در منگنه انقلاب و ضد انقلاب ٬ پیرامون نامه فرخ نگهدار به خامنه ای

نامه فرخ نگهدار به خامنه ای را شاید خوانده باشید. این نامه بسیار با ارزش است. مانیفست کل بورژوازی ایران در دوره کنونی است. آینه تمام نمای تصویر و افقی است که بوژوازی ایران از روند اوضاع دارد. دل نگرانی ها، آلترناتیو، سناریوی سیاسی، و ذهنیات بورژوازی ایران را در خود منعکس میکند. و نشان میدهد که بطور مشخص رگه ای از جریان بوژوایی که میتوان آنرا لیبرالیسم ایرانی یا لیبرال – اسلامی های ایرانی نامید وقتی از آزادی یا اصلاحات سخن میگوید، واقعا منظورش چیست. چگونه اصلاحاتی است. و به کجا میخواهد برود. نشان میدهد که حتی اپوزیسیون غیر حکومتی بوژوایی ایران نه فقط بندنافش را از جمهوری اسلامی نبریده است، بلکه بطور جدی و فعال به هر دری میزند که این حکومت را از انقلاب و فروپاشی نجات دهد. فرخ نگهدار در این نامه و در تمام موضع گیریهای این یک سال اخیرش نشان میدهد که دارد همان خط معروف و نامیمون اکثریت و حزب توده اوایل روی کار آمدن جمهوری اسلامی را با جسارت و صمیمیت دنبال میکند. همان خطی که مارک خائن و خیانت را به این سازمانها چسبانده است. اما من این توصیف “خیانت” را در مورد طیف اکثریتی – توده ای گویا و درست نمیدانم. وقتی نیرویی مدام دارد “خیانت” میکند معلوم است که امرش و جامعه اش چیز دیگری است و او را در جای نادرستی تعریف کرده اید. “خیانت” جدا از بار صرفا اخلاقی و سنتی آن، وقتی معنی دارد که کسی یا نیرویی به امر تعریف شده و متعهد شده اش پشت پا میزند. اما آیا جریان اکثریتی توده ای در این چند ساله خودرا به چیز دیگری جز دفاع از جمهوری اسلامی، اصلاح این حکومت، قانون اساسی این حکومت و اصلاحاتی در چارچوب این حکومت متعهد دیده است؟ جنبش اینها همین است. ضد انقلاب و ضد آزادی و ضد مردمی است. امر اینها همین است. جامعه مورد نظر اینها نیز همین است. به همین دلیل حتی امروز بعد از سالها که زیر فشارهای جدی ای از سوی جامعه و چپ قرار گرفته اند و مجبور شدند انتقاداتی نیم بند از خود بکنند، باز هم عین گربه مرتضی علی سر هر بزنگاهی چاردست و پا به همان موضع و سیاست فرود می آیند.  آقای فرخ نگهدار در این راستا از همه امین تر و صریح تر است. وقتی که احمدی نژاد سرکار آمد فرخ نگهدار آن حرف معروفش را بیان کرد که “من تا کنون در کنار دوم خرداد علیه ولی فقیه بوده ام اما اکنون اعلام میکنم که در کنار ولی فقیه علیه جناح نظامی امنیتی می ایستم” و در همین جهت این روزها نامه ای استغاثه آمیز خطاب به خامنه ای را منتشر کرد تحت عنوان “آقای خامنه ای! فردوست ها از شما آریامهر میسازند” از همین عنوان این نامه میتوان فهمید که ایشان حتی در مورد دیکتاتوری آریامهری هم دقیقا همان موضعی را دارد که سلطنت طلبان در مورد شاه میگویند که “شاه خطاکار نبود اطرافیانش به او اطلاعات نادرست میدادند”. ایشان هم میگوید فردوست ها از شاه آریامهر درست کردند و اکنون دارند با خامنه ای همین کا را میکنند و از نظر او این خطرناک است و باعث انقلاب میشود. راستش مشکل اینها حتی صرفا حمایت از جمهوری اسلامی نیست. مساله جدی تر و عمیق تر از اینهاست. مساله خط و ماهیت جنبش بوژوا – لیبرال ایرانی است که سروته همین است. یک سرش به داریوش همایون و حزب مشروطه و جناحهایی از سلطنت طلبان لیبرال شده میرسد، و یک سر دیگرش هم به امثال گنجی و خاتمی و حتی خمینی. فرخ نگهدار نامه اش را با این شعر آغاز میکند “ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار” و با این شعر اعتراف میکند که چقدر این جنبش در ایران بی افق است و تنها امید اینها به خامنه ای است که کاری بکند.  او میگوید “پس از خطبه های پر خطای نماز جمعه ۲۹ خرداد ماه ۸۸ برای شما نوشتم که به راهی قدم نهاده اید که اگر ادامه یابد ماهیت حکومت را دگرگون، قانون اساسی را معلق و کشور را به سوی پرتگاهی دیگر خواهد برد.” وقتی فرخ نگهدار از “پرتگاهی دیگر” سخن میگوید آشکارا منظورش انقلاب مردم است. او به انقلاب ۵۷ هم دارد در همین جمله با کلمه “پرتگاهی دیگر” اشاره میکند و از سرتاپای نامه او روشن است که آن پرتگاه روی کار آمدن جمهوری اسلامی نیست بلکه نفس انقلاب و به خیابان آمدن مردم است که بورژوازی ایران را به دردسرهای بی پایانی رانده است. در همین رابطه بطور روشن تر در قسمتی دیگر میگوید “این فاجعه است. تلخ ترین سرنوشت است یک انسان. با محمد رضا هم همین کردند. به عرش اعلایش بردند و نه هراسیدند از تحقیر کردن مردم. این تفرعن هیزم انقلاب شد و چنان دردی در جان آن خاندان کاشت که به یک قرن هم پاک نمی شود” فرخ نگهدار در ادامه خطاب به خامنه ای میگوید “…این خطای سیاسی را جبران کنید، خود را از اسارت یک جناح رها سازید، به مسوولیتی باز گردید که قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بر عهده شما نهاده است”. اینجا دیگر کاملا روشن میشود که او ولی فقیه را در چارچوب قانونیش میخواهد که حفط و هدایت نظام اسلامی و قوانین اسلامی و قانون اساسی است. فرخ نگهدار در دفاع از کروبی و موسوی نیز به درگاه خامنه ای پناه میبرد و از پایبندی آنها به نظام اسلامی دفاع میکند و آنرا نقطه مثبت مهم آنها میداند “در جناحی که شما خود را به آنان نزدیک تر می دانید عده ای بر آقایان موسوی و کروبی و همفکران اتهام می زنند که آنها از نظام جدا شده، سمت “براندازی نرم” رفته و “فتنه جویی” کرده اند. این سخنان دور از حقیقت است. این عناصر صادقانه صحبت نمی کنند. رهبران معترض از برپادارندگان جمهوری اسلامی ایران، از صاحبان اصلی این نظام اند. بی اعتنایی به قانون اساسی در کارنامه آنان نیست..”  و باز در جای دیگری چنین ادامه میدهد ” کار کسانی که جز به هموار سازی راه آشتی ملی نمی اندیشند آن است که به همگان بباورانند که می توان نگذاشت کار به آنجا بکشد که کار از کار بگذرد و راه اصلاح مسدود شود. من به وضوح برق این دغدغه را در رفتار آقایان موسوی و کروبی و خاتمی و اخیرا در سلوک آقای هاشمی می بینم و می پسندم. کسی که به امکان اصلاح رفتار رهبران معتقد نیست اصلاح طلب نیست. “

بن بست بورژوازی ایران
شاید بازگویی نقل قولها تا همینجا برای خواننده کافی باشد. تمام این نامه بر همین روال است. و یکی از اسناد با ارزش جنبش بورژوایی ایران در این دوره است. شاید چیز تازه ای در این نامه نباشد اما تازگی این نامه در این است که کلیت تصویر کل جنبش بوژوایی در ایران را یکجا و با صراحت منعکس میکند. در این نامه شما میتوانید بطور موجزی دغدغه ها و نگرانی ها و تصویر کل بورژوازی از اصلاحات و انقلاب و مردم و آزادی و حقوق مردم را ببینید. این در واقع مانیفست جنبش و جریان  بورژوا – لیبرالی ایرانی است. اما از جنبه هایی کل بن بست بورژوازی ایران را بیان میکند. بورژوازی ای که در منگنه انقلاب مردم و ضد انقلاب حاکم قرار گرفته است و مدام دارد عجز و لابه میکند و مشکلش با ولی فقیه اینست که این واقعیت را نمی بیند که انقلاب دارد گریز ناپذیر میشود. 

فرخ نگهدار نشان میدهد که وقتی بوژوازی از اصلاحات سخن میگوید حرف اساسیش اینست که ولی فقیه فقط یک جناح را نمایندگی نکند بلکه برفراز کل جناحهای حکومتی قرار گیرد. قانون اساسی جمهوری اسلامی تمام و کمال اجرا شود. و وقتی بوژوازی ایران از آزادی سخن میگوید دغدغه اش آزادیهای سیاسی به مفهوم وسیع کلمه نیست بلکه آزادی جناحهای حکومت و جریانات بوژوایی است. نشان میدهد که بورژوازی ایران با دیکتاتوری مذهبی و اسلامی و تهجر و سنگسار و اعدام و عقب ماندگی و زندگی زیر خط فقر کارگران و مردم و کل جهنم موجود مشکل جدی ای ندارد و مساله اش نیست. بلکه اینها را نعمت میداند و میخواهد در استفاده از این نعمت سهیم شود. این همان خط و سیاستی است که با جمهوری اسلامی برای دستگیریها و سرکوبها همکاری و همراهی و خدمت کرد. و امروز هم دارد نشان میدهد که اگر جناح حاکم حاضر شود آنها را به بازی بگیرد به سادگی این آمادگی را دارد که به همان شغل ناشریف بازگردد. اگر به همان سالهای بلافاصله پس از انقلاب ۵۷ بازگردیم متوجه میشویم که اینها آن زمان نیز کمابیش همین خط را داشتند. جناح بعدا دوم خردادی جزئی از دستگاه حکومتی و سرکوب بود و مشکلی با حکومت نداشت. سلطنت طلبان تازه از قدرت به زیر کشیده شده بودند و امکان عرض اندامی نداشتند. توده ای – اکثریتی ها هم داشتند همین خط را با جنایتکاری تمام پیش میبردند. از جبهه ملی ها هم آنها که با بختیار به پابوس سلطنت نرفته بودند، سرشان در آخور حکومت اسلامی بود. اکنون حدود سی سال پس از آن سالها اینها همه از حکومت رانده شده اند و به اپوزیسیون رانده شده اند و هرکدام هرجا پا داده است از همین دنده بلند شده اند. اتحاد و هم سویی ای بین همه اینها ایجاد شده که قابل توجه است. رضا پهلوی و داریوش همایون از خاتمی حمایت کردند، در مورد جنگ با عراق خودرا کنار جمهوری اسلامی یافتند و در جریان مساله هسته ای اعلام کردند که کنار جمهوری اسلامی خواهند ایستاد، حزب توده و اکثریت به ذلت و کثافت و رذالتی بی انتها تن دادند و بعد از ضرباتی که خوردند اشتباهاتی تاکتیکی را پذیرفتند که منظورشان این بود که در محاسباتشان برای به بازی گرفته شدن اشتباه میکرده اند، و طیف های دیگر مشتق از اینها نیز گرچه جربزه و جسارت ابراز نظرات واقعی شان را نداشته اند و گاهی حتی تصویر سرنگونی طلبی را از خود بروز داده اند، اما اساسا همین خط را دنبال کرده اند. و یک نمونه زنده و تازه هم اینست که همه اینها از طرح زدن سوبسیدها توسط احمدی نژاد حمایت میکنند و آنرا طرحی ملی مینامند. اما این اتحاد نامقدس بورژوازی ایران نشان داده است که تماما در بن بست است. در این سالها تمام آلترناتیوهای اینها به بن بست و شکست رسیده است. از رفراندوم تا فدرالیسم تا رژیم چنج تا اصلاحات و دوم خرداد. اکنون نیز تخم مرغهایشان را در سبد “جنبش سبز” و موسوی گذاشته اند. که فی الحال شکستش را خورده است. با این وجود هم جناح فرخ نگهداری و اکثریتی و هم جناح مشروطه خواهی، دارند درایت موسوی و کروبی و اینکه سکوت کردند و نگذاشتند اوضاع به سمت انقلاب برود را ستایش میکنند. و در عین حال به جناح خامنه ای ایراد میگیرند که انقلاب را نمی بیند و دارد اوضاع را بر باد میدهد. در این زمینه بسیار بیشتر میتوان سخن گفت. اینجا فقط همین را باید به کل جریانات بوژوایی گفت که با انقلاب ۸۸ دیگر روشن است که از دست خامنه ای هم جز همینکه میکند کاری ساخته نیست. باید به اینها این را تاکید کرد که حکومت اسلامی مثل همه دیکتاتوریهای سرکوبگر دیگر راهی حتی برای کوچکترین اصلاحات در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی را هم باقی نگذاشته است که شما بخواهید خودرا به آن دلخوش کنید. انقلاب دارد راه خودرا باز میکند و ناچار است به پیش رود  وبه پیش خواهد رفت. بن بست و ناتوانی و عجز جریانات بوژوازیی، بن بست کل بوژوازی در ایران است.*