انحراف و تأثیراتِ آن

فرشید شکری
March 24, 2019

فرشید شکری : « خرده بورژوا، در یک جامعه ی پیشرفته و بر اثرِ جبرِ وضعِ خود از یک سو، سوسیالیست و از سوی دیگر اقتصاددان میشود. به این معنی که او از عظمتِ بورژوازی بزرگ خیره شده است

و با آلام و مصائب خلق نیز، همدردی میکند. او هم بورژوا و هم خلق است ». کارل مارکس فقر فلسفه ص 32

 

تئوريزه شدنِ " رویزیونیسم "  و " رفرميسم " و قالب کردنشان به عنوانِ مارکسیسم، و سپستر جریانِ "ناسيوناليزاسیونِ" مارکسيسم یا همان ملی کردن در اتحادِ جماهیرِ شوروى سابق که در اواخرِ دهه ی بيست و اوایلِ دهه ی سی میلادی قرنِ گذشته بوقوع پیوست، عواملِ اولیه و واقعی پدید آمدن و قوامِ "سوسیالیسمِ غیرِ کارگری" در تمامی جوامعِ بورژوایی از آن جمله ایران بودند.

بر پایه ی اسنادِ تاریخی، پس از سرکوبِ حزبِ کمونیستِ ایران که در سالِ 1299 خورشیدی تأسیس شده بود و با هدایت و رهبری آوتیس میکائیلیان (سلطانزاده) خطی کمونیستی را نمایندگی میکرد، سوسیالیسم در ایران به برداشتِ تقی ارانی ها دامنه گرفت تا نهایتاً در سالِ 1320 خورشیدی حزبِ توده تشکیل شد. در آن برهه ( شکلگیری حزب توده ) و همچنین بعدها، وقتی سوسیالیسم به مثابهِ یک گرایشِ سیاسی – اجتماعی در ایران کاملاً رو آمد و مطرح گردید، کمترین قرابت و تشابُهی با سوسیالیسمِ مارکس، انگلس و لنین در آن مشاهده نمیشد. به عبارتِ دیگر، این سوسیالیسم که رویدادهای یکی بعد از دیگری جنبشِ کارگری – کمونیستی در سطحِ بین المللی، و فرآیش اپوزیسیونِ بورژوا – لیبرال و بورژوا – ناسیونالیستِ ایران مشترکاً در آفریده شدنش دخیل بودند، با پراتیکِ مستقیمِ پرولتاریا و آرمانهایش خوانایی نداشت. حتی به دنبالِ وقایعِ بیست و هشتِ مردادِ 1332 خورشیدی، و آنگاه در دهه های چهل و پنجاه که سوسیالیسمِ ایرانی در مباینت و ناسازگاری با کمونیسمِ روسی ( خصیصه ی آن کمونیسم ) راه خویش را می پیمود، هنوز از سنتِ اپوزیسیونِ بورژوایی فاصله نگرفته بود، و کماکان آنرا با خود حمل میکرد. (1)

مبانی فکری و نظری این نوع سوسیالیسمِ متأثر از منُحرف شدنِ تئوری مارکسیستی ( تحول هایی که در سطورِ آغازین مختصراً ذکر شد ) بطورِ مستمر و در مقاطعِ زمانی متفاوت در اطراف و اکنافِ دنیا، که در تداومِ روندِ خود به موجودیت یافتنِ گرایشهای درخور توجه و پُر تنوعی به سانِ تروتسکیسم، مائوئیسم، اروکمونیسم، چپِ آمریکای لاتین، چپ نو، و غیره و ذالک انجامید، بصورتِ تمام و کمال در خدمتِ «پراکسیسِ غیرِ پرولتری» درآمد. به بیانِ واضحتر، هنگامیکه با استحاله ی جهتِ تئورى و اثراتِ آن بر جهانِ قرنِ بیستم (2) ، عملِ سياسى غير پرولترى فراگیر و تقویت شد، و دوری از طبقه ی کارگر و خارج شدنِ این طبقه از استراتژی سیاسی جریان های چپ مُسجل گردید، سوسیالیسمِ ایرانی در قامتِ نماینده و مُدافعِ رادیکالِ ناسیونالیسم، رفرمیسم و لیبرالیسم جلوه گر شد.

درست به همان شیوه که در ممالکِ دیگر انحراف های تئوریک رد و نابودی اصولِ کمونیسم، دور ساختنِ پرولتاریا از آموزه های علمی و انقلابی مارکس، انگلس و لنین، و نهایتاً تثبیتِ موقعیتِ سوسیالیسم و کمونیسمِ بورژوایی و خرده بورژوایی را در پی داشتند و به بورژوازی همه ی کشورها مجالِ راحت نفسِ کشیدنِ دوباره ایی بخشیدند، کمونیسم در جایگاهِ تئوری و جنبشِ سیاسی طبقه ی کارگر و یا علمِ شرایطِ رهایی پرولتاریا، در ایران تخریب شد.

هر چند انقلابِ 1357 خورشیدی که مُهرِ تضادها و تناقض های سرمایه داری ایران را بر خود داشت، سازمانها و احزابِ چپِ رادیکال را که انحراف های فاحشِ تئوریک – سیاسی را انتقال میدادند و در واقع سوسياليسم اشان هیچ چیز بجز " ناسیونال – رفرمیسم " نبود، با بحران و سپس تجزيه و انشقاق مواجه کرد؛ و هر چند مارکسیستها و کمونیستهای انقلابی یا همان پیروانِ سوسیالیسمِ کارگری از پیش از انقلابِ پنجاه و هفت بدین سو میدانِ عرضِ اندامِ گرایشهای انحرافی در جنبشِ کارگری – کمونیستی را تنگتر کرده اند، ولیکن به دلیلِ تتمه ی آن قسم از سوسیالیسم که منافعِ طبقاتِ بالادست را اصلاً و ابداً به خطر نمی اندازد، و نمایندگی شدنش در دوره ی حاضر، همچنان این جنبش با دست اندازها و دشواریهایی روبرو شده است.

در سطورِ بعدی سعی بر آنست تا اجمالاً دگرگونی در رویکردِ اجتماعى و طبقاتى سوسياليسم در ایران و رخ نمودنِ گرایشهای مُخرب به تأسی از وقایعِ درونی جنبشهای کارگری – کمونیستی در جهان، نشان داده شود.

رویشِ " چپِ ملی گرا "

از نتایجِ بارزِ تطور و تبدلی که فوقاً اشاره شد، نمود یافتنِ "چپِ ملی" در ایران است. بخشهایی از تحصیلکردگان و روشنفکرانِ ناراضی و مُعترض در جناحِ چپِ جریانِ ضدِ استبدادی دورانِ پهلوی که غالباً جزو طبقاتِ میانی و بالایی ( بورژوازی و خرده بورژوازی ) جامعه بودند، در مصاف با بی توجهی حزب توده به ناسیونالیسم، و به قصدِ پر کردنِ جای پای جبهه ی ملی که در اواخرِ دهه ی سی رو به افول نهاده بود، " عقایدِ شبهِ سوسیالیستی " اشان را برای زنده کردن و رواجِ ملی گرایی بکار بستند. اين سوسياليسمِ ماهیتاً ناسيوناليست، سازمانها و احزابِ مختلفی را شامل میشد که از احزاب و جریانهای سنتی ماقبلِ خود ( حزب توده و جبهه ی ملی ) عبور کرده بودند.

بخشی از حاملانِ آن سوسیالیسم به خاطرِ گیرایی کمونیسمِ چینی، مائوئیست بودند. آنان تحولی را، که در « اقتصادِ سياسى » ایران در دهه ی چهل خورشیدی اتفاق افتاد، تشخیص نمی دادند، لهذا ایران را کشوری " نیمه فئودالی – نیمه مستعمره " می پنداشتند و ارزیابی میکردند! پرچمدارانِ آن بینش، خرده بورژوازی روستاها ( دهقانان ) را قوه ی محرکه ی اصلی انقلاب و روستاها را کانونِ بکرِ فعالیت به منظورِ محاصره ی شهرها میدانستند!

بخشِ دیگرِ طرفدارانِ سوسیالیسمِ مذکور اگرچه به خاطرِ تغییرهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی روی داده در طول چندین دهه، و افزایشِ کمی طبقه ی کارگر، سرانجام واقعیتِ سرمایه داری بودنِ ایران را پذیرفته بود، ولی انتقاد و مبارزه اش، صرفاً علیه " وابستگی " نظام اقتصادی – سیاسی حاکم بود، و نه بیشتر! از همین روی " بورژوازی ملی و مترقی " در محورِ توجه اش قرار گرفت. این بخش، بورژوازی ملی و مترقی را با " خصائصِ دموکراتیک " تعریف میکرد لذا خیلی طبیعی بود که این جناحِ سرمایه داری ایران را متحدِ تاکتیکی خوب و قابلِ اعتمادی برای طبقه ی کارگر در مبارزه با بورژوازی کُمپرادور یا وابسته، و تحولِ مدِ نظر یعنی استقرارِ حکومتِ ملی غیر وابسته و دموکرات (بورژوا – دموکراتیک) قلمداد کند.

هر دو شاخه ی این چپ که در اعتراض به استبدادِ پهلوی و وابستگی آن به غرب و امپریالیسم به درجه ی بالایی از رشد و پویایی رسیدند، بیش از آنکه منافعِ طبقه ی کارگر را نمایندگی کنند، در اصل جناحِ رادیکال و رزمنده ی جنبشهای اجتماعی بورژوایی به حساب می آمدند و سوسياليسم اشان هم دکترينى برای " استقلال ملى " و " انکشاف و شکوفایی اقتصاد کاپیتالیستی" کشور. از اینروی سوسیالیسمِ آنان وسیله ایی شد جهتِ کسبِ آمال و آرزوهای طبقه ی فوقانی و استثمار کننده! "شعارهای ضدِ امپریالیستی" این چپِ رادیکال و رزمنده، کائنات را درنوردید بی آنکه مبارزه علیه امپریالیسم، ستیزی بر پایه ی منافعِ انترناسیونالیستی طبقه ی کارگرِ جهانی باشد.

با پرشمولی و ارتقاء یافتگی چپِ ملی یا به سخنی " ناسیونالیسمِ چپ " در سراسرِ ایران، این گرایش و بینشِ سیاسی در جاهایی، مثلاً کوردستان که تاریخاً ستمگری ملی عاملِ نفاق و مُعضلی بر سرِ راه همبستگی و اتحادِ طبقاتی کارگران علیه نظامِ سرمایه داری به شمار رفته، خود را نمایان ساخت. در این منطقه هم به قولِ معروف، عناصری از چپِ خرده بورژوای رادیکال و میلیتانت در جامه ی اقتداء به کمونیسم، و نبرد علیه ستمِ ملی و شووینیسم، بواقع ناسیونالیسم را در میانِ توده های کارگر و زحمتکش، باد میزدند! این چپ بر خلافِ برنامه ی سیاسی، و یا آنچه در موردِ خویش ادعا میکرد، در قامتِ جناحِ چپِ "جنبشِ ملی" ظاهر، و عملاً در جوار و همراهی با این جنبشِ بورژوایی درآمد. با آنکه در گذر زمان، مشخصاً پس از انقلابِ پنجاه و هفت، جدلِ نظری عمیقی با ناسیونالیسمِ چپ در ایران و کوردستان براه افتاد و نتایجِ درخشانی از مبارزاتِ فکری و تئوریکِ آندوره حاصل شدند، ولی دیری نپائید که مجدداً بذرِ محلی گرایی و اندیشه و حرکتِ سیاسی بر مبناء جغرافیا در کوردستان جوانه زد و روئیدن آغاز کرد.

فی الحال نزدیک به سه دهه است که چپهای ناسیونالیست در پوششِ سوسیالیسم و کمونیسم کاملاً فرصت طلبانه در میدانِ کشمکشِ سیاسی در کوردستان نقش آفرینی کرده، و علی رغم برخوردهای نظری بخشِ قابلِ توجهی از کمونیستهای انقلابی جامعه با آنان، تا به اینک به حاشیه نرفته اند. در دو – سه سالِ اخیر اینان صراحتاً نیروهای موجود ( راست و چپ ) در این منطقه را درونِ " یک جنبش " جای داده و فراتر از این، در فعالیتهای سیاسی و تبلیغی اشان، تا جایی که برایشان مقدور بوده، مبارزه ی طبقاتی در جامعه را کمرنگ کرده و در عوض مبارزه برای رفعِ ستمِ ملی را برجسته، و در اولویت گذاشته اند.

چپهای ناسیونالیست عامدانه با زیرکی توصیف ناپذیری این موضوعِ شایانِ تأمل را از طبقه ی کارگر در کوردستان پنهان میسازند که، اگر کمونیستها و ناسیونالیستها هر کدام شعارِ " رفعِ ستمِ ملی " سر میدهند، معذالک منهای اختلافِ ایدئولوژیک، جنبشها، و صد البته تاکتیکها و استراتژیهای هر یک از این نیروها از زمین تا آسمان با یکدیگر تفاوت دارند. واقیعت این است، سازمانها و احزابِ بورژوا – ناسیونالیستِ متعلق به "جنبش ملی" در کوردستان، قطعِ نظر از اینکه اپوزیسیون رژیمِ فعلی اند، هیچگاه با جریانهای چپِ وابسته به « جنبشِ سوسیالیستی » در این نقطه از جغرافیای ایران، دارای " جنبشی مشترک " نبوده اند، و بنا به خاستگاه و ماهیتِ طبقاتی اشان هرگز نمیتوانند کوچکترین وجه اشتراکی با آنان داشته باشند. به زعمِ کمونیستهای انقلابی که دهه هاست برای سرنگونی انقلابی رژیمِ بورژوا – اسلامی، به زیر کشیدنِ سیستمِ سرمایه داری، و بدین طریق رفعِ اَشکالِ مختلفِ ظلم و ستم همچون ستمِ ملی مبارزه میکنند، این تبیین ها و موضع گیریهای راست روانه غیر از همسویی نانوشته و اعلام نشده با استراتژی جریانهای بورژوا – ناسیونالیستِ کوردستان ( حزبِ دموکراتِ کردستانِ ایران، حزبِ دموکراتِ کردستان، سازمانهای زحمتکشانِ عبدالله مهتدی، و عمر ایلخانی زاده و... ) در پیکار علیه رژیم، و طرفداری آشکار از حل شدن در ناسیونالیسمِ کورد، هیچ معنایی ندارند.

حلولِ رفرمیسم در کالبدِ سوسیالیسمِ ایرانی

کج شدنِ سمت و سوی تئورى در پهنه ی جهان مضافِ بر پدید آمدنِ گرایشِ " ناسیونالیسمِ چپ " تبعاتِ دیگری مثلِ تبلورِ گرایشِ " رفرمیسمِ چپ " به دنبال داشت. رفرمیسم که سَمبُل و نمادِ ایدئولوژی و سیاستِ بورژوائی در جنبشهای کارگری – کمونیستی است، در سوسیالیسمِ ایرانی هم رخنه کرد و به بخشِ جدایی ناپذیری از آن مُبدل گردید. بر کسی پوشیده نیست که رفرمیسم ( مبارزه ی صرف برای تأمینِ شرایطِ مناسبِ فروشِ نیروی کار ) در زمره ی موانعی است که اجازه نمیدهد تا کارگران واردِ نبردی نهایی برای خاتمه دادن به حیاطِ نظامِ اقتصادی – سیاسی و اجتماعی مُسلط، شوند.

با عروجِ این بینش، " سوسیال – رفرمیستهای " ایرانی احزابِ سوسیال‌ دموكراتِ اروپایی را الگو و سرمشق قرار دادند و از قدیم الایام تا کنون با متابعت کردن از همسنخ های خود در دنیا، مُدام این خوشباوری را در بینِ توده های کارگر دامن زده و میزنند که گویا طبقه ی کارگر با استفاده از " مکانیسم های " شناخته شده و " قوانینِ " مُدون در جوامعِ بورژوایی، قادر است مصائب و معضلاتِ خود را در چارچوبِ مناسبات و شیوه ی تولیدِ سرمایه داری حل کند! کُنشگری آنان با تکاپوی رسانه‌ ها و میدیای بورژوازی كه همواره مُبلغِ آشتی طبقاتی، و به بیراهه بردنِ پیکارهای « ضدِ سرمایه داری » توده های کارگر و زحمتکش اند، همراستا شده است.

سوسیال – رفرمیستها در جستجوی حفظِ تعادل و بالانس مابینِ جبهه ی کار و جبهه ی سرمایه اند. آنها دقیقاً بدین علت کارگران را از به چالش كشیدنِ « کلیتِ » نظامِ سرمایه‌ داری برحذر میدارند. به همان نسبتی که لاسالی ها، برنشتاینی ها، طرفدارانِ کائوتسکی، و منشویک ها در زمانه ی خود درب های گُذرِ طبقه ی کارگر از (( محدوده ی رفرم )) را مسدود کردند، جریانهای سوسیال – رفرمیستِ ایران نیز درپی آنند تا مبارزه ی کارگران را در چهار دیواری " رفرم " اسیر کنند.

آنان که هم و غمشان آشتی طبقات و همزیستی طبقاتِ متخاصم و گرایشهای اجتماعی گوناگون است به سبک و سیاقِ پیشکسوتانشان روی تضادِ طبقاتی سرپوش می نهند. این کوشش در حالی است که در يک جامعه‌ ی تقسیم شده به طبقات،‌‌ همزیستی، وحدت، و سازش‌‌ و مُسامحه میانِ طبقاتِ درگیر مطلقاً ممکن نبوده و نیست. سوسیال – رفرمیستها که مناسبات و فرهنگ و ارزشهای طبقه ‌ی حاكم را هضم کرده اند، با وجودِ ردِ تلویحی مقوله ی رفرمیسم، اما غرقِ در " ایده‌ و گفتمانِ اصلاحات " شده اند و قابلیتِ تصورِ انقلابِ سوسیالیستی را از کف داده اند. از این بدتر، آنان به دشمنی با باورمندان به این انقلاب کمر بسته اند. لنین درباره ی ایشان میگوید : « انحلال طلبان در حرف رفرمیسم را به عنوانِ یک اصل رد میکنند، ولی در عمل تا آخرین حد به آن می چسبند. آنها از یک طرف به ما اطمینان میدهند که اصلاحات برایشان همه چیز و تمام چیزها نیستند، ولی از طرفِ دیگر هر موقع که مارکسیستها پا را از رفرمیسم فراتر میگذارند، انحلال طلبان به آنها حمله کرده و یا سرزنش می کنند... ». ( خطوط تأکید از من است. )

اگر گاهاً برخی از سوسیال – رفرمیستها مدعی اند که دل در گروِ دیگرگونی ریشه ایی دارند، منظورشان تغییر به‌ شکلِ " تدریجی و گام به گام " است. نزدِ آنان مفاهیمی همانندِ « انقلابِ قهری، و دیکتاتوری پرولتاریا » محلی از اِعراب ندارند چون معتقدند، در نتیجه ی جدالهای هر روزه برای حصولِ اصلاحاتِ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... است که سرانجام تبدیلِ بنیادین در جامعه روی خواهد داد. بی تردید ارائه ی این بحثها حاکی از درکِ مکانیکی ایشان از « ماتریالیسمِ دیالکتیک » میباشد.

ولو به باورِ بسیاری از صاحب نظرانِ مارکسیست، زدنِ زنجیرِ رفرم به دست و پای چالشهای کارگری [و توده ایی] از طریقِ اشاعه و رواجِ این دیدگاهها تا ابد امکان پذیر نیست و چنانچه جامعه واردِ دوره ایی انقلابی به رهبری طبقه ی کارگر شود آنوقت سوسیال – رفرمیستها با ناکامی مواجه میگردند. با همه ی اینها باید هُشیار بود و از استمرارِ رویارویی ها و واکنشهای به موقع در برابرِ پروپاگاندهایشان غافل نشد.  

نفوذِ لیبرالیسمِ سیاسی در چپ

پیامدِ زُمختِ بعدی تغییرِ مسیرِ تئوری، بالندگی و تعمیقِ اندیشه های بورژوا – لیبرالی در درونِ سوسیالیستهای ایران، و به تبعِ آن هویدا شدنِ گرایشِ " لیبرالیسم چپ " بود. وجودِ حکومتهای استبدادی و فقدانِ حقوق و آزادیهای سیاسی، فردی و... هر آینه زمینه ی تقویتِ این تمایل ( گرایش ) را فراهم آورد.  از آن تاریخ رفته رفته ایجادِ سوسیالیسم قبل از هر چیز به مُستقر شدنِ " دموکراسی " که ماهیتِ طبقاتی آن از جانبِ چپهای لیبرال _ به سانِ نمایندگانِ سیاسی طبقه ی بورژوا _ انکار و پوشیده می ماند، مشروط گردید. ( مرحله بندی کردنِ انقلابِ سوسیالیستی! )

چپهای لیبرال بر طبقِ عقایدی که دارند نمیخواهند قبول کنند که مفاهیمی از قبیلِ "دموکراسی" و  "دیکتاتوری" در اصل مقولاتی اند که در جامعه ی طبقاتی معنا می یابند. آنان با طفره رفتن از پاسخ به این پرسشِ ساده که دموکراسی موردِ تعقیب اشان به توسطِ کدامیک از طبقاتِ اجتماعی برپا خواهد شد، آنرا مقبول ترین ظرفِ حاکمیتِ " توده ها " بشمار می آورند! بی هیچ شک و شُبهه ایی اینطور نیست زیرا دموکراسی، این باصطلاح " حکومتِ مردم بر مردم " اساساً یک گفتمانِ بورژوایی است، و تاریخاً در خدمتِ طبقاتِ استثمار کننده بوده است.

با مطالعه ی واژه ها و اصطلاحات ( ترمینولوژی ) درمییابیم که مقوله ی دموکراسی در جایگاهِ مُدل و شیوه ی حکومتِ بورژوایی درست در مقابلِ « کمونیسم » است و در تناسب و همخوانی با وجه تولیدِ سرمایه داری. " پنداره " ی دموکراسی از طرفِ مارکسیستهای انقلابی به خوبی تشریح و نقد شده و از میانِ ایشان، لنین با ظرافت و دقتِ بی نظیر این پنداره را شکافته، و بدیل آنرا برای توده های کارگر روشن نموده است. وی نوشت « آنگاه روشن است که تا زمانی که طبقاتِ گوناگون وجود دارند،‏ نمیتوان از‏ " دموکراسی خالص‏" سخن به‌ میان آورد،‏ بلکه فقط میتوان‏ از " دموکراسی طبقاتی " سخن گفت‏. "دموکراسی خالص‏" عبارتِ کاذبانه ی فردِ لیبرالی است که کارگران را تحمیق میکند‏. آنچه در تاریخ سابقه دارد " دموکراسی بورژوایی " است که جایگزینِ فئودالیسم میگردد و دموکراسی پرولتری است که جایگزینِ دموکراسی بورژوایی میشود‏. دموکراسی بورژوایی در عین این که نسبت به نظاماتِ قرون وسطایی پیشرفتِ تاریخی عظیمی به ‌شمار میرود،‏ همواره دموکراسی محدود،‏ سر و دُم بریده،‏ جعلی و سالوسانه باقی میماند‏ ( و در شرایطِ سرمایه ‌داری نمیتواند باقی نماند‏ ) که برای توانگران در حکمِ بهشت برین و برای استثمار شوندگان و تهیدستان در حکمِ دام و فریب است. ».  

و اما، با آنکه چپهای لیبرالِ جامعه مرتباً سنگِ " کارگران " را به سینه میکوبند و با حرارتِ زیاد از انقلابِ کارگری و سوسیالیسم دم میزنند، معهذا پیشروی مبارزه و سرنگونی رژیمِ بورژوا – اسلامی را به اتحاد و ائتلافِ کارگران و مردمِ فرودست با بخشهای مُعترضِ طبقه ی متوسطِ مُرفه و طبقه ی سرمایه دار، منوط میکنند.

این جهتگیری که مُبین خطِ مشی پوپولیستی آنان است، تضاد و ناهمگونی های غیرِ قابلِ انکارِ منافعِ پرولتارها با منافعِ بورژوازی و خرده بورژوازی مخالف را مخفی میسازد. این خطِ مشی پوپولیستی به بارزترین وجهی صف بندیهای طبقاتی در جامعه را مخدوش، و بر کشمکشِ طبقاتی سایه می اندازد و معبرِ پیشروی جنبشِ کارگری – کمونیستی را به سوی انقلابِ سوسیالیستی پُر سنگلاخ میکند.

حکماً دیدگاههای چپهای لیبرالِ عاشقِ " دموکراسی و حقوقِ بشرِ بورژوایی " در رابطه با " اجتماعی " شدن و مقبولیت چپ ( آن موجود اجتماعی ایی که مدِ نظرشان است ) از این خطِ مشی سرچشمه میگیرد. جای بازگویی دارد، چپهای لیبرال راه اجتماعی شدنِ چپ را در تمرکزِ فعالین و کُنشگرانِ سازمانها و احزابِ کمونیستِ موجود روی حرکتهای مدنی، برای نمونه آزادیهای یواشکی و چهارشنبه های سفید، می پندارند. آنها معتقدند، میباید به پرسوناژهایی امثالِ شیرین عبادی و مسیح علینژاد ووو ارزش و اهمیت داد چون گویا اینان در مقطعِ حاضر به صفِ انقلاب و سرنگونی پیوسته اند! و چپهای لیبرالِ کوردستان، سازماندهی و شرکت در مراسمهای نوروزی، مبارزه برای تدریسِ زبان مادری، و... را راهکارِ اجتماعی شدنِ چپ و پیشی گرفتنِ گرایشِ سوسیالیستی بر گرایشاتِ راستِ جامعه اعلام میدارند! بی گمان حاصلِ این سمتگیری ذبحِ طبقه ی کارگر در آستانِ مُقدس اپوزیسیونِ بورژوا – لیبرال و یا جنبشِهای بورژوایی است.

چپهای لیبرال که بر اساسِ عقایدشان طبقه ی کارگر را به تنهایی عُنصرِ تحول بخش نمی شناسند، به این مسأله کمترین اعتنایی نمیکنند [ و نباید هم بکنند ] که، برای کمونیستهای انقلابی، پیشروی جنبشِ طبقه ی کارگر و تهیدستانِ جامعه اصل است. مع الوصف، حضور، دخالت و ایفای نقشی مؤثر و تعیین کننده در درونِ جنبشهای رادیکالِ جامعه ( جنبشِهای زنان، دانشجویی، محیطِ زیست، مللِ تحتِ ستم و... ) هم قاعدتاً جزو اولویتهای ایشان به شمار میرود و پیشروی و پیروزی این جنبشها را بدونِ هرگونه تردید و دو دلی، امرِ جنبشِ کارگری – کمونیستی میدانند. به دیگر سُخن، کمونیستهای انقلابی، بهره گیری از ظرفیت و پتانسیلِ بالقوه ی این جنبشها، کار مستمر و پردامنه برای تقویتِ گرایشِ کمونیستی در آنها، و متحد کردنشان با جنبشِ پرولتاریا را از تکالیفِ اصلی خود برشمرده اند.

بلاخره اینکه، چپهای لیبرالِ بظاهر طرفدارِ انقلابِ سوسیالیستی، در پراتیک وعمل ثابت کرده اند که دنبالِ انجامِ وظایفِ بورژوازی لیبرال هستند. آناتومی " لیبرالیسمِ چپ " بی ربطی چپهای لیبرال را به طبقه ی کارگر و کمونیسمِ این طبقه ( کمونیسمِ کارگری ) به روشنی آشکار میکند.

نتیجه گیری

با وجودی که موضوعاتِ به قلم کشیده شده در این نوشتار جدید نیستند و بیشتر در قرنِ بیستم بروز یافتند، ولیکن در این سالها و در بطنِ وضعیتِ سیاسی جاری به طرزِ آشکاری گریبانِ جنبشِ کارگری – کمونیستی ایران را گرفته اند. مدافعانِ این دیدگاههای بررسی شده به پیروی از همفکرانِ خود در سطحِ جهان، پرچم های رنگارنگِ گمراه کننده ایی را درونِ این جنبش به اهتزاز درآورده اند. از اینررو، جدلِ تئوریک – سیاسی با ترویج دهندگانِ ناسیونالیسمِ مُلبس به لباسِ چپگرایی و رادیکالیسم، با آنانی که با نام سوسیالیسم و کمونیسم در پی اصلاحاتِ اجتماعى اند، و با به ظاهر کمونیستهایی که قصدِ لیبرالیزه کردنِ سیاست را دارند، ضروری است.

به همان نحو که در مقطعی از تاریخِ کشور به سببِ نشو و بلوغِ  جنبشِ طبقه ی کارگر که سرنگونی رژیمِ سرمایه داری – استبدادی پهلوی را قطعیت بخشید، و ایضاً به واسطه ی نگریستن و بازگشت به مارکسيسمِ ارتُدُکس و در پیش گرفته شدنِ خطِ مارکسیسمِ انقلابی، و نقدهای ریشه ایی این خط، حنای مرحله بندی انقلاب، بورژوازی ملی – مترقی، توسعه ی سرمایه داری غیر وابسته، و برنامه ریزی اقتصادِ دولتی بسرعت رنگ باخت و مُدل های کمونیسم روسی، چینی، و غیره به زیرِ سئوال رفتند و بی اعتبار شدند؛  بایستی بیش از پیش به جدلی تئوریک – سیاسی با ناسيوناليسمِ چپ، رفرمیسمِ چپ، و لیبرالیسمِ چپ به هدفِ تعمیقِ آگاهی و گسترشِ رادیکالیسم در درونِ جنبشِ کارگری – کمونیستی جامعه، پرداخت. (3)

جدلِ تئوریک – سیاسی کمونیستهای انقلابی با گرایش های مُنحرف نیازِ مُبرمِ مبارزه ی طبقاتی در این دوره است. از این راه سوسياليسم و کمونیسمِ بورژوایی و خرده بورژوايى  _ چه از لحاظِ ايدئولوژيک و چه از لحاظِ سياسى _ به حاشیه خواهد رفت و شکافی که این سوسیالیسمِ غیرِ کارگری میانِ کمونیسم و طبقه ی کارگر ایجاد کرده، پُر خواهد شد.

کمونیسم جنبش و کُنشِ مستقیمِ طبقه ی کارگر علیه وضعِ موجود است که باید به این طبقه بازگردانیده شود تا تحولی بنیادین در کشور مادیت یابد. خروشِ توده های کارگر و تهیدست در دیماه 1396 خورشیدی، به چپ چرخیدنِ جامعه، و رو آمدنِ نسلی جدید از رهبرانِ کارگرى رادیکال و سوسياليست در اعتراضها و اعتصابهای ماه های اخیرِ، زمینه های رسیدن به این مقصود مُهم و گرانمایه را فراهم ساخته اند.

دومِ فروردینِ 1398 خورشیدی برابر با بیست و دومِ مارسِ 2019 میلادی

  • جای یادآوری دارد، برآمدِ سیاهکل حرکتی پیشرو در زمانه ی خود در برابرِ رویزیونیسم و خیانتِ حزبِ توده بود و نگاهها را به سوی خود جلب کرد. اما متأسفانه خیلی زود آن حرکت که بوسیله ی حمید اشرف و پیش از وی امیر پرویز پویان، و مسعود احمد زاده ها نمایندگی می شد، به خون کشیده شد.
  • شکلگیری " سرمايه دارى دولتى " با تکیه بر طبقه ی کارگرِ مُطیع و سر براه در بلوکِ شرق؛ مقهور شدنِ چپ های ممالکِ در حالِ توسعه به پیشرفت هایی در حوزه های صنعتى و نظامی در اتحادِ جماهیرِ شوروى، و ستائیدن و تمجیدهای مائوئيسم از ناسيوناليسم که ستم و استثمارِ کشورهای امپرياليستی به بخش هاى ميليتانتِ بورژوازى و خرده بورژوازی بومی آن کشورها فرصت و مجالی بخشید تا زیرِ لوای سوسیالیسم توده های مردمِ ستمدیده را به ناسيوناليسمِ ضدِ امپرياليستى جذب کنند؛ و سرانجام تبدیل شدنِ سوسياليسم به ابزاری در دستِ روشنفکرانِ ناراضی و سوسیالیست های تجدیدِ نظر طلب، رفرمیست و پارلمانتاریستِ دنیای غرب جهتِ لحاظ شدنِ اصلاحاتِ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، آموزشی، و...، آثار و نتایجِ عینی آن تغییرِ جهتِ تئوریک بودند.
  • رفقای اتحادِ مبارزانِ کمونیست به ویژه زنده یاد رفیق منصور حکمت در قبل و بعد از انقلاب 1357 خورشیدی، و نیز در دهه ی شصت که در حزبِ کمونیستِ ایران فعالیت میکردند، با همراهی سایرِ کمونیست های رادیکال و انقلابی متشکل در این حزب، نقشِ اصلی و اساسی در نقدِ پایه های سوسیالیسمِ غیر کارگری بر عهده داشتند.

 

 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com