در باره ی نزدیکی دول ایران و آمریکا

در حاشیه مذاکرات دیروز دول ایران و آمریکا در ژنو و واشنگتن

در باره ی نزدیکی دول ایران و آمریکا

مصاحبه با رفیق مازیار رازی انتشار یافته در شماره ۲۲ میلیتانت

رفیق مازیار با سلام و تشکر از شرکت در مصاحبه مجدد با نشریه میلیتانت. می خواستیم در مورد روابط یا نزدیکی اخیر دول ایران و آمریکا از شما سؤالاتی کنیم. چند روز پیش رسانه ها اعلام کردند که ریچارد هولبروک، نماینده ویژه رئیس جمهوری آمریکا در امور افغانستان و پاکستان ملاقاتی  با محمد مهدی آخوندزاده، معاون وزیر امور خارجه ایران داشته و آن دو در فضایی صمیمی با هم دست داده اند. به گفته خانم کلینتون، آقای هولبروک و آقای آخوندزاده قول داده اند که در آینده تماس خود را حفظ کنند. اگر این خبر صحیح باشد، پس از سال ها این نخستین بار است که ملاقاتی میان مقامات ایران و آمریکا در این سطح صورت می گیرد. آیا این رابطه پیش درآمدی است که نزدیکی سیاسی دول ایران و آمریکا در دوره ی آتی؟

با درود به شما و خوانندگان نشریه میلیتانت. بله پس از انتخاب اوباما به ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا، اقدامات مشخص دو جانبه ای برای برقراری روابط نزدیک سیاسی بین این دو دولت مشاهده شده است. سخنرانی روز اول عید اوباما و پاسخ خامنه ای به او نمایانگر این جهت گیری بود. البته باید ذکر کرد که این روابط از مدت ها پیش آغاز شده است. در زمان ریاست جمهوری بوش. اما برای آماده کردن اذهان عمومی دولت ایران اکنون تحت لوای اینکه اوباما خواهان تغییر در سیاست آمریکا نسبت به ایران است، برقراری روابط حسنه را توجیه خواهد کرد. اگر به سخنرانی اخیر خامنه ای توجه کنیم می بینیم که با وجود ظاهری نقادانه به پیام اوباما، خواهان اقدامات عملی تغییر از سوی او شد و اعلام  که اگر تغییری مشاهده شود او هم با برقراری ارتباط موافق است. این سخنان البته برای آماده کردن پایه های حزب الله در ایران ایراد شده که ارتباط آتی را عملی کند.

اشاره کردید که این روابط از مدت ها پیش آغاز شده است. منظورتان این است که در دوره پیش که تهدیدات حمله نظامی از سوی دولت آمریکا یا اسرائیل، درست نبوده است؟ لطفا در باره مواضع پیشین خود توضیحاتی مفصل تر بدهید.

بله به نظر من چنین است. قریب ۴ سال پیش در ۱۷ بهمن ۱۳۸۴ زمانی که اکثر سازمان های اپوزیسیون از "حمله نظامی قریب الوقوع" آمریکا صحبت به میان آورده و اعتراضات "ضد جنگ" و "نه به جنگ" سرداده و تا همین اواخرتمرکز انرژی خود را به این موضوع نهاده بودند، در مقاله ی  درباره تهدیدهای آقای بوش و جنگ "قریب الوقوع" نظامی آمریکا چنین پیش بینی شد:

"بر خلاف گفتار بوش انگیزه اصلی برای تهاجمات نظامی به عراق (و احتمالا ایران) به ارمغان آوردن «دموکراسی» و آزادی نیست! دموکراسی تحمیلی بر عراق را مشاهده کردیم! یکی از انگیزه های مهم حمله نظامی آمریکا به خاک عراق (و حمله احتمالی به ایران) دسترسی به منابع نفتی این کشور ها است. شرکتهای نظیر ِاسو، تکزاکو، هالی برتون (که «دیک چینی» معاون رئیس جمهور آمریکا  حدود ۶۰۰ هزار دلار در سال از آن شرکت حقوق می گیرد)؛ و سایر شرکتهای نفتی از توفیق این تهاجم نظامی ذینفع بوده و درآمد نفتی خود را برای سال های سال افزایش خواهند داد. اما علت اصلی حمله نظامی، صرفاً «نفت» نیز نیست.  انگیزه اصلی را بایستی در بحران اقتصادی عمیق نظام امپریالیستی آمریکا جستجو کرد.

اقتصاد آمریکا از بهار سال ۲۰۰۰ (۱۸ ماه پیش از  واقعه۱۱ سپتامبر) ، پس از یک دهه رونق اقتصادی، دچار بحران عمیقی شد. نشانه این بحران اقتصادی در سقوط تدریجی بازار بورس «نسدک» (Nasdac )  که شامل سهام بسیاری از شرکتهای تولیدی به ویژه  کامپوتری بود، نمایان شد؛ همچنان «داو جونز اینداستریال» (Dow Jones Industrial ( زیر ضرب بحران اقتصادی رفت. بازار بورس نسدک تا سال ۲۰۰۱ در حدود ۳ تریلیون دلار از ارزش خود را از دست داد. امروز این رقم به ۴ تریلیون دلار رسیده است. بسیاری از سهام داران، سرمایه های کلان خود را از دست دادند. تولید صنایع بزرگ  سیر نزولی را آغاز کرده و بیکاری بی سابقه ای گریبان کارگران و کارکنان کارخانه ها و شرکت ها را گرفته است. میزان بیکاری، چند ماه پیش از سپتامبر ۲۰۰۱، از ۳ درصد به ۵ در صد افزایش یافت. تنها در مدت دو سال ریاست جمهوری بوش ۲ میلیون نفر بیکار شدند. این ارقام حداقل در دو دهه گذشته بی سابقه بوده اند.

دوره اخیر، پایان دوره «طلایی» سیاستهای «نئو لیبرال» جناح محافظه کار را نشان می دهد، که توسط ریگان آغاز شده و در دوره بوش پدر ادامه یافته و پس از فروپاشی شوروی تحکیم یافته بود. اما با آغاز دوره بحران اقتصادی، تمام نقشه های درازمدت دولت آمریکا به بن بست رسید.  در نتیجه، در دوره پیش از واقعه ۱۱ سپتامبر، نظریه پردازان هیئت حاکم آمریکا دست بکار شده تا سیاست های «نوینی» را برای حل این بحران عمیق اقتصادی ارائه دهند. اما سیاست های طرح شده، چندان نوین نیز نبودند. اینها سیاست هایی بودند که از دو دهه پیش و به ویژه پس از فروپاشی شوروی از سال ۱۹۹۰ در میان هیئت حاکم آمریکا در جریان بوده است. آنچه امروز «دکترین بوش» نام گرفته است؛ ریشه در این نظریات دارد.

جناح «محافظه کاران نوین» یا جناح «شاهین» که امروز کل مقام های اجرایی هیئت حاکم را در کابینه بوش در دست گرفته، از دهه پیش بر این باور بود که برای جلوگیری از بحران های اقتصادی نظیر ۱۹۳۰ در آمریکا، می بایستی که پس از دوره جنگ سرد و فروپاشی بلوک شرق، به شکل یک سویه (unilateral) به مسایل جهان برخورد کرد.  مهره ها ی اصلی این نظریه افرادی مانند پال والفوویچ (نظریه پرداز اصلی) – معاون دونالد رامسفیلد؛ ریچارد چینی- معاون رئیس جمهور؛ دونالد رامسفیلد- وزیر دفاع؛ ریچارد پرل- مشاور رئیس جمهور؛ کاندولیزا رایس – وزیر امور خارجه؛ هستند. این باند سیاسی در مقابل جناح «کبوتر» که مدافع برخوردی متعادل و چندین سویه (multilateral ) به مسایل جهانی بودند، قرار گر فت.

این نظریات توسط این باند از سال ۱۹۹۱ به شکل علنی ارائه شد. برای نمونه ریچارد چینی، وزیر دفاع وقت در کابینه بوش پدر، خطاب به کمیسیون دفاع سنا در ۲۱ فوریه ۱۹۹۱ در آستانه حمله نظامی به عراق چنین اظهار داشت: "این جنگ پیش درآمدی بر نوع منازعاتی است که ما احتمالاً در عصر جدید با آن سروکار خواهیم داشت….غیر از آسیای جنوب غربی، ما در اروپا، آسیا، اقیانوس آرام و آمریکای لاتین و مرکزی نیز مناف