ضرورت مبارزه طبقاتی پرولتاريا عليه سوسيال رفرميسم

عباس منصوران
February 19, 2019

عباس منصوران : این نوشتار به ماهیت رفرمیسم و آشتی ناپذیری تضاد این ایدئولوژی با فلسفه طبقه کارگر و ضرورت مبارزه با سوسیال رفرمیسم می پردازد.

+++

 ضرورت مبارزه طبقاتی پرولتاريا عليه سوسيال رفرميسم

عباس منصوران

«برای آنکه این آگاهی کمونیستی در مقیاسی توده ای  ایجاد شود و همچنین برای توفیق خود هدف، باید خود مردمان در مقیاسی عظیم تغییر کنند و این تغییرتنها با جنبشی عملی و انقلابی رخ می دهد. انقلاب نه تنها به این دلیل ضروری است که طبقه حاکم به هیچ شیوه دیگری ساقط نمی شود بلکه چون تنها در انقلاب است که طبقه سرنگون کننده می تواند خود را از نکبت انباشته شده ی گذشته رها سازد تا بتواند جامعه را بازسازی کند.»(مارکس، ایديولوژی آلمانی 1846)

این نوشتار به ماهیت رفرمیسم و آشتی ناپذیری تضاد این ایدئولوژی با فلسفه طبقه کارگر و ضرورت مبارزه با سوسیال رفرمیسم می پردازد.



آشتی ناپذیری تضادها



 سوسیال رفرمیست ها در درازای تاریخ جنبش کارگری و نیز اکنون در پوشش «چپ»، درتلاش لاپوشانی تضاد طبقاتی بوده و هستند. این گروهبندی سیاسی، آشتی طبقاتی را زیر پوشش ناتوانی کنونی طبقه کارگر و توانمندی «طبقه متوسطه»، و بزرگنمایی «جنبش های اجتماعی» و عمده کردن این خیزش ها و اعتراض ها و غیرکارگری نمایاندن آنها، به پوپولیسم دامن می زنند و به صورت نیرویی بحران زا در برابر جنبش کارگری –سوسیالیستی قرار گرفته و می گیرند. در آلمان دهه ی 1860 به صورت لاسالیسم و سپس برنشتاینیسم و کائوتسکیسم و در روسیه به صورت منشویسم  و در ایران به صورت حزب توده و اکثریت فدایی و طیف توده ای و ناسیونال بورژوایی منطقه ای و درپهنه ی جهانی به صورت سوسیال دمکراسی، همه گی جلوه هایی از این سامانه ی طبقاتی هستند.

 مارکس و انگلس دو انديشمند بزرگ بشريت،‌ بنابراين‌ درک‌ ماترياليستی، فلسفه هگل را نقد کردند که برخلاف بینش هگل، هستی انسان‌ها نه بوسيله ذهن آنان، بلکه برعکس،به دلیل هستی اجتماعی (کارکرد و مناسبات) آنها است که در ذهنشان بازتاب می یابد. در يک جامعه‌ی طبقاتی،‌‌ دو‌ وجه نيروهای مولده در مناسبات توليدی در شرايط تاريخی مناسبی‌، به بار‌ می نشینند و در تکاملی زاينده‌، سرانجام به نقطه‌ای فرا می رويند که دیگر، وحدت و سازش‌‌آنها نا ممکن شده و به تضاد می‌گرايد. و اين هنگامی است که روابط توليدی و مناسبات مالکيت، سد کننده‌ی تکامل نيروهای مولده می شود. در این نقطه است که انقلاب اجتماعی غرش کنان نمودار می شود. به اینگونه، ذهنیت یا آگاهی انقلابی از وجود مادی نیروهای مادی انقلاب (طبقه انقلابی) بازتاب می یابد و در نیروهای انقلابی (در اینجا طبقه کارگر) به کنش و واکنش گرفته می شود. ‌‌اين کشف انقلابی، فرمان ‌‌نهايی تاريخ را ‌به آخرين طبقه‌ی استثمارشونده ابلاغ کرد. برای رهانيدن نيروهای مولده از اين بن بست، راهی جز دگرگونی شالوده‌ی اقتصادی بحران زای‌ حاکم نیست. روبنای‌‌مربوطه و تمامی اشکال رنگارنگ ايدئولوژيک‌-‌سياسی،‌ فرهنگی،‌‌‌ حقوقی و غيره نیز باید دگرگون شود. بنابراین ‌وجود و آمادگی شرايط مادی و عنصرها و فاکتورهای لازم برای انقلاب در رابطه با مناسبات سرمایه داری، به دو نیروی بنیادین بستگی دارد: 1- هستی یا نیروی مادی و 2- آگاهی برتابیده به ذهن. به بیان دیگر عینیت و ذهنیت طبقاتی که به طبقه، آگاهی طبقاتی و سازمانیافتگی طبقاتی باز می گردد. هستی مادی در بازتاب به لایه ی ادراکی مغز به صورت فلسفه‌ی‌‌ رهايی پرولتاريا در ذهن بنيانگذاران فلسفه ماترياليسم ديالکتيکی‌‌‌‌‌ بازتاب یافت. به بيان ديگر، ‌‌کمونيسم، در درازای تکامل روابط توليدی‌ و نيروهای مولده جهان بشريت، پرورانيده شده بود. بنابراین، جهان بينی انقلابی، به عنوان علم شرايط رهايی پرولتاريا، در اين تکاملی تاريخی کشف شد. اين فلسفه، سلاح مادی خويش را در طبقه‌ای‌ یافت که دارای ويژگی تاريخی و طبقاتی بی مانندی است.

 

طبقه برای خود

طبقه‌ای که می بايست خود را نفی کند و فلسفه را به حقیقت برساند. اين طبقه می بايست، دارای چنان سرشتی باشد‌که نماینده همه لایه های حکومت شونده باشد. طبقه کارگردر آن هنگام که به سان طبقه تنها به ادامه تولید و بهره کشی تن می سپارد و این روند را یک روال گریز ناپذیر می پذیرد، طبقه ای درخود است. طبقه‌ای که وجود و بودن در این چارچوب  را می پذیرد، و فروش نیروی کار خویش را برای زنده ماندن تنها راه زندگی و چاره ناپذیر می داند، طبقه ای درخود است. اما از نگاه کمونیسم، برای خود شدن طبقه کارگر، بازمی گردد به نگرش کارگران، به سیاست گرایی، به آنچه در سوخت و ساز طبقه حاکم، حکومت، دولت، گروهبندی سیاسی و طبقاتی، ساختارهای طبقاتی، گرایش های درونی خود طبقه کارگر، جنبش های کارگری و اجتماعی، منافع هریک از بخش های اجتماعی در گیر این جنبش اجتماعی، به سازمانیابی و به حزبیت طبقه. طبقه برای خود، تنها زمانی معنا می بخشد که اين طبقه به موقعیت طبقاتی و نقش تاریخی و تاریخ ساز خود پی می برد. این خودآگاهی است که طبقه را رهایی بخش دیگر لایه های اجتماعی و زیر ستم  مانند زنان، خلق ها و قوم هایی که از ستم ملی طبقاتی رنج می برند، و همه خیزشگران جنبش اجتماعی تبدیل می کند. برخلاف مفهوم کمونیستی طبقه برای خود ( و حذف این مفهوم) بینشی در «چپ» با ریشه تاریخی سوسیال رفرمیستی سالهای 1900 م  در برابر شعار نان ، کار، آزادی ، خودگردانی شورایی در چپ ایرانی گرایش یافته که با ترجیع بند «چپ» و «جنبش اجتماعی» و «جامعه مدنی» مانند ان جی اُ ها، برداشت مارکسی طبقه برای خود را مسخ کرده و خواهان ماندن طبقه درخود و  ذوب شدن طبقه در جنبش های اجتماعی و نه حضور در حنبش طبقاتی هستند. این بینش باید طبقه کارگر را ناچیز و ناتوا نشان دهد، درخود اسیر بداند، درخور برای خود نشناسد. رفرمیسم  طبقه کارگر را کاهش و تنزل می دهد(Reductionism) تا  در دیگ دیگر لایه های احتماعی که چیزی جز رفرم  و ماندن در وضعیت موحود برای طبقه و برای نمایندگان سیاسی چنین بینشی؛ برای بهره مند شدن از «حقوق دمکراتیک» برای شرکت در اقتصاد و دولت، یعنی سهیم شدن در «دمکراسی» سیاسی و اقتصادی طلب نمی کنند، ذوب و منحل می سازد. مانیفست حزب کمونیست اما دمکراسی را به دست گرفتن قدرت سیاسی سرمایه داران اعلام کرده است. تنها طبقه کارگر است که نمایندگی کل جنبش های اجتماعی، مصالح و منافع کل جنبش ها را به عهده دارد. کمونیست ها بنابر همین روند ماتریالیستی تاریخی است که از هر جنبش انقلابی برضد نظام اجتماعی و سیاسی و طبقاتی موجود پشتیبانی می کنند. کاربرد مفهوم جنبش در اینجا به معنای دگرگونی دیالکتیکی یعنی تغییربینادین در مناسبات استفاده شده است

 

طبقه کارگر با سرنگونی طبقه حاکم و کسب قدرت سياسی یعنی چیرگی بر دمکراسی، هيچ طبقه و لایه اجتماعی و فرد و طبیعت را مورد بهره کشی قرار نمی دهد و بساط بهره کشی انسان از انسان‌‌ و طبیعت را محو می سازد. تا کنون در تاریخ و هستی روی زمین، هیچ طبقه ای جز طبقه کارگر دارای چنین ویژگی هایی نبوده است. این یک کشف فلسفی ذهنی و ایده الیستی و اراده گرایانه نبود. این شناخت، زمان و مناسبات خود را می طلبید، همانند کشف نیوتون (نیروی گرانش-چاذبه) و گالیله (چرخش زمین و ماه به گرد خویش و خورشید) و کشف داروین (تکامل جانداران) که تنها در یک زمان ویژه و تکامل تاریخی و علمی و مناسباتی می توانست  دانشمندان و کاشفین خود را بیافریند و بیابد، فلسفه ماترياليستی، طبقه کارگر را‌‌ يافت. و‌ اين طبقه سلاح معنوی خويش را در اين فلسفه‌‌ کشف کرد. اين فلسفه به گفته مارکس از آن جهت منطقی بود که متعلق به طبقه‌ی بالنده بود، و از آن جهت بالنده بود که از آنِ پرولتاريا بود. بنا به اين منطق، کمونيسم سلاح مادی طبقه‌ای‌گرديد تا تمامی ستمکشان را به دست خود آنان، از بند خواری و بهره کشی رها ساخته و تنها اين طبقه است که قادر به پايان دهیِ حکومت بهره کشان و نظام طبقاتی ‌‌و محو طبقات است. فلسفه پرولتاريايی، خود به عنوان ديناميسمی پويا‌ در‌ ذهن رهبران طبقه کارگر و پيشروان اين طبقه، بصورت نيرويی مادی پا به سپهر هستی نهاد‌. اين  فلسفه دگرگون ساز، تمامی سلاح ها و نيازهای نیرومند شناخت دگرگونی تضادهای جوامع طبقاتی را به شيوه انقلابی در‌اختيار دارد که بایستی از قوه به پویایی و فعلیت درآید. طبقه کارگر، ‌‌تنها به وسيله‌ی آگاهی طبقاتی و سازمانیافتگی،‌‌قادرخواهد بود، جامعه و زن ومرد و ملیت و اقوام  و طبیعت کالا شده و زیر ستم سرمايه داران را از ننگ استثمار و اسارت طبقاتی و حکومتی برهاند.

 

رفرمیسم در پوشش سوسیالیسم



شناخت کمونيستی در تکامل و دگرگونی، جهش، ‌‌بازتاب ‌‌و‌ واکنش‌ها، با‌برخورداری از نيروی مادی‌‌جامعه‌ی نوين، توانمند ‌و سازنده، آنچنان‌‌‌‌در پهنه‌ی دنيای انسان‌ها، حاکميت يافت که نيروهای واپسگرا، محافظين ستم طبقاتی،‌‌ مدافعين‌‌ و کارگزاران و نمايندگان ايدئولوژيک و سياسی بهره کشان، به قصد‌تخريب از درون، ‌مناسبترين و آسان‌ترين و سرراست ترین راه ‌‌را با استتار خويش‌ ‌‌در ‌‌‌پو‌شش‌‌"سوسياليسم"‌يافتند. راهی که هرچند آنانرا هرگز به هدف نمی‌رسانيد، اما راه و‌‌ شرايط رسيدن پرولتاريا به اهداف انقلاب،که همانا به نتيجه رسانيدن و عينيت بخشيدن به رهایی از خواری و استثمار و بندگی و دستیابی به شادی و فراغت و آرزوهای ديرينه‌ی بشر در درازای تاريخ‌‌ بود را دشوارتر و‌خونبارتر می‌گردانيد.رفرمیست ها اپورتونیسیت عمل می کنند، یعنی برنامه و تئوری را می پذیرند و خود را سرختر از سرخ ها نشان می دهند اما در عمل کار دیگر می کنند و زرد و آبی بر تن و جان دارند. کمونیستها  پراتیک را معیار شناخت می دانند و گفتارها و ادعاهای افراد و آنچه خود در باره خویش می گویند را ملاک شناخت نمی دانند. 
از ديگر سوی، خوشنامی و کشش سوسیالیسم در نبردهای رو به ‌گسترش‌ ‌و سرانجام دهنده‌ی شدید طبقاتی بويژه در ‌هنگامه‌ی برآمد مبارزات طبقاتی، شرکت بسياری از ديگر لایه ها و طبقات جامعه را به خويش فرا می خواند. رفرمیست ها به سهم و بنا بر وابستگی ها و دلبستگی‌های طبقاتی‌خويش و بسته به بار ايدئولوژيک-سياسی پيرو و دگرسان شونده‌‌ی موجود، رنگارنگ و روانه می شوند. آنان در پراتيک و پروسه‌ای پيوسته به آن دلبستگی ها و وابستگی های پيشين باز گرديده و حلقه های طبقاتی خویش را تقويت می بخشيده اند. تاريخ پيدايش کمونیسم، "برنشتين‌ها"،‌"‌کائوتسکی‌ها‌" و "خروشچف ها‌" و دیگر رویزیونیستهای ایرانی و بازگشته گان (مرتدها) به اردوی سرمایه را به عنوان نمونه، گواه می آورد.


 از همان ابتدا،‌‌ نمايندگان ايدئولوژيک طبقات و اقشار واپس‌گرا و رفرميست که خواهان سهم و شرکتی در دمکراسی (اقتصاد و سیاست) حفظ و بقاء مالکيت خصوصی، سيستم بهره کشی و اسارت اکثريت افراد جامعه بدست اقليت هستند، "سوسياليسم"‌‌را کانون مناسبی يافتند که در آن سنگر گيرند. آنان به دليل همان وابستگی های اقتصادی و اجتماعی مبتنی بر مالکيت خصوصی -که حتا حزب و سازمان سیاسی و ارگانهای سازمانی و تشکیلاتی را ملک و دارایی خویش می پندارند- بنابر آرمانها و خواستهای طبقاتیِ‌ همخوان با بر برداشت ها، تفسيرها و انتظارات طبقاتی‌‌خويش، همان پايگاه و خاستگاهی را در عمل و پراتيک نمایندگی کرده و در جهت پيشبرد و رسيدن به آرمان ها و خواست های طبقاتی، به پيش می برند که همان طبقه اجتماعی، دهقان و  کارفرما و کارگاه دار و دکاندار و مستغلاتچی. آنان ‌‌تبيين وابستگی طبقاتی اشان را به طبقه و قشر خاصی که در آن جامعه ماديت و هويت دارند، آشکارساخته‌ و می سازند. رفرمیست ها، انتظارات‌ و آرمان های مزبور را در اشکال تئوری‌ها و نظرات و منشورهايی که بوسيله‌ی يک حزب وسازمان، و یا در پوشش گرایش های عریان و یا پوشیده در یک حزب کارگری و سوسیالیستی به پیش می برند. در واقع پراتیک انان پنهان و نیمه پنهان با نقشه و بی نقشه، همان چيزهايی هستند که طبقات و اقشار اجتماعی پايگاهی آن گروهبندی‌ها، خود در حوزه های مادی فعاليت های اقتصادی و اجتماعی‌اشان (در زمین، روستا، ملت، کارگاه و شرکت کارفرمایی خویش ووو) بدان‌ها پی برده و عمل می‌کنند و يا در جهت بدست آوردن آن ها تلاش می ورزند. عناصر این گرایش ها، چنین واکنش و نمایندگی ها را بسیار شبه غریزی و سرشت گونه و بنا قوانین ديالکتيکِ زيربنا و روبنا بازتاب می دهند. این گرایش ها در سازمان های سیاسی نیز عین کارفرما و مدیر شرکت و رئیس و بورکرات و سرکارگر عمل کرده و دگراندیشان درون سازمانی را سرکوب و حذف می کنند. اینان در نگهبانی از منافع طبقاتی آن طبقات منتسب به خود، با سازماندهی نيروهای مدافع آن‌ها با‌جذب نيروهای خودی و  حذف غيرخودی ها، خودغرض و نا‌آگاه و يا آگاهانه پشت نموده به طبقه خويش، سازمان سياسی-‌ايدئولوژيک ويژه طبقات‌‌ و ‌‌اقشار مورد نظر را سازمان می دهند .

اين نمايندگان حساسترين بخش جماعت طبقاتی خويش به شمار آمده و به لحاظ برخورداری از آگاهی و شناخت نسبی به هرگونه، تغيير و جنب و جوش در‌جامعه و منافع طبقاتی خويش را با شاخک های حسی خود، سريعتر و همه جانبه تر از حتا گروهبندی‌های اجتماعی و پایه های طبقاتی خویش دريافت کرده و مورد ارزيابی قرار داده و واکنش‌های مناسب و ضرورت منشأ طبقاتی خويش را بروز می دهند.

اين نمايندگان در چارچوب احزاب و محافل و گرایش‌ها، منافع اقتصادی و اجتماعی طبقات را در حوزه های ايدئولوژيک و سياسی تئوريزه، مهندسی و بيان می‌دارند، و در عرصه های مبارزات طبقاتی در دفاع سوسيال رفرميسم در ايران با پايگاه طبقاتی «طبقه متوسط» بالاترين لایه های خرده بورژوازی جديد، متحد جدایی ناپذير و بالفعل بورژوازی است. اين قشر اجتماعی در سازمان اجتماعی کار جايگاه بورژوازی را فرماندهی می‌کند و به عنوان فرماندهان سرمايه، کنترل انباشت و دَوَران و توليد و بازتوليد سرمايه را به عهده دارد. اين قشر عليرغم تضادد ‌‌نسبی با بورژوازی، برای هميشه درعصر امپرياليسم در خدمت بورژوازی بين‌المللی قرار گرفته و حياتش به ادامه سيادت بورژوازی گره خورده است. نمايندگان سياسی اين قشر، این روزها در راهروهای سفارت خانه ها، رسانه های جهانی سرمایه، دیپلماسی، و سفارت خانه های آمریکا و اتحادیه اروپا ووو ردیف شده اند و با قصاب های ملل عکس افتخاری می گیرند و پنهانی هم پیمانان و شرکای بازتولید خویش در محافل و عناصر و گرایش هایی در سازمان های سیاسی طبقه کارگر عضوگیری و فرموله می سازند. اینان «براندازی» دولت اسلامی را هدف دارند تا حفظ مناسبات را به نیابت باشند. ما سرنگونی انقلابی، یعنی سرنگونی حاکمیت سیاسی طبقه و مناسبات حاکم را در انقلاب کارگری یک ضرورت فوری و بی درنگ می دانیم. آنان در برابر ما به نیرنگ و به سان تنکوکرات ها و مهندسین سرمابه خود را وظیفه مند می دانند. از این روی، در ايران، امروز بيش از هر زمان ديگر، گرايش سوسيال رفرميستی ايران به دليل گسترش‌ رو به اعتلاء مبارزه طبقاتی عمدگی و تهدید کننده می يابد؛ یک خطر و تهدید جدی است.


جنبش کارگری‌‌در ايران بيش از هرزمان ديگر به سازمانيابی مستقل، انقلابی و نوين‌‌خويش‌، به تئوری‌‌ و رهبری انقلابی،‌‌مناسبات و سبک کار کمونيستی‌‌ و به تاکتيک و‌ استراتژی ‌کمونيستی نياز فوری و دیسپلین انقلابی دارد. تضعیف حزب طبقه کارگر و هرسا زمان و نهاد و فعال کارگری سوسیالیستی هدف رفرمیست هاست. برای برون رفت از بحران هژمونیک کنونی، جنبش کمونيستی و کارگری، بيش از هر زمان ديگر نياز به آگاهی طبقاتی، پرنسيپ‌های انقلابی و در اساس نياز به پیشبرد اتحاد تئوری - پراتیک انقلابی، اتحاد عمل پایدار سوسیالیستی، شرکت در میدان مبارزه طبقاتی و اجتماعی، بازسازی سازمان های کمونیستی و پالایش پرولتری آن ها، تحکیم و استوار سازی مناسیات، استقلال طبقاتی، سبک کار، منش کمونیستی و پرنسیپ های حزبی- کمونیستی در آنها، بازسازی اعتماد و اعتبارهای تاریخی و طبقاتی درون و بیرونی دارد.

 

 

5 فوریه 2019-02-05



-------------------------------------------------------------------------------------------

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com