کومه له،حزب کمونیست ایران و«کمونیزم کارگری» درکدامین بحران؟ بخش هفتم

« قدرت حزب یا طبقه ؟ » ( ۱ )

« قدرت حزب یا طبقه ؟» سئوالی بود دررابطه با قدرت سیاسی که در کنگرۀ دوم حککا مطرح شد وجوابی که بخشأ درهمان کنگره و یا طی جلسات رسمی دیگری به آن داده شد،بصورت نظریۀ «نوینی» درآمد که در تناقض کامل با مواضع سیاسی حاکم بر آن حزب در سالهای قبل از انعقاد آن کنگره ،قرار داشت.رهبران و فعالین حککا چه در آنزمان و چه بعدها آن نظریه را همچون « بدعتی نو» که گویا به سهم خود نظریات مارکسی را تکمیل تر کرده بود،بحساب آورده اند.در صورتیکه برخلاف چنان ادعائی، نظراتی که درآن رابطه ابراز شده بودند مربوط به دو جنبۀ معین از مبارزۀ طبقاتی کارگران میشد،که در هردو مورد آن نظریه همسو با برداشتهای سیاسی نادرستی که زمانی توسط سران اولیۀ بلشویکی درشوروی بعمل درآمده بودند،قرار داشت.

اولین جنبه ایکه مربوط به آن نظریه میشد عبارت از چگونگی « مطرح و قوی شدن » یک حزب کمونیست اپوزیسیون رژیم های حکومتی وقت،بود.بزعم طراح نظریۀ مربوطه ،قدرت سیاسی یک حزب کمونیست اپوزیسیونی کیفیتی اجتماعی بود که میبایستی عمدتأ خارج از فعل الانفعالات مبارزاتی طبقۀ کارگر و از طریق بکارگیری مکانیزمهای اجتماعی جوامع معاصر ،کسب میگردید.به تبع چنان تبیینی گفته میشد که قوی شدن حککا درعرصۀ سیاست ،تابعی از نفوذ آن حزب در طبقۀ کارگر نمیباشد. ( ۲ ) بلکه آن حزب جهت دخالت درمسألۀ قدرت سیاسی میبایستی از طرفی به سراغ مکانیزمهای اجتماعی قوی شدن در جامعۀ معاصرمیرفت وازطرف دیگر توانائی تشخیص شرایطی که درآن قدرت سیاسی قابل گرفتن بود،را پیدا میکرد! ( ۳ )

 مسلمأ نمیتوان مضمون چنان نظریه ای رااز طریق مراجعه به یک یا چند عبارت از مقالاتی که در آن رابطه ارئه شده بودند،مشخص نمود بلکه جهت آن کارلازمست به نوشته های متعددی، که نظریه پرداز مورد نظردرزمانهای مختلف وطی جلسات متعدد حزبی ارائه داده بود، مراجعه شود.که دراین بخش سعی میشود چنان روالی در پیش گرفته شود.ولی قبل از اقدام به آن کار لازمست به جواب این سئوالها پرداخته شود که چرا بعد ازگذشت حدودأ دودهه از فعالیت سیاسی حزب های تحت رهبری نامبرده چنان سئوالی از طرف ایشان مطرح میشد؟بعبارت دیگر درآن مقطع زمانی مشخص چه ضرورت اجتماعی ای سبب طرح سئوال « قدرت حزب یا طبقه؟» شده بود؟ و یا اینکه آیا نظراتی که ایشان طی جواب به سئوال فوق ارائه داده بود چه ارتباط سیستماتیکی  با مواضع سیاسی گذشتۀ خود او،داشت؟ سعی میشود بهر یک از سئوالهای فوق بنا به اقتضای پرداختن به وجوهی از سیاستهای حاکم بر حککا ، جواب داده شود.ولی قبلأ لازمست در آن رابطه به نکته ای توجه شود و آن اینکه؛ تئوریسین مورد نظر در طی ماههای قبل و بعد از سال ۱۹۹۸میلادی در حال تصفیه حساب با وجدان تئوریک سالهای قبلی خویش بود و در اوائل آن مقطع او که  داشت نظریات مربوطه اش را در بارۀ « قدرت حزب یا طبقه» فرموله میکرد،هنوزتا حدودی در رودر وایسی با مواضع سیاسی گذشتۀ خویش قرار داشت لذا او نظرات مربوطه اش در آن مورد را با محک نظرات سیاسی سالهای گذشته خویش سنجیده و به طعنه آنرا «کفرآلوده» خوانده بود.( ۴ ) بکاربردن چنان اصطلاحی ،گذشته از ظاهر مذهبی گونه اش ،شیوه ای از مردود شمردن تئوری مربوط به جانشین کردن قدرت سیاسی حزب بجای طبقۀ کارگر،بود که از زاویۀ نگرش سالهای قبل خود او صورت گرفته بود.زیرا ایشان طی سالهای قبل ؛« هرگونه رادیکالیسمی را بدوراز کارگران و بدوراز آرمان سوسیالیستی مالکیت اشتراکی و لغو کارمزدی ..» ارتجاعی خوانده بود( ۵ ) ،درحالیکه برخلاف چنان اظهاراتی (که البته آنها هم در حد خوددربرگیرندۀ ایرادات اساسی ای بودند) ،سالها بعد ،خود او در کنگرۀ دوم حککا  قدرت سیاسی حزب را تابعی از نفوذ آن در میان کارگران بحساب نمیآورد.( ۶) پس قبل از اینکه شخص و یا اشخاص دیگری نظریۀ ایشان راجع به نشاندن قدرت سیاسی حزب بجای قدرت طبقۀ کارگر را مورد نقد قرار داده باشند،خود او با نظرات جدیدش بمصاف وجدان سیاسی گذشتۀ خویش رفته بود.مسلمأ نظرات جدید ایشان با معیارهای سالهای قبل خود او انحرافی ومردود بحساب آمده بودند ولی او درآن مقطع باعزمی راسخ مواضع سیاسی جدیدش رابرتفکرات گذشتۀ خویش ترجیح داده بود و با طعنه نظرات جدیدش را«کفرآلوده» خواندن بود تا بدان طریق پیشاپیش هر گونه نظر مخالفی در آن مورد را به ریشخند گرفته باشد.     

درهرحال گذشته از آب بندی های پیشا پیشی که او در مقابل اعتراضات احتمالی بعدی،انجام داده بود،آنچه که بطور واقعی او را وادار به اتخاذ مواضع سیاسی جدیدش کرده بود،بی بهره ماندن حککا طی ده سالۀ فعالیت سیاسی اش از حمایتهای « اعضای شمارش نشده» و پایگاه وسیع کارگری ایکه تخیلأ به آن حزب  بخشیده شده بود،بود.( ۷ ).درچنان شرایطی وجود خود تئوریسین مورد نظر هم لبریزاز خواست، کسب تعجیلی حاکمیت سیاسی جامعه، شده بود.لذاازسال ۱۹۹۸ میلادی ببعد، بدون اینکه شرایط مادی نوینی نسبت به ماهها و یا سالهای گذشته درجامعۀ ایران پیش آمده باشد ،او صرفأ برمبنای خواست درونی اش ، قصد تصرف قدرت سیاسی جامعه،با اتکاء به نیروهای اجتماعی دیگری غیر از طبقۀ کارگر ،راکرده بود.سئوال « قدرت حزب یا طبقه؟»،و جوابهائی که ایشان در آن رابطه ارائه داده بود،نشانگر به راست چرخیدن آشکار رهبران حککا بعد از سالها چپ روی تحت عنوان « کمونیزم کارگری» بود.

البته یادآوری نکته ای دررابطه با مواضع سیاسی نامبرده تا قبل از سال ۱۹۹۸  میلادی ضروریست ؛ و آن اینکه آنچنان مواضعی در طی سالهای گذشته و تا قبل از کنگرۀ دوم حککا ،بنا به آنچه که درقسمتهای قبلی همین بررسی ارائه گردید، بری از خطا نبود. ولی علیرغم وجود جنبه های نادرست در سیاستهای گذشتۀ ایشان ،او در طی آن سالها هیچگاه بطور فرموله شده و صریحی اقدام به توهم پراکنی درمورد امکان قدرت یابی یک حزب کمونیست خارج از فعل الانفعالات مبارزاتی طبقۀ کارگر ،نکرده بود.از سال ۱۹۹۸ ببعد بود که ایشان نگرشی «تمام خلقی» ،راجع به چگونگی قوی شدن حککا در عرصۀ سیاست را نمایندگی کرده بود که بزعم ایشان گویا مکانیزمهای اجتماعی جوامع معاصر بهمان صورت و کیفیتی که در تداوم قدرت سیاسی بورژوازی و عمال ریز و درست آن در جامعه ،کارساز بوده اند بهمان صورت و کیفیت هم میتوانستند در مطرح کردن و بقدرت سیاسی رساندن حککا کارآ باشند! درصورتیکه برخلاف آنچنان تبیینی ،مکانیزمهای اجتماعی قوی شدن احزاب مربوط به هریک از طبقات اصلی در جوامع معاصر ،با هم فرق داشته و هر یک از آن مکانیزمها ،همچون دیگر مظاهر اجتماعی «جوامع معاصر» در حیطۀ منافع هر یک از طبقات اصلی همان جوامع بطور متفاوتی ،کارساز بوده اند و خواهند بود. بورژوازی و نمایندگان ریز و درشت آن طبقه جهت قوی شدن و یا قوی ماندن و تداوم قدرت سیاسی شان درجامعه، از مکانیزمهای اجتماعی مختص بخود استفاده کرده اند که آن مکانیزمها بطور اساسی در دو عرصۀ مشخص کارائی داشته اند.اول اینکه علیرغم وجود تفاوتهای زیادی که بین دیکتاتوری های حاکم در پاره ای از جوامع امروزی با سیستم های حاکمیت دموراتیکی که دردیگر جوامع متمدن،وجود دارد ،بورژوازی حاکم در تمامی آن جوامع،بمنظور تداوم قدرت سیاسی اش از مکانیزمهائی استفاده کرده است که یاتحمیق و اغوای طبقۀ کارگر و دیگر اقشار زحمتکش جامعه ویا بدور نگه داشتن آنها از دسترسی شان به حقایق مربوط به منافع طبقاتی خویش را ببار آورده است.از تمامی نهادهای مذهبی در جوامع معاصر گرفته تا سیستم های عریض و طویل تبلیغاتی و یا تا جنبه های معینی از سیستم های آموزشی ایکه از طریق مدارس،رادیو تلویزون و یا دیگر رسانه های عمومی و…. ،همگی و هر یک بنوعی درجهت اغوای طبقۀ کارگر و توجیه مناسبات استثمارگرانۀ نظام سرمایه داری ،عمل کرده اند.خارج از آن عرصه های معین،روشهای سرکوب عریان و اعمال زور بر طبقۀ کارگر بخش دیگری از مکانیزمهای تداوم قدرت سیاسی بورژوازی و حاکمان وابسته به آنها بوده است که آن وجه از آن مکانیزمهای مورد نظرهم در جاهائیکه و یا در زمانهائیکه بخشهائی و یا کل طبقۀ کارگر در کسب مطالبات برحق خویش و یارهائی از قید استثمار ،مصر وپیگیر بوده باشند، بکارگرفته شده است.

ولی علیرغم تمامی کوشش های متنوع مدافعان نظام بورژوائی جهت تحمیق ،اغوا و یا سرکوب وفشار آوردن بر طبقۀ کارگر،در همان جوامع معاصر مکانیزمهای اجتماعی دیگری درحیطۀ دفاع از منافع طبقاتی کارگران و یا پی گیری مطالبات دموکراتیک اقشار عدالتخواه ،عمل کرده اند که آنها ماهیتأ با آن نوع از مکانیزمهائیکه در خدمت دفاع از منافع طبقات دارا عمل کرده اند،فرق داشته اند.مسلمأ مکانیزم تحمیق و اغوای توده های مردم با مکانیزم آگاهگری و بیان حقایق درهمین جوامع معاصر فرق میکند.بطور نمونه مکانیزم مطرح و مقبول شدن یک آخوند نزد مقلدینش با مکانیزم جلب شدن اعتماد کارگران به « رهبران عملی و آژیتاتورهای » علنی خویش ،فرق میکند.و بهمان نسبت مکانیزم جلب شدن اعتماد کارگران به حزب کمونیستی که در اپوزیسیون حاکمان وقت قرار دار با مکانیزم قدرتگیری و یا تداوم قدرت سیاسی احزاب بورژوائی  فرق میکند.گرچه هر دوی آنها در پیشبرد مقاصدشان نیاز به استفاده از تکنیک و علوم پیشرفتۀ امروزی دارند و هر یک از آنها در حد امکاناتیکه از آن برخوردارند به امر تبلیخ و ترویج در جامعه روی میآورند ولی باآنوصف ،مکانیزمهای اجتماعی ایکه «شخصیها » و یا احزاب بورژوائی را دراریکۀ قدرت سیاسی نگهمیدارد با مکانیزمهای اجتماعی ایکه سبب قدرتمند شدن « شخصیتها» و یا یک حزب کمونیست در عرصۀ سیاست میشوند، فرق خواهند داشت.

اما بایستی دید که آن رهبران کمونیستی که معتقد بودند ( ویا هنوز معتقدند)، گرفتن قدرت سیاسی تابعی از نفوذ حزبشان در طبقۀ کارگر » نیست،( ۸ ) پس از طریق نفوذ در کدامین طبقه و از طریق بکارگیری کدامین مکانیزم اجتماعی در پی کسب قدرت سیاسی بنام طبقۀ کارگر بوده اند. منتها قبل از پرداختن به آن مسائل لازمست جنبۀ دوم از نظرات منصور حکمت که در جواب به سئوال « قدرت حزب یا طبقه ؟ » ،ارائه داده بود،را بطور مختصر معرفی کرد.

جنبۀ دوم نظرات ایشان ، مربوط به وضعیت همان حزب اپوزیسیون ، بعد از تصرف قدرت سیاسی جامعه توسط آن ،میشد. طبق تبیین ایشان حزب کمونیستی که طبق سناریوی تعیین شده از طرف خود او قدرت سیاسی جامعه را تصرف کرده بود، میبایستی با استفاده از حاکمیت سیاسی اش ،از اقلیت بودن در میان کارگران بدر میآ مد و خود را به حزب اکثر طبقۀ کارگر مبدل میساخت.

 آنچه که وجه مشخصۀ آن نظرات، در هر دو مرحلۀ مورد نظر بود ، آن بود که نامبرده در هریک از آن دو مرحلۀ فوق الذکر، حزب مورد نظرش را صرفأ به اعتباروجود برنامۀ کمونیستی اش، حزبی « کارگری » خوانده بود لذا به اعتبار وجود همان برنامۀ کمونیستی ،هرمیزانی از قدرت یابی حزب مربوطه در عرصۀ  سیاسی بعنوان قدرت گیری طبقۀ کارگر تلقی میگردید.

بطور خلاصه باید گفت ؛تزی که ایشان در رابطه با قوی شدن حزبی اپوریسیونی در عرصۀ سیاست،پیشنهاد کرده بود نه اینکه « افزوده ای» درجهت ارتقاء مضامین مارکسی نبود بلکه ملقمه ای از مضامین و رهنمودهائی بود که بنا بر آنها از طرفی رجعت به مواضع سیاسی پوپولیستی و تمام خلقی را،تجویز میکرد و ازطرف دیگر دربرگیرندۀ پیشنهاداتی مبنی بر استفاده ازشیوه های آوانتوریستی جهت مطرح شدن حزب و رهبران آن در جامعه ،بود.واما سناریوی ایشان راجع به مرحلۀ دوم مورد نظرش هم، بگونه ای  از  الگوی لنینی حاکمیت حزب  بنام  طبقۀ کارگر،مایه گرفته بود که آن بخش از نظرات نامبرده هم،نه اینکه بکر و مکمل مضامین مارکسی نبودند بلکه عمدتأ با تأسی به جنبه های غلط الگوی ناموفقی که تاریخأ در شوروی تجربه شده بود،فرموله شده بود.

 بحث مبسوط و مشخص تر دررابطه با موارد مطرح شدۀ فوق مستلزم پی گرفتن بررسی سیاسیتهای حاکم بر حککا میباشد که لازمست آنها را از همانجائی دنبال کرد که در بخش قبلی همین بررسی رها شدند.لذا جهت ورود به مباحث مورد نظر لازمست نکات اصلی ایکه در صفحات بعدی مورد بررسی قرار میگیرند، بصورت زیرمعرفی شوند.

الف :بررسی بافت تشکیلاتی و پایگاه کارگری حککا در مقطع تشکیل کنگرۀ دوم آن حزب . در پرداختن به آن وضعیت لازمست به ترتیب زیرنکاتی را مورد توجه قرار داد.

۱-       در کنگرۀ دوم حککا، موضع رهبران آن حزب راجع به پایگاه اجتماعی گسترده ایکه خود آنها قبلأ طی مقالۀ « حزب کمونیست و عضویت کارگری» بطور تخیلی به حزبشان بخشیده بودند،چگونه بود ؟

۲-       آیا درهمان زمان، رهبران حککا بنا به چه  معیاری حزب خود را حزبی کارگری می خواندند؟

۳-       بررسی نفوذ واقعی  حککا در میان طبقۀ کارگر ایران .

ب : بررسی مختصات مربوط به نظرات جدیدی که ازکنگرۀ دوم حککا ببعد توسط منصور حکمت ارائه شدند. که در این قسمت هم لازمست  نکات ذیل مورد توجه قرار گیرند:

۱ – نظر ویژۀ نامبرده راجع به چگونگی رابطۀ قدرت سیاسی حزب با قدرت گیری طبقۀ کارگر ایران.

۲-   نظر ویژۀ منصور حکمت  درمورد  سقوط قریب الوعوع حاکمیت ضدمردمی جمهوری اسلامی در ایران

۳ – نظر ویژه نامبرده راجع به چگونگی مطرح و قوی شدن حککا در عرصۀ سیاست و تصرف حاکمیت سیاسی توسط آن حزب.

کنگرۀ دوم حککا وبازگشت  خجولانه از مواضع سیاسی گذشته

درسال ۱۹۹۸ میلادی بهنگامیکه درکنگرۀ دوم حککا تئوری مربوط به « حزب و قدرت سیاسی» ارائه میشد،رهبران آن حزب سخن از عدم « یک رابطۀ زنده،سازنده و رابطۀ احساس تعلق متقابل »بین حککا و« بخش رادیکال و سوسیالیست و معترض طبقۀ کارگر ایران» بمیان آورده بودند ضمنأ درهمان کنگرۀ به بیگانگی رهبران وفعالین حزب مربوطه با چگونگی «تفکر مبارزاتی » آن بخش از طبقۀ کارگر صریحأ اذعان شده بود.( ۹ ) اذعان به آن واقعیات بلافاصله این سئوال را در پی داشت که پس بر سر پایگاه اجتماعی وسیعی که قبلأ ، در مقالۀ «حزب کمونیست و عضویت کارگری»،به آن حزب بخشیده شده بود،چه آمده بود؟ مسلمأ ازآنجائیکه چنان نیروی اجتماعی موهومی در طی ده سالۀ فعالیت سیاسی گذشتۀ حککا وجودی خارجی نداشت لذاچنان نیروی تخیلی ای نتوانسته بود بجز در عالم خیال  بطور واقعی درمعادلات قدرت سیاسی جامعه ،به نفع آن حزب موثربوده باشد.بنابراین تئوریسین مورد نظر در بخشی از نظرات جدیدش ،بهمان سادگی ایکه قبلأ مدعی وجود پایگاه اجتماعی گستردۀحککا در میان طبقۀ کارگر ایران شده بود،بعد ها از عدم نفوذ آن حزب درمیان کارگران و فقدان بافت و پایۀ کارگری آن صحبت بمیان آورده بود.( ۱۰ )

اودر جواب این سئوال که «پس چه شد آن نفوذی که ما داشتیم» ؟ بطور مشخص گفته بود؛ « معلوم است، حوصلۀ همه سر رفت،همه که منتظر نمیشوند تا انقلاب بیاید و آنها را باخودش ببرد.بعد از مدتی تصمیم دیگری درزندگیشان میگیرند و کار دیگری میکنند ویا اصلأ میگویند این کار نتیجه و فایده ای ندارد.محافل کارگر و فعال کارگری که درآن دوره ها با ما بودند،الان میشنویم که دارند کار دیگری میکنند.» ( ۱۱)

 بنا به چنان تبیینی گویا «اعضای شمارش » نشدۀ حککا بعد از ده سال آن حزب را «قال» گذاشته ودرآن شرایطی که بزعم تئوریسینش ،قدرت سیاسی درایران «آویزان و قابل گرفتن» ( ۱۲  ) بود،آنها بدنبال انجام « کار دیگری» رفته بودند! اینکه نظر ایشان در مورد«قابل تصرف بودن قدرت سیاسی » در جامعۀ ایران چگونه بود،مسئلۀ جداگانه ایست که بعدأ به آن پرداخته خواهد شد ولی قبل از آن مسئله ،سئوالی دررابطه با علت قال گذاشته شدن حککا قابل طرح بود که خود تئوریسین آن حزب هم درجواب به آن سئوال ابراز نظر کرده بود. سئوال میتوانست این باشد که اگر حککا بنا به ادعای تئوریسینش در طی ده سالۀ اول فعالیت سیاسی اش از پایگاهی وسیع در میان کارگران بهره مند بود،پس چرا و به چه دلیل کارگران وفادار به آن حزب درسال ۱۹۹۸ ازآن دوری گزیده و قالش گذاشته بودند؟ تا آنجائیکه به جواب خود او به سئوال مطروحۀ فوق مربوط است ایشان چنان «رویدادی» را نتیجۀ تبعی شیوۀ «سازمانیابی پروسه ای» طبقۀ کارگر ،بحساب آورده بود.او که قبلأ نفوذ یافتن تدریجی حزب در طبقۀ کارگر را اساسی ترین شیوۀ به قدرت رسیدن در عرصۀ سیاست بحساب آورده بود ،درآن مقطع آنچنان سیاستی را مردود شمرده و معتقد بود که «سازمان یابی پروسه ای» طبقۀ کارگر نه راه رسیدن حککا  به قدرت سیاسی میباشد و نه تاریخأ دیگر احزاب کمونیست قدرتمند درجهان از چنان راهی مطرح شده و یا به قدرت سیاسی دست یافته بودند.ایشان حکم خویش در آن مورد رابرمبنای تصویری ساختگی که خود از وضعیت گذشتۀ حککا ارائه داده بود ،صادر کرده بود.طبق چنان تصویری  گویا همۀ کارگرانی را که حککا قبلأ طی پروسه ای «سازماندهی» کرده بود، بدلائل «مریضی،بچه داری و یا بازنشستگی » ازآن حزب وکار سیاسی رویگردانده بودند لذا ایشان ازآن وضعیت ساختگی نتیجه گرفته بود که پس حککا جهت کسب حاکمیت سیاسی میبایستی به سراغ مکانیزمهای اجتماعی دیگری غیر از نفوذ یافتن تدریجی در طبقۀ کارگر میرفت و از طرف دیگراو چنان نتیجه ای را بعنوان تز کلی  تری به تمامی احزاب کمونیست در گذشته و یا درآینده تعمیم داده بود. درتصویر ساختگی نامبرده مختصات مبارزاتی کارگران کمونیست این چنین توصیف شده بود؛  

«بعد از ۱۰ تا ۱۵ سال یک عده از آنها بچه دار میشوند، تعدای مریض میشوند و یک عده از آنها ازکارسیاسی کنار میکشند. درآخر میبینیم که بعد از این سالها ما ظاهرأ از یک طرف آدمها را کمونیست میکنیم و از طرف دیگر آنها بازنشسته میشوند و از کار سیاسی کناره گیری میکنند……………………………….

مگر آموزش سوسیالیستی،کمونیسم، سازمانیابی طبقه و رابطه حزب و طبقه،ازنسلی به نسل دیگر منتقل میشود؟ که ما مثلأ بیائیم روی کارگران دهه ۴۰ و۵۰ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ۷۰ و ۸۰ ایران به قدرت برسیم» (۱۳ )

بدیهیست که هم ادعای سالهای گذشتۀ ایشان راجع به داشتن پایگاه اجتماعی وسیع حککا در میان کارگران ،غیر واقعی بود و هم دلائل او دررابطه با رویگردانیدن چنان نیروی موهومی از حککا ، عذر بدتر از «گناهی » بود که بمنظور توجیه انزوای حککا از طبقۀ کارگر و جامعۀ شهری ارائه شده بودند.اما همانطور که قبلأ هم ذکر گردید ادعاهای مستتردر بیانات فوق الذکر فقط به وضعیت مشخص آنزمان حککا ،نسبت داده نشده بودند بلکه نامبرده از آن طریق نظرات مربوطه اش را همچون تز کلی تری به وضعیت تمامی احزاب کمونیست درزمانها و شرایط متفاوت دیگری ،نسبت داده بود. لذاجهت پرداختن به مضمون چنان نظراتی لازمست علاوه بر بررسی جنبۀ مشخص آن حکم در مورد حککا همچنین به جنبۀ عمومی تر آن نظریه و اجزاءترکیبی دیگرش پرداخته شود.

دلائل بی اساسی که دررابطه با « رویگردانیدن کارگران وفادار» به حککا،ازآن حزب،ارائه شده بودند ، اولأ مبنای قضاوتی غیر مستدل و یکجانبه ای شدند که تئوریسین مربوطه بدون مراجعه به «فاکتورهای عینی و اجتماعی » مشخصی و صرفأ بنا به اختیار و میل خود برعلیه معدود کارگرانی که زمانی با حککا بوده واحیانأ بعد از مدتی بنا به انتقادشان ازآن حزب، از همکاری با آن روی گرداننده بودند،انجام داده بود.چنان قضاوت بی اساس و غیر مسئولانه ای که بطور یکجانبه و بدون انعکاس نظرات طرف و یا طرفهای مقابل صادر میشد،بری از اعتبار بود.درآنزمانیکه نامبرده چنان حکمی را صادر میکرد معلوم نبود که ایشان وضعیت کدامین عدۀ مشخص از فعالین حککا در محیط های کارگری را همچون الگوی تعمیم یافته ای در نظر گرفته بود؟ البته بعدها هم خود او هیچگاه مشخص نکرد که حکم خویش رابا اتکاء به کدامین «فاکتورهای عینی و اجتماعی» مشخصی صادر کرده بود.هر کارگر و عدالتخواهی حق دارد درصورت روبروشدن با چنان ادعاهای بی پایه و اساسی ،ضمن مردود شمردن آنها جویای این باشد که آیا درعالم واقع امکان دارد که حزبی که خود رایگانه الگوئی ازتشکل کمونیستی بعد از بلشویکهای اولیه  میخواند و مدعی پایگاه اجتماعی گسترده ای در میان کارگران بود،بعد از سپری شدن پروسه ای چند ساله تمامی وفاداران کارگریش بعلت « مریضی ،بچه دارشدن ویا بازنشستگی » روی از حزب و کار سیاسی  برگردانند باشند ؟ آیا چنان اظهاراتی صرفأ بمنظور توجیه همان ادعاهای دیروزی که بی پایگی شان بطور تجربی ثابت شد،نبود؟ و یا گذشته از هر هدفی که نامبرده در ارائۀ چنان تحلیل غیر واقعی ای درنظر داشته بود، آیا متشبث شدن به چنان متدی ، بطور واقعی تحقیر کردن کل کارگران کمونیست و یا لااقل همان فعالین انگشت شمار حککا  در محیط های کارگری نبود؟

اگر تئوریسین حککا زمانی تحت شعار «کمونیزم کارگری»،با زدن انگ «ناسیونالیست،میانه رو و….» به بخشی از فعالین تشکیلات علنی حکا، درصدد مستور داشتن کج فکریها و ندانم کاریهای سیاسی گذشتۀ خویش برآمده بود و بدان طریق سبب ایجاد اولین تفرقه در صفوف حکا شده بود، همان شخص درفردائی دیگر که تئوریهای تخیلی دورۀ بعدیش درکسب حاکمیت سیاسی جامعه نغعی به حزبش نرسانده بودند،فعالین حککا در محیط های کارگری را به مسلخ نظرات جدیدش سپرده بود تا با نسبت دادن صفاتی بظاهر مقبول به آنها ، کج فکری های سیاسی گذشتۀ خویش را،موجه جلوه دهد. تمامی آنگونه سیاستهائیکه نامبرده از هنگام کنگره سوم حکاببعد درپیش گرفته بود، بجز ایجاد تفرقه و تشتت درصفوف احزاب تحت رهبریش حاصل مثبتی ببار نیاورده بودند.قضاوت ایشان ،در مورد فعالین قلیل ححکا در محیط های کارگری و یا درمورد تمامی کارگران رادیکال سوسیالیست، ناشی از همان متدی بود که نامبرده در سالهای گذشته هم ،آنرا بکارگرفته و از آن طریق در صدد توجیه سیاستهای عقیم ماندۀ خویش برآمده بود. منتها بعد از سالهای سال او، این بار بجای فعالین تشکیلات علنی حزبش، خواسته بود طیف کارگران کمونیست در جامعه را بلاگردان نظریۀ نادرست قبلی خویش سازد.او باگفتن  این عبارت؛ « ….بعد از این سالها ما ظاهرأ از یک طرف آدمها را کمونیست میکنیم و از طرف دیگر آنها، بعلت بچه دار و یا مریض شدن و یا بازنشستگی از کار سیاسی کناره گیری میکنند.» ،خواسته بودکه ازطرفی ضمن انکار وجود طیف کارگران کمونیست در جامعه،هر گونه پتانسیل کمونیستی در میان کارگران را حاصل فعالیتهای حککا بحساب آورد وازطرف دیگر خصائل مبارزاتی کارگران کمونیست راهم همچون صفاتی موقت،که گویا پس از طی شدن« پروسه ای» چندساله ارزش مصرفشان ازدست رفته و غیر قابل انتقال به نسل و یا نسهای بعدی کارگران خواهند شد،تلقی کند.

 درهرحال علاوه بر وضعیت مشخص حککا ،موضوع مهم دیگری که در دایرۀ شمول آن چنان قضاوتی قرار گرفته بود عبارت از انکار شدن سیر تسلسل تاریخی گرایش و سنتهای مبارزۀ کمونیستی ،از نسلی به نسل دیگراز طبقۀ کارگر بود!( ۱۴) بنا به چنان ادعائی سیر تسلسل تاریخی گرایش و سنتهای مبارزۀ کمونیستی درمیان نسلهای متوالی طبقۀ کارگر ،انکار میشد و خصائل کمونیستی صرفأ حاصل تراوشات فکری «نخبگان » خارج از طبقۀ محسوب میگردید.

تئوریسین حککا با بیان اعتقاد خویش مبنی بر غیر قابل انتقال بودن « آموزش سیوسیالیستی ،کمونیسم ،سازمانیابی طبقه و رابطۀ حزب و طبقه ،از نسلی به نسل دیگر » یا خواسته بود نظرات خویش را سرآغاز دانستنی ها و خصائل کمونیستی درجهان بحساب آورد،که در آنصورت لابد خود او دانستنی های سیاسی اش رااز عالم غیب و نه از نسلهای پیشین خویش کسب کرده بود! ویا درغیر آنصورت شاید نامبرده فکر میکرد که حکم صادره اش فقط در مورد کارگران صدق میکند و روشنفکران و «نخبگان» نشسته در مرکزیت حککا ازآن حکم مستثنا بوده اند!

آنچه که فوقإ مورد بررسی قرار گرفت مربوط به یکی از اجزاء ایدۀ «کمونیزم کارگری» بود که بنا بر آن، عدم نفوذ حککا در میان طبقۀ کارگر ،پس از گذشت ده سال از فعالیت های سیاسی آن حزب ، تئوریزه و توجیه شده بود. ولی توجیه کردن عدم نفوذ حککا در میان کارگران فقط بمعنای فروریزی پایۀ نظری مربوط به کارگری تلقی کردن حککا طی ۱۰ سالۀ گذشته نبود،بلکه علاوه برآن مسئله همچنین کارگری خواندن آن حزب از آن ببعد هم پا در هوا می ماند.تئوریسین مربوطه خود نیز کاملأ آگاه بر آن وضعیت بود لذا ایشان در صدد ارائۀ معیار دیگری جهت «کارگری »تلقی کردن حککا برآمده بود.

مبنای نوینی جهت «کارگری» تلقی کردن حککا .

حککا از بدو تاسیسش تا کنون همواره از جانب رهبران و وفادارانش بعنوان حزبی « کارگری » تلقی شده است. ولی مبنای کارگری خواندن آن حزب در طی تمامی طول فعالیت سیاسی اش یکی نبوده است.بلکه حزب مذکوراز بدو تأ سیسش تا سال ۱۹۹۸  میلادی بنا به ادعاهای غیر واقعی رهبرانش از پایگاه اجتماعی وسیعی در میان کارکران ایران ،برخوردار شده بود! واز سال ۱۹۹۸ ببعد با عدول خجولانه از ادعای فوق الذکر معیار دیگری جهت «کارگری» خواندن آن حزب بکار گرفته شد. خود رهبران آن حزب در مورد تعیین معیار جدید گفته بودند؛  

« این مسئله که خصلت کارگری یک حزب کمونیستی و کارگری بودنش درداشتن یک برنامۀ کارگری است،بدون اینکه لزومأ همۀ کارگران با آن باشندو یا الزامأ اکثریت کارگران با آن باشند،پدیده ایست که ما داریم مطرح میکنیم …………( ۱۵ )

 موضع بیان شده در عبارات فوق ودیگر بخشهای مشابه در مبحث «حزب و قرت سیاسی» ،بیانگر تأسی رهبران حککا به الگوی لنینی در کسب حاکمیت سیاسی جامعه بود.«دردست داشتن یک برنامۀ کارگری» و اتکاء کردن به همدلی اقلیتی از کارگران، تأسی کردن به فرمول لنینی بود که «انقلابیون حرفه ای» حککا را مجاز میساخت تا بقول خود آنها در «لحظات تاریخی تعیین کننده» ای بنام طبقۀ کارگر قدرت سیاسی جامعه را تصرف کنند.طبق همان نظرات «قوی و گسترده » شدن حککا و تبدیل شدنش به حزب اکثریت کارگران هم به مرحلۀ بعد از کسب حاکمیت سیاسی  محول شده بود.موارد فوق الذکرهریک بسهم خود جزئی از اجزاء ایدۀ «کمونیزم کارگری»  بودند که در جای خود به آنها پرداخته خواهدشد. که البته پرداختن به آن موارد مستلزم آنست که قبلأ جنبه های دیگری از نگرش سیاسی حاکم برحککا درمقطع کنگرۀ دومش ، مورد بررسی قرارگیرند.درآن مقطع علیرغم اینکه تئوریسین مورد نظرباارائۀ آن حد از نظریاتش،توصیفی واقعی از وضعیت حککا، بعنوان«  یک دار و دستۀ » کمونیستی ایکه منزوی از جامعۀ ایران بودند،را ارائه داده بود.ولی با وصف آن واقعیات او قصد کرده بود که توسط چنان حزبی حاکمیت سیاسی جامعۀ ایران را بطور تعجیلی تصرف نماید . او متد خود درآنباره را تنها راه قدرت گیری طبقۀ کارگر قلمداد کرده بود. منتهااز آنجا ئیکه در عالم واقع کسب حاکمیت سیاسی جامعۀ ایران توسط حزبی همچون حککا که ابواب جمعی تشکیلاتیش محدود به دهها نفر فعال حزبی در کشورهای خارج میشد،امکان پذیر نبود،لذانامبرده خواسته بود قصدش را خارج از واقعیات جامعۀ ایران و از طریق مطرح کردن «شخصیتهای» حزبی اش ،بعمل در آورد.لذا او قبل از بیان نظراتش در آن مورد،خود را ملزم به زمینه چینی های مقدماتی ای دانسته بود تا از آن طریق، هم وضعیت واقعی حککا در ارتباط با طبقۀ کارگر را گوشزد کرده باشد وهم «امکان پذیری» تصرف قدرت سیاسی توسط چنان حزبی را توجیه کرده باشد.عبارات زیر بخشی ازمطالب مربوط به سخنرانیهای کنگرۀ دوم حککا بود که بقصد زمینه سازی مورد نظر،ارائه شده بود.    

 « میدانم که جریاناتی که کاملأ بی ریشه هستند میتوانند تحت شرایط خاصی ریشه بدوانند و بیایند به عنوان یک دار و دستۀ بی سنت قدرت را بگیرند ولی مجبور هستند که طی پروسه ای پایه هایشان را روی یکی از طبقات اجتماعی و سنت های اجتماعی که دردرون آن جامعه هست،قرار بدهند،برای اینکه طبقات اجتماعی درآن جامعه هستند.نمیتوان تنها به عنوان دوازده مرد خبیث و یا یک گروه خشن رفت و قدرت را گرفت.باید سعی کنید ازطرف یک قشر اجتماعی و با کمک آن قدرت را بگیرید. این طبقه برای ما طبقۀ کارگر است و این قشر برای ما قشر سوسیالیست و رادیکال طبقۀ کارگر است که مدتها پیش در مورد آن حرف زده ایم. ما باید بخشی از این قشر باشیم و واقعأ با آن مرتبط باشیم.این یک گوشه ای ازرابطۀ ما وقدرت سیاسی است که عملأ تأمین نیست.ما در یک رابطۀ زنده،سازنده و رابطۀ احساس تعلق متقابل با بخش رادیکال و سوسیالیست و معترض طبقۀ کارگر ایران نیستیم.خوداین بخش طبقه خیلی دستش باز نیست که خودی نشان بدهد تا ما بفهمیم که چگونه فکر میکند و چه تمایلی دارد. شرایط اختناق این فرصت راازآنها گرفته است،امابهر حال بطور ابژکتیف میتوانیم ببینیم که این یکی از ضعف های ما است.» ( ۱۶ )

آنچه که سعی شد طی بخشها و یا صفحات قبلی همین بررسی در مورد پایگاه اجتماعی حککادرمیان کارگران بیان گردد، در عبارات فوق الذکر یکجا بطور موجزی انعکاس یافته اند. اذعان به وضعیت حککا طی عبارات فوق بخشی از ترازنامۀ پایانی ده سالۀ اول فعالیت سیاسی آن حزب بود که بنابرآن صریحأ به قرار نگرفتن آن حزب « در یک رابطۀ زنده،سازنده و رابطۀ احساس تعلق متقابل با بخش رادیکال و سوسیالیست و معترض طبقۀ کارگر ایران» اقرار میگردید و یااینکه بعد از آن همه سالها به بیگانگی کامل رهبران حزب مربوطه با تفکر و تمایلات مبارزاتی «بخش رادیکال و سوسیالیست و معترض طبقۀ کارگر ایران» اذعان شده بود. اذعان به آن واقعیات درحد خود نمایانگر آن بود که تا چه حد درگذشته درمورد پایگاه اجتماعی حککا در میان کارگران اغراق شده بود و تاچه حد ادعای ده سال قبل  «فراکسیون کمونیزم کارگری» مبنی براینکه حککا؛« متشکل از کارگران کمونیست و رهبران جنبشهای اعتراضی است که بدون انکه عضو حزب باشندسیاستهای حزب را جلو میبرند و به اشکال غیر اساسنامه ای و ظاهرأ بدون ضبط و ربط با حزب رابطه برقرار میکنند. » ( ۱۷) ،غیر واقعی بوده است.ولی اذعان به آن واقعیات بدان معنی نبود که رهبران آن حزب بطور کلی دست از تخیلات برداشته وره واقع بینی را درپیش گرفته بودند. بلکه آنها ضمن اقرار به انزوای حککا از طبقۀ کارگر ایران،بنا به تئوریهائی که از آن پس ارائه داده بودند قصد کسب تعجیلی حاکمیت سیاسی ایران توسط حزبی منزوی شده ازجامعه که بطور واقعی «یک دارو دستۀ» چند ده نفره بابرخورداری از تعبیر لنینی از مارکسیسم بود،را داشتند.رهبران آن حزب از آن ببعد با چشم داشتی به سنت های لنینی مربوط به  حاکمیت حزبی بنام طبقۀ کارگر،میخواستند پایگاه اجتماعی خویش درمیان کارگران را بعد از تصرف قدرت سیاسی گسترش دهند! آنچنان سناریوئی که رهبران حککا در آنزمان مدنظر داشتند،کاملأ متناقض با استراتژی خود آنها ،طی سالهای قبل بود.

 علت وجود آنچنان تناقضاتی در سیستم فکری ایکه « کمونیزم کارگری » نام گرفت،ازآنجهت بود که در بسیاری از موارد تفاسیر ذهنی و تخیلات بجای واقعیات پایۀ و اساس سیاستهای حزبی را تشکیل داده بودند. سیاستهائیکه در مقاطع زمانی مختلف بمنظور جوابگوئی به نیازهای کاذبی که تئوریسین مربوطه به حزبش تحمیل میکرد، تدوین میشدند.پایۀ کارگری وسیع تراشیدن برای حزب در سال ۱۳۶۸ بیانی از واقعیت وجودی حککا بهنگام تأسیسش و یا طی ده سالۀ اول فعالیتهای سیاسی اش، نبود بلکه تخیلی بود که در آن زمان ارزش مصرف خاصی داشت که با استفاده از آن «فراکسیون کمونیسم کارگری» در عالم خیال سعی داشت،حزبش را به بخشی از طیف کارگران رادیکال سوسیالیست در جامعه منتسب کند تا به خیال خود هم از فعالیتهای سیاسی گذشتۀ خویش، در آنشرایطی که حزب کمونیست ایران در آن قرار داشت ،« دفاع» کرده باشد و هم مجوزی برای « کارگری نامیدن حزبی که قرار بود از طریق «یک بنی» شدن ویا هر طریق دیگری بوجود میآمد، در دست داشته باشد.

 

در بررسی تاکنونی سیاستهای حاکم بر حککا ،سعی شد،به وضعیت واقعی آن حزب، بلحاظ  پتانسیلهای مبارزاتی وعدم پایگاه اجتماعی اش درمیان کارگران،پرداخته شود.باتوجه به آن واقعیات به سراغ جوابهای منصور حکمت که به سئوال « قدرت حزب یا طبقه »داده بود،میرویم. ایشان درآن رابطه گفته بود؛

« اولین نکته ایکه من میخواهم بگویم و شاید کفرآلود بنظر برسد این است که این حزب به قدرت سیاسی نظردارد و میخواهد قدرت سیاسی را به دست بگیرد و این نه فقط هیچ تناقضی بابه قدرت رسیدن طبقۀ کارگر ندارد،بلکه دراساس تنها راه تصرف قدرت سیاسی توسط طبقۀ کارگر همین است که از طریق حزب خود به قدرت دست یابد. البته اینکه قدرت گیری حزب میتواند به قدرت گیری طبقه منجر نشود،بستگی به این دارد که این حزب چگونه حزبی است. من از یک حزب کمونیستی کارگری حرف میزنم»( ۱۸ )

درعبارت فوق نظریه ای «جدید» مطرح شده بود که به شیوه ای سفسطه گرانه سعی در مستدل ساختن آن شده بود. بدینصورت که در قسمت اول عبارات فوق از قصد تصرف قدرت سیاسی  جامعه توسط «این حزب» سخن بمیان آمده بود که منظورتئوریسین مربوطه از «این حزب» ،مشخصأ همان حککا ،بابرخورداری از مختصاتی که در مطالب قبلی همین بررسی معرفی گردید،بود. اینکه بنا به نظر ایشان حککا ،با برخورداری از چنان وضعیتی، چگونه قدرت سیاسی در ایران رابنام طبقۀ کارگر کسب میکرد مسئله ایست که بعدأ به آن پرداخته خواهد شد. ولی اینکه اصلی درست و کلی تری بعنوان مجوز کسب حاکمیت سیاسی توسط چنان حزب مشخصی قرار گرفته بود،سفسطه ای بیش نبود .بعبارتی دیگراینکه « تنها راه تصرف قدرت سیاسی توسط طبقۀ کارگر همین است که از طریق حزب خود به قدرت دست یابد» اصل و بیان صحیحی است که در مورد حزب واقعأ کمونیستی – کارگری صدق خواهد کرد. ولی آیا انصا فأ و بدور از هرتعصب سازمانی ،حککا واقعأ «حزب خود طبقۀ کارگر ایران بود» و یا هست ؟ آیا صرفأ نیت پاک رهبران ومقاصد پسندیدۀ آن دهها فعال حزبی  مبنی بر رهائی طبقۀ کارگر، حککا را به «حزب خود طبقۀ کارگر» ایران تبدیل کرده بود؟

علاوه براین مسئله که تئوریسین مربوطه بدون توجه به مختصات واقعی حککا،از طریق اشاره به اصلی صحیح،سعی در جلوه دادن حزبش بعنوان «حزب خود کارگران »ایران،کرده بود ،او همچنین در مورد «اینکه قدرت گیری حزب میتواند به قدرت گیری طبقه منجر نشود» اظهار نظر کرده و پیش آمدن چنان وضعیتی را حاصل «کمونیستی کارگری» نبودن آن حزبیکه قدرت سیاسی را کسب کرده باشد،بحساب آورده بود.منتها علیرغم چنان هشداری او خواسته بود فعالین تشکیلات علنی حککا( که بخش عظیمی از بافت تشکیلاتی آن حزب راتشکیل داده بودند)  را خاطر جمع سازد که چنان وضعیتی در مورد حککا صدق نخواهد کرد! زیرا که به زعم او «این حزب» ،یعنی حککا به صرف وجود برنامۀ کمونیستی اش،حزبی کمونیستی و کارگری خوانده شده بود!

البته لازم است ذکر گردد که نه اینکه وچود مضامین برنامه ای و دیگر ادبیات پایدار هر حزب کمونیست،نمیتوانند شرطی کافی جهت  کارگری شدن حزب مورد نظر باشند بلکه چنان مضامینی به تنهائی هم نمیتوانند ضامن منجر شدن قدرت گیری حزب به قدرت گیری طبقۀ کارگر باشند.رهبران حککا با ابراز نظر خویش مبنی براینکه قدرت گیری یک حزب کمونیست به صرف وجود مضامین برنامه ایش،می تواند به قدرت گیری طبقۀ کارگر منجر شود ،نه اینکه در صدد توجیه جنبه های آوانتوریستی نظریۀ « نوین» خویش برآمده بودند بلکه بطور غیرمستقیم هم در توجیه شکست یکی از تجارب تاریخی مبارزات کارگری برآمده بودند.تجاربی که سنتهای مبارزاتی اش همواره مورد تأیید و تقلید رهبران حککا بوده است. آنها وضعیت حاکمیت حزب بلشویکی تحت رهبری شخص لنین را بعنوان الگوئی تاریخی کاملأ قبول داشته اند و به تجارب و سنتهای مبارزاتی اش تأسی کرده اند.در صورتیکه بنا به سیر وقایع تاریخی در جامعه روسیه ،قدرت گیری حزب بلشویکی ،علیرغم برخورداری آن حزب از مضامین برنامه ایش،حتی در زمان حاکمیت شخص لنین بر روسیه،منجر به قدرتگیری طبقۀ کارگر نشد.بدیهی است که علیرغم انعکاس یافتن مطالبات انسان دوستانه در مضامین برنامه ای بلشویکها آنها از همان زمان حاکمیت شخص لنین سیاستهائی را درپیش گرفتند که بنا برآنها از طرفی قدرت سیاسی جامعه در دست معدود انگشت شماری از رهبران حزبی قبضه شد و از طرف دیگر نه اینکه هرگونه دگراندیشی در میان طبقۀ کارگر بعنوان مخالفت با طبقه سر کوب شد بلکه حتی تودۀ کارگران وفادار به سران بلشویکی هم ازدسترسی به ادارۀ امور جامعۀ خویش باز ماندند.بعبارت دیگر وجود مضامین پایدار برنامۀ حزب بلشویکی به تنهائی نتوانسته بود ضامن منجر شدن قدرت گیری حزب بلشویکی به قدرت گیری طبقۀ کارگر  شوروی،گردد.پس نه ادعای رهبران و نه صرفأ وجود مضامین برنامه ای یک حزب کمونیست نمیتوانند تنها معیاری جهت منجر شدن قدرت سیاسی حزب مربوطه به قدرت گیری طبقۀ کارگر شوند.بلکه سیاستهای عملی آن حزب در قبال چگونگی متکی شدنش به پتانسیل و توانائی های کارگران و دیگر اقشار زحمتکش ،درادارۀ امور جامعه، است که ضامن منجر شدن و یا نشدن قدرت سیاسی حزب به طبقه خواهد شد.آن وجه مشخص از سیاستهای بلشویکی، الگوئی از اعمال سروری خبرگان حزبی بر طبقۀ کارگر و دیگر زحمتکشان جامعۀ روسیه بود. دراینمورد مشخص رهبران حککا هم گرچه خود در موقعیت حاکمیت سیاسی جامعه قرار نداشتند ولی با معیاری که جهت «کارگری» نامیدن حزبشان تعیین کرده بودند، وبا توجه به اینکه آنچنان معیاری را تنها  شرط لازم و کافی منجر شدن قدرت گیری حزب به قدرتگیری طبقه بحساب آورده بودند،لذا همواره در صدد تأیید بی چون و چرای سیاستهای حزب بلشویک،برآمده اند.بعبارت دیگر تجربۀ حاکمیت شخص لنین بر شوروی،مبتنی بر نظری بود که رهبران حککا بعد از دهها سال دوبارۀ آنرا  در قالب تز حاکمیت حزبی بجای طبقۀ کارگر ،ارائه میدادند.

البته گذشته ازاینکه رهبران حکا از طرق مستقیم ویا غیر مستقیم همواره موید تمامی مواضع سیاسی لنین بهنگام حاکمتش بر شوروی بوده اند،آنها همچنین درهمان وضعیت اپوزیسیونی ایکه قرار داشته اند همواره کوشیده اند به  سیاستها و سنتهای بلشویکی تأسی کنند.سیستم مربوط به سروری کادر های درجه بالای حزبی ،جزئی از سنتهای لنینی بود که توسط سران حککا همواره بدان عمل شده است.( ۱۹ ) آنها گرچه امروز به قدرت سیاسی دست نیافته اند ولی متد سیاسی تا کنونی اشان،همچون «فصل بهاریست» در شروع «سال نکوئی» که آنها خود وعده اش را میدهند.

با توجه به مطالب ارائه شده در صفحات قبلی، ذیلأ به آن وجوه از سیاستهای حاکم بر حککا که بمنظور قوی شدن آن حزب در عرصۀ سیاست و نهایتأ تصرف قدرت سیاسی توسط آن ،فرموله شده بودند، پرداخته خواهد شد.

تئوری «حزب و قدرت سیاسی» ،تأسی به لنینیسم با رجعتی به مواضع سوسیالیستهای خلقی

درسال ۱۹۹۸ ،رهبران حککا علیرغم اقرار صریح به عدم نفوذ حزبشان درمیان طبقۀ کارگر،در بخشی از سخنان خود در کنگرۀ دوم آن حزب از تصرف قدرت سیاسی جامعۀ ایران سخن بمیان آورده ودرآنباره اظهار داشته بودند؛« یک حزب کارگری باوجود اینکه درمیان کارگران دراقلیت است،میتواند درلحظات تاریخی تعیین کننده ا ی، حرکت اکثریت کارگران را شکل بدهد،قیام کند و قدرت رابگیرد و نگهدارد و اصلأ از این طریق میشود تبدیل به اکثریت شود. به نظر من این کاررا میشود کرد. باید این طور باشد……»( ۲۰ )

گرچه توسط بیانات فوق حکمی کلی درمورد حزبی نامشخص صادر شده بود ولی در واقع حکم مربوطه خطابی به فعالین حککا،درمور  تصرف قدرت سیاسی ایران، بود.لذا لازمست وضعیت آنزمان حککا را دررابطه با هر یک از نکات متشکلۀ آن بیانات مورد بررسی قرار داد. درمورد این مسئله که چگونه حککا صرفأ به اعتبار برنامه اش،بعنوان حزبی «کارگری» خوانده شد،در صفحات فوق مطالبی عرضه شد که تکرار آنها لزومی ندارد. ولی مطرح کردن مسئلۀ « در اقلیت بودن» یک حزب کارگری و مجاز شمردن چنان حزبی جهت تصرف قدرت سیاسی ،شگردی بود که بمنظور ایجاد توهم نسبت به پایگاه اجتماعی حککا در جامعه،بکار برده میشد.تعیین حد واقعی اقلیت بودن حککا در میان کارگران ایران، مسئله ایست که لازمست مورد تعمق قرار گیرد.

اینکه اگریک حزب کمونیست واقعأ کارگری درهرجامعه ای،درمقاطعی از فعالیتهای سیاسی اش توانسته باشد فقط پشتبانی اقلیت موثری از طبقۀ کارگر را بخود جلب کرده باشد،امری عادی است. ازطرف دیگربازهم این حالت که اگر چنان حزبی همچون بخش موثری از نیروهای قیام کننده،درلحظات تاریخی ایکه جامعه آبستن قیامی توده ای است، درجهت کسب کل و یا اقلأ بخشی از حاکمیت سیاسی جامعه بکوشد بازهم اقدامی درست است که لازمست از جانب عدالتخواهان جامعه مورد حمایت قرار گیرد. ولی آیا ادعای اقلیت بودن حککا در میان کارگران ،آنهم در یک بحث سیاسی ایکه از آن طریق حکم تصرف قدرت سیاسی جامعه صادر شده بود،مغلطه ای بیش نبود؟ غیر از اینست که دامنۀ  اقلیت بودن  یک حزب در میان کارگران از جزئی بالاتر از صفر تا نرسیدن به ۵۰ در صد از کل آمار طبقۀ کارگر میتواند در نوسان باشد.آیا حککا در کجای آن نمودار قرار میگرفت؟ بعبارت دیگرآیا حککائی که ،طبق اذعان رهبرانش «در رابطه ای متقابل و زنده با بخش فعال وسوسیالیست طبقۀ کارگرایران» قرار نداشت و فعالین کارگریش هم او را« قال گذاشته» بودند،بطور واقعی از حمایت چند در صد طبقۀ کارگر ایران برخوردار بود؟ طی ارائۀ مطالب قبلی، سعی شد جواب این سئوال (البته نه بصورت تعیین میزان درصد )با ارجاع به ادبیات خود آن حزب داده شود،لذااز بحث بیشتر در اینمورد هم خود داری میگردد و به دیگر نکته های موجود در نقل قول فوق پرداخته خواهد شد.

«لحظات تاریخی تعیین کننده»،بنا به تعبیر رهبران حککا

بحث اقلیت بودن حککا در میان کارگران ایران پردۀ ساتری بود که میتوانست انزوای آن حزب از جامعۀ ایران را مستوردارد و گرنه عمده ترین نیروی انسانی ایکه حککا در پیشبرد سیاستهایش بدان متکی بود همان فعالین موجود در کشورهای خارج از ایران بود که تئوریسین مربوطه قصد کرده بود از طریق بکارگیری« مکانزمهای جوامع معاصر»  آنها را نزد « توده های مردم» مطرح و بعنوان «شخصیتها» و رهبران « واقعی» جنبشهای کارگری و دیگر اقشار عدالتخواه جامعه ،بشناساند.در هر حال بحث مربوط به امکان پذیر ی تصرف قدرت سیاسی توسط حزبی که در میان کارگران در اقیت است راتئوریسین مربوطه با تأسی به وضعیت بلشویکها در مقطع مابین فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه،مطرح کرده بود.در تأمین خیالی شرایطی مشابه با وضعیت اجتماعی- سیاسی ایکه بلشویکها بعد از فوریۀ ۱۹۱۷ در آن قرار داشتند، میبایستی رژیم ضد مردمی جمهوری اسلامی همچون رژیمی درحال سقوط و سرنگون شدن تلقی میگردید،زیرا مگر نه اینکه بلشویکها درماههای قبل از کسب حاکمیت روسیه با حکومت موقت و نا پایداری روبروبودند؟پس جهت تأمین این فاکتور هم بطور تخیلی حکم به ناتوانی جمهوری اسلامی در تداوم حاکمیت ضدمردمیش داده شدودرآنمورد هم منصور حکمت باارائۀ مصاحبه های مختلف و درج نظراتش درنشریات رسمی حزبی،جمهوری اسلامی ایران رابعنوان رژیمی توصیف کرد که« دریک بن بست سیاسی و اقتصادی قرار دارد و با سر به سمت فروپاشی میرود»(۲۱).پس رژیم جمهوری اسلامی را درحال فروپاشیدگی تصور کردن،یکی دیگراز پایه های «کمونیزم کارگری» ویا «کمونیزم لنینی بازسازی» شده بود که بسهم خود دست بردن تعجیلی حککا برای کسب حاکمیت سیاسی درایران را توجیه میکرد.آنچنان تصوری نزد سران حککای آنزمان چنان قوی بودکه آنها ضمن بحثی که تحت عنوان« سناریوی سیاه وسناریوی سفید» ارائه داده بودند به سرنگونی قریب الوقوع رژیم ضد مردمی جمهوری اسلامی اشاره کرده و در مورد«یوگسلاویزه» و«افغانیزه» و…شدن قریب الوقوع جامعۀ ایران هشدار داده بودند. هدف از اشاره به نوشتۀ مذکور پرداختن به تمامی وجوه و جزئیات آن نمیباشد،بلکه مواردی درآن نوشته بطور برجسته ای با تز« حزب و قدرت سیاسی» ارتباط مستقیمی پیدا کرده بودند،که اشاره به آن موارد بعنوان جزئی از سیستم فکری«کمونیزم لنینی بازسازی شده»ضروری میباشند.پایۀ اصلی آن مباحث را نظری تشکیل میداد که بنا برآن نظام ضدمردمی جمهوری اسلامی در شرف فرو پاشیدن تصویر میگردید و در آن رابطه وظائفی پیش پای حککا قرارداده میشد تا آن حزب باانجام آن بتواند در طی فرصت «کوتاه» قبل از سقوط نظام جمهوری اسلامی،خود را جهت کسب حاکمیت سیاسی جامعه و یا حد اقل مشارکت در آن،آماده نماید.رهنمودهای ارائه شده در آنمورد در نوشته های دیگری از تئوریسین مربوطه منعکس شده اند.لذا پیگیری سیر تفکر نامبرده مستلزم رجوع بازهم بیشتر به آن نوشته های موردنظر میباشد.

اراده و نقش آن در کسب حاکمیت جامعه .

بنا به تحلیل سیاسی رهبران حککا در حوالی سال  ۱۹۹۸ ببعد، نظام ضد مردمی جمهوری اسلامی در حال فروپاشی تلقی گردید و به تبع آن گفته میشد که « قدرت سیاسی در ایران آویزان و قابل گرفتن »است. ( ۲۲ )اما همزمان با ابرازچنان نظراتی از جانب رهبران حزب، آنها درعین حال به عدم آمادگی حزبشان در کسب حاکمیت سیاسی جامعۀ ایران اشاره کرده بودند. بزعم آنها عدم آمادگی حککا دراقدام به تصرف قدرت سیاسی درایران، ناشی از فقدان و یا ضعف پایگاه کارگری و مردمی اش درجامعه نبود زیرا همانطور که ذکر گردید قبلأ تئوریسین حزب با پیش کشیدن بحث موهومی تحت عنوان «دراقلیت» بودن حککا،آنچنان کمبودهائی را درروی کاغذ واز طریق متوسل شدن به بزرگنمائی های مرسوم در شیوۀ تبلیغی «جوامع معاصر» ،حل کرده بود.آنچه که از نظر نامبرده بعنوان اساسی ترین عامل درآماده نبودن حککا جهت اقدام به آن کار محسوب میشد،عبارت از،طالب نبودن فعالین تشکیلات علنی حککا در اقدام به کسب حاکمیت سیاسی جامعه،ایران بود.بنا به چنان نظری گویا کمونیستهای ایرانی و منجمله فعالین تشکیلات علنی آنزمان حککا، تا آن مقطعی که تئوریسین مربوطه چنان تزی را ارائه داده بود،هیچگاه فکر کسب حاکمیت سیاسی جامعه را درسر نپرورانده بودند بلکه گویا آنها به ماندن در موقعیت اپوزیسیون حاکمان وقت ،قناعت کرده بودند.در پس چنان حکمی، اراده کردن درمورد کسب بلافصل حاکمیت سیاسی جامعۀ ایران بعنوان یکی دیگر ازپایه های اساسی رفع عدم آمادگی حککا در کسب تعجیلی حاکمیت سیاسی ایران تشخیص داده شد.

نیروی اولیۀ مورد نیاز

علیرغم تلقیناتی همچون اراده کردن درمورد کسب حاکمیت سیاسی جامعه،و«کارگری » تلقی کردن حککا بنا به اعتبار مضامین برنامه ایش و همچنین پیش کشیدن بحث مربوط به « دراقلیت بودن» آن حزب در میان کارگران،باز هم حککای آنزمان هم بطور عملی و درعالم واقع و هم مطابق سناریوی رهبرانش  فاقد شرایط  لازم جهت دست بردن تعجیلی برای کسب حاکمیت سیاسی جامعۀ ایران بود.زیرا که آن حزب بنا به سناریوی ارائه شده از جانب رهبرانش،به نیروئی چند صد نفرۀ مسلحی ( همچون « کمیتۀ اتقلابی جنگ» که بلشویکها بهنگام تصرف قدرت سیاسی روسیه ازآن استفاده کرده بودند)،احتیاج داشت تا از طریق آنها،در«لحظات تاریخی تعیین کنندۀ» ای بنام کارگران « قیام کند و قدرت را بگیرد و نگهدارد» و از آن «طریق تبدیل به اکثریت» گردد. ولی گذشته از غلط بودن مبنای اساسی تز فوق وهمچنین قطع نظر از دیگر احکام نادرستی که درآن رابطه صادر شده بودند،درعالم واقع حککای آنزمان نه درمیان کارگران آن اقلیت مورد انتظار تئوریسین مورد نظر را بدست آورده بود ونه درمیان اقشارزحمتکش وعدالتخواه جامعۀ ایران نفوذ لازمی یافته بود تا که از آن طریق بتواند در «لحظات تاریخی تعیین کنندۀ»ای ، به «قیام» مورد نظر رهبرانش دست بزند. درآنشرایط گرچه بخشی از نیروی پیشمرگان کومه له با حککای آنزمان همدل  وهمراه شده بودند.ولی آنچنان نیروئی را نمیشد علیرغم کارکشتگی نسبی نظامی شان درسالهای قبل، بمنطور راه انداختن «قیام» مورد نظر رهبران حزب،از کشورهای خارج راهی شهرهای ایران کرد.آن وضعیت علیرغم بزرگنمائی ها و تخیلات سران حککای آنزمان،از چشم خود آنها پوشیده نمانده بود لذا نمیشد واقعیات مربوط به ضعف پایگاه اجتماعی حککا در میان کارگران و انزوایش از جامعۀ ایران راصرفأ از راه تخیل ،ترغیب و تشویق برطرف کرد.بنابرآن،طی بخشی ازمباحث «حزب و قدرت سیاسی»، ضمن اذعان به بی ربط بودن حککا با «قشرسوسیالیست و رادیکال طبقۀ کارگر»ایران ،توصیه شد تا بمنظور مطرح شدن حککا در جامعه و کسب همدلی نیروئی حداقلی معادل ۵ درصد( ۵%) از اقشار مختلف جامعه ،مکانیزمهای قوی شدن در جامعۀ معاصر در پیش گرفته شود.

رهنمودها های لازم در آن مورد در هفت ماه بعد از طرح مباحث « حزب و قدرت سیاسی»،در پلنوم حککافرموله شد و تحت عنوان « حزب و جامعه: از گروه فشار تا حزب سیاسی» ارائه گردید. درآنمورد گفته میشد؛

« اگر کسب قدرت مسألۀ ماست،اولین سئوال اینست: مکانیسم های اجتماعی کسب قدرت،مکانیزمهای قوی شدن و درقلمرو سیاسی پیروز شدن،درجامعۀ معاصر چیست………………………………………………………………… ……. … …………….

دخالت ما درمسألۀ قدرت سیاسی مستلزم رفتن ما سراغ مکانیزمهای اجتماعی قدرت درجامعۀ معاصر است.شناختن و ازآن مهمتر به کار بردن این اهرم ها و روشها قطعأ ساده نیست.اما تشخیص روشهایی که بطور قطع بکار یک حزب کمونیست کارگری زمان ما نمیخورد چندان دشوار نیست»( ۲۳ )

مسلمأ «مکانیزمهای قوی شدن و در قلمرو سیاسی پیروز شدن » برای طبقات اجتماعی مختلف در تمامی جوامع معاصر یکسان نبوده است و علاوه بر آن،ازآن لحاظ میان جوامع تحت تسلط سیستمهای دیکتاتوری با آن دسته از جوامعی که تا حدودی « مقید» به اجرای روشهای دموکراتیک در کسب حاکمیت سیاسی جامعه وادارۀ امور آن میباشند،تفاوتهای زیادی وجودداشته است. در جوامع تحت سلطه دیکتاتوریها، گذشته از اینکه «قیام» و برآمدهای مبارزاتی توده ای در شرایط اجتماعی مناسبی میتوانند «درقلمرو سیاسی» به پیروزی برسند ولی در فقدان آن شرایط ،کودتا،توطئه و شیوه هائی اینچنین جهت دست بدست شدن حاکمیت سیاسی، مرسوم و معمول بوده است.ولی آیا سیاست و رهنمودهای ارائه شدۀ حککا معطوف به کدامیک از آن دو دسته از مکانیزمها و روشهای اعمال شده در هر یک از آن جوامع شده بود و گذشته از آن، تئوریسین مربوطه میخواست حککا را به « سراغ» کدامیک از « مکانیزمهای اجتماعی قدرت در جامعۀ معاصر»،بفرستد؟ و یا اینکه آیا تأسی آن حزب به روشها ومکانیزمهای اجتماعی مورد نظرتئوریسینش ، تا چه حد میتوانست با سنتها و شیوه های تاریخی احزاب کمونیستی در جهت قوی و تنیده شدنشان با اعتراضات کارگری و ابراز نارضایتی های دیگر اقشار زحمتکش،همخوان بوده وتا چه حد میتوانست در راستای دفاع از منافع طبقۀ کارگر کارساز بوده باشد؟

 بدیهی است جامعه ایکه قرار بود حککا درآن قوی گردد و «در قلمروسیاسی پیروز» شود،جامعۀ ایران بود که برآن جامعه دیکتاتوری قهار و ضد مردمی جمهوری اسلامی چیره شده بود که تحت آنچنان نظامی هرگونه ابراز مخالفت علنی با آن رژیم ،خطر از دست دادن جان و یا زندان و شکنجه شدن و عذاب کشیدن را در پی داشت. مسلمأ در چنان شرایطی حتی هر گونه مطالبات کارگری و درخواستهای آزادیخواهانه و عدالت طلبانه ای هم بنام فعالیتهای «ضد نظام» تلقی و با اعمال سرکوبگرانۀ نیروهای امنیتی و انتظاماتی رژیم روبرومیشد واکنون نیز خواهد شد. در چنان شرایطی تئوریسین حککا امر به مبارزۀ علنی  تحت نام حزب کمونیست کارگری ایران داده بود.( ۲۴) نامبرده چنان شیوه ای از مبارزۀ علنی را بعنوان عمده ترین شیوۀ « رفتن  به سراغ مکانیزمهای اجتماعی قدرت درجامعۀ معاصر» تجویز کرده بود.بزعم چنان برداشتی مبارزۀ علنی تحت نام حککا میبایستی منجر به مطرح شدن کادرهای تشکیلات علنی حزب،بعنوان رهبران سیاسی جامعه،نزد «توده های مردم ایران»، میشد. که گویا حصول آن نتیجه میتوانست « قوی شدن و در قلمرو سیاسی پیروز شدن »حککا را در پی داشته باشد.

سیاست مذکوردارای ارکان مشخصی بود که از آن میان بدین ترتیب به برجسته ترین آنها اشاره میشود. ۱-تعیین  مجریان و یا نیروی محرکۀ آن سیاست ۲ – تعیین نوع و شیوۀ مبارزۀ علنی مورد نظر و یا بعبارت دیگر نوع « مکانیزمهای اجتماعی» ایکه بنا به رهنمود تئوریسین مربوطه میبایستی بمنظور« قوی شدن» حزب در پیش کرفته میشد. ۳- مکان و محل مبارزۀ علنی مورد نظر.

قبل از پرداختن به این مسئله که آیا سیاست فوق الذکر در عمل چگونه پیش برده شد،لازمست ذکر گردد که خود رهبران حککا در همان حالی که ،بطور تعجیلی قصد تصرف قدرت سیاسی ایران را کرده بودند،از استیلای شرایطی اختناقی برجامعۀ ایران و تأثیر آن بر مبارزات طیف کارگران رادیکال سوسیالیست،اظهار نظر کرده و در آنباره مشخصأ چنین گفته بودند؛

 « خود این بخش طبقه خیلی دستش باز نیست که خودی نشان بدهد تاما بفهمیم که چگونه فکر میکند و چه تمایلی دارد.شرایط اختناق این فرصت را از آنها گرفته است.» ( ۲۵ ).

اینکه اذعان به آن واقعیات در حد خود نشان از بیگانگی رهبران حککا با وجود اجتماعی و فعل الانفعالات مبارزاتی طیف کارگران سوسیالیست بود،مسئلۀ دیگریست که در بخشهای قبلی این بررسی بارها به آن اشاره شده است ولی هدف از نقل فوق بجهت عطف توجه ویژه به نقش خفقان سیاسی در محدود کردن و سرکوب اعتراضات کارگری و دیگر مطالبات عدالتخواهانه در ایران میباشد که علیرغم اذعان آنزمان تئوریسین مربوطه به وجود خفقان سیاسی در ایران،نامبرده درباب فوائد مبارزۀ علنی تحت نام حککا و ذم مبارزۀ مخفی سخن ها سرداده بودکه اگر آن بخش مشخص از اظهارات ایشان بطور انتزاعی و بدون ارتباط با دیگر مطالب مربوط به تئوریهای « حزب و قدرت سیاسی» درنظر گرفته شود،باعث القآء این برداشت خواهد شد که گویا او بدون توجه به شرایط خفقان درایران فراخوان مبارزات علنی تحت نام حککا را به کارگران صادر نموده بود. ولی با درنظر گرفتن کل رهنمودهای نامبرده وبا توجه به ارتباط ارگانیک جزئیات آن رهنمودها باهمدیگر بسادگی معلوم خواهد شد که تجویزات ایشان راجع به علنی انجام دادن مبارزات سیاسی در ایران تحت نام حککا، نه خطاب به کارگران و نه خطاب به دیگر اقشار زحمتکش در ایران بود.زیرا که اولأ حککا در میان کارگران پایگاهی نداشت تا رهبریش بتواند آنها را مورد چنان خطابی قرار دهد. ثانیأ رهبران کارگری وطیف کارگران رادیکال سوسیالیست هم هیچگاه به انتظار رهنمودهای رهبران خودگمارده ایکه با چگونگی «فکر و تمایل» مبارزاتی آنها بیگانه بودند،نمانده بودند.بلکه آن طیف از کارگران، در پی انگیزۀ دفاع از منافع آنی و آتی خود و دیگر همطبقه ایهایشان،و بادرنظر گرفتن شرایط امنیتی خویش،همواره مطالبات خود را علنأ و به شیوه های مقتضی،مطرح کرده بودند. پس بطور واقعی مخاطبین فراخوان فعالیت سیاسی علنی بنام حزب کمونیست کارگری ایران، کادر های تشکیلات علنی آن حزب که در خارج از کشور ایران قرار داشتند ،بودند.به آن کادرها امر میشد که طی در پیش گرفتن «مکانیزمهای اجتماعی جامعۀ معاصر»،فضای سیاسی «خارج کشور را روی سرشان بگذارند»( ۲۶) و از آن طریق خودرا ،بعنوان «رهبران » جامعه ،به مردم ایران بشناسانند. در پی ارائۀ رهنمودهائی بمنظور تدقیق چنان امریه هائی بود که کادرهای تشکیلات علنی حککا در خارج از کشور ایران، بعنوان رهبران خودگماردۀ جامعه تلقی شدند ودرآن رابطه امر به « شخصیت سازی» در خلوت سازمانی خویش،داده میشد؛درآنباره گفته میشد؛

 « چگونه میتوانیم نشان بدهیم که میتوانیم رهبری کنیم؟ قبل از هر چیز باید نشان بدهیم که رهبر داریم. باید رهبری تو را به عنوان رهبر بشناسند.حزبی که از پشت سنگ اعلامیه مخفی میدهد،یا از پشت دیوار،نمیتواند رهبر کسی بشود.بالاخره آدمها به آدمها تأسی میکنند چه در سطح کارخانه، چه در سطح شهر و چه در سطح اجتماعی.شماباید پوسترهای بزرگ داشته باشید که عکس کاندیدهای ما برای شورای انقلابی را معرفی کرده باشید.یابرای انجمن شهر و یارهبری اتحادیه های کارگری و……الان وقتش است که رفقا قشنگ ترین عکسهایشان را آماده کنند که ما بتوانیم آنها را چاپ کنیم و درروزنامه های داخل چاپ شود. بار امنیتی دارد؟ آخرشرایط جدید است…………… …. ………….. …………………..الان شرایط طوری است که این عکسها را باید داد………… ………… ..باید رهبری را جلوی دست مردم ببرید. در مقابل طیف عکسهائی که آنها به در  و دیوارها میزنند با مرده بادها و زنده باد های خودشان، ماباید صد برابر عکسهای خودمان را بازنده بادها و مرده بادهای خودمان به در و دیواتر بزنیم.» ( ۲۷ )            

تصور ویژۀ رهبران حککا در مورد وجود «شرایط جدید» در ایران،نقش مهمی در تصمیم آنها مبنی بر انجام مبارزۀ علنی تحت نام حزب کمونیست کارگری ایران،داشته است.بنا به تصور آنها،نظام سیاسی حاکم بر ایران درحال سقوط و احتضار تلقی میشد.تحت چنان شرایط تخیلی ای به فعالین علنی حککا امر میشد که  هرچه زودتر ،ازطریق ارائۀ عکس و مشخصات شخصی خویش ،خود را علنأ به بعنوان رهبران جامعه، به توده های مردم درایران بشناسانند.

مسلمأ آنچنان حکمی نمیتوانست خطاب به رهبران کارگری و طیف کارگران کمونیست جامعۀ ایران (که خود رهبران حککا اذعان به بیگانگی خود باچگونگی تفکر و تمایل مبارزاتی آنها،کرده بودند)صادر شده باشد.بلکه آنچنان رهنمودهائی اساسأ و عمدتأ مربوط به فعالین تشکیلات علنی حککا در کشورهای خارج میشد که همراه با وعدۀ چاپ شدن عکس های آنها در روزنامه های داخل ،ارائه شده بود.نکتۀ شایان توضیح در این رابطه آنست که تا سال ۱۹۹۸ که زمان ارائۀ چنان مباحثی بود،حککا نتوانسته بود هیچ رزونامه ای را در داخل ایران منتشرنماید.لذا وعده چاپ « عکس رفقآء» در روزنامه های داخلی حزب ،غلو کردن در مورد توانائی های واقعی آن حزب بود که آن نیز در حد خود یکی از بروزات «رفتن به سراغ مکانیزمهای قوی شدن در جوامع معاصر» بود. ولی علاوه بر ره یافتن چنان بلف هائی در ادبیات سیاسی حککا،سناریوئی که بمنظور کسب تعجیلی قدرت سیاسی به فعالین آن حزب پیشنهاد شده بود ،در برگیرندۀ جنبه های دیگری بود که بنا بر آنها صرف ادعای رهبربودن ،دراثبات توانائی های لازم جهت رهبری کردن جامعه ،کفایت میکرد! و یا بعبارتی دیگر گویا لزومی نداشت که «شخصیت»های آن حزب که مدعی رهبری کردن جامعه بودند ،قبلأ توانائی خویش را در ادارۀ امور جامعه به طبقۀ اجتماعی خاصی نشان داده باشند.بلکه بزعم همان ادعاها گویا  صرف وجود مضامین برنامه ای حزب ازطرفی واز طرف دیگر آگاهی خودفعالین علنی حزب از آن مضامین ،خودگماردگی «شخصیت »های حککا  به رهبری جامعۀ ایران،را بطور اتوماتیک تضمین کرده است.پس بنا به چنان تبیینی ،جهت تصرف قدرت سیاسی جامعه،لازم بودکه قبلأ هریک از فعالین تشکیلات علنی آن حزب،«رسالت» خویش از بابت «رهبر» بودنش را علنی میساخت و با بالابردن عکس و مشخصات شخصی خود،خویشتن را بعنوان کاندید حککا در هر یک از عرصه های مربوط به ادارۀ امورجامعه به «مردم» می شناساند! پس لازمست درادامۀ بررسی با پرداختن به این رهنمود که «قبل از هر چیز باید نشان بدهیم که رهبر داریم»، معلوم گردد که رهبران موردنظر تئوریسین حککا چه کسانی بودند و چگونه کوشیده بودند که« رهبری را جلوی دست مردم » ببرند؟

رهبر بودن فعالین انگشت شمارحککا در محیط های کارگری

تا آنجائیکه به آن تعداد انگشت شمار از اعضای حککا در محیط های کارگری درشهرهای ایران،مربوط میشد،مسلمأ هریک از آنها نه قبلأ و نه در آن زمان مشخص، نمیتوانستند رهنمودهای آنزمان رهبری حککا ،مبنی بر چاپ کردن پوستر بزرگی از عکس خویش ، بنام نمایندۀ حککا را، جهت کاندید شدن در انجمن شهر و یارهبری اتحادیه های کارگری و یا «شورای انقلابی» ،عملی سازند.زیرا جدا از «شرایط اختناق که آن فرصت را » در هر شرایطی از آنهاگرفته بود،آنها تا قبل از آن مقطع تاریخی مشخص هم، اگر توانسته بودند با تمامی سیاستهای «کارگری» حکا «موافقت»  کرده و خود را مقید به اجرای تمامی آنها بنمایند، درانصورت،بنا به همان سیاستها، حتمأ یا« از ظاهر شدن دریک اعتراض کارگری و یا قرار گرفتن در رأس یک آکسیون کارگری » تا مدتهای مدیدی خود داری کرده و یا بعد از آن دوره ها حداکثر  همچون یک رهبر عملی بدون اینکه « تعلق تشکیلاتی خود را برای رهبران کارگری آشکارکنند»،عمل کرده بودند.لذا تا همان زمان مشخص مضمون سیاستهای رنگارنگ کارگری احزاب و سازمان مربوطه اش( امک،حکا و حککا) مانع از رهبر شدن او درمیان همطبقه ای هایشان شده بود. 

 گذشته از تأثیرات بازدارندۀ سیاستهای قبلی حزب های مربوطه بر آن تعداد از فعالین حزبی ،درآن مقطع مشخص هم برخلاف تبیینات رهبری حککا هیچ «شرایط تاریخی معینی» که نشان از زدوده شدن خفقان سیاه جمهوری اسلامی بر جامعه بوده باشد ، پیش نیامده بود تا آنها بتوانند با توجه به آن شرایط  بعنوان نمایندۀ حزبشان درعرصه های مختلف فعالیت صنفی و سیاسی علنأ عکس خود را سر دست بلند کنند.درهرحال برای کسی که باعملکردهای ضد مردمی جمهوری اسلامی آشنا بوده باشد عقل سرشاری نمیخواهد تا که جوابگوی این سئوال باشد که آیابرسر آن عضوی ازحککا چه می آمد که اگراودر آن زمان مشخص می خواست بدون توجه به واقعیات موجود درجامعه ،بقصد «بردن رهبری جلوی دست مردم» خود را علنأ همراه با عکس و مشخصاتش بعنوان نمایندۀ حزبش در عرصه های مختلف فعالیت سیاسی جامعه کاندید میکرد؟؟

رهبر بودن فعالین تشکیلات علنی حککا

گذشته از عدم امکان مبارزۀ علنی تحت نام حککا توسط معدود فعالینش در محیط های کارگری،تا آنجائیکه به رهبر بودن «شخصیت »های موجود در تشکیلات علنی حککا در آنزمان مربوط میشد باید گفت که بخشی از کادرهای قبلی کومه له که همراه حککا بودند،قسمت اعظم همان رهبران مورد نظر تئوریسین مربوطه را تشکیل میدادند.مسلمأ تعدادی از آن کادر ها ، زمانی درمیان تودۀ مردم هم نسل خویش در مناطق کردنشین،کما بیش معروف و معتبر بودند.ولی آیا اعتبار سالهای قبل آنان نزد توده های مردم ،بعد ازتمامی انشقاقات هیستریک متعددی که ،در پی تعارضات بخشأ غیرمتمدنانه و دشمنانۀ همسنگران دیروزی نسبت بهم ،در صفوف حکا و کومه له و نوادگان ریز و درشت بعدی آنها صورت گرفته است،( که بخشی از آنها تا همان مقطع زمانی ۱۹۹۸ صورت گرفته بود) ،همچنان بقوت خود باقی مانده است؟ آیا آن رفتارهای بخشأ غیر متمدنانۀ وکلأ انحصار طلبانه معتمدین دیروزی که امروزه خود خویشتن را هم قبول ندارند،از چشم مردم در مناطق کرد نشین بدور مانده است ؟ گذشته از چنان واقعیاتی که در حد خود تأثیرات منفی ای بر جای گذاشته اند،آیا «رهبرانیکه » همراه حککا بودند« چه رفقای کرد و چه غیر کرد) همانهائی نبودند که در زمان انعقاد کنگرۀ دوم آن حزب ،بیشتر از ۲۰ سال بود که از جامعۀ ایران بدور مانده و با «فکر و تمایل» مبارزاتی رهبران کارگری درجامعه ،بیگانه مانده بودند؟ آیا اگر بنا به فرض محال کادر های حککا به گونه ای به جایگاه حاکمیت سیاسی جامعه پرتاب میشدند ،هر یک از آنها با چه کیفیتی « رهبری را جلو دست مردم» میبردند.؟

تا آنجائیکه به تجربۀ فعالیتهای عملی حککا بعد از کنگرۀ دوم آن حزب مربوط است،هر یک از فعالین آن حزب در کشورهای خارج همواره کوشیده است،بربستر افشای سیاستها و عملکرد های نظام ضد مردمی جمهوری اسلامی ایران ،خود را بعنوان یکی از رهبران باالفعل جنبش کارگری و مهرۀ بالقوه ای در حکومت کارگری آیندۀ ایران بشناساند. در آن بستر مبارزاتی آنها از وسائل ارتباطات جمعی ای همچون فرستندهای رادیوئی،تلویزیونی ، شبکه های انترنتی و یا سیستم های پیشرفتۀ تلفنی و …،در حد امکانات خود استفاده کرده اند. آنها با بهره گرفتن از بخشی از آن امکانات فنی ،همچون دیگر مهاجران ایرانی مقیم کشورهای خارج،از راه دور تماسهائی با افرادی از اقوام وفامیلهای دور و نزدیک خود در ایران داشته اند و از آن طریق و یا از طریق منابع خبری ای همچون تلویزیون، نشریات و یا سایتهای انترنتی گوناگونی که درجهان قابل دسترسی بوده اند،اخباری جسته گریخته از وضعیت مردم در ایران بدست آورده اند.آنها  با توجه به آن اطلاعات نیمه و ناتمام ،فعالیتهای افشاگرانۀ خویش را اساسأ بقصد مطرح کردن و شناساندن خود بعنوان «شخصیتها و رهبران » مردم انجام داده اند. لذا آن رفقا علیرغم اینکه فعالیتهایشان در زمینۀ افشای ماهیت ضدمردمی نظام جمهوری اسلامی ،در حد خود مفید و موثربوده است ولی ازآنجائیکه هر یک از آنها بدوأ فعالیتهای خویش را بقصد مطرح کردن خود بعنوان یکی از رهبران مردم وبعنوان  شخصیتی در « دولت کارگری آیندۀ ایران» ،پیش برده است ،لذا رفتارهای سیاسی او همواره همراه با جنبه های برجسته ای از خود محور بینی،میل به غلو کردن در مورد خود و فعالیتهای حزبش،بوده است.که آن جنبه های منفی و برجسته درآن  فعالیتها نه اینکه سبب جلب اعتماد تودهای مردم به آنان نشده است بلکه از چشم «ناظران خارجی» و توده های مردم، تمامی آن جنبه های ناپسند در رفتار و یا مواضع سیاسی آن رفقا بروزاتی از «شخصیت» سازیهای کذائی با استفاده از «مکانیزمهای قوی شدن در جوامع معاصر » بوده است. که ذیلأ سعی میشود با اشارات بیشتری به نمونه رفتارهای آن رفقا شرح مبسوط تری از آن جنبه از رفتار ها و مواضع سیاسی مورد نظر ارائه گردد.

«میل به خود محور بینی»

اگر خود محور بینی را بمعنی غلو کردن در مورد توانائی های خود و نا دیده گرفتن پتانسیلهای دیگران ،بحساب آوریم درآنصورت میل به خود محور بینی یکی از صفات برجستۀ رهبران سطح بالای حککا بوده است که آن خصلت ناپسند تأثیرات خود را هم در تدوین سیاستهای آن حزب و هم در چگونگی ایجاد روابط و مناسبات ویژه ای در میان اعضاء و کادرهای آن حزب برجای نهاده است.البته آنچنان سیاستهائی ،منحصر به تشکیلات حککا نبوده است بلکه چنان مواضعی اساس سیاستهای امک و یا حکا را هم تشکیل داده بود.که در آن مورد در قسمتهای قبلی همین بررسی نشان داده شد که چگونه رهبران آن سازمانها با تاسی به تئوریسین خویش،مضامین تئوریک و سیاسی حاکم بر سازمان خود را یگانه جوهر بیداری طبقاتی کارگران جهان بحساب آورده بودند.چنان خصلتی بعد از تشکیل حککا جلوۀ تازه ای یافته بود بطوریکه آن حزب و یا هر بخشی که بعدأ از آن جدا شده است، بطور غیر واقعی خود را بر تر از تمامی احزاب و سازمانها و حتی طیف کارگران کمونیست در جامعه ،بحساب آورده است. که آثار تبعی آن وجه از نگرش مربوطه بدانصورت بوده است،که هر یک از سازمانها و احزابیکه به گونه ای خود را با ایدۀ «کمونیزم کارگری» و یا با نام طراح آن ایده ،تداعی کرده اند،بجز رفتارها و گفتار های خود هیچ نیروی اجتماعی و یا سازمان دیگری که توانسته باشد و بتواند بگونه ای در جهت دفاع از طبقۀ کارگر و یا مطالبات عدالتخوانۀ اقشار آزادی خواه موثر بوده و یا موثر افتد را قبول نداشته و کل آنها را بعنوان نیروهای همسو با بورژوازی قلمداد کرده است. میل به خود محور بینی چنان سنت ناپسندی را در آن مجموعه  از تشکلات جا انداخته است که هر یک از آنها علاوه بر نادیده گرفتن پتانسیلهای مبارزاتی کارگران معترض و یا دیگر احزاب و سازمانهائیکه زیر چتر سازمانی آنها نبوده اند،همچنین دیگر همگنان خود را که از حککا انشعاب کرده اند را به همسو بودن و دفاع از منافع بورژوازی ،متهم کرده است.و به تبع اتخاذ چنان موضعی بخش زیادی از انرژی و توانائی های مبارزاتی خود را در مقابله با همسنگران دیروزی، و یا بزعم آنها با «رفتگان» ، بهدر میدهد.

نمونه ای دیگر ازبروزات میل به خود محور بینی در رفقای وفادار به ایدۀ «کمونیزم کارگری»، عبارت از موضع برتری طلبانۀ آنها  نسبت به حزب کمونیست ایران بوده است.هر یک از آنها تا سال ۱۹۹۸ و درطی ده سالۀ اول فعالیت حککا ،حزبی را که خود قبلأ بجای گذاشته بودند یعنی حزب کمونیست ایران را همچون «سکتی» متشکل از گرایشان «ناسیونالیستی و سانتریستی» بحساب میآورد و چندان اهمیتی به توانائی های اعتراضی فعالین آن حزب نمیداد.ولی از سال ۱۹۹۹ ببعد که دردرون صفوف خود حککا اعتراضات آشکاری برعلیه نظرات «جدید» تئوریسین مربوطه  صورت گرفت و آن اعتراضات منجر به از هم پاشیدگی صفوف آن حزب شد،فعالین هر یک از اتشقاقات حاصله ،همچون مبصری در مقابل حکا ظاهر شده اند و خود را موظف به«تنظیم»رفتاروگفتار حزب کمونیست ایران دانسته اند. هر یک از آنها با نگاهی «عاقل اندر …..» به موضع گیریهای حزب کمونیست ایران،نگریسته است و بدان شیوه قصد «تآثیر گذاری» و یا شاید دلجوئی به امید تسخیر دوبارۀ آن حزب را داشته است!البته آنها غافل از آنند که خود رهبری حزب کمونیست ایران هم، چنان به تز سروری نخبگان حزبی بر تودۀ تشکیلاتی ( و تبعأ بر تمام افراد جامعۀ خویش) پایبند است که نه اینکه مستولی شدن دوبارۀ «عاقلان» بر خویش را بر نمی تابد بلکه حتی طاقت تحمل وجود فراکسیون درونی خویش هم را هم نداشته و آنها را بنام « مصلحت طبقۀ کارگر، بطور متمدنانه ای» تصفیه  نموده است.بنا براین زهی خیال باطل ازاینکه دوباره «پادشاهان» بتوانند با هم در اقلیم حزب کمونیست ایران بگنجند!           

گرچه میل به خود محور بینی ( به تعبیری که فوقأ از آن یاد شد) بصورت مواضع سیاسی مشخصی بر سازمانهای امک و یا حکا چیره شده بود ولی سیر صعودی چنان خصلتی از کنگرۀ سوم حزب کمونیست ایران ببعد ،شتابان گردید بطوریکه بروزات آشکار آن در طی سالها بعد از کنگرۀ دوم حککا،به اوج نهائی خویش رسید. در آن دوران مشخص،غلوکردن درمورد توانائی های تئوریسین مربوطه بهمراه نادیده گرفتن پتانسیلهای فعالین حزب کمونیست ایران، سبب ایجاد اولین  انشعاب در آن حزب درسال ۱۹۹۱ شد که همان خصلت در ۱۹۹۹ سبب طردشدن همسنگران قدیمی دردرون حککا و کیش شخصیت آنها ،گردید.از آن پس تصفیه و طرد شدن ها و یا انشعابات اولیه و یا ثانویۀ دیگری از حککا و حزب حکمتیست بوجود آمده است که میل به خود محور بینی  یکی از دلائل عمدۀ آن رویدادهای «درون خانوادگی» بوده است .

تمایل شدید به خود محور بینی در میان رهبران سطح بالاتر حککا،همواره با مایه ای ازتوانائی های ویژه ایکه آنها در زمینه هائی همچون،سخنوری و یا مکتوب کردن نظرات خویش داشته اند،همراه بوده است.برآیندی از آن خصائل زشت و زیبا موجب ایجاد حس تمکین و سر سپردگی در کادرهای سطح پائین تر و کل اعضای حزب نسبت به رهبران حزبی ،گردیده است. آنچنان عمل و عکس العملهائی که بدوأ در درون حزب کمونیست ایران مرسوم گردید بود، با ره بردن به تشکیلات حککا و سازمانهای منشعبه ازآن حزب، به اوج خود رسیدند.آنچنان کنش و واکنش هائی نمونۀ واقعی از نمایش تبعیت معبود از عابد خویش بوده است که معبودین از چشم عابدان مقامی الهی یافته اند و گفته ها و حاصل تفکراتشان هم همچون «آیه های منزله» ای تلقی شده است که هرگونه شک و تردید در مورد آنها بلافاصله به تفکراتی بورژوائی نسبت شده است.رواین نظر اولین مخالفتها با مواضع سیاسی حاکم بر حککا، در همان زمان حیات تئوریسین مربوطه «تکفیر» گردید وبا مخالفان بعنوان « رفقای پشت کرده به منافع طبقۀ کارگر» ،« خدا حافظی »شد.در آن موقع هر یک از دیگر«شخصیت» های حزب مذکور در حد وسع فکریش،خود را ملزم به تقلید از شیوۀ تئوریسین حزب در خداحافظی با «رفتگان»، کرده بود. هر یک از آنها با نوشتن مطالبی کوتاه و یا طولانی در آن باره ،کوشیده بود تا «نشان دهد که میتواند رهبرباشد ». ولی در سالهای بعدی و بدون حضور تئوریسین مورد نظر،میل به خود محور بینی بسیاری از آن «شخصیت» ها،در تعارض با امیال مشابه گروه دیگر از همان حزب قرار گرفت و منجر به شقه شدن حککا به دو سازمان جداگانۀ دیگر گردید.در آنزمان هر یک از طرفین متقابل ،با تأسی به رسم مورد قبول معبود خویش،دیگری را متهم به همسوئی با بورژوازی میکرد و درعوض خود را عزیز کردۀ طبقۀ کارگر بحساب میآورد.در آن وضعیت بازهم «شخصیت» های  دست به قلم در هرطرفی،بنا به رسم گذشته ،با نوشتن مطالبی ،سردمداران طرف مقابل را به چشم پوشی از منافع کارگران و آب به آسیاب بورژواها ریختن متهم میکرد .بقیه هم خود را ملزم به نوشتن هجونامه ای حداقل دوالی سه سطری بر علیه طرف مقابل،دانسته بود تا بدانصورت هم به رهبر مربوطۀ خویش لبیک گفته باشد و هم اینکه بسهم خویش « فضای خارج از کشور را روی شرش گذاشته » باشد! آنچنان روالی از آن ببعد تا به امروز موجب انشعابات دیگری از حککا و یا دیگر نوادگان بعدیش شده است.که هر باره هر یک از آن تشکلات و یا افراد جدا شده و یا مطرود،طبق سنتی که تحت نام « کمونیزم کارگری»  مرسوم گردید، «هر آنچه را که بخود نمی پسندد» با فراغت خاطر «به دیگری روا داشته است».

امروزه ادعا میشود که حککا یکی از دوقدرت سیاسی موجود در ایران است که البته آن بخش دیگر هم ادعای داشتن «شبکه های وسیع و قوی» مرکب ازنیروهای مسلح مردمی درداخل شهرهای ایران، «بنام گارد آزادی» را دارد وهرازچندگاهی تعداد چهار پنج نفری از فعالین تشکیلات علنی اش را «بطورمخفی» روانۀ روستاهای حاشیۀ مرزی در مناطق کردنشین کرده است تا باچسپاندن پوسترهائی از عکس رهبران خود،آنها را نزد توده های « مردم ایران» مطرح و معروف نماید. ضمنأ هریک از آن دوسازمان ادعای دیگری را واهی میشمرد،درحالیکه هردوی آنها از یک رهنمود پیروی کرده وبدان شیوه قصد بهره گیری از مکانیزمهای قوی شدن در جامعۀ معاصر را داشته اند!     

پس با تمام تفاصیلی که گذشت ،کادرهای تشکیلات علنی حککا و یا یگر بخشهای جدا شده از آن حزب،اگر معتبر،معروف ویا رهبر هستند یا که اگر نه ،فقط همانها توانسته اند و امکان آنراداشتته اند که بدور از عملکردهای غیر انسانی و مستبدانۀ جمهوری اسلامی درخارج از ایران علنأ بعنوان نمایندۀ حککا عکسهای خود را سر دست بلند کرده و «فضای خارج از کشور را روی سر بگذارند». اگر آن شیوه از فعالیتهای سیاسی آن رفقا توانسته است بدرجاتی در افشای مواضع سیاسی و عملکردهای ضد مردمی نظام جمهوری اسلامی و یا دیگر وجوه از مناسبات بورژوائی، مفید و موثر بوده باشد ولی از طرف دیگر جنبه های قوی از خالی بندی سیاسی و میل به خود محور بینی آنها ،بجز لطمه زدن به اعتبار کمونیزم و ایجاد تفرقه در صفوف مبارزین مدافع طبقۀ کارگر و دیگر اقشار زحمتکش،بهرۀ مثبتی در بر نداشته است.

 

ختم آخرین بخش                                                               m.rahsepar@hotmail.com

 

توضیحات :

۱ – قدرت حزب یاطبقه ؟ سئوال مطرح شده از جانب منصور حکمت در کنگرۀ دوم حککا که مباحث مربوط به مقالۀ «حزب و قدرت سیاسی»براساس جواب دادن به آن سئوال فرموله شد.

۲ – ( نقل به معنی ازمقالۀ حزب و قدرت سیاسی از منصور حکمت : اصل اظهارات نامبرده در این مورد چنین است:« آیا گرفتن قدرت سیاسی تابعی از نفوذ مادر طبقۀ کارگراست و هر وقت به آن درجه رسیدیم و هر وقت ما بخواهیم میرویم و قدرت را میگیرم؟ به نظر من نه ! حزبی میتواند قدرت را بگیرد که شرایطی را که در آن این قدرت آویزان است و قابل گرفتن است را، تشخیص بدهد.اگر این دید را نداشته باشیم هیچ وقت نمیتوانیم قدرت را بگیریم، حتی اگرنیروی عظیمی از کارگران را هم با خود داشته باشیم.»

۳ – نقل به معنی از مقالۀ «حزب و جامعه؛ حزب،حزبیت و قدرت سیاسی» از منصور حکمت

۴ –  دراینمورد به مقالۀ منصور حکمت تحت عنوان «حزب و قدرت سیاسی» مراجعه شود.

۵ – از منصور حکمت،منعکس در نشریۀ بسوی سوسیالیسم شماره سه ( ارگان رسمی حزب کمونیست ایران) ،مرداد ماه ۱۳۶۸

۶ – دراینمورد به توضیحات شمارۀ دو مراجعه شود.

۷ – مقالۀ «حزب کمونیست و عضویت کارگری» از منصور حکمت.( دراینمورد توضیحات بیشتری در بخش ششم همین بررسی ارائه شده است)

۸ – نقل به معنی ؛ به توضیحات شماره دو توجه شود.

۹ – بخشی از سخنان منصور حکمت در ۱۵ آوریل ۱۹۹۸ که برای اولین بار در کنگرۀ دوم حککا بطور رسمی ایراد شد و سپس تحت عنوان حزب و قدرت سیاسی مکتوب و عرضه گردید.

۱۰ – «حزب و قدرت سیاسی» از منصور حکمت ( قسمت مربوط به سئوال «کفر آلود» دیگر ایشان)

۱۱ –     ”       ”                     ”          ”           ”         ”         ”        ”               “

۱۲ – حزب و قدرت سیاسی از منصور حکمت

۱۳ – حزب و قدرت سیاسی از منصور حکمت ( مربوط به سئوال «کفرآلود» اول ایشان» )

۱۴ –  نمونه ای از نظرات منصور حکمت در رابطۀ با مطالب فوق الذکر؛ « مگر آموزش سوسیالیستی، کمونیسم، سازمانیابی طبقه و رابطۀ حزب و طبقه،از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود؟ که ما مثلأ بیائیم روی کارگران دهۀ ۴۰ و ۵۰ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ۷۰ . ۸۰ ایران به قدرت برسیم؟»( برگرفته شده از متن مکتوب شدۀ سخنرانی منصور حکمت در کنگرۀ دوم حککا،آوریل ۱۹۹۸)

۱۵ – حزب و قدرت سیاسی از منصور حکمت

۱۶ – بخشی از سخنرانی منصور حکمت در کنگرۀ دوم حککا ( مضمون آن سخنرانی بعدها بصورت مکتوب ارائه شد) – خط های تآکید از من میباشد.

۱۷ – در اینمورد به مقالۀ حزب کمونیست و عضویت کارگری از منصور حکمت که در سال ۱۳۶۸ نوشته شد،مراجعه شود.

۱۸ – حزب و قدرت سیاسی از منصور حکمت

۱۹ – ( نامبرده در سخنرانی خویش در پلنوم حککا در نوامبر ۱۹۹۸ در بحثی که تحت عنوان حزب و جامعه ،از گروه فشار تا حزب سیاسی ارائه داده بود،فراخوان باز کردن درهای حزب ،بمنظور جذب اعضای بیشتری به آن را داده بودو در آن رابطه با اتکاء به جایگاه انحصاری کادر هادر ادارۀ امور حزبی گفته بود « هرکس که دوست دارد میتواند عضو حزب کمونیست کارگری شود».او بلافاصله در رابطه با نظر خویش در آنمورد گفته بود « اگر این نیروها و مطالبات و تمایلات را دور خود جمع کردیم،چه تضمینی هست حزب آنها نشویم،فقط حزب آن کارها نشویم. اینجاست که آنطرف قضیه را باید تأکید کنم……………………………………………..این حزب باید یک لایه کادری داشته باشد که این حزب را هدایت میکند،باز تولید میکند،به مسائلش میرسد، رشدش میدهد. کسانی که تمام نقشه را دارند،تمام بحث را دارند. انتهای افق را ببینند و تعهد تئوریکی تعلق فکری و آرمانی شان قوی و کامل باشد…..» ( حزب و جامعه از منصور حکمت؛ قسمت مربوط به -حزب مارکسیستی_حزب اجتماعی)

نظر فوق بخشی از همان تئوری اعمال سروری «تخبگان»است که بنا بر آن هم دیگر اعضای حزبی و هم طبقۀ کارگر  همچون سیاهی لشکر تحت فرماندهی کادر های حزبی بشمار میآمدند.)

۲۰ – مربوط به مقالۀ «حزب و قدرت سیاسی » از منصور حکمت

۲۱ – مربوط به متن مصاحبۀ منصور حکمت با نشریۀ همبستگی شمارۀ ۵۴ دسامبر ۱۹۹۴

۲۲ –    ”        ”         ”        ”        ”         ”         ”         ”       ”     ”       “

۲۳ –  از مقالۀ « حزب و جامعه – مکانیسمهای اجتماعی قدرت » مربوط به سخنرانی منصور حکمت در پلنوم حککا ( نوامبر ۱۹۹۸) .بعدأ مضمون آن سخنرانی تحت عنوان فوق الذکر مکتوب وارائه شد.

۲۴ –  حزب و جامعه از منصور حکمت

۲۵ – مربوط به مقالۀ « حزب و قدرت سیاسی» از منصور حکمت( خط تأکید از من است)

۲۶ –  در اینمورد به مقالۀ « حزب و قدرت سیاسی » :بخش ( راجع به بحث فعال و قابل چشمگیر اپوریسیون) مراجعه شود  که در آنجا نامبرده چنین اظار نظر کرده بود « شما اگر به نیروی اپوزیسیون در خارج تبدیل شوید و اگر تشکیلات ما ۶۰ تا ۷۰ نفر را به کار داخل اختصاص بدهد و بقیه خارج از کشور را روی سرشان بگذارند و هر کس آوازۀ این حزب را شنیده باشد ما به یک معنی بخش فعال اپوزیسیون هستیم. چون فردا در یک روزنامه داخل مینویسند که فلان کس از حزب کمونیست کارگری ایران به یک جلیه ای رفت و جواب فرخ نگهدار را داد و آبرویش رابرد یا……»

۲۷ – قسمتی از نوشتۀ منصور حکمت تحت عنوان « حزب و قدرت سیاسی»