری خدا و توفیق او از عهده سپاس او بر نخواهی آمد.
یعنی اگر کسی خدا را قبول نداشته باشد و خدا او را یاری نکند، نمی تواند از مادر خودش سپاسگذاری شایسته ای بنماید؟
اتفاقا برعکس است. آنانیکه در چنبرۀ اسلام گرفتار نشده اند، جایگاه زن را در برابری حقوقی با مرد دریافته، خواهر، مادر، دختر و همسر خود را بهتر می توانند ارج بگذارند، تا مسلمانی، که زیر تاثیر چرندهای آخوند، زن را انسان درجۀ دوم به شمار می آورد.

۲۳- حق پدر:
اما حق پدر تو این است که بدانی او اصل توست و اگر او نبود، تو نمی‌بودی. پس هر گاه در خود چیزی دیدی که تو را شادمان ساخت، بدان که اصل آن نعمت را از پدرت داری. و خدا را بر آن سپاس گوی و آن اندازه که می‌توانی شکر او گوی.
گذشته از اینکه چشم-بسته غیب می گوید: «اگر پدرت نمی بود، تو نیز نمی بودی»، از هیچگونه حقی برای پدر سخن نمی گوید، بلکه سفارش می کند خدا را شکر گوییم! در ضمن، چون از دانش ژنتیک، حتی در اندازه های دانش پیش از اسلام، آگاهی ندارد، می پندارد ویژگیهای بدن ما تنها از پدرمان به ما منتقل می شوند و مادرمان در این وسط هیچکاره است! البته، این موضوع اصلا هیچ ربطی به مسالۀ «حقوق» ندارد، اما کدام آخوند را می توان نشان داد، که سخنانش از انسجام و ربطی منطقی برخوردار باشند؟ میان موضوع اصلی، از چیزهایی سخن می گویند، که نه در کارشناسی و دانش خودشان می گنجد، و نه از ربطی منطقی با موضوع مورد بحث برخوردارند.

۲۴- حق فرزند:
و اما حق فرزند تو این است که بدانی او از توست و در نیک و بد این جهان پیوسته به تو. و تو به حکم ولایتی که بر او داری، در آداب نیک آموختن و شناساندن خدا – عز و جل – و کمک کردن وی بر اطاعت خدا مسئول او هستی، پس در کار او همچون کسی باش که می‌داند در نیکویی وی را پاداش، و در بدی او را کیفر می‌دهد.
و اما «حق فرزند» را تنها در آموزش دین و خداشناسی دانسته است. نه از آسایش و ممنوعیت تنبیه خبری هست، نه از آموزش و پرورش (سوادآموزی، فراگیری پیشه، اخلاقیات، ادب و عواطف) چیزی می گوید. زیرا اصولا خودش هم از اینگونه جنبه های وظایف والدین آگاهی ندارد، که بازهم از ایرانیان پیش از اسلام عقب مانده تر است.
وانگهی، هنگامیکه سخن از «حقوق» در جامعه پیش می آید، مسئولیت جاری کردن و نظارت بر اجرای قوانین را دولت می بایستی عهده دار باشد و از شهروندان بخواهد قوانین را رعایت کنند، نه اینکه «ریش و قیچی» را به دست شهروندان بسپارد و همۀ حقوق کودک را در  وظیفۀ تحمیلی بر او خلاصه کند، که از سوی پدر و شاید هم پدر و مادر، تعیین شده و فقط شامل خداشناسی باشد. و می بایست در اینجا تاکید کنیم، که کودکان و نوجوانان را نباید زیر بمباران تبلیغات دینی-ایدئولوژیک قرار داد. پذیرش یا رد کردن دین را می بایست به انسانی واگذار کرد، که تا اندازه ای به سن رشد عقلی رسیده باشد و خودش این موضوع کاملا شخصی را با نیروی خرد خودش نقد کند.
و اما موضوع بسیار جالب می شود، اگر به «حق فرزندخواندگی» در «روح القوانین» جمهوری اسلامی توجه کنیم-توجه کنیم به اصل معروفی، که می گوید: گربه محض رضای خدا موش نمی گیرد. آخوند هم اگر کسی را به فرزندخواندگی بپذیرد، منتظر روزی است، که آن کودک برنا شده و آمادۀ پذیرفتن تجاوزات جنسی آخوند شهوت پرست گردد. پس، موضوع نه مهربانی و نوعدوستی، بلکه سرمایه گذاری برای اطفای شهوات است، که اینک در لفافۀ قانون اسلامی خودنمایی می کند. در واقع، آخوند از اینگونه قوانین بسیار دارد. تنها مشکل این است، که همۀ این قوانین اسلامی را نمی توانسته است، و نمی تواند یکجا و رک بیان نموده و مردم را با کنه وجود پلشت خود و قوانینش آشنا نماید. یعنی اگر در همان نوفل لوشاتو خمینی می تمرگید و می گفت چگونه حکومتی را برای ایرانیان در نظر دارد، مطمئنا هیچکس (شاید تقریبا هیچکس) چهرۀ دیو جماران را در ماه به تماشا نمی نشست.

۲۵- حق برادر:
و اما حق برادرت این است که بدانی او دست تو، و عزت تو، قوت توست. پس او را سلاح نافرمانی خدا مساز و وسیله ستم بر آفریدگان خدا قرار مده و برابر دشمنانش یاری او را ترک مکن و نصیحت خود را از او بازمگیر – اگر در فرمان خدا باشد – و گرنه خدا را از او بزرگ‌تر بدان.
بازهم اندرزهای اخلاقی، که ربطی به «حقوق» ندارند.

۲۶- حق مولی:
و اما حق مولای تو که تو را آزاد کرده، اینکه بدانی او مال خود را در راه تو داده و تو را از خواری بندگی و وحشت آن رانده و به عزت آزادی و انس آن رسانده. از بند ملکیت رهانده و قید بندگی را از تو گشوده، و از زندانت بدر آورده و تو را مالک خود ساخته، و برای عبادت پروردگارت آسوده خاطر کرده است. و بدانی که در زندگانی و مرگت از هر کس به تو نزدیک‌تر و یاری او در آنچه به تو نیازمند است بر تو واجب است.
یعنی برده ای، که اسلام را پذیرفته و مولایش او را آزاد کرده باشد، وظیفه دارد در خدمت مولای خودش بماند. بدین ترتیب، برده دار برای همیشه از خدمات برده برخوردار خواهد بود.

۲۷- حق بنده:
و اما حق مولایی که تو بر او انعام کرده‌ای این است که بدانی خدای – عزوجل – این آزاد کردن را وسیله‌ای نزد خود ساخته و پرده‌ای میان تو و آتش قرار داده است. اگر او را خویشاوندی نباشد، به پاداش مالی که به بهای او داده ای در این جهان میراث او از آن توست. و در آخرت بهشت خواهی داشت.
در اینجا خواسته است از حق برده ای بگوید، که آزاد شده است، اما در واقع، از حق صاحب برده می گوید، که با آزاد کردن برده، دست به سرمایه گذاری جالبی زده است؛ میراث برده از آن صاحب پیشین اوست. و تازه به اینجا ختم نمی شود، بلکه بهشت هم در انتظار آزادکنندۀ برده خواهد بود. اما آیا برده هم قرار است به بهشت برود؟ این دیگر بستگی به میزان سودی دارد، که او به صاحب پیشین خودش خواهد رساند.

۲۸- حق نیکوکار تو:
و اما حق کسی که به تو نیکی کرده، این است که او را سپاسگزار باشی. و نیکی او را بیاد داری و برای او نام نیک بدست آری. و میان خود و خدای – عزوجل – او را خالصانه دعاگویی. هر گاه چنین کردی در نهان و آشکارا سپاس او گفته باشی. آنگاه اگر توانی روزی او را پاداش نیکو دهی.
این اندرزی اخلاقی است، که ربطی به حقوق ندارد. و اصولا «نیکی» مفهومی روشن نیست، که بتوان تعریف دقیقی از آن به دست داد

۲۹- حق اذان گو:
و اما حق اذان‌گو این است که بدانی او خدای تو – عزوجل – را به یادت می‌آورد و تو را به نصیبت می‌خواند. و بر انجام واجبی که خدا بر تو نهاده یاری می‌دهد. پس او را بر این کار چنان سپاس گو که نیکوکار بر خود را سپاس می‌گویی.
اذان گو می بایست دستمزد خودش را از دستگاه روحانیت، از محل اوقاف و نذور دریافت کند، نه از مردم. وانگهی، بانگ اذان می تواند آسایش نامسلمانان را برهم بزند، بویژه اگر با بلندگو باشد. بنا بر این، اذان گو را می توان به دادگاه جلب نمود، زیرا بانگ او آسایش مردم را از بین می برد.

۳۰ – حق پیشنماز:
و اما حق پیشنماز تو آن است که بدانی او عهده‌دار نمایندگی میان تو و پروردگارت – عزوجل – است او از جانب تو سخن می‌گوید و تو از جانب او سخن نمی‌گویی. او برای تو دعا می‌کند و تو برای او دعا نمی‌کنی. و مهم ایستادن تو را برابر خدای – عزوجل – کفایت می‌کند و تو از او کفایت نمی‌کنی.
پس اگر در آن نقصی باشد بر اوست نه بر تو. و اگر درست باشد، تو شریک او هستی و او را بر تو برتری نیست. او خود را سپر تو و نمازش را سپر نماز تو کرده. پس او را بدین اندازه سپاسگوی.
اولا، هرکسی پاسخگوی کارهای خودش می باشد و خودش می بایست با خدا رابطه داشته باشد (اگر خدایی وجود داشته باشد). و ثانیا، سپاسگذاری خشک و خالی به درد نمی خورد، و مسلما، پیشنماز انتظار دارد از وجوه ذکات، خمس، سهم امام و صدقات بهرمند گردد، زیرا این را دستمزد خودش برای پیشنمازی و امامت مسجد به شمار می آورد. امام سجاد هم دقیقا همین سپاسگذاری مادی را در نظر داشته است.

۳۱- حق همنشین:
و اما حق همنشین تو این است که با او نرمخو باشی. و در سخن گفتن با وی به راه انصاف روی و از آنجا که نشسته‌ای، جز با رخصت او برنخیزی ، و آن که نزد تو نشیند تواند که بی‌رخصت تو برخیزد و لغزش او را فراموش کنی. و خوبی‌های او را حفظ کنی و جز سخن نیک به گوش او نگویی.
بازهم اندرزی اخلاقی، که ربطی به حقوق ندارد.

۳۲- حق همسایه:
و اما حق همسایه‌ات، حفظ اوست در نهان و بزرگداشت اوست در عیان و یاری او اگر ستمدیده باشد. و باید که عیب او را نجویی. و اگر از او زشتی دیدی آن را بپوشانی. و اگر دانستی اندرز تو را می‌پذیرد او را اندرز دهی – چنان که بین تو و او بماند – و هنگام سختی او را رها نکنی. و از خطای او درگذری. و گناه او را ببخشی.و با او بزرگوارانه معاشرت کنی.
بازهم اندرزی اخلاقی، که ربطی به حقوق ندارد.

۳۳- حق رفیق:
و اما حق رفیق تو این است که با او با انصاف و بزرگواری همراه باشی. و چنان که او تو را اکرام می‌کند، وی را اکرام کنی. و بر او رحمت باشی نه عذاب.
بازهم اندرزی اخلاقی، که ربطی به حقوق ندارد.

۳۴- حق شریک:

و اما حق شریک این است که اگر غایب باشد، او را کفایت کنی. و اگر حاضر باشد او را رعایت نمایی و مخالف او حکمی نکنی. و بی‌مشورت او کاری نرانی. مال او را نگهبانی کنی و در بسیاری و یا اندک آن خیانت نورزی. چه مادام که دو شریک به یکدیگر خیانت نکنند دست خدا با آنهاست.

۳۵- حق مال:
و اما حق مال تو این است که آن را جز از حلال نگیری. و جز در راه آن خرج نکنی. و کسی را که سپاس تو نمی‌دارد بر خود مقدم نداری. پس در آن باطاعت پروردگار کار کن.
روشن نیست «حلال» یعنی چه؟ این مفهومی فقهی و کشدار است، که از کار کارگر تا رانت خواری سران جمهوری اسلامی را در بر می گیرد.

۳۶- حق وام‌خواه:
و اما حق وامخواه تو این است که اگر مال داری وام او را بپردازی. و اگر تنگدستی با سخن نیکو او را راضی سازی و با لطف او را از سر خود باز کنی.
بازهم اندرزی اخلاقی، که ربطی به حقوق ندارد.

۳۷- حق معاشر:
و حق معاشر آن است که وی را فریب ندهی. و گول نزنی. و نیرنگ با او بکار نبری و در کار او از خدای تبارک و تعالی بترسی.
بازهم اندرزی اخلاقی، که ربطی به حقوق ندارد.

۳۸- حق خصم بر تو:
و حق خصمی که بر تو ادعا دارد. اگر آنچه دعوی کند درست باشد، تو گواه او بر خود باشی و بر او ستم نکنی. و حق او را به کمال بدهی و اگر دعوی باطل کند، با او مدارا کنی و جز راه مدارا پیش نگیری و در کار او خدای خویش را به خشم نیاوری.

۳۹- حق تو بر خصم:
و حق خصم تو که بر او دعوی داری، این است که اگر در دعوی خود راستگو باشی، به نیکویی با وی سخن گویی. و حق او را انکار نکنی. و در مطالبت خود از دروغگویی بپرهیزی. و به سوی او توبه کنی و دعوی را رها سازی.

۴۰- حق رای خواه:
و حق آن کس که با تو مشورت کند، این است که اگر در آنچه پرسد چیزی می‌دانی، بگویی. و گرنه او را بدان کس که داند، راهنمایی کنی.
بازهم اندرزی اخلاقی، که ربطی به حقوق ندارد.

۴۱- حق رایزن:
و حق آن کس که تو از او مشورت خواهی، این است که در آنچه موافق تو نگوید ،وی را متهم نسازی. و اگر موافق تو گوید خدای – عز و جل – را بر آن سپاس گویی.
بازهم اندرزی اخلاقی، که ربطی به حقوق ندارد.

۴۲- حق نصیحت خواه:
و حق آن کس که از تو نصیحت خواهد این است که او را اندرز دهی. و راه مدارا و مهربانی بدو را پیش‌گیری.
بازهم اندرزی اخلاقی، که ربطی به حقوق ندارد.

۴۳- حق نصیحت گو:
و حق آن کس که تو را نصیحت کند، این است که برابر او نرمخوباشی. و بد و نیک گوش فرا دهی. اگر درست نصیحت کند، خدای – عزوجل – را بدان سپاس گویی. و اگر موافق تو نگوید بدو رحمت آری. و او را متهم نکنی. و بدانی که او خطا کرده است و براین خطا بر او نگیری.

مگر آنکه مستحق تهمت باشد که در این صورت بکار او اندک اعتنایی مکن.
بازهم اندرزی اخلاقی، که ربطی به حقوق ندارد.

۴۴- حق بزرگ:
و حق بزرگتر از تو این است که او را به خاطر سالمندی وی بزرگ داری. و چون در مسلمانی از تو پیش‌تر است، او را حرمت نهی. و در مخاصمت با او مقابلت نکنی. و در راه بر او پیشی‌نگیری. و از او پیش نیفتی و با او جهالت نورزی. و اگر او بر تو جهالت کند، به خاطر اسلام و حرمت آن، آن را تحمل کنی و او را اکرام نمایی.
بازهم اندرزی اخلاقی، که ربطی به حقوق ندارد

۴۵- حق کوچک:

و حق کوچک، رحمت بر او در آموختن او، و گذشت از وی. و پرده‌پوشی. و مدارا بدو و کمک اوست.
بازهم اندرزی اخلاقی، که ربطی به حقوق ندارد

۴۶- حق خواهنده:

و حق خواهنده، دادن بدو به مقدار نیاز است.
بازهم اندرزی اخلاقی، که ربطی به حقوق ندارد، زیرا پایۀ مادی برآوردن چنین خواسته ای، تنها می تواند بر پایۀ دارایی بسیار  بخشنده گذارده شود. و چنین پایه ای را تنها جامعه و دولتی می تواند داشته باشد، نه اینکه به انتظار همت و نیکوکاری افراد ثروتمند باشیم. اگر هم چنین باشد، باز در اینجا این بند قانونی متوجه آدمهای ثروتمند می باشد و جنبۀ عام ندارد، در صورتیکه قانون می بایست جنبۀ عام داشته باشد.

۴۷- حق مسئول:

حق کسی که چیزی از او خواسته شده، این است که اگر داد، از او با سپاس و قدردانی از فضل او،‌پذیری. و اگر نداد ،عذر او را قبول کنی.
بازهم اندرزی اخلاقی، که ربطی به حقوق ندارد

۴۸- حق شاد کننده تو:

و حق کسی که تو را به خاطر خدا شاد کند، این است که نخست خدای – عز و جل – را سپاس‌گویی و سپس او را شکر گزار باشی.
بازهم اندرزی اخلاقی، که ربطی به حقوق ندارد

۴۹- حق بد کننده:

و حق کسی که به تو بدی کند، این است که بر او ببخشی. و اگر دانستی که بخشیدن او بد است، داد خود را از او بگیری. خدای – تبارک و تعالی – گوید: بر کسی که بدو ستم رسیده باشد و دادخواهی کند، گناهی نیست.
بخشیدن یا نبخشیدن، موضوعی اخلاقی است، نه حقوقی.

۵۰- حق همدینان:
و اما حق همدینان تو این است که در ضمیر خود سلامت آنان را خواهی. و بر ایشان رحمت آوری. و با گناهکار آنان مدارا کنی، و با آنان الفت گیری، و در اصلاح کار ایشان بکوشی، و نیکوکاران آنان را سپاس‌گویی و آزار خود را از ایشان بازداری. و آنچه برای خود دوست داری برای آنان دوست داشته باشی.
و آنچه برای خود ناخوش می‌داری برای آنان ناخوش داری. پیران آنان را همچون خوددانی. و جوانانشان را برادر خود انگاری و پیرزنان ایشان را مادر خود شماری و کودکان را فرزند خود به حساب آری.
اینهم باز اندرزی اخلاقی است، که هیچ الزام حقوقی را در پی ندارد.

۵۱- حق اهل ذمه:
حق کسانی که در پناه مسلمانان‌اند، این است که آنچه خدای – عزوجل – از آنان می‌پذیرد، بپذیری. و مادام که به عهد خدای – عزوجل – وفادار هستند، بر ایشان ستم نکنی
کسانی را، که اسلام نیاورده اند، اما در سرزمین اسلامی زندگی می کنند «اهل ذمه» می نامند. یعنی ایشان زیر قید و منت مسلمانان هستند، زیرا در برابر خراج گزافی، که می پردازند، به ایشان اجازۀ نفس کشیدن داده شده است. اما «اهل ذمه» شهروندان برابر با مسلمانان به شمار نمی آیند. با استناد به سورۀ نسا و سورۀ مائده، اگر اهل ذمه مسلمانی را بکشد، او را قصاص می کنند، اما اگر مسلمانی اهل ذمه ای را بکشد، دیه می پردازد. این بیدادگری در همۀ عرصه های زندگی اجتماعی بر اهل ذمه روا داشته می شود، چنانکه با زرتشتیان چنین رفتاری شده است و می شود.