در دفاع از رویکرد لنینی و در نقد “چرا منشور مطالبات پایه ای طبقۀ کارگر؟” نوشتۀ آقای محسن حکیمی

مقدمه

 

من در مقاله ای قبلی در ژانویۀ ۲۰۰۸ ، با تیتر »در دفاع از درک لنینی و نقدی بر "سوسیالیسم بورژوایی و …" نوشتۀ آقای پایدار«، ضمن نقد آن مقاله و اثبات بیهودگی و بی پایگی مستدلات این جریان فکری در حملاتشان به درک لنینی گفتم : "در مورد مقالۀ آقای حکیمی » بازخوانی به رویکرد لنینی…« باید منتظر اتمام آن شد، اما از زمینه چینی آن پیداست که آنهم ره به همین وادی دارد." حالا این انتظار بسر رسیده است. آقای حکیمی با انتشار این مقالۀ جدید که گویا در ادامۀ آن اولی است (البته با سر تیتری دیگر) کمک شایانی به اثبات پیش بینی من کردند. من در اینجا تلاش میکنم به خواننده نشان دهم، همانطور که حدس زده بودم، این یکی هم در مقابل درک لنینی، نقد باارزشی برای ارائه دادن ندارد و مانند قبلی در سطح تحریف، جعلیات ودر بهترین حالت بدفهمی باقی میماند.

نکتۀ اساسی یی که خواننده در اینجا باید مد نظر داشته باشد این است، همانطور که پیشتر در مقالۀ قبلیِ یادشده در بالا هم متذکرشدم، که طرح اینگونه نقدها از زاویۀ پالایش آگاهی موجود طبقۀ کارگر از ادراکات انحرافی و در راستای حدت مبارزۀ طبقاتی میباشد. اما این نه به این خاطر است که اینها حرفهای جدیدی در تاریخ جنبش کارگریند، بلکه به این دلیل که همان آلودگی های نظری که نسلهای پیشین سوسیالیسم علمی با آنها دست و پنجه نرم میکردند دوباره و دوباره، باقتضای شرایط سیاسی اجتماعی روز سر بر میآورند، البته هر بار بشکلی مسخ شده تر و مغشوش تر. این وظیفۀ کمونیستهای انقلابی است که هر بار آنها را بیرحمانه به باد انتقاد گرفته و به زباله دان تاریخ، یعنی از همانجایی که آمده اند، بازپس بفرستند.

 

اصل قضیه

 

آقای حکیمی در مقالۀ اولشان به لنین نمی پردازند و ما هم به همین جهت در اینجا وقتی با آن تلف نمیکنیم. ایشان در این مقالۀ دوم تلاش دارند که به این قولشان عمل کنند و از همین رو نیز موضوع نقد این مقاله میباشد، اما ما از تمام حواشی و مطالب فرعی موجود در این مقاله عبور میکنیم و برای طولانی تر نشدن مطلب فقط به نکاتی خواهم پرداخت که در مقالۀ ایشان سعی در باصطلاح بحث اثباتی و استدلالی علیه رویکرد لنینی شده است، زیرا نکات دیگر موضوع بحث این مقاله نمیباشند.

ایشان پس از کارگر کارگر کردنهای فراوان و استفاده از کلمات لغو کار مزدی بدفعات، در تلاشند که با آوردن نقل و قولهایی از مانیفست و نقد برنامۀ گوتا به ما اثبات کنند که از آنجایی که در فاز نخست جامعۀ کمونیستی ( که به سوسیالیسم معروف شده)  استثماری وجود ندارد پس دولتی هم نمیتواند وجود داشته باشد. این را به مارکس نسبت میدهند! و لنین را در مقابل آن قرار میدهند که معتقد بود که در جامعۀ سوسیالیستی هنوز ما از شر دولت به طور کامل خلاص نمیشویم و شکلی از آن هنوز موجود خواهد بود. از اینجا نتیجه میگیرند که مارکس و لنین در این مورد هم عقیده نبوده اند. حالا باید دید که آیا این استدلال واقعیت دارد یا نه! ما از لنین شروع میکنیم. این کاملأ صحت دارد که لنین معتقد بود که در فاز پائینی کمونیسم(از این به بعد سوسیالیسم) دولت بطور کامل از بین نمیرود. اما آیا این مغایر با دریافت مارکس است؟ البته که نه. و حکیمی هم درست در همینجاست که تقلب ادبی خود را به نمایش میگذارد تا بدین وسیله مارکس و لنین را در مقابل هم قرار دهد. ما باید مسیری را که ایشان پیموده اند دنبال کنیم تا نشان دهیم در کجای قضیه، همانند شعبده بازی که در یک چشم بهم زدن واقعیت را از دید بیننده پنهان میکند، تردستی خود را اعمال میکند. حکیمی میگوید " اما، به نظر مارکس، این دولت صرفا روبنای گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم و وسیله صرف برای برپایی جامعه کمونیستی است، که در آن نه تنها دولت کارگری بلکه هیچ گونه دولتی وجود ندارد. مارکس این جامعه بدون دولت را به دو مرحله پایینی و بالایی (یا اول و دوم) تقسیم می کند." (تأکید از من است).

اما آیا آقای حکیمی در اینجا از مارکس بطور مستقیم فاکت میآورد؟ خیرـ مارکس در هیچ کجا مستقیمأ چنین چیزی را نگفته و در واقع از یک دیالکتیسین هم چنین چیزی بعید است. اما این مشکلی نیست، چون یک مارکسیست میتواند با سلاح سوسیالیسم علمی که آموزگاران مارکسیسم در اختیارش گذاشته اند اوضاع و احوال معین را تا آنجا که شرایط عینی اجازه میدهند تجزیه و تحلیل کند واز آن نتایج تئوریک بیرون بکشد تا از عهدۀ تغییرشان برآید. پس چون مارکس و انگلس خود مستقیمأ به این نکته اشاره نکرده اند، باید با استدلال به نتیجه گیری رسید. اول ببینیم حکیمی چگونه اینکار را انجام میدهد. او بعد از اینکه توضیحات مارکس در مورد فاز پائینی و بالایی کمونیسم در نقد برنامۀ گوتا را با کمی تلخیص لیست میکند (از همین جهت هم بهتر است خواننده به خود این اثر رجوع کند)، او میبایست اینچنین میگفت ــ اشتراکی شدن وسایل تولید و باقی ماندن »حقوق بورژوایی« بدلیل تقسیم طبق کار در اولی و از میان رفتن تبعیت انسانها از تقسیم کار و تبدیل کار به یک نیازی انسانی در دومی ــ او نقل و قولی از لنین میآورد که بدرستی نشان میدهد که لنین معتقد به نوعی از دولت در سوسیالیسم است( هر چند در اینجا نیز دقیقأ به مفاد آنچه که لنین میگوید توجه ندارد). حکیمی در ادامه میگوید: " پرسش این است که اگر در این مرحله طبقات از میان رفته اند و دیگر استثمار وجود ندارد چه ضرورتی برای دولت وجود دارد؟ دولت یا سازمان برنامه ریزی استثمار نیروی کار و دفاع از آن است – که در این صورت بورژوایی است – یا سازمان مبارزه با این استثمار برای امحای آن است – که در این حالت کارگری است. در هر دو حالت، وجود دولت به معنای وجود استثمار است. چگونه ممکن است که استثمار ازمیان رفته باشد اما دولت کماکان وجود داشته باشد؟(تأکید از من است)

در اینجا حکیمی اوج دترمینیسم، خشک مغزی متافیزیکی و آنارشیسم خرده بورژوایی خود را یکجا بنمایش میگذارد. برای او این مراحل عدیدۀ رسیدن به کمونیسم مانند صحنه های مختلف یک تئاتر یک