فلسفه لایبنیتس،- نبوغ تئوری، انحطاط عقیده

Leibniz,Gottfried.1646- 1716

فلسفه لایبنیتس،- نبوغ تئوری، انحطاط عقیده.

فیلسوف اشرافزاده روشنگر، در خدمت حاکم بافرهنگ.

از لایبنیتس، فیلسوف آلمانی ۴ قرن پیش، چه انتظاراتی میتوان داشت؟ او یک اشرافزاده و زمیندار کلان در میانه عصر نو اروپا، و مهمرین فیلسوف عبور از قرن ۱۷ میلادی به قرن ۱۸ بود. مورخین لیبرال سیر اندیشه، او را یکی از مهمترین متفکران در زمینه های: علم، تکنیک،فلسفه، ریاضی، و اختراعات نامیده اند. وی در رشته های: فلسفه، منطق، ریاضی، فیزیک، و الاهیات، خالق نظرات و کشفیاتی جدید بود. لایبنیتس بعنوان متفکر و فیلسوف؛ جون مهدی بازرگان ما، کوشید ایدههای الاهیاتی را با نتایج علوم تجربی آشتی دهد؛ ولی با ۴ قرن اختلاف زمان ! . جهانبینی و کوششهای عملی وی بیان تحولات ترقی خواهانه جامعه بورژوازی آنزمان اروپا بود. از نظر سیاسی وی هوادار حاکمان و شاهزادگان روشنفکر و علاقمند به فرهنگ است.

لایبنیتس در تئوری خداشناسی مدعی بود که جهان فعلی بهترین نوع ممکن است و خدا مسئول بی عدالتی ها و پلیدیها نیست؛ چون او به آزادی انسان ، برای انجام اعمال خیر و شر،باور دارد. وی خالق آثاری مهم در زمینه های: حقوق، طبیعت شناسی، فلسفه، زبانشناسی، ریاضیات، سیاست و تاریخ بود. او عالم و متفکر آغاز دوره بورژوازی و خالق تحولاتی جدید در بسیاری از حوزه های علوم بود. لایبنیتس در چهارچوب ایده آلیسم، خالق افکار دیالکتیکی در مقوله های: امکان، واقعیت، و تمایل بود. فلسفه اش تاثیر مهمی روی فلسفه کلاسیک آلمان گذاشت. او میخواست تمام دانش زمان خود را گردآوری کند، چون باور به وحدت علوم و دانش آنزمان داشت. وی را عالم وفیلسوف چند بعدی؛ با دانش جامع دائرت المعارفی نامیده اند. وی بجای زندگی آرام معلمی و استاد فلسفه بودن، علاقه به شور و تلاطم در زندگی اجتماعی داشت. او سالها: دیپلمات و مشاور و کتابدار و مسافر و رفیق باز و مخترع و سیاستمدار بود.

لایبنیتس در کنار دکارت و اسپینوزا مهمترین نماینده راسیونالیسم قرون ۱۸ و ۱۷ میلادی بود و میگفت: عقل در پروسه شناخت، مهمتر از قوا و تجربیات حسی است. وی علاقمند به مطالعه فلسفه فرانسوی و امپریست های انگلیسی و اندیشه های اسپینوزای هلندی و راسیونالیسم اروپایی بود. فلسفه خوشبینانه او تحول و ترقی انسان را بسوی تکامل و تغییر، پیش بینی میکرد، چون در نظر او انسان هم از نظر اندیشه و هم از نظر اخلاق در اجتماع و در جامعه؟ بسوی تکامل عظیم، در حال پیشرفت است. در تئوری “تئودیزی” و خداشناسی او، خدا نه میخواهد و نه میتواند مانع زشتی ها و بی عدالتی ها مانند: تنفر، بیماری، مرگ، جنگ، و غیره شود؛ چون آنان مربوط به بخشی از زندگی انسان آزاد و رها هستند! گرچه وی هیچگونه به پرسش: چگونه خدای عالم، قادر، رحمان و رحیم با خدای بی مسئول در مقابل زشتی ها و بی عدالتی ها، با هم سازگار هستند!؟

لایبنیتس میگفت گرچه محدودیت ها و تراژدی های عمر انسان در جهان بخشی از عیب و ضعف های متافیزیکی هستند؛ با این وجود جهان حاضر بهترین جهان ممکن است. از طرف دیگر چون انسان تصویر و همزاد خداست، میتواند حقایق الهی و ابدی را بشناسد، و تمام علوم باید مانند و بر اساس سیستم ریاضی بنا شوند. لایبنیتس خالق یکی از اصول مهم منطق است و میگفت: هیچ چیز بدون منطق نیست. این ادعای او اصل مهم: منطق، تفکر، و کل واقعیت، شد. وی میگفت فرق میان حقیقت عقلی و حقیقت واقعی، مهم است. حقیقت واقعی ناشی از تجربیات حسی است، حقیقت عقلی شامل اصول ریاضی و اصول منطقی است.

افکار لایبنیتس مخصوصا روی متفکران عصر روشنگری آلمان مانند: کانت، لسینگ، هردر، و ولف اثر گذاشت. او در کنار متفکران و دانشمندانی همچون: کپلر، کپرنیک، برونوی شهید، گالیله، و نیوتون، که بین سالهای ۱۷۲۷-۱۵۴۳ میلادی فوت کردند، در طول ۲ قرن، نقش مهم و اساسی در تکمیل فهم جهان بر اساس علوم تجربی داشت. لایبنیتس مانند راسیونالیست های فرانسوی، شناخت را در ریاضیات ممکن میدانست، او ولی بعد از شکست به متافیزیک فلسفی بازگشت. در نظر وی ریاضیات فقط یک متد شناخت؛ یعنی یک واسطه است.

ساختارفکری لایبنیتس، آخرین سیستم راسیونالیستی است که کوشید به پرسش: چگونه میتوان جهان را شناخت؟ جواب بدهد، و خدا را مورد بحث قرار دهد. بعد از او فیلسوفان دیگری مانند روسو و کانت محدودیت این ساختار فکری را مورد نقد قرار دادند و عقل بعنوان تنها نیروی شناخت را انکار کردند. لایبنیتس منکر جمله امپریست ها یعنی: هیچ شناختی غیر از شناخت قوای حسی وجود ندارد، بود. یعنی قبل از شناخت حسی باید ساختارهای فکری وجود داشته باشند؛ چون روح و روان اندیشمند به شناخت میرسند. سیستم فلسفی لایبنیتس در میانه عصر جدید موجب تشکیل بهتر ساختار “اعتماد به نفس” انسان نوین آنزمان به خود شد. با کشفیات و شناخت زمان میان سالهای ۱۷۲۷-۱۵۴۳ میلادی، کره زمین دیگر محل زندگی انسان و مرکز جهان و کائنات نبود؛ بلکه در میان جهان نا متناهی و ناشناخته همچون زره ای کوچک پرتاپ شده بود؛ یعنی انسان در فضای کائنات و خارج از زمین، بی وطن و معلق و سرگردان شده بود. لایبنیتس از طرف دیگر میگفت: انسان آینه کائنات است و ۳ مقوله: اتم، انسان، و جهان، سه شکل ساختاری مهم هستی هستند.

فلسفه غرب برای شناخت ۲ راه را پیمود: عقلگرایی و تجربه گرایی. دومی میگفت قوای حسی از طریق عقل میتوانند به نتیجه برسند؛ ولی همه اجزاء هستی قابل شناخت نیستند؛ یعنی شناخت محدود است؛ آنطور که دکارت و اسپینوزا میگفتند. متدهای ریاضی میتوانند به هر تضاد و تناقضی پاسخ دهند. عقلگرایی نباید دچار تضاد و تناقض بشود. هر دو راه شناخت در قرن روشنگری مورد نقد و بررسی قرار گرفتند. لایبنیتس پیش از قرن ۱۸ میلادی کوشید در چهارچوب سیستم فکری راسیونالیستی هر دو راه شناخت را بهم نزدیک کند. او میگفت مفهوم خدا مهمترین پدیده بخش هستی است. آن نه بخاطر نیروی محرک جهان بقول ارسطو، و نه بدلیل ارباب و حاکم تاریخ بودن؛ بقول آگوستین مسیحی، بلکه بدلیل اینکه او دلیل حلقه اتصال جهان نامتناهی را: ذهن انسان به اضافه عینیت جهان و اشیاء میدانست.

از اینکه از لایبنیتس ۱۵۰۰۰ نامه بجا مانده، و وی با ۱۰۰۰ نفر از مشاهیر ادب و فرهنگ و اندیشه زمان خود در ۴ قرن پیش ارتباط مکاتبه ای داشته؛ نشان میدهد که قشر مرفه اریستوکراتی فرهنگی در اروپا چقدر نسبت به قارهها و کشورهای دیگر پیشرفته تر بودند. مثلا در قرن دهم شمسی در ایران کدام شاعر یا سیاستمدار و هنرمند با هزار نفر از طریق نامه و مکاتبه تماس داشته!؟ لایبنیتس بین سالهای ۱۷۱۶-۱۶۴۶ میلادی در آلمان زیست. پدرش استاد فلسفه و یکی از اشراف و زمینداران ایالتی ولایتی آنزمان  بود. وی در دانشگاه به تحصیل: فلسفه، حقوق، و ریاضیات پرداخت، او شخصا با نیوتون  انگلیسی و اسپینوزای هلندی دیدار کرده بود. وی سالها کتابدار دولتی یکی از حاکمان منطقه خود بود. بی دلیل نیست که این جناب لایبنیتس آلمانی، جهان زمان خود را بهترین جهان ممکن میدانست ؛چون برای او: ابر و باد و مه و خورشید و فلک، همه در کار بودند تا او در رفاه و آسایش به تفکر و اندیشه و سیاست بپردازد.

تئوری “موناد”های لایبنیتس، غیرعلمی ترین بخش فلسفه جهان، خداشناسی و سیستم فکری او در ۴ قرن پیش است؛ که در طول قرون گذشته از نظر علمی ثابت نشده و حتی فراموش گردیده است. مونادها به ادعای وی اتم هایی هستند که دارای روح و روان هستند. خدا و جهان و کائنات میتواند یک موناد باشند، ویک موناد میتواند به پیچیدگی و توانایی و شبیه یک خدا یا جهان و کائنات باشد! موناد ها به نقل از لایبنیتس، مستقل از هم عمل میکنند،ولی مشمول قوانین الهی هستند، آنها مستقل از زمان و مکان و قانون علیت رفتار میکنند. مونادها دارای صفات و توانایی هایی مانند: احساس، خاطره، حافظه ، تفکر و اندیشه هستند. خدا عالیترین شکل یک موناد است و خلاف اتم ها تقسیم ناپذیر هستند. مونادها تشکیل دهنده جهان غیرزنده میباشند. خدا برنامه ریز و مدیر و فرمانده همه موناد ها است. فقط خدا میتواند در یک جهان فراطبیعی، مونادها را خلق کند. مونادها مادی نیستند بلکه واحدهای ریز روحی-روانی هستند؛ یعنی اتم های غیرمادی؛ ولی دارای روان و احساس. هر مونادی آینه انعکاس جهان و کائنات است.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate