تعمیق درک کمونیستی از آزادی و عبور از لنین ٬ پاسخ چهارم به شاهو پیرخضرائیان

مقدمه برای خواننده:
خواننده گرامی که  تا بحال مجموعه بحثهای من با تعدادی از رفقا و دوستان را در موضوع نقد لنین و آزادی دنبال کرده ، شاید متوجه شده باشد که این بحث ، خودش بحث می آورد و شاخه به شاخه می شود. طبیعی هم هست که اینطور بشود. نقد لنین خودش تابوست و شکستن تابوها به موضوع، محدود نمی شود. “راهیان معید سرخ” و نگهبانان تقدس “لنینیستی” سرگردنه ایستاده اند تا از این مقدس دفاع کنند و دفاعشان عموما از طریق به زیر سوال بردن ناقد انجام می شود. تاکتیکهای دیگر را هم امتحان کردند. از جمله پرتاب بحث “حالا وقتش نیست”، ” لنین کشته که کشته که چی؟! چرا یقه لنین را می گیری مگر ترومن و هیتلر بیشتر نکشته اند”؟، “اینها تبلیغات جنگ سردی است”، “ترجمه ات غلط است”، “آزادی روز بناست و زیر بنا اصل است”، “برو بولتن شوروی را بخوان”…اینها مجموعه “دفاعیاتی” بود که ارائه شد! روکش این دفاعیات هم این بود که “لنین مظهر انقلاب سوسیالیستی و سمبل آزادی خواهی است”!
از جمله، بحث من در آوردی ” لنین خوب بود، استالین از آسمان افتاد پائین و بد شد” هم بعنوان قافیه مطرح گردید که اینهم پاسخ گرفت. اگر خواننده صبور باشد و بماند من در بحثهای اینده نمونه های دیگری از ضعفهای لنینیزم را ارائه خواهم داد. در این مسیر، مجبورم دو هدف را بطور موازی پیش ببرم:
اول: نقد خود لنین است و دوم: پاسخ به حامیان لنینیست لنین که لزوما به موضوع نقد لنین هم محدود نیست. طبیعتا چون تعداد نامه ها به منهم زیاد است و منهم در اینسوی میدان فعلا تنها، صبر بیشتر از سوی خواننده لازم است تا عناصر و اجزای این پازل را بتدریج کنار هم قرار دهد و به درکی کلی تر دست یابد.
رفیق عزیزم، شاهو یرخضرائیان از آن دوستانی بود که در مجموع اساس نقد و ریشه نقد را با دیدی مشابه من پذیرفت و در طی چهار سری بحث برخی اختلافاتش را هم در میان گذاشت. به دید من بتدریج ابهاماتی را هم که در بحثهای من دید کمتر شد و این نامه آخرش که بقول خودش “سخنی کوتاه و پایان بحثهایش در این زمینه است” شاهد اینست که با توافقی عمومی دارد صحنه را ترک می کند که مایه خوشحالی منست که رفیقی را در کنار خود خواهم داشت.
اجازه می خواهم به چند نکته ایشان اشاره ای داشته باشم:
شاهوی عزیزم،
نامه آخرتان بیشتر علامت تفاهمی عمومی در موضوع علت نقد لنین و لزومش برای پیشبرد کمونیزم کارگری در عرصه واقعی مبارزه برای ساختن جامعه آزاد و برابر بود. ما توانستیم پرده های ابهام را کنار بزنیم و بیشتر همدیگر را درک کنیم. در نامه آخرتان ، شما بوضوح لزوم نقد لنین و نقد مارکس و نقد همه دیگران را می پذیرید. نقدی که هدفش پیش بردن و تعمیق پراتیک و تئوری آزاد سازی جامعه از منجلاب سرمایه داری باشد. خواستگاه انسانگرا را محور و هدف و متد نقد اعلام می کنید که منهم به آن معتقدم و در نوشته هایم هم توضیح داده ام که کمونیزم قرن بیست و یکم باید بجای “رهبر محوری” و “ایدئولوژی محوری” بدنبال مسئله محوری باشد. حل مسئله انسان و پایان دادن به اسارتش کمونیزم مداخله گر و مدعی را از کمونیزمهای قلابی رهبر محور و ایدئولوگ شکست خورده جدا می کند. کمونیزم علمی و انسانی اینگونه روی پای خودش می ایستد و ابزاری می شود در دست انسانیت معاصر.
من نمی دانم “اختلافات زیادی ” که بین ما هنوز مانده چیست؟ انچه من فهمیدم رفع ابهامات و نزدیک شدن ما به هم بود. چند نکته ای را شما در این نامه مطرح کردید که منهم نظرم را می دهم:
الف: رابطه آزادی و جامعه طبقاتی
شما می پذیرید که رابطه ازادی با جامعه طبقاتی رابطه یکطرفه علت و معلولی نیست اما رابطه اسارت را با جامعه طبقاتی همچنان علت و معلولی می دانید! در حین اینکه اسارت را نقطه مقابل آزادی می دانید!
من در بحثهای گذشته توضیح دادم که آنها که وجود آزادی را مشروط به از بین رفتن جامعه طبقاتی می کنند در واقع می پذیرند که تا موقعی که جامعه طبقاتی هست، آزادی نیست و این توجیه تئوریک دیکتاتوری بخاطر ایجاد جامعه بدون طبقه است که اساس نظریه لنینی آزادی است!
اینکه لنین سرکوب کرد و اعدام را تئوریزه کرد دلیلش اینست که در جامعه طبقاتی امکان آزادی را منکر می شد. جتی مدعی بود که برای حذف جامعه طبقاتی باید دیکتاتوری کرد ، پلیس سیاسی داشت، اعدام کرد و “ترور سرخ” داشت تا “طبقات استثمارگر” حذف بشوند و وقتی حذف شدند، آنموقع دوران گل و بلبل آزادی فرا می رسد! همه این تئوریها که به پراتیک آنچنانی انجامید و سرکوب هم به “طبقه سرمایه دار” محدود نگردیدید و کارگرات “یاغی فریب خورده امپریالیزم” را هم به بالای دار فرستاد، ریشه تئوریکش همین ” اول جامعه بدون طبقه و دوم آزادی” بود!
من اینطور نظریه لنین را بر طبق پراتیکی که انجام داد می بینم و نقدش می کنم. رفتار انسانها ناشی از باورشان است و لنین استاد تئوری سازی حول اعمالش بود که البته کار و حرفه همه روشنفکرانست چه خودشان را روشنفکر بورژوازی بدانند و چه روشنفکر “پرولتاریا”!
بنابر این مخالفت من با یکسویه دیدن رابطه آزادی و نفی جامعه طبقاتی بخاطر نتیجه عملی این نظریه است وقتی به تاریخ حکومت لنین نگاه می کنم و می بینم یک چیزهای بدجوری عوضی است ! نزدیک به ۱۴۰ هزار اعدام طی پتجسال، اعدام ۱۴۰۰ نفر بعد از تسخیر شهر کارگری کرونشتاد و نابودی ملیونها زندگی بنام سوسیالیزم منرا واداشت به تاروپود این تئوریهای لنینی توجه کنم.
درست همینجا بود که مدعی شدم که ارتباط آزادی با جامعه طبقاتی نمی تواند ارتباطی یکطرفه باشد. آزادی را با ریشه روابط اقتصاد سیاسی و قدرت سیاسی و فرهنگ جامعه همپیوند یافتم. این طرح و نظریه، امکان می دهد که سوسیالیزمم ف سوسیالیزم عجین و مشروط به آزادی باشد و کسی نتواند آنرا تبدیل کند به “سوسیالیزم بدون آزادی”!
اینکه شما اسارت را ناشی از جامعه طبقاتی می دانید هم درست است اما در این بحث من چیزی را عوض نمی کند. داقل من اینطور می فهمم.
ب- “درک عامیانه از دیکتاتوری پرولتاریا” و درک لنینی و مارکسی
این ادعا که درک من از دیکتاتوری پرولتاریا “عامیانه ” است را می پذیرم و با کمال افتخار هم می پذیرم!
تاریخ واقعی نشان داد که لنین که مدعی درک “غیر عامیانه” از دیکتاتوری پرولتاریا بود، بطور واقعی سرکوب کرد، پلیس سیاسی درست کرد، ترور سرخ اعلام کرد و اعدام را توجیه تئوریک کرد! صاحب این تئوری “غیر عامیانه” به اصطلاح خودمان “گل کاشت”! بقیه اش را من تعارف می دانم! همه عاملان “دیکتاتوری پرولتاریا” از مائو بگیر تا فیدل کاسترو و “حکومتهای بلوک شرق” همه و همه “دیکتاتوری پرولتارشان” در عمل همان  واقعیت دیکتاتوری بود! مگر غیر از اینست! بنابر این تا همینجا مدعیان دیکتاتوری پرولتاریای غیر عامیانه به مدافعان آزادی بدهکار هستند و بدجوری هم بدهکارند!
من فیلسوفان را که فیلسوفانه برای این کلمه دیکتاتوری پرولتاریا ،  “عمق فلسفی” می تراشند نمی پذیرم. کلمه را مردم در زمان و مکان معین می سازند و می فهمند. اگر به تاریکی کسی بگوید روشنائی و مردم را به “درک غیر عوامانه از روشنائی که تاریکی است “رهنمون کند”، فقط خودش را گیج کرده و مردم را که “عوام هم هستند” سر کار گذاشته! کار منهم این خواهد بود که پزهای این فیلسوف پر افاده که کلمه عوام را بر عکس تعریف می کند روی سرش خراب کنم و به “عوام” که همان مردم کوچه و خیابان باشند هشدار دهم که قرار است قورباغه را بنام قناری سر بازار “فیلسوفان مارکسیست- لنینیست” قالب مردم کنند!
به همین علت است که من طرفدار درکهای عامیانه در سیاست هستم. همان درکهائی که علی موشه کارگر ۹ ساله و اصغر آقا تراشکار ۶۰ ساله که من کنارشان بوده ام، حالیشان شود. طبق آن درکها، دیکتاتوری یعنی کاری که رضاشاه و خمینی کردند و بد است. دیکتاتوری یعنی زندان و شلاق و شکنجه و اعدام. دیکتاتوری یعنی نتوانی داد بزنی که حقم را خوردند. دیکتاتوری یعنی خجالت دستهای خالی جلوی زن و بچه را با درد شلاق پاسدار سر محله قورت دادن و آرزوی مردن کردن بجای دیدن صورت پژمرده بچه ات. اینها را من دیکتاتوری می دانم و از “عوامی” که سراغ می گیرم هم همینطور می فهمند.
کارگران شورشی که در بندر گدانسک اعتصاب کردند و به سربازان ارتش سرخ لنین و تروتسکی گفتند که گرسنه اند و برایشان مهم نیست که کی در موسکو حاکم است هم دیکتاتوری را با داغی گلوله ها و طنابهای دار و میدانهای تیر “انقلابی” فهمیدند.
 ببخشید شاهوی عزیزم!
اجازه بدهید دیکتاتوری را همان ترجمه کنیم که اتفاق افتاده و فلاسفه مارکسیست- لنینیست را با دهانهای کف کرده و رگهای گردن بیرون زده شان رها کنیم و حواله دهیم به “معابد سرخشان” و بکارمان برسیم!
زنده باشی و زنده باد انقلاب، انسانیت، آزادی، برابری، حکومت انسانی و سوسیالیزم!

منابع دیگر:
شاهو پیرخضرائیان: زنده باد لنین ۴
http://www.azadi-b.com/J/2010/09/post_484.html

 سعید صالحی نیا: ریشه های هویتی کمونیزم کارگری و برداشت ایدئولوژیک از لنین ٬ پاسخ به اسماعیل هوشیار
http://www.azadi-b.com/J/2010/09/post_500.html

چرائی و چگونگی نقد تاریخ دوران لنین , پاسخ سوم به رفیق شاهو پیر خضرائیان (سعید صالحی نیا)
http://www.azadi-b.com/J/2010/09/post_263.html

لایه بندی قشری گری “کمونیستی” در مقابله با نقد لنین ٬ نگاهی به پیام علی امیدی(سعید صالحی نیا)
http://www.azadi-b.com/J/2010/09/post_245.html

سعید صالحی نیا: منصور حکمت و “لنینیزم” … پاسخی به ش.بهرامی
http://www.azadi-b.com/J/2010/09/post_230.html

 سعید صالحی نیا: عرصه های باز نگری کمونیستی به تاریخ کمونیزم پاسخ به رحمت خوشکدامن
http://rowzane.com/fa/component/content/article/145-lenin/4016-1389-06-09-05-19-22.html

سعید صالحی نیا: نامه دوم به لنین در موضوع دفاعش از مجازات اعدام
http://www.azadi-b.com/J/2010/08/post_22.html

سعید صالحی نیا: چرا لنین را نقد می کنیم؟ پاسخ دوم به رفیق شاهو پیر خضرانیان
http://www.azadi-b.com/J/2010/08/post_477.html

 سعید صالحی نیا: “قرائتهای متضاد از کمونیزم کارگری” ٬ پاسخ دوم به کامران مزین
http://www.azadi-b.com/J/2010/08/post_474.html

سعید صالحی نیا: پاسخ به سیاوش شهابی و نظرش در مورد نقض آزادی از سوی لنین
http://rowzane.com/fa/component/content/article/145-lenin/3910-1389-05-28-05-21-59.html

سعید صالحی نیا: کدام “ضعفها و کمبودها” در دولت لنینی؟! پاسخ به رفیق مصطفی صابر در حاشیه نویسیش به نقد لنین
http://www.azadi-b.com/J/2010/08/post_7.html

سعید صالحی نیا: نمونه ای از “دفاع” ضعیف و عصبی لنینیستی از لنین پاسخ به رفیق محسن ابراهیمی
http://www.azadi-b.com/J/2010/08/post_5.html

سعید صالحی نیا: دوستی های خاله خرسه ای و خوردن “میوه ممنوع” ! پاسخ به رفیق محمد آسنگران
http://rowzane.com/fa/articles-archiev/80-saeed-salehi/3866–q-q.html

سعید صالحی نیا:حزب کمونیست کارگری و اعتقادات سیاسی , در حاشیه اعتراض رفیق کامران مزین به انتشار مقاله ای در نقد لنین
http://www.azadi-b.com/J/2010/08/post_402.html

 سعید صالحی نیا: پاسخ به حامد خاکی و “دفاعش” از نقض آزادی بنام دفاع از لنین
HTTP://WWW.AZADI-B.COM/J/2010/08/POST_378.HTML

سعید صالحی نیا: پاسخ به لنین و درک مغشوشش از مقوله آزادی در حاشیه انتشار نامه های لنین به ماکسیم گورکی
http://www.azadi-b.com/J/2010/08/post_360.ht