“خوف” منتظری!

منتظری مرد. مرگش برای دستگاه مافیایی روحانیت و جنبش اسلام سیاسی یک ضایعه جبران ناپذیر است. جناح اصلاح طلب حکومتی “فقیه عالیقدر” و کاندیدای “شغل” خامنه ای را از دست داد. موقعیت جنبش ملی – اسلامی هم تعریف چندانی ندارد. آنها هم “پدر معنوی” خود را از دست دادند. افسردگی سیاسی و مذهبی از پی آمدهای اولیه این وضعیت در صفوف این جریان است. تلاش برای حقنه کردن سیاست منتظری به جامعه رکن دیگر فعالیتشان است. موقعیت در جامعه و در صفوف مردم اما متفاوت است. هر اتفاقی به چاشنی اعتراض گسترده ای در جامعه علیه رژیم اسلامی تبدیل میشود. این از ویژگی دوره های انقلابی در جامعه است.

در این چند روز شاهد دو حرکت بودیم. از یک طرف تلاش مردم در گسترش مبارزاتشان علیه رژیم اسلامی. ١- فریادهای “زندانی سیاسی باید آزاد گردد” و “حکومت خامنه ای سرنگونه” در میدان محسنی در همان شب یکشنبه و در ادامه تبدیل مراسم دفن منتظری به عرصه دیگری از تقابل با رژیم اسلامی. ۲- تلاش گسترده ائتلاف جریانات سبز حکومتی و طیف ملی اسلامیون برای استفاده از این واقعه در پیشبرد اهداف ارتجاعی این جنبش. یک رکن محوری چنین تبلیغاتی بر موضع گیری و تقابل منتظری با خمینی و همچنین  در باره اعدامهای سال ۶۷ استوار است. عوامفریبی ها و تصورات دروغین یک عنصر اصلی پیشبرد این اهداف است. اشاراتی به این عوامفریبی ها ضروری است.

 

جنگ قدرت و کشمکش میان جناحها و باندهای تشکیل دهنده رژیم اسلامی – آخوندی یک واقعیت غیر قابل انکار و خصیصه ذاتی این رژیم است. رانده شدن منتظری به موضع گیری در قبال خمینی و پس از آن نیز از این قاعده عمومی مستنثی نیست. نزدیک شدن مرگ خمینی به تقلاها و توطئه های بسیاری برای تعیین جانشین خمینی دامن زده بود. جریان مهدی هاشمی که پروژه های خود را از دفتر منتظری پیش میبرد با رو کردن جریان سفر مک فارلین به ایران و ماجرای “ایران گیت” کوشید موقعیت باندهای رقیب و در راس آن جریان رفسنجانی – احمد خمینی و شرکا را تضعیف کند و منتظری را در موقعیت بدون برگشت “رهبری” نظام قرار دهد. این یک اقدام زودرس از جانب این جریان بود. جناح رقیب نیز که رفسنجانی٬ احمد خمینی و خامنه ای در راس آن قرار داشتند متعاقبا با دستگیری و اعدام سریع مهدی هاشمی پاسخ دادند. برخلاف تصورات ساده لوحانه بسیاری منتظری از قدرت نگذشته بود٬ باندش در تعرض برای تثبیت مکان خود در پیش از مرگ خمینی شکست خورده بود. موضعگیری های بعدی منتظری تماما در این چهارچوب صورت گرفت. تلاش برای الصاق اهداف “حقوق بشری” به منتظری یک تلاش عوامفریبانه جریانات ملی – اسلامی برای تقویت موقعیت زوال یافته این جریان در تحولات حاضر است. منتظری نه تنها هیچگاه به نفس اعدامها در رژیم اسلامی اعتراضی نکرد٬ بلکه در تمامی اعدامهای پس از انقلاب حداقل تا پیش از اعدامهای ۶۷ سهیم بود. موضع او در سال ۶۷ تنها به “زیادی روی” در این اعدامها و در چهارچوب رقابت و زخم خوردگی از جناح حاکم رژیم اسلامی بود.

 

منتظری از جانب خمینی “ساده لوح” خوانده شد. اطلاق این صفت به منتظری پیش از آنکه بیان ارزیابی از درجه هوش و ذکاوت فردی او باشد٬ نشان عدم شناخت او از فلسفه شکل گیری و استراتژی قدرت سیاسی در حاکمیت اسلامی است. منتظری عمدتا بر این تصور کودنانه بود که رژیم اسلامی یک حکومت مذهبی – فقهی است. خمینی با “ساده لوح” خطاب کردن او در حقیقت خاطر نشان کرد که این حکومت “اسلام سیاسی” است و نه اسلام فقهی. فقه و قوانین اسلامی تماما تابعی از منافع حاکمیت سیاه اسلامی اند. اگر دسته جمعی اعدام میکنند٬ برای حفظ حکومت اسلام است٬ اگر گورهای دسته جمعی ایجاد میکنند٬ برای تداوم بخشیدن به حاکمیت اسلام است. اگر خون زندانیان را میکشند٬ بخاطر پیشبرد لشگر اسلام است. موضعگیری ها این واقعیت را برملا میکند که منتظری شرایط استقرار حکومت مذهبی را با شرایط و ملزومات دوران بقاء و مصافهای حکومت اسلامی به درستی تشخیص نداد و عزلش از جانشینی خمینی در حقیقت بهایی بود که بابت این “ساده لوحی” خود پرداخت.

 

اما در انتهای عمر بر این خصیصه خود غلبه کرد. این جمله بیان فشرده اهداف سیاسی اوست: ‏‏”خوف آن می‎رود که اگر حاکمیت به روش کنونی خود‏ ‏ادامه دهد مردم به کلی با نظام فاصله بگیرند و بحران کنونی عمیق تر شود.‏”! منتظری با این “خوف” و کابوس درگذشت. *