گزارش داستایوسکی از اعدام خود

ادبیات اسارت ؛ توبه ، پشیمانی و تجدیدنظر .

داستایوسکی ، نویسنده روس و یکی از غولهای ادبیات جهان ، در جوانی به اتهام هواداری از آنارشیسم اجتماعی ، ابتدابه اعدام محکوم شد . او سپس به حبس ابد و سرانجام بعد از ده سال اسارت و کار اجباری آزاد گردید. وی در نامه ای از سال ۱۸۴۹ بعدازلغوحکم اعدامش به برادر خود چنین مینویسد – ادامه‌ی خواندن

انقلابی کبیر ، رقیب و منتقد مارکس بود

چپها مبارزان دیگر را فراموش نکنند .

باکونین ، انقلابی کبیر روس میان سالهای ۱۸۷۶-۱۸۱۴ زندگی نمود . سرنوشت او تشکیل شده بود از مبارزه ، مقاومت ، فرار ، تبلیغ ، افشاگری ، زندان ، تبعید ، دریافت حکم اعدام و غیره . او در روسیه و دراتریش آنزمان دو بار به اعدام محکوم شد ولی بر اثر فرار توانست جان سالم بدر برد . باکونین از سال ۱۸۶۸ خودرا رسما آنارشیست نامید گرچه از نوع اراده گرایانه آن . او در لندن با مارکس و در پاریس با پرودن شخصا آشنا گردید . در پایان دوره انترناسیونال اول قطب مخالف مارکس بود . هشت سال بعداز آشنایی آندو جنبش کمونیستی و جنبش آنارشیستی از هم جدا شدند . از طریق او مکتب آنارشیسم یک جنبش توده ای انقلابی گردید . باکونین دردرجه اول یک عملگرا بود تا یک نظریه پرداز . در زمان او آنارشیسم به خیابانها رسید . او میگفت انقلاب بدون هدف خیانت است . ادامه‌ی خواندن

زنان سیاسی مبارز قاره پیما

ایما گلدمن (۱۹۴۰ – ۱۸۶۹ ) ، زن مبارز انترناسیونالیست آنارشیست روس ، ریشه های آلمانی یهودی داشت . او در سن ۱۷ سالگی در سال ۱۸۸۵ همراه خواهرش به امریکا مهاجرت نمود و در آنجا کارگر کارخانه و پرستاربیمارستان شد . وی در طول زندگی انقلابی پر فراز و نشیب اش شخصا در کشورهای روسیه و امریکا و انگلیس و کانادا و فرانسه و اسپانیا با زندگی پرولتاریا از نزدیک آشنا گردید . او از نوجوانی با محافل سوسیالیستی و آنارشیستی آشنا شد و به مطالعه فشرده آثار یوهان ماست پرداخت . ماست یک سوسیال دمکرات سابق آلمانی بود که بعدا رهبر تئوریک بخشی از آنارشیستهای آمریکا شده بود . ایما گلدمن در سال ۱۸۶۹ در ایالت کوفنو در روسیه تزاری بدنیا آمد و در سال ۱۹۴۰ در حین یک سفر برای سخنرانی در شهر تورنتو کانادا درگذشت . همسر اول او آنارشیست معروف مهاجر ، آلکساندر یرکمن بود . ادامه‌ی خواندن

زیبایی آنارشیسم ، – و خودشیفتگی خرده بورژواری

کلمنکاو ، متفکر غربی، میگوید برای آنهایی متاسفم که در بیست سالگی آنارشیست نبودند . جک لندن مینویسد معمولا کلمه اتوپی کافیست تا دشمنان به محکوم کردن یک ایده بپردازند . آنارشیسم فعلی مدعی است که آن عمل است تا تئوری . هیچ زمانی اختلاف میان عملگرا و نظریه پرداز ، روشنفکر و انقلابی ، این چنین واضح نبوده .
جنگ طبقاتی آنارشیستها جنگی است علیه تمام طبقات . آنها حتی به جنگ اعلان جنگ نموده اند و به جای جواب ، به طرح سئوالات میپردازند .آنها ادعای پاسخ را به فیلسوفان و شارلاتانهای سیاسی واگذار کرده اند و ضد تمام فرمهای فشار که خاص جامعه مدرن بورژوایی است ، هستند ؛ از جمله – مردسالاری ، برتری نژاد سفید ، کاپیتالیسم ، کمونیسم دولتی ، ارتجاع و دگماتیسم دینی ، همجنس ستیزی ، و غیره . ادامه‌ی خواندن

عطر زنان ، بوی باروت بود آنزمان

  عطر زنان ، بوی باروت بود آنزمان .

نصرت شاد

فمنیسم آنارشیستی وحدت آنارشیستها و فمنیستها در غرب بود . آنها میگویند که آزادی زنان وابسته به نابودی کاپیتالیسم ، دولت انحصاری مقتدر مرکزی ، امتیازات مردسالارانه و تسلط دین بر دولت و جامعه است . زنان و طبیعت از نخستین قربانیان نظام سرمایه داری مردسالار هستند . فمنیسم آنارشیستی خواهان سوسیالیسم دمکراتیک شورایی است . آنها در جستجوی آلترناتیوهایی برای جامعه کاپیتالیستی و ساختارهای هیرارشی و سلسله مراتبی مردسالار مخالف سودجویی ، استثمار و فشار اقتصادی هستند و علنن مخالف سرمایه داری گلوبال و امپریالیسم غربی اند . اینها در راه فمنیستی کردن جنبش اجتماعی فعالیت میکنند . ادامه‌ی خواندن

زبان مشکل آثار وافکار هابرماس 

هابرماس ، متولد ۱۹۲۹ میلادی ، فیلسوف پست مدرن ، یکی از جامعه شناسان مهم نیمه دوم قرن بیست در آلمان است . نوشته هایش زیر تعثیر انسانشناسی فلسفی ، میان جامعه شناسی و فلسفه دور میزنند . تعثیر آدرنو روی او موجب شد که از چپ هایدگری بسوی مارکسیسم رویزیونیستی برود . درک آثار و نوشته های او بدلیل زبان خاص علمی وی قدری مشکل است . موضوع مورد علاقه هابرماس ، اخلاق مدرن است گرچه فلسفه او نوعی ” تئوری انتقادی ” است . او موجب خروج مکتب فرانکفورت از بن بست بدبینی و نا امیدی گردید . وی اشاره میکند که تحولات و تغییرات دمکراتیک اجتماعی در عصر ما بدون انقلاب نیز ممکن است .  ادامه‌ی خواندن

فلسفه شوپنهاور ؛ شرق گرا یا شرق زده ؟

شوپنهاور (۱۸۶۰-۱۸۸ ) فیلسوف آلمانی ، زیر تعثیر بودیسم و فلسفه کهن هند و عرفان مسیحی بود . او خود را میزانتروپ یعنی دشمن انسان میدانست گرچه به بشریت عشق میورزید . از نظر تاریخی شوپنهاور نمی توانست پرچمدار یک تئوری نجات و یا آزادی بخش باشد . وی در آغاز مخالف دمکراسی و در پایان عمرخود مخالف انقلاب ۱۸۴۸ آلمان بود . شوپنهاور میگفت که او و فرهنگ عصرش باهم سازگاری ندارند . او خود را امپراتور ناشناخته فلسفه آینده می نامید . از نظر او انسان تنها موجودی است که از مرگ حتمی خود باخبر است . شوپنهاور قبل از مارکس به از خودبیگانگی و ترس انسان در رابطه با طبیعت و انسانهای دیگر اشاره کرده بود .  ادامه‌ی خواندن