در مناسبات سرمایداری جامعه ایران، ستم ملی تخیل است یا واقعیت؟

برای اثبات ستم ملی به چند نکته مهم نیازمندیم.
۱٫  اثبات ملیت.
۲ .به رسمیت شناختن جمعی از انسانها بعنوان ملت.
۳٫ اثبات ستم ملت غالب بر ملتی دیگر.

تعبیر و توضیح  و جواب این سوالات جدا از دیدگاه و منافع طبقاتی چه شخصی و چه سازمانی و حزبی نخواهد بود. بنابراین من بعنوان یک کمونیست و مدافع  طبقه کارگر از زاویه منافع طبقاتی به این نگاه میکنم.

من انسان بودن را برای به رسمیت شناختن هویت کلیه انسانها کافی میدانیم، و اعتقادی به هویتهای کاذب ملیتی، قومی ، نژادی و مذهبی ندارم و تا آنجا که میدانم در طول تاریخ بشری، کسی نتوانسته از ملت تعریف درستی ارائه دهد و  نه از نظر علمی ، قابل اثبات است.

در طول تاریخ، بوسیله جنگها، انسانهای یک جامعه مجبور به ترک مناطق جغرافیایی شان شدند و یا اینکه در مناطقی مجبور به سکونت درکنار انسانهای جامعه ای دیگر شدند و درطول زمان به اشتراک تاریخی و جامعه ای با مرز مشترک جغرافیای رسیده اند.
از نظر فرهنگی ( که خود مقوله ای ثابت نیست بلکه در هر دوران با رشد مناسبات تولیدی تغییر میکند)  تاثیر پذیرفته یا نپذیرفته اند و از نظرزبان ( گفتاری و نوشتاری) بنا بر عوامل فشار و سرکوب و اجبار  دولت حاکم ( بخصوص نوشتاری) تغییر کرده اند یا به همان روال سابق، زبان خاص خود را مورد استفاده  قرار میدهند.

ملت سازی خود دستاورد سرمایداری در سه قرن اخیر، برای تقسیم جهان از نظر ارضی و استعمار به شیوه زمان خاص خود بود و تحت تاثیر جنگهای جهانی این ملت سازی یا به مناطق جغرافیای بزرگتر و یا کوچکترتقسیم  شدند که حتی امروزه نیز به همین شکل ( به شیوه استعمار نوین، یعنی وابستگی سیاسی) عمل میکنند.
اگر جامعه های موجود با مرزهای مشخص جغرافیایی ، که امروزه قابل روئیت هستند را بدون اینکه به علل تاریخی و سیاسی  و چگونگی تشکیل شدنشان  بررسی  کنیم ، خواهیم دید که مناسبات سرمایداری در تمام این جوامع، خصلت مشترک آنهاست و اینکه در این جوامع تضاد طبقاتی وجود دارد.( تضاد کار و سرمایه).

در این جوامع طبقاتی، جامعه به دو طبقه تقسیم شده است. سرمایداران( اقلیتی که صاحب ابزار تولید هستند) و کارگران و زحمتکشان ( اکثریت جامعه که تولیدکنندگان هستند چه در بخش تولید و چه در بخش خدمات).
در همچه جوامع طبقاتی، طبقه سرمایدار برای حفظ این منافع و استثمار و نابرابری، ابزارهای چون بوروکراسی، فرهنگ ، مذاهب، ماشین سرکوب( نیروهای مسلح) زندان و شکنجه گاه در اختیار دارد که بتواند چه بصورت تئوری و چه عملی جامعه را به سکوت و تمکین به همین مناسبات سرمایداری نگه دارد.
حال در همچنین جوامعی که مناسبات اینگونه حاکم است واکثریت انسانها خود تبدیل به کالای ارزان و از خود بیگانه و بطور مشابه در یک جامعه استثمار میشوند را چگونه میتوان نجات داد؟
آیا میشود با به رسمیت شناختن جمعی از انسانها ( در جامعه ایران) بعنوان ملت، قوم، نژاد،و یا کوچک و بزرگتر کردن محیط حغرافیایی،مثل خود مختاری، فدرالیسم،تجزیه، با همین مناسبات سرمایداری، این انسانها  به ازادی و برابری دست یابند؟ و آیا با به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت ملل میتوان دردی را دوا کرد؟

جواب منفی است. و مطمئنا مشکلی حل نخواهد شد.
نا گفته نماند که خود حق تعیین سرنوشت ملل برای کسانی قابل قبول است که به مقوله ملت و ملیت اعتقاد داشته باشند و این ربطی به کمونیستهایی که مبنی را انسان قرار میدهند ندارد.
در اینجا اگر بحث بر سربه رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت جمعی از انسانها باشد باید سوال کرد این به رسمیت شناختن در کدام جامعه است. قبل ازسرنگونی سرمایداری و بر هم زدن این مناسبات نابرابر است یا بعد از آن.
بنظر من کسی که حق تعیین سرنوشت را پیش از انقلاب و سرنگونی سرمایداری و رسیدن به آزادی و برابری انسانها در جامعه به رسمیت میشناسد نمیداند که قسمتی از جامعه را به سرمایداری محلی ارزانی میدارد و این خود ربطی به مبارزه طبقاتی و منافع طبقه کارگر ندارد. بلکه از دست دادن بخشی از طبقه کارگراست.

از اینرو حق تعیین سرنوشت جمعی از انسانها را باید در جامعه ای پذیرفت که این مناسبات  سرمایداری  را واژگون کره باشی و در آن  برابری بیقد و شرط بیان و عقیده، برابری بیقد و شرط زن و مرد،آزادی بیقید و شرط مطبوعات و احزاب، تجمعات و آزادی گفتاری و نوشتاری و …به زبان خود  و حق دخالت مستقیم تک تک افراد ( واحد رای از نظر سنی و خواهان جدایی) دریک رفراندم آزاد، میباشد.
اگر چه من معتقدم در همچنین جامعه ای که هر انسانی به عنوان یک شهروند مساوی الحقوق  و حق دخالت مستقیم در عرصه سیاسی، اجتماعی واقتصادی را داشته باشد؛ دیگر کسی بدنبال حق تعیین سرنوشت نخواهد رفت.

چون بحث من در مورد مناسبات سرمایداری در ایران است به تاریخ گذشته ایران نمیپردازم ولی از زمانی که جامعه ایران وارد این مناسبات شده است ، سند و مدرک تاریخی ،  دال بر اینکه ملتی بر ملتی دیگر ستم کرده باشد وجود ندارد بلکه این دولت  حاکم بوده است که بخاطر پیشبرد منافع سرمایداران داخلی و خارجی در ایران، این ستم را روا میداشته و مناطقی از جامعه ایران را محروم نگه داشته و این نیز خود دلایل سیاسی و اقتصادی داشته است.
این حکومتها روبنای سیاسی این مناسبات بوده که برای حفظ این مناسبات با سرکوب و کشتار و تحمیل فقر و فلاکت و بی حقوقی  و استثمار اکثریت  آن جامعه تا به امروز عمل میکند. این حکومتها با اشاعه فرهنگ مذهبی  و مرد سالاری و نژاد پرستی خود، تحت عنوان فارس، و تفرقه افکنی و تحقیر انسانها حکمفرمانی میکرده اند و هیچگاه برخواسته از انتخاب جامعه  و یا بخشی از جامعه نبوده اند. این ستم، ستم طبقاتی بوده است نه چیز دیگری. ( برای اثبات ستم ملی باید توانست کلیت فارسها را نشان داد که در این مناسبات همیشه در رفاه و آسایش بوده و از تمام امکانات زندگی، بهداشتی،تحصیلی، و…. بهره مند بوده اند و علاوه برآن باید بتوان اثبات کرد که افرادی که در دولت بر مسند قدرت نشسته بودند و هستند، همه یا اکثریت آنها فارس بوده و اینکه چگونه این ستم ملی! را در حق تمام افراد جامعه بجز فارسها روا داشته اند.

طبیعتا در هر جامعه سرمایداری، منافع طبقاتی از طریق احزاب و سازمانها و جریانات سیاسی نمایندگی میشود و بر همین اساس است که ستم ملی دستاویز سازمانها و احزاب  ناسیونالیست ( سرمایداری منطقه ای) که بنابه دلایلی در جکومت مرکزی قدرتی ندارند، و خواهان سهم  از استثمار طبقه کارگر هستند، میشود و خود را نماینده انسانهای منطقه میدانند و منافع خود را بنام ملت تحت ستم!!! زیرکانه جار میزنند و همانطور که شواهد تاریخی در قرن اخیر نشان داده، خودمختاری و تجزیه، یا فدرالیسم ،دردی از جامعه حل نکرده، بلکه این مناسبات نابرابر در منطقه ای کوچکتر همچنان اعمال میشود.
از این رو از دید من بعنوان یک کمونیست، تشدید مبارزه طبقاتی و پیوستگی طبقه کارگر و سازماندهی این طبقه برای رویاروی با سرمایداری، مهمترین و اساسی ترین عامل است برای ساختن جامعه انسانی وآزاد و برابر.

در جامعه سرمایداری ایران ( تضاد کار و سرمایه) برای از بین بردن هرگونه ستم و نابرابری،اتحاد طبقه کارگر مهمترین عامل حرکت و به زیر کشیدن این حکومت و بر هم زدن این مناسبات است.
ستم طبقاتی برجسته ترین مقوله ایست که  طبقه کارگر جامعه ایران میتواند بر حول آن گرد آید، بدون اینکه احزاب یا سازمانهای ناسیونالیستی بتوانند بین طبقه کارگر با دستاویز به ستم ملی تفرقه بیندازند و بخشی از این طبقه را بدنبال اهداف خود بکشانند. و حتی جلوی تبلیغات احزاب بورژوازی برای دستاویز شدن به  احساسات وتعصبات کاذب وطن پرستی و غرور ملی و نژادی،  بخشی از طبقه کارگر،( ناآگاه به منافع طبقاتی خودشان)، را  درراستای منافع بورژوازی به جنگ یا به رقابت بر علیه بخش دیگر طبقه کارگر به صحنه بکشاند.

اژدر مارالی. ۱۸ آگوست ۲۰۱۳٫