بیداری

چنان در من مانده ای    
که نه از خواب هایم می توانم پاکت کنم
نه بیداری هایم را می توانم بدون تو در شب رها کنم
اگر درختی را پیدا کنم که تسلیم خزان نشود
شاخه هایش راگواه می گیرم که زبان من
بیهوده در گذر نگرفته
و شمارش قلبم
با شکفتن هر چشمی
از اعتبار نیفتاده است

پشت این در خوابم نمی برد
مگر که چشم تو از غروب بگذرد
و صدای پای تو بر دروازه بنشیند.

مهر ۱۳۸۹