نگاهی کوتاه‌ به‌ کتاب «پنچ سال با عبدالله‌ مهتدی»

بخش اول
کتاب «پنچ سال با عبدالله‌ مهتدی» بە زبان کردی در کردستان عراق چاپ و منتشر شد. میتوان و یا بهتر است بگویم کە می توانست منبع مناسبی برای شناخت عینی از سازمانی باشد کە نامش با سرودهای انقلابی سال ۱۳۵۷در مدارس و کورپزخانه‌ها و مزارع در کردستان به‌ گوش می رسید.در طول ۴۱ سال گذشتە نام کومله‌ در رابطە با جنبش سوسیالیستی و حق طلبانە مردم کردستان بسیار آشنا و برسر زبانها بودەاست. محتوای کتاب پنج سال با عبدالله مهتدی، دبیر کل حزب کومەلە ایران عبارتست از؛ مصاحبەهای طولانی با این رهبر شناختە شدە حزب کومەلە کە توسط “بهمن سعیدی” انجام گرفتەاست. مصاحبە کنندە یعنی آقای “بهمن سعیدی” پیشتر نە بعنوان مبارزی در جنبش دمکراتیک کردستان و نە بعنوان نویسندە و یا روزنامەنگار شنیدە نشدەاست. دقت در شیوە انشای سوالات نشان میدهد کە اطلاعات آقای بهمن سعیدی از جریانات سی و چهار سال گذشتە کومەلە و جنبش انقلابی کردستان ایران عمیق نیست. حتی بنظرمیرسد کە وی بر روند رویدادهای سیاسی کردستان و ایران نیز تسلط چندانی ندارد. پرسش اینست کە چرا نامبرده‌ برای انجام چنین مصاحبەای مناسب تشخیص دادە شدەاست؟ آیا نمی شد کاک عبدالله‌ از کسان دیگری از جمله‌ روزنامەنگار اسم و رسم‌دار ویا کس ویا کسانی که‌ در صفوف تشکیلات حزب کومه‌له‌ آگاهی داشته‌ بخواهد این مصاحبە را انجام دهند و بدین ترتیب با ضریب اطمینان بیشتری مطالب را بیان کردە، اسناد و مدارک را در اختیارش قرار دهد؟ چگونە است رهبری کە میباید خود پردە از روی برخی از اسرار گذشتە کردستان و کومەلە بردارد، توسط کسی این تاریخ را بیان میکند که‌ حتی نامش برای مبارزین طیف کومه‌له‌ آشنا نیست؟!

از طرف دیگر عنوان کتاب «پنج سال با عبدالله‌ مهتدی» این فکر بە ذهن خوانندە خطورمیکند کە پرسش کننده‌ در این مدت پنج سال و در لحظات گوناگون زندگی، همراه‌ ایشان در کار و فعالیت تشکیلاتی و سیاسی شرکت و آقای مهتدی را همراهی کردە است و در نتیجە این کتاب می توانست نشان دهنده‌ی گوشەهای مختلفی از زندگی سیاسی کاک عبدالله‌ مهتدی در رابطە با تشکیلات تحت رهبری ایشان را به‌ نمایش بگذارد. حال آنکە اینطور نیست و این کتاب در واقع مصاحبە طولانی است کە در فاصلە زمانی کوتاهی صورت گرفته‌ است.‌ پرسش اول و پرسش آخر و جمع‌ آوری و چاپ مطالب و عکسها در مورد آقای مهتدی پنچ سال بەطول انجامیدەاست!؟
در این نوشتار پیش رو سعی کرده‌ام که‌ بادیدی انتقادی به‌ برسی و تحلیل کتاب «پنج سال با عبدالله‌ مهتدی» و سویه‌های غیر واقعی و متضاد با آنچه‌ خود درسالهای طولانی عضویت در سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران (کومله‌) شاهد بوده‌ام را در معرض دید و داوری خواننده‌گان فهیم قرار دهم.
آقای عبدالله‌ مهتدی با اولین پاسخ می خواهد به‌ خواننده‌ نشان دهد که‌ او کسی است که‌ موجبات پیشرفت کومله‌ را فراهم ساخته‌ است. (۱)پرسش مطرح شده‌ برای کسانی مانند من که‌ بعداز قیام در کردستان همراه‌ کاک‌ عبدالله مهتدی و جمعی از رفقای دیگر حرفه‌ای در تشکیلات کردستان کومه‌له‌ فعال بودیم برعکس ایشان، در مناطقی که‌ توسط رژیم اشغال شده‌ بود وظایف تشکیلاتی را به‌ انجام می رساندیم . کاک عبدالله‌ می گوید هنوز جوان است.(البته‌ من برای ایشان آرزوی سلامتی دارم ) ولی حق دارم بگویم کجا شماکومه‌له‌ را زنده‌ نگاه‌ داشتید؟ بعداز مرگ نا بهنگام کاک فواد مصطفی سلطانی شما دبیر کل کومه‌له‌ بودید و چند سال قبل از تشکیل حزب کمونیست ایران ،کومه‌له‌ در کردستان و ایران رو به‌ رشد نهاده‌ بود. از وقتی که‌ رهبری کومه‌له‌ و در رأس آن خود شما تصمیم به‌ تشکیل حزب کمونیست ایران با گروە سهند بە رهبری آقای منصور حکمت گرفتید ، کومه‌له‌ رشد نکرد، بلکه‌ راه‌ نزول و سراشیبی را در پیش گرفت. کومه‌له‌ای که‌ باید در جنبش چپ سوسیالیستی در کردستان حرف اول را میزد. در این مورد نمونەهای زیاد موجود است برای ثابت کردن می توان بە آنها اشارە کرد. اکنون کومله‌ای که‌‌ به‌ چند پاره‌ تقسیم شده‌ فاقد تأثیر گذاری بر روند تحولات جاری در کردستان است. از سویی دیگر اگر آرزو و رویاهای حزب کومه‌له‌ به‌ واقعیت بدل شود و یک شبه‌ آمریکا سناریوی عراق در ایران پیاده‌ کند که‌ به‌نظر نمی رسد چنین سناریویی قابل انطباق با واقعیای کشور باشد؛ دعوا تازه‌ شروع می شود کدام یک از پاره‌های کومه‌له‌ حرف اول را خواهد زد.
ظنزی چاپ شده‌ در نشریه‌ی «سیخرمه»‌ کردستان عراق که‌ در آن بچه‌ای مادرش را اذیت میکند. مادر بچه‌اش را نفرین می کند و می گوید امیدوارم که‌ مثل کومله‌ تکه‌ تکه‌ شوی تا از دستت راحت شوم.
کومه‌له‌ای که‌ از چهار بخش تشکیل شده‌ است و اگر طیف کمونیزم کارگری نیز به‌ آن بیفزائیم ،آشکار می شود که‌ ‌ از این هم پیشتر خواهد شد و به‌ این ترتیب فارغ از گفته‌های کاک عبدالله‌ پیشرفتی در کار نیست. شما کومه‌له‌ را به‌ بلیت بخت آزمایی تبدیل کردید ومنصور حکمت برندەای این بخت آزمایی شد. پس بهتر بود شما از اول کتاب با نقد واقعی از خود و کار کرد کمیته‌ مرکزی شروع می کردید تا ما و دیگران باورمان شود.
کاک عبدالله‌ منت بر سر مردم کردستان و رفقای تشکیلاتی می گذارد که‌ در سن ۲۱ سالگی به‌ زندان رژیم شاه‌ افتاده‌ ،گرسنگی و در به‌ دری زیادی متحمل شده‌ و در دو درگیری با نیروهای رژیم جنایکار اسلامی شرکت داشته‌ است. به‌ گفته‌ خود شما در درگیریی پادگان سنندج شرکت داشته‌اید و آنهم باطپانچه‌ای که‌ شلیک نمی کرد. درگیری دوم اما درصالح آباد سقز روی داد که‌ اصل واقعە را آنطور که‌ روی داده‌ بود تعریف نمی کنید.(۲)
جریان را خوب بیاد دارم ، شهرسقز توسط نیروهای رژیم اشغال شدە بود و نیروهای انقلابی کومه‌له‌ ، چریکهای فدائی حلق ، حزب دموکرات کردستان ایران در پایگاه‌های خود و شهر بوکان به‌ حالت آماده‌ باش درآمده‌ و در انتظار حمله‌ نیروهای دولتی به‌ شهر بوکان بودند، ناگهان حزب دموکرات از دروازەی شهر با ماشینی که‌ بلندگو روی آن نصب کردە بودند، اعلام کرد، نصف پادگان سقز بدست پرتوان پیشمرگان حزب دموکرات افتاده‌ است و حال پیشمرگان با کمبود فشنگ روبرو هستند و از مردم شریف بوکان تقاضا داریم به کمک فرزندان قهرمان دموکرات بشتابند. بعد از آن خبر به‌ جمعیت بوکان رسید. در اینحال جمعی از رفقای جمعیت دفاع از زحمتکشان و حقوق ملی خلق کرد (بوکان) بدون تحقیق همراه‌ یک دسته‌ از پیشمرگان اتحادیه‌ی میهنی کردستان عراق به‌ طرف شهر سقز حرکت می کنند. رفقا فکر کردند که‌ باید در سقوط پادگان سقز سهیم باشند. مینی بوس حامل رفقا در دروازەی شهر سقز به‌ کمین نیروهای رژیم می افتد و با تانک مورد حمله‌ قرار میگیرند. در آنجا مقاومت صورت نمی گیرد، مینی بوس توسط نیروهای رژیم گرفته‌ می شود. رفیق ابوبکر حمیدی از معلمان مبارز بوکان توسط پاسداران دستگیر و شب همان روز به‌ دستور خلخالی جلاد همراه‌ چند نفر دیگر اعدام می شوند. لازم به‌ توضیح است که‌ به‌ این هم اشاره‌ کنم که‌ رفیق ابوبکر حمیدی عضو مؤسسان گروه‌ کار بود. گروه‌ کوچکی که‌ در داخل جمعیت دفاع از زحمتکشان و حقوق ملی خلق کرد (بوکان) شرکت داشت.
از این گذشته‌ شما بە مانند پیشمرگ کومه‌له‌ کجا سختی و گرسنگی و در به‌ دری کشیده‌اید؟ غیر این دو بار ،از آن تاریخ ببعد، کمیته‌های ناحیه‌ کومله‌ سهمیه‌ی نیروهای نظامی برای حفاظت از افراد کمیته‌ مرکزی به‌ اردوگاه‌ مرکزی( بیمارستان، انتشارات،تشکیلات مخفی) می فرستادند. این در واقع پیشمرگان کومه‌له‌ بودند نە شما کە متحمل سختها و گرسنگی و سرما و غیرە می شدند. برای نمونه‌ شما که‌ با چند نفر از اعضای کمیته‌ مرکزی از (آلان) سردشت به‌ طرف منطقه‌ (گه‌ورک) در حال ماموریت بودید مسیر راە شما از طرف رژیم توپ باران می شود ( نه‌ به‌ دلیل اینکە رژیم آگاه‌ از حضور شما در کاروان بودە باشد) بلکە در آن زمان تا فرارسیدن غروب، نیروهای مزدور رژیم از ترس حمله‌ پیشمرگان کردستان مسیرهای آمد و رفت را توپ باران می کرد. فرمانده‌ واحد کاروان به‌ شما و رفقای تحت فرماندهیش دستور می دهد که‌ روی زمین درازبکشید تا کە مشکلی پیش نیاید. رفیق احمد بهرامی (ترجان) سنگر شما می شود تا کە اگر ترکشی به‌ آنطرف آمد به‌ او بخورد نە به‌ شما؛ با این توصیف کار شما سخت بود یا کار رفقای پیشمرگ کە شب و روز در یک قدمی مرگ قرار داشتند؟
زندان رژیم شاه‌ را کشیدید و از شرایط درون زندان با خبر بودید اسم از زندان میبرید قبول کنید زندان شاه‌ برای زندانیان سیاسی نسبت به‌ زندان جمهوری اسلامی مثل هتل به‌ حساب می آید این را فراموش نکنید جمهوری اسلامی شکنجه‌های قرون وسطی بر زندانیان انجام داده‌ و می دهد. ابزار شکنجه‌ در اختیار دارد و از تلویزیون برای بی خاصیت نشان دادن زندانیان جلو چشم مردم استفاده‌ کرده‌ تا تخم بی اعتمادی میان مردم بکارد تا اگر روزی احتمالا زندانی از زیر تیغ اعدام جنایکاران بیرون آمد در جامعه‌ جای پای نداشتە باشند. جمهوری اسلامی مثل ماشین زندانیان را خرد می کند. در این اثنا در اول دیماه‌ ۱۳۶۱ تشکیلات کومه‌له‌ درتهران ضربە خورد و تعدادی از رفقا دستگیر شدند و ماه‌ها زیر شکنجه‌ قرار گرفتند. تعدادی از این رفقا وادار به‌ مناظره‌ تلویزیونی شدند. اما بجای اینکه‌ کومله‌ بعنوان سازمان انقلابی سیاستهای شوم این جنایتکاران را افشا کند، در جواب عمل انجام شده‌ رفقا، درخرداد ۱۳۶۲ جزوی ۱۶ صفحه‌ای با نام زوزه توابین و خروش انقلاب نوشتید و نام و نشان این رفقای جان باخته‌ را از صفوف کومله‌ بطور کلی پاک کردید.اکنون که‌ تکنولوژی همە گیر شده‌ و میدانیم برای رژیمی مثل جمهوری اسلامی کار بسیار سادەتر است کە یک زندانی را جلو دوربین قرار دهد و زندانی آزاد صحبت کند اما در واقع با قرار دادن صدای شخص بر روی فیلم در جهت نابودی جنبش کردستان حرفهای مورد نظر خودرا مونتاژ کند. همه‌ کس سعید معینی نمی شود. ‌ رژیم براین آگاه‌ بود شکستن صدای مبارزین از درون زندان به‌ بیرون زندان میتواند مردم را دلسرد کند و روحیه‌ نیروهای خودی رادر مقابل پیشمرگان بالا ببرد و ادعا کند ،کومه‌له‌ایهای که‌ شماها آنقدر ازشان می ترسید، ببینید چقدر ضعیف ظارهرمی شوند. بخشی از این عزیزان اعدام شدند بین انقلاب و ضد انقلاب سر گردان و به‌ حساب نوشته‌ شما معلوم نیست در چه‌ راهی‌ جانباختند.
شما می نویسید که‌ شبها خوابتان نمی برد ولی نه‌ گذاشتدید دیگران متوجه‌ شوند.(۳) عجب هنری! رفیق کجا به‌ اندازه‌ی پیشمرگ ساده‌ای بی خوابی کشیده‌اید؛ اگر در مأموریت بودید تا رسیدن به‌ استراحتگاه‌، فوری پیشمرگان برای حفاظت از شما تأمین و دیدەبان می گذاشتند. فراموش کردید که‌ پیشمرگانی مثل، خدر محمدی، حسن رستمی، لالاحه‌مه‌، در سرمای ۲۵‌‌تا۳۰ درجه زیرصفر، ساعتها در نگهبان و از شما حفاظت می کردند اما شما در چادر یا خانه‌های ساخته‌ شده‌ از بلوک سیمانی و یا غاری زندگی می کردید و وسیله‌ی گرم کنده‌‌ دراختیار داشتەاید.
صدها نمونه از شرایط سخت و دشوار زندگی پیشمرگه‌های کومله‌ ‌ موجود است.بطور مثال از زمستان سال ۱۳۶۱ سرمای ۲۵ تا ۳۰ درجه یادی ‌کرد گردان ۳۱ بوکان برای عملیات در داخل شهر بوکان برنامه‌ای در دست اجرا داشت. رژیم برای جلوگیری از نفوذ پیشمرگان روی پل امیرآباد شب و زور نگهبان داشت و نمی شد از روی پل عبور کرد. آب رودخانه‌ زیاد بود. پیشمرگان کفشهای خود را کنده‌ و نیمه‌ لخت از سرمای جانسوز رودخانه‌ عبور کردند و به‌ داخل شهر رفتند و مأموریت خود را به‌ انجام رساندند. در برگشت دو باره‌ از رودخانه‌ عبور کردند از سردی هوا چند تا از رفقا نمی توانستند کفش و شلوارهای خودشان را بپوشند و پابرهنه‌ خود را به‌ مسجد روستای حمامیان رساندند. وقتی وارد مسجد میشوند آب رودخانه‌ روی موی بدنشان یخ شده‌، آویزان است. این سرما کجا و سرمای که‌ شما کشیده‌اید کجا!؟
در باره‌ی گرسنگی باور دارم؛ یک بارآنهم بعداز حمله‌ رژیم به‌ منطقه‌ آلان سردشت بود که‌کمیته‌ مرکزی کومله‌‌ همراه‌ دفتر ماموستا شیخ عزالدین حسینی به‌ داخل خاک کردستان عراق عقب نشینی ‌میکنند. چند روزی همه‌ی‌ رفقا گرسنگی کشیدند. روزهای ۲۵ . ۲۶ . ۲۷٫ مهر ۱۳۶۲ هفت نفر از رفقایمان برای حفاظت از ارگانهای مرکزی جانباختند. گردانهای کومه‌له‌ هر روز برای سیر کردن شکم با خطر رودررو بودن و بعداز ۱۵تا ۱۶ ساعت درگیری در بلندیهای (آلکه‌لو) برای خوردن نان و ماست به‌ روستای( تاواقران) رفتیم. هنوز در خانه‌ی روستائیان تقسیم نشده‌بودیم که‌ از طرف نیروهای جمهوری اسلامی دوبار مورد حمله‌ قرار گرفتیم. زندە یاد جعفر محمدی اهل بوکان جانباخت.
در صفحه‌ ۱۸-۱۹-۲۰ رفیق عبدالله‌ به‌ تفسیر در مورد خانواده‌اش صحبت میکند. جای انتقاد نیست حق شخصی هر انسانی است که‌ چگونه‌ خانواده‌اش را به‌ دیگران معرفی کند. ولی چیزی قابل پرسش برای من،این است که‌ بعداز قیام مردم ایران علیه‌ حکومت پهلوی قشرهای اجتماعی‌ نماینده‌ خود را انتخاب می کردند شما خود را کاندید دانشجویان بوکان کردید، ولی رای نیاوردید. رقیب شما سید جعفر کریمی رای آورد اما این به‌ شما بر خورد و بعد سخنرانی داغ و با احساسی از موضع چپ و کمونیستی ایراد کردید و گفتید، من باید تاوان خانواده‌ مهتدی و ایلخانی زاده‌ را بدهم؛ این ننگ را با خون خود پاک خواهم کرد. وقتیکه‌ سخنرانی شما تمام شد جمعی درخواست انتخابات دو باره‌ کردند اما شما قبول نکردید.
سوال کننده‌ می پرسد پشیمان نیستید دوست دارید به‌ بوکان یا سنندج بروید و برای خود زندگی عادی بسازید. در جواب میگوئید: امیدوارم پشیمان نشوم ، اما بعداز پیروزی دوست دارم بنشینم و برای خودم مطالعه‌ کنم.(۴)
اینجا هم تعارف میکنید ۴۱ سال است در رهبری کومه‌له‌ قرار دارید حاضر نیستید از پُستی که‌ دارید دست بکشید. چند بار کومه‌له‌ را دوچار انشعاب کردید و فردا که‌ هم پیروز شوید به‌ کردستان بازخواهید گشت برای گرفتن پُست ریاست جمهور درایران کومه‌له‌ خودت را هم تکە تکە می کنید چون کرسی رئیس جمهوری گرم و نرم تر است.
خودتان را بالا می کشید که‌» خانم شما مسئول اولین دسته‌ از پیشمرگان زن در کومه‌له‌ بودە است»(۵). اینجا هم ترازو بدست گرفتید اما در ساختار و تاریخ کومه‌له‌ سبک و سنگین کردن افراد به‌ نفع شخصی جائی ندارد. در بخش دیگری از گفتگو کاک عبدلله‌ می گوید:« کومه‌له‌ با‌ دسیپلین بود و‌ کسی که‌ می خواست عضو کومه‌له‌ شود باید از هفت خانه‌ رستم رد میشد تا رستم شود.»(۶)
ایشان درست می گویند ،کومه‌له‌ این گونه‌ بود ولی کوشش شما اینست که‌ خود را رستم کومه‌له‌ قلمداد کنید و فراموش کردەاید که‌ شما در کومه‌له‌ سهراب هم نشدید. ضرب المثل قدیمی میان مردم روستاهای کردستان رواج دارد که‌ میگویند، در زمان فئودالیسم یک روستایی از دست فئودال روستا جانش به‌ لب می رسد و به‌ روستای دیگر پناە می برد اما وقتیکه‌ وارد روستا می شود میبیند که‌ مردم در میدان روستا جمع شده‌اند و یک نفر را لخت به‌ درخت میدان طناب پیچ کردەاند و یکی آب سرد به‌ روی بدنش میریزد و دیگری با چوبی که‌ در دست دارد او را شکنجه‌ می کند . مرد مهمان با بی قراری جلو می رود بدون آنکه‌ به‌ قضیه‌ توجه‌ داشته‌ باشد خود را به‌ یکی معرفی می کند و می گوید از دست مالک روستای خودش فرار کرده‌ و حال می خواهد پیش مالک این روستا به‌ زندگی خود ادامه‌ دهد، آیا این مالک ظالم نیست؟ طرف از ترس نمی تواند مستقیم جواب دهد و می گوید کاکە اگر کورنیستی شباقی را ببین . مردی که‌ کتک می خورد اسمش شباقی بوده‌ حال ما هم خودمان را دیگر به‌ کوچه‌ علی چپ نزنیم کومه‌له‌ را ببینیم.
منابع:
۱٫پنج سال با عبدالله‌ مهتدی.ص،۱۳
۲٫همان سرچشمه‌.ص،۱۴
۳٫ همان سرچشمه‌.ص،۱۵
۴٫ همان سرچشمه‌.ص،۲۵
۵٫ همان سرچشمه‌.ص،۳۰
۶٫ همان سرچشمه‌.ص،۴۷