آیا یک کمونیست می تواند در مرگ یکی از پایه گذاران جمهوری اسلامی عزادار باشدو آهی بکشد ؟

مرگ منتظری باعث گردید که موضع گیری های متفاوتی از سوی سازمانها واحزاب وشخصیت های سیاسی صورت گیرد و هرکدام بنا به درک وتحلیل سیاسی شان نظر دهند. چنین چیزی طبیعی ترین موضوعی است که باید وجود داشته باشد ودارد .

اما در میان این مقالات ، مقاله ای که برجستگی ویژه ای داشته و دارد ، نوشته آقای شالگونی است که بااین عنوان آغاز می شود :
" آیایک کمونیست می نواند در مرگ یک "فقیه عالیقدر "آهی بکشد ؟ "
ظاهراًخود آقای شالگونی از قبل می دانسته که چنین موضع گیری می تواند با عکس العمل های بر علیه نوشته اش ، از سوی جنبش چپ مواجه شود . خود در ابتدای آن می گوید : " قبل از هر چیز باید اعتراف کنم که من یک کمونیست هستم و به آن کلام مارکس که "دین افیون مردم است" از ته دل و به همان معنایی که او می گوید ، باور دارم . این را همچون "اشهد" خودم دارم می گویم تا تکلیف خودم را با همه روشن کرده باشم . ولی همچنین باید اعتراف کنم که در مرگ آیت الله منتظری از ته دل عزا دارم . "
آقای شالگونی خود بر این امر واقف است که منتظری یکی از پایه گذاران اصلی نظری و عملی ولایت فقیه حداقل در دهساله اول حیات جمهوری اسلامی بوده است و در برپایی چنین نظام جهنمی در کنار خمینی در کشتار کودکان وزنان ومردان این آب وخاک کوتاهی نکرده است . ونیزآقای شالگونی خود بر این امر واقف است که او چنین قصدی داشته که فقه اسلامی را به شیو ه ای به اصطلاح انسانی اجراء نماید ودر رابطه با عملی نشدن چنین ایده ارتجاعی در جامعه ای بنام ایران نیز چنین می گوید :" من واقعاً نمی فهمم چگونه می توان مثلأ قوانینی را که زن را نصف مرد ، پدر را صاحب سر نوشت کودک ،برده راه دارایی برده دار واز دین بر گشت گان را محکوم به مرگ و اعدام می کنند . به شیوه انسانی اجراء کرد؟ بنابراین بی آنکه قصد اسائه ادب داشته با شم ، معتقدم که او یک متفکر تاریک اندیش بود و تا آخر عمر هم چنین ماند ."
نتیجه آنکه آقای شالگونی برای عزاداری واز ته دل آهی کشیدن برای مرگ منتظری یک دلیل ارائه می دهد و آن اینکه او حس انسانی داشته است .
آیامی توان برای چنین شخصی که هیچگاه از تاریک اندیشی و ولایت فقیه دست نکشید ، صرفأ بخاطر آنکه  در دوره های از شخصیت سیاسی اش در مقابل حکو متی که خود یکی از بنیان گذارانش بوده ، خرده اختلافی پیداکرده و انتقاداتی داشته و نیز چنین طرحی در سر داشت که فقه اسلامی را به شیوهء انسانی در جامعه ما متحقق کند ،صرفأ به خاطر همین حس انسانی اش عزاداری کرد و برایش به قول ما ایرانیان از ته دل آهی کشید ؟
اساس نظریه مارکس روی انسان و برای رهائی انسان استوار است .تمام مسائل نظری و بر نامه ای کمونیستهابرای رسیدن به این هدف می باشد . اما در این میان نمی توان  واقعیت های مبارزه طبقاتی را در نظر نگرفت . در جامعه ای که ما زندگی می کنیم در یک سو فقر ودر سوی دیگر ثروت جمع شده ، ومبارزه بین دوقطب اصلی جامعه چه ما بخواهیم و چه نخواهیم وجود دارد . از اینروست که تمام موضوعاتی که در چنین جوامع ای  پیش می آید نمی تواند خارج از مبارزه طبقاتی باشد .  جز اینکه جنین اعتقادی داشته باشیم و چنین فکر کنیم که باید انسان رابراساس انسان (نه جایگاه طبقاتی و موضع  طبقاتی اش ) وانسان گرائی اش قضاوت کرد وآنرا مبنای حرکت خود قرار داد یعنی همین کاری که آقای شالگونی می کند .
بنابراین آقای شالگونی می تواند بعنوان یک فرد انسان گرا در رابطه با منتظری و هر فرد دیگری از ته دل آهی کشد وعزادار باشد ، ولی نه بعنوان کمونیست . آیا می نواند ؟
 اگر انسان گرایی در اوائل قرن شانزدهم (در دوره توماس مور) یعنی در دوره ای که هنوز اولین نشانه های تولید کالائی در بعضی از کشورهای اروپای بوجود آمده بود ، قابل توضیح وتوجیه بود . در شرایط کنونی  که همه چیز تبدیل به رابطه کالائی شده و همه چیز از این دریچه ارزش گذاری می شود ، خطای ست بزرگ وغیر قابل بخشش .
براستی چگونه می توان برای کسی که در سازماندهی جمهوری اسلامی نقش مهمی داشته است و تا آخر عمرش تاریک اندیش بوده ، دل سوزاند وعزادار بود ؟ آیا می توان ؟
۲۲/۱۲/۲۰۰۹