حماسه های خاموش درسرابی تاریخی ۴٨

  حماسه های خاموش درسرابی تاریخی . ۴۸
اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی
قسمت چهل وهشتم
 
hoshyaresmaeil@yahoo.com
 
 شرایط جنگی آن دوران را هم به هر شکلی پشت سر گذاشتم و یک ماه بعد جنگ رسمآ پایان گرفت. بعد از جنگ و سقوط صدام، شرایط جدیدی بر عراق و منطقه حاکـم شد . سـازمان مجاهـدین بیانیه آتش بس و خلع سلاح را با ارتش آمریکا امضا کرد و من در این فکر بودم که دیگر هیچ بهانه ای برای ادامه  بودن من در زندان انفرادی وجود ندارد. چون دیگر اطـلاعاتی وجود ندارد. در اولین صحبتی که پس از جـنگ با عـادل داشـتم ، جمله ای گفت که کاملاً غـیرمنطقی و غیرواقعی و دروغ محض بود . عادل ادعا کرد : “ما می خواستیم نفـرات جدا شده در خروجی  (انفرادی) را قبل از جنگ تعیین تکلیف کنیم تا بروند!” آن روز حرف عادل را گوش کردم و چیزی نگفتم. چـون فایده نداشت. اما بد نیست در اینجا اشاره ای داشته باشم .
 چطور می شود سـازمان و ارتشی با چـنین سابقه و تجربه ای، به راحتی تشخیص می دهد که جنگ حتمی است؛ به ادعای خودشان یک ماه و نیم قبل از آغاز جنگ به آمریکا اطلاع داده اند بی طرف هستند و محـل نیروهای خودشان را مشخص می کنند ؛ دو هفته پیش از آغـاز جنگ ۹۰ درصد از کادر رهبری خود را به خارج می فرستد و حتی جزئی ترین مسائل را هم در نظر می گیرد…آنوقت مدعی می شود که از آزاد کردن یا حل و فصل حداکثر بیست نفر افـراد جدا شده که تا شـروع جـنگ ۴ ماه تا یک سال در انفـرادی بوده اند عـاجز بوده و یا امکان آن را نداشته اند؟!
  آنها به عمد نفرات را نگاه داشتند. برایشان مهم نبود . اساساً زندانی کردن افـراد جدا شده در شرایط جنگی ، کاملاً آگاهانه انجام گـرفت . چون مجاهدین معتقد بودند که سازمان نباید برای افراد جدا شده انرژی بگذارد . من هم شخصآ به ایشان گفته بودم که  نمی خواهم  از آنها انرژی بگیرم . بگذارند از درب قرارگاه بیرون بروم ، مسئولیت همه چیز را هم به عهده می گیرم . نمی خواهم کار غیرقانونی انجام دهم. وضـع حقوقی مشخصی دارم؛ خودم پیگیری می کنم تا حل شود.البته دلشان خوش بود به امضایی که از ما گرفته بودند مبنی بر اینکه اگردراثرموشک یا بمب کشته شدید مسولییت ان با خودتان است!!
     یکی دیگر از فـرمهایی که باید حتمآ امضـا می شد، معنی حکـم اخراج از سازمان یا ارتش را داشت. یعنی هر کس و به هـر شکلی قصـد و امکـان خـارج شـدن از مجاهـدین را پیدا می کرد، بایـد حتمآ حکم اخراج از سازمان راامضا می کرد! چنین امضاها و برگه هایی را برای چاپ در نشریات خودشان نیاز داشتند تا به قول خودشان به همه ثابت شود کـه “مجاهد خلق انقلاب کرده” هـرگـز کـم  نمی آورد ، بلکه مـا خـودمان به دلـیل عدم صلاحیت اخراجش می کنیم! 
    در وضعیت جنگی، نیروی نظامی برنامه مشخصی برای تدافع وپراکندگی دارد و بر این اساس قرارگاه اشرف را خالی کـرده بودند و در بیابانها پـراکنده شده بودند . اما در زندان انفرادی آب از آب تکان نخورده بود! اگر صدای انفجار و بمباران را نمی شنیدیم  مانند غارنشینها نمی فهمیدیم که چه اتفاق یا اتفاقاتی در حال رخ دادن است. بزرگترین تحول منطقه ای و حتی جهـانی در حال شکل گیری بود. همه چیز تحت الشعاع قرار داشت و بالطبع شکل و فـرم قـوانین جاری هـم باید عـوض می شد . اما زندان مجاهدین تافته جدا بافته ایی بود که هیچ تغییری در آن رخ نداد.
 معمولآ در ساعاتی از روز که بمباران متوقف بود، گزمه های رهبر عقیدتی کارشان را با دقت و وسواس انجام می دادند . چـنانچه در اثـر لـرزش ناشی از انفجارها شکاف یا سوراخی در دیوارها یا حصار برزنتی ایجاد شده بود، آن را مسدود و دیوارهـا را محکمـتر می کـردند و طـبق روش جاری، در کنار رسیدگی به مزرعه ی خودشان، آب و نان ما را هم می دادند .
 در بحبوحه ی جنگ یک بار این خـبر را شـنیدم که دولت عـراق ۲ هـفته قبل از آغـاز جـنگ درب تمام زندانها را باز کرده و به زندانیان گـفته: بروید و جان خودتان را حفظ کنید ؛ جنگ حتمی است و سرنوشت آن هـم معـلوم نیست .
 الـبته منظورم از ایـن حـرف و خبر، قـیاس کـردن نیست . به نظـر من مقـایسه کـردن خـروجی مجاهـدین  با یک زندان کار اشتباهی است! یک زندان تعریف و ساختار مشخص دارد.  کارکردهای آن معلوم و تعریف شده است . از تفهیم اتهـام گـرفته تا دادگاه و وکیل مدافـع و سایر حقـوق قـانونی یک زندانی . با این اوصاف گاهـی به این فکـر می افتادم که تحمل شـرایط زندان بسیار بسیار راحتتر از تحمل شـرایط خروجی ِ مجاهدین است! چرا و به راستی داستان خروجی مجاهدین چه بود؟!!
       زندانی کردن افراد جدا شده در تنهایی و استفاده از اهرمهای جنگ روانی و فشارهای روحی، با هدف خسته کـردن نفـرات صـورت می گرفت  تا نفرات از رفـتن پشیمان شوند و دوباره به درون تشکیلات مجاهدین بازگردند. البته در مورد افراد ناراضی یا مساله دار، از شـیوه های دیگری استفاده می کـردند؛ چون به قول خودشان گناهشان بدتر از بریدگی از”مبارزه ” بود. در جریان وقایع و وجنایتهای سال ۷۳، رهبر عقیدتی رسمآ شکنجه و قتل افراد  ناراضی را تحت عنوان “رفع ابهام” مشروع اعلام کرد که در مجال این دفتر نمی گنجد.
      مابقی ِ آنچه که می گفتند یا تبلیغ می کردند، توجیه بود و دروغ. حتی بیانات مسئولان ارشد مجـاهدین هم نشان می داد که هیچ هدف دیگری از سیستم انفرادی (خروجی)در کار نبوده است. مجاهدین به نام حفظ آلترناتیو، گناهان نابخشودنی بسیاری مرتکب  می شدند که سلولهای انفـرادی (خروجی) بخش ناچیزی از آن است و ای کاش لحظات انفـرادی مجـاهـدین با گفـتن و نوشتن قابل توصـیف بود … به کارگیری روشـهایی به غـایت زشـت و خاموش و ضـد انسانی ، که احتمالاً مجاهـدین در بیلان کارشان باید آن را در ردیف نقطه های سیاه و خاموش قرار دهند. با حرف و خنده و کلماتشان کاری می کردند که اگر به داخل تشکیلات برنمی گشتی، برای خلاص شدن از آن وضع باید به فکر بافتن طناب دار خود می بودی.
 مجاهدین کراراً ودر نشستهای مختلف اعلام کرده بودند که حق افراد جدا شده اعدام است . اما به خاطـر “ترحّـم رهـبر عقیدتی” و به لحاظ اندیشـه ی بالایی!! کـه مجاهـد دارد از حـق اعـدام  صـرف نظـر می کند و از روشهای متفاوت دیگری استفاده می کـند. و مثال تاریخی هـم می زدند. از جمله یک بار مسعود رجوی در نشستی گفـت فیلم ” اسب کهَر را بنگر” یک نمـونه ی تاریخـی آن اسـت و البته به زعـم خودش فکـر می کرد با هالو طرف است؛ بگذریم.
        من در سلول انفرادی و در حصار بسته ی برزنت و بلـوک ( خروجی قرارگاه اشرف) لحظات زیاد و مستمری داشتم  و از ته دل آرزو می کـردم که ای کاش مجاهـدین هم مانند بقـیه ای که خـودشان سراغ داشتند، از حق اعدام ِ جداشده ها چشم پوشی نمی کردند و اصلآ در بدو ورود هر فردی به سازمان رسماً ابلاغ می کردند که جرم خروج از مجاهدین اعدام است و ای کاش از هر کار رایج دیگری هم کوتاهی نمی کـردند ، اما در آن فضا و سکوت  و تنهاییِ مفرط، با لبخندهای چاقویی خودشان نفس آدم را به تنگی نمی کشیدند. فضا و شرایطی به وجود می آوردند که مرگ ارمغان شده بود و باید با کمال اشتیاق به دنبالش می دویدم.
        پس از سرنگونی صدام و اوج گرفتن جنگ روحی و روانی با من در سلول انفرادی، به چنین نقطه ای رسیده بودم . غـبطه ی بمبارانهـای روزهـای جنگ را می خـوردم  و حسرت مرگـی  سریع و بی درد . اما چنین نشد و حالا مجاهدین منت و بار یک زندگی نباتی را هم به ذهن و دوش من می نهادند.
 ساعت یک نیمه شب اول خرداد ۱۳۸۳، عادل با دو گـزمه ی دیگر رهـبر، به نامهای اصـغر و فـرید به سلـول من آمدند و کاملاً رسمی توضـیحاتی از شرایط موجود دادند. خلاصه حرفهایشان این بود: کار تمام نفرات موجود در زندان را درست کردیم و آنان را با قاچاقچی به ایران فرستادیم.  فقط تو مانده ای و اصرار داری که به ایران نمی روی. ما خواستیم به تو هم گفته باشیم که فقط راه ایـران باز است و هـمه  راهـهای دیگـر بسته اسـت. قـاچاقـچی تو را هـم به ایـران می رساند. تحویل رژیم هم نمی دهـد و در آنجا هـر کاری خواستی می توانی انجام دهـی . تاکید هم کردند که: چه بسا این قاچاقچی برای همیشه در دسترس نباشد و تا حاضـر است تو هـم  بیا  و به ایران برو .
 گفتم : مگر شما  نمی دانید  که حرف و موضع من چیست؟ پس چـرا چماق  فرستاده  شـدن به ایـران  را بالای سر مـن می چـرخانید؟ عـادل گفت: برای ما فرق چندانی نمی کند. فقط گفته باشیم که تنها راه باز به ایران است. قاطعانه جواب منفی دادم و فردای آن روز گزارشی نوشتم و خیلی خلاصه  یادآوری  کردم که: اگر شـما حتی مـرا به عـنوان یک پناهـنده هـم به رسمیت  نمی شناسید ، پس  لطفاً نحوه و روش زندگـیم را به انتخاب خـودم بگذارید تا بعد از عـبور از سیم خاردارهای قـرارگاه، تصمیم بگـیرم چطور و کجا زندگی کنم.
      دقت کنید ! لطفآ خوب دقـت کنید ! افـرادی با انگـیزه ی مبارزه با رژیـم مذهـبی ایران به هـر دلیلـی به جـبهه ی مجاهدین آمده اند . به هـر دلیلی بخـشی از این افـراد تصمیم به جدا کردن مسیر خودشان می گیرند. اما شدنی نیست و صراحتاً می گـویند امکان خـروج یا حق تصمیم گیری ندارید! چرا؟ و البته در بدو ورود چیزی نمی گویند و روشن نمی کنند که راه خـروج بسته است. اما هنگام خروج ، به اصطلاح حیثیت انقلاب ایدئولوژیک مطرح است.
 در تابستان سال ۱۳۸۰ آقای مسعود رجوی (رهبر عقیدتی) وقـتی قانون اساسی انقـلاب ایدئولوژیک را می نوشت، من خیلی به این فکـر کـردم که رهـبر عقیدتی چنین حقـی را از کجا آورده است که سرنوشت جمعی  را به  حماقتهای خودش گره بزند و البته سالها قـبل از این هـم، پیوند استراتژیکی با صـدام را به خودش تبریک گفته بود ! ننگ و نفرین و لعنت تاریخ و انسان بر آن اندیشـه و تفکـر و کتاب و سنتی کـه رهـبر عقـیدتی از ماتحت  آن  قوانین مختلـف را اسـتخراج می کـرد
 رهـبر عقیدتی + ولی فقیه= اسلام انقلابی

ادامه دارد
اسماعیل هوشیار

 www.tipf.info