دمکراسی، شعاری برای فریب طقبه کارگر!

محمد جعفری
February 06, 2019

محمد جعفری : دوست عزیز هلمت احمدیان، مقاله ای بنام "جایگاه دمکراسی از منظر سوسیالیستی" بتاریخ ٣٠ ژانویه ٢٠١٩ در سایت آزادی بیان منتشر کرده است. این نوشته نشان می دهد

 که چپ هنوز در مورد جایگاه دمکراسی سردرگم است، ابهام دارد و متوجه نیست که بورژوازی گنجشک دمکراسی را به نرخ )قناری( آزادی به طبقه کارگر و آزادی خواهان می فروشد. دیدگاه ناظر بر این مقاله، اصلاً سوسیالیستی نیست. برای نمونه به این جملات آقای احمدیان توجه کنید: "بر خلاف تحریفات عامدانه ای که می شود، کمونیست ها نه تنها به مبارزه برای دمکراسی بی توجه نیستند، بلکه آن را عجین شده با مبارزه طبقاتی و سوسیالیستی می بینند... از این روی دمکراسی خواهی کمونیست ها، نه تنها مغایرتی با اهداف و آرمان های آنها ندارد، بلکه برایشان  امر ضروری و حیاتی است و به این اعتبار یک انسان کمونیست دمکرات ترین نوع انسان است. دمکراسی خواهی از  منظر کمونیست ها، آزادی نه فقط برای کارگران، بلکه برای همه جامعه و همه کسانی که حقوقشان  به بهانه ملیت، جنیسیت، مذهب و ...  هم پایمال شده، در عین حال و فراتر از ستم های فوق، نان و زندگی و معیشتشان هم به گرو گرفته شده است، می باشد".

در جواب باید گفت خیر، کمونیست ها برای آزادی مبارزه می کنند و بورژوازی برای تهی کردن مبارزات آنان از محتوای برابری اقتصادی سوسیالیستی، دمکراسی را در مقابل آنان علم کرده است. این برای یک کمونیست نشانه سقوط است که درک خود را از آزادی به سطح درک بورژوازی از آزادی یعنی به دمکراسی تقلیل بدهد. محتوا و مفهوم مقاله احمدیان، پذیرش صورت مساله از جانب بورژوازی است که یعنی اولاً دمکراسی مساوی آزادی بوده و در ثانی، مدام دمکراسی معادل آزادی است، پس ما از ایشان دمکراسی خواه تر هستیم! این که در صد سال پیش استعمال واژه دمکراسی چه مفهومی داشت، مورد بحث امروز ما نیست، بحث امروز ما این است که باید جنبش کمونیستی تکلیف جنبش دمکراسی خواهی بورژوازی را بعنوان یک مانع اصلی دسترسی مردم به برابری اقتصادی مشخص کند. درک محتوا و کاربرد دمکراسی در امروز، پیش شرط کمونیست بودن است. آقای احمدیان می تواند مدعی باشد که انواع دمکراسی خوب و بد هست و ایشان منظورش، نوع خوب آن، مثلاً "دمکراسی مستقیم" یا شورایی است. جهت اطلاع ایشان دمکراسی امروز صاحبان و شیفتگان فراوانی دارد که هر کدام ورژنی را مانند" دمکراسی حمایتی، دمکراسی تکاملی، دمکراسی رقابتی نخبه گرای تکثر گرایی، دمکراسی شورایی، دمکراسی مستقیم، دمکراسی پرولتری و دمکراسی مشارکتی" ارائه می دهد که علیرغم تعاریف هر کدام از اینها، معنی متعارف همه آنها، یعنی انتخابات، رای گیری، پرهیز از انقلاب و سرنگونی و به گور سپردن کمونیسم است. اگر توده های ستمکش هنوزنسبت به آن توهم داشته باشند ما، راهی بجز توهم زدایی نداریم. باید آنقدر جنبش دمکراسی طلبی را نقد کنیم، (هر چقدر این پروسه طولی باشد) تا کسانی که برای آزادی و برابری اقتصادی مبارزه می کنند، به درک واحدی از این مقوله مبهم برسند. ارزش و خاصیت جنبش های اجتماعی، از جمله جنبش دمکراسی طلبی در امروز را میتوان در ابعادی چند مشخص کرد. در بُعد نظری، محتوایی، جوهری و اهداف قائم بذات و همچنین در زمینه کارکرد و ماهیت نیروهای که شعار دمکراسی بدست می گیرند. در این بحث من به تفاوت های پایه ای آزادی و رهایی با دمکراسی می پردازم، تا نشان داد که دمکراسی پرچمی برای حفاظت از برده داری مدرن بوده و مطلقاً با آزادی یکی نیست. مطلبی که در ذیل می آید استدلال (1) من در رد استفاده از ترمنولوژی دمکراسی به جای آزادی و برابری توسط کمونیست ها و طبقه کارگر در امروز است.

دمکراسی سلاح دفاع از برده داری مدرن!

دمکراسی، عالی ترین مدل حکومتی؛ دمکراتیک ترین موازین تنظیم مناسبات فی مابین طبقات و مدرن ترین مانیفیست سرمایه داری برای جامعۀ امروز است که به هیچ وجه نافی و ناقد تضاد طبقاتی نیست. دمکرات ها موقعی که از تغییر حکومت ها و وضعیت نابسامان و نظام اجتماعی در دمکراسی صحبت می کنند، منظورشان از تغییر، تغییر در چهارچوب نظام موجود و حفظ مالکیت خصوصی از راه تعویض حکومت سلطنتی مشروطه بجای حکومت اولگاریشی سلطنتی مطلقه، جمهوری بجای پادشاهی، سوسیال دمکراسی و لیبرالیسم بجای دمکرات مسیحی و محافظه کاری وغیره؛ یکی بجای دیگری- در دل این مناسبات است. اگر دمکراسی مشکلی با یکی از این مدل های حکومتی داشته باشد، مشکلی خانوادگی بوده و نه ساختاری؛ یعنی انتقاد دمکراسی به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید نیست. خط قرمز دمکراسی جایی کشیده می شود که مردم حکومت کارگری (دیکتاتوری پرولتاریا) بطورکلی جهت پایان دادن به سلطه یک طبقه و بی نیاز کردن جامعه از ضرورت هر نوع حکومتی را برگزینند. به این خاطر دمکراسی در نقطه مقابل آزادی انسان قرار می گیرد- زیرا رسالت آزادی، رهایی انسان از انواع ستم بطور کلی از جمله ستم طبقاتی- بوسیله پایان دادن به جامعه طبقاتی است.

دمکراسی چه بعنوان پرچم جنبش یک مکتب سیاسی و چه بعنوان سیستم و مدل حکومتی، بعکس آزادی، جنبش و مکتبی متناسب با زیربنای اقتصاد و روبنای سیاسی نظام سرمایه داری است. مدافعان و ایدئولوگهای اصلی تمام مدلهای جنبش دمکراسی طلبی، آن را اساساً در مقابل جنبش کمونیستی مطرح کرده و هویت آن به این عنوان (کمونیستی خیر، دمکراسی آری) تعریف می کنند. از نقطه نظر تاریخی هم اگر آن را در نظر بگیریم، ارجاع به "افسانه" دمکراسی آتن و یونان باستان، تنها هدف تبلیغات معنوی برای مقبولیت این مدل در امروز است. دمکراسی آتنی که یک طرف آن صد هزار برده و طرف دیگرش شصت هزارنفر مردان آزاد بود و زنان هیچ حقوقی در تعیین سیاست آن نداشتند و مهاجران را جزء شهروندان به حساب نمی آورد؛ را بچلانیم، همان دمکراسی پارلمانی امروز از آن باقی خواهد آمد. با درکی که ما امروز از مفهوم آزادی انسان داریم، دمکراسی یونان باستان فقط یک افسانه است.

از نیم قرن پیش در دوران "کمونیسم" بلوک شرق که دمکراسی بمثابه یک جنبش بین المللی بورژوازی جهت مبارزه با آن بلوک ظهور کرد و چهرۀ جهان شمول به خود گرفت و پس از پیروزی غرب بر مدل سرمایه داری دولتی بود که این پرچم را بر خاکستر "کمونیسم" برافراشتند- تا بزعم خود، نه تنها کفن کمونیسم بلوک شرق، بلکه کفن هر نوع کمونیسمی در جهان  را از آن ببافند. علاوه بر این خاصیت دورانی، اگر در بُعد مضمونی و محتوایی و قائم به ذات این جنبش را بطور ابژکتیو نگاه کنیم و با معیار آزادی اقتصادی طبقه کارگر آن را مورد بررسی قرار دهیم، به سهولت قابل درک است که در همه عرصه های اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیکی و زندگی اجتماعی، ( البته با بیان ویژه  گوناگون مدافعان آن)، مُدلی اساساً متمایز از سرمایه داری نیست و یک راه حل اقتصادی متفاوت از سرمایه داری برای جامعه سراغ ندارد. دمکراسی مدل حکومتی یک طبقه بر طبقه دیگر در اشکال مدرن امروزی آن است.  

تفاوت دمکراسی با آزادی

مقبولیت دمکراسی برای کل طبقه بورژوا اساساً این است که ظرفیتی دارد تا این طبقه منافع خود را در ظرفیت بنام عموم به پرچم خود آویزان کند و به نام حکومت مردم، علیه خواست تغییر و تحول بنیادی طبقه کارگر و همه ستم کشان، در لباس آزادی ظاهر شود. بورژوازی جهانی با علم کردن دمکراسی در مقابل آزادی، تا همین امروز، توانسته است با خواست آزادی اقتصادی اکثریت مردم جهان مخالفت نماید. معنی دمکراسی در همه کشورهای مهد دمکراسی این نیست که مردم خود حکومت می کنند، بلکه به این معنی است که در میان احزابی که فرمانروایان جلوی مردم گذاشتند، یکی را برای حکومت بر گرده خود بپذیرند. آزادی فرد که مرکز ثقل دمکراسی و هسته اصلی- جوهر محتوای آن را تشکیل میدهد، از نظر محتوایی ارتجاعی است؛ زیرا آن را منوط به دفاع از سیستم سرمایه داری کرده و عملاٌ در مقابل اکثریت مردم کشورهای مهد دمکراسی قرار گرفته- بطوری که زندگی و حیات مادی آنان را چنان به حکومت ها وابسته کرده که ارادۀ مردم برای تغییر انقلابی و سرنگون کردن این حکومت ها را از آنان سلب نموده و تغییر انقلابی را به چیزی تقریباً محال و خارج از اراده و کنترل انسان تبدیل کرده است! اگر شما از انقلاب و پایان دادن به نظام کارمزدی و سرنگونی حکومت های استثمارگر این کشورها، با خیلی از مردمی که زندگی شان در این جوامع به دست حکومت ها طلسم شده است صحبت کنید، صحبت های شما را هذیان گویی و کفر می دانند. با توجه به این فاکتورها، کجای دمکراسی آزادی فرد است؟ چنانچه از نظر دیالکتیکی این حکم را قبول داشته باشیم که هر روشی، دینامیزم راه رشد (جامعه) مردم را در مقابل وضع موجود سد کند، روشی ارتجاعی است؛ دمکراسی از این نظر نیز، هیچ کمکی به خود پدیده آزادی فرد هم نمی کند بلکه فرد را در انقیاد سیستم قرار داده و به این معنی جنبشی ارتجاعی است.

اگر به طور ابژکتیو و فاکتچول هم به مساله دمکراسی نگاه کنیم، منهای سازمانهای کوچک بی تاثیر، رانده شده از حاکمیت و فاقد قدرت جابجایی نیرو در جامعه که رویای بزرگ شدن و اجتماعی شدن خود را در همراهی با هیئت حاکمه می دانند به نشخوار دمکراسی دمکراسی می پردازند، بگذریم؛ معنی و مفهوم آن در سطح وسیع تر و نزد نیروهایی که ستون فقرات این جنبش هستند، همان مقابله با برابری و آزادی اقتصادی و کمونیسم است و نه بعکس. این تقریباً برای همه پذیرفته شده است که منظور جنبش دمکراسی طلبی از برابری انسان برابری اقتصادی وی نیست؛ چرا که اگر منظورش برابری اقتصادی انسان بود، دمکراسی چه مشکلی با شعار آزادی و برابری کمونیستی دارد که حداقل طی 173 سال پیش، خواست برابری اقتصادی، حقوقی و مساوات انسان را بر پرچم خود حک کرده است؟ بعکس، دقیقاٌ به این خاطر در نقطه مقابل آزادی و کمونیسم ایستاده است تا در فرم و ظاهر آزادی، با محتوای آزادی اقتصادی طبقه کارگر مخالفت کند. خلاصه، دمکراسی هیچگاه به طور بی قید و شرط در هیچ کدام از عرصه های زندگی، سرراست و همه جانبه از آزادی اقتصادی انسان و فاصله گرفتن (نفی) سرمایه داری، دفاع نمی کند. اگر آن را بعنوان ابزار و موازین حکومتی هم در نظر بگیریم؛ عملاً  وسیله در دست قدرت های حاکم جهت وادار کردن و مطیع نگه داشتن طبقه کارگر ،در لباس آزادی به آوامر فرمانروایان است.

 

تعیین تکلیف با دمکراسی!

 

در رادیکال ترین نوع جامعه دمکراتیک مورد نظر دمکراسی، هنوز بنیادهای جامعه طبقاتی و نابرابری اقتصادی انسان ها مفروض است. در رادیکال ترین نوع دمکراسی، جامعه بر استثمار انسان از انسان استوار بوده و در دل حفظ این شرایط است که از برابری حقوقی و نه برابری اقتصادی دم از آزادی می زنند. در رادیکال ترین نوع جامعه دمکراتیک مورد نظر دمکراسی، محور حرکت تولید اقتصادی بر مدار پول، بازار و دستمزد گرفتن و دستمزد پرداخت کردن می چرخد. تمام ساختارهای ارزشی دمکراسی، به فرض و بر مبنای تقدیس مالکیت خصوصی بر ابزار تولید استوار است. در کلیه سطوح مبارزه طبقاتی، دمکراسی خود را متعهد به حفظ ارکان این مالکیت می داند. وجود کارمزدی و کالا شدن نیروی کار و مناسبات پولی، که در تحلیل نهایی سر منشاٌ و شاخص های اسارت آور انسان امروزی در این شیوه تولید سرمایه داری هستند، باقی مانده و تنها اشکال ظاهری آنها تغییر می کند. دمکراسی ابداً ادعای  بر چیدن سیستم تولیدی و کار مزدی و کالا شدن نیروی کار و مناسبات پولی از ریشه را، ندارد بلکه هدف نهایی خود را تنظیم چگونگی رابطه "آزادانه" و بهره مند شدن همه طبقات "احاد بشر" از این سیستم، هم در شکل و هم در محتوا قرار داده است. در بهشت موعود دمکراسی، کارگر و صاحب کار وجود دارد، پول از بازار و از کل جامعه حذف نشده است.  انسانها ولی بزعم دمکراسی تنها از آن لحاظ خوشبختند که همه در بدست آوردن پول آزاد هستند! اما این تناقض که فلسفه ضرورت پول در جامعه این است که کسی بیشتر و کسی کمتر داشته باشد؛ مساله جنبش یاد شده نیست و اصولاٌ جوابی به این تناقض ندارد. یعنی اگر بفرض محال همه به یکسان پول داشته باشند، دیگر پول داشتن چه خاصیتی دارد؟ چه لزومی دارد وقتی مردم همه به تساوی یک کالا را داشته باشند، باز برای مبادله آن کالا در بازار با همدیگر مدام مشغول مبادله، داد و ستد و فریب دادن همدیگر باشند؟ این همه "currency" دنگ و فنگ را با خود حمل نمودن و در تلاش برای بدست آوردن بیشتر و استعمال آن چه فایده؟ قطبین تعاریف دمکراسی از این مفاهیم متناقض است. یک طرف آن دور باطلی است که وقتی همه در این زمینه مساوی باشند دیگر تبادل پول به هیچ دردی نمی خورد و طرف دیگر آن، ضرورت آزادی برای تبادل آن جهت ثروتمند شدن عده ای از اعضای جامعه است. لذا با حفظ پول در جامعه، اصل برابری انسان در دمکراسی پوچ می شود و عملاً این دومی یعنی تبادل برای ثروتمند شدن عده ای از اعضای جامعه است که هدف اصلی و غایی ضرورت آن را تشکیل خواهد داد. تنها (افتخار) فرق نظام ارزشی دمکراسی با نظام های فئودالی و اریستوکراسی این است که در جهان مورد نظرش، کارگر بسان دهقان و برده استثمار نمی شود، بلکه هر کس آزادانه به بازار برای فروش نیروی کارش رفته و به اندازه توانش وارد میدان پراتیک دمکراسی و رقابت برای پولدار شدن و ثروتمند تر شدن می شود! در نهایت مدافعین آن می توانند ادعا کنند که بالاخره در دمکراسی حق همه برای کسب پول بیشتر محفوظ است. هر که بامش بیش، برفش بیشتر و این پاسخ اقتصادی عادلانه به تضاد طبقاتی و از خود بیگانگی انسان نشد.

 

این فرض که گویا کارگر و بورژوا در دنیای موجود به تساوی وارد میادین رقابت جامعه (تمرین و پراتیک دمکراسی) و مسابقه برای ثروتمندتر شدن می شوند، فرض غلطی است . بله، از نظر قانونی هم بورژوای منفرد آزاد است که موقعیت خود را به کارگر تقلیل دهد و هم کارگر منفرد "آزاد" است تا موقعیت خود را به بورژوا ارتقاء دهد ولی خود قانون "بازی"، این دو موقعیت بورژوا و کارگر در جامعه بصورت دو نهاد نابرابر پابرجا و دست نخورده می ماند. این حقه بازی سیستم دمکراسی است که این حقیقت را از چشم مردم دور نگاه داشته است. در میدان رقابت کسی برنده است که دستش به اهرم های قدرت اقتصادی و سیاسی و نظامی وصل است. در نظام موجود و با در دست داشتن امکانات حکومتی، اقتصادی، نظامی، میدیا و... در دست طبقه حاکم، صندلی های این دو طبقه از قبل اشغال و رزرو شده اند و تا زمانی که مکانیسم جامعه و در راس آنها، مناسبات تولید اقتصادی عوض نشده، همه اعضای جامعه از یک نقطه مساوی، شروع به رقابت و مسابقه بردن این جایزه ماراتن پولدار شدن نمی کنند. این دو طبقه در دو موقعیت بسیار متفاوت و نابرابر مسابقه را آغاز کرده و به پایان می رسانند. در بازار رقابت (بُرد و باخت دنیای مفروض دمکراسی)، کارگر"بام و برفی" ندارد، پارلمان ندارد، دولت ندارد، میدیای سراسری ندارد. قدرت خرید پروفسورها، ژورنالیست ها و دادگاه ها را ندارد. دانشگاه، خدا، کلیسا، ارتش و پول برای اجیر کردن این نهادها و بار آوردن اقشار لمپن ندارد. وقتی این مکتب، کاری به ماهیت ماشین دولتی پارلمانتاریسم به مثابه ابزار و امکان یک طبقه جهت استثمار و سرکوب دیگران ندارد، دست به ریشه نابرابری اقتصادی مردم با مالکین ابزار تولید نمی برد و در بهترین حالت- راه حل او استفاده هر کسی به اندازه قدرت وی از این ماشین سرکوب است. با حفظ نهادهای یاد شده در دمکراسی، از قبل نتیجه هر رقابتی معلوم است: میوه درخت دمکراسی برای جامعه، یعنی آزادی دست بازار در تنظیم عرضه و تقاضا، باز گذاشتن دست نهادهای گریز از مرکز برای اینکه افسارگسیخته تر به استثمار و کسب سود بیشتر بپردازند.

 

کسی این را انکار نمی کند که دمکراسی موافق هژمونی (دیکتاتوری) طبقاتی بر سرنوشت جامعه است به شرطی که این هژمونی از مجاری آن تفویض شود؛ بعکس تنها مخالف هژمونی طبقه کارگر (دیکتاتوری پرولتاریا) است. از جانب کل بورژوازی، هژمونی طبقه کارگر بر جامعه را دیکتاتوری صرف و غیر قابل قبول می داند! در مورد ماهیت، مضمون و محتوی این دو نوع هژمونی، خود را به نفهمی میزند که گویا چه فرقی می کند بالاخره دیکتاتوری- دیکتاتوری است-چه پرولتاریی چه غیره آن. در جواب به این سفسطه باید تصریح کرد که در رویکرد کمونیستی به دولت و حاکمیت، هژمونی پرولتاریا بر جامعه، تنها مختص به دورۀ گذاری تا خلع ید از حکومت یک طقبه جهت زوال دولت به منظور رهایی بشر تعریف شده، یعنی دوره گذار است. در عوض، دمکراسی نظام طبقاتی را ازل و ابدی فرض می گیرد و هیچ جای از پایان دادن به آن و به تبع آن از پایان دادن به خود، حرفی نمی زند.

 

دمکراسی معیار آزادی انسانی است که آزادی خودش را می خواهد و نه آزادی همه. اگر بورژوازی قصد فریب کارگران ندارد، باید ابتدا اهرم های تحکم بر انسان های دیگر را کنار گذاشته، ابزار تولید به جامعه واگذار کرده و با بدست خالی پرچم سفید را بلند نماید- تا درخواست وی "برای تمرین دمکراسی" صادقانه! دانست. اما او دست به اسلحه ادعا می کند که خواهان صلح و عدالت است! وقتی شما کلیسا، ارتش، اسلحه و خدا در دست دارید، آزادی خواه کسی است که این اهرم ها را از دست شما می گیرد. هر روشی بعکس این، یک جانبه خواهان تسلیم شدن سایر اعضای جامعه به بورژوازی است. دمکراتی که این سلاح ها را از طبقه حاکم نمی گیرد و به اصطلاح خشونت را محکوم می کند، یعنی محکوم کردن اقدامات سلبی آن کسانی که زیر دست و پای این اهرم ها له می شوند! چون در غیر این صورت، جنبش دمکراسی طلبی، به نیابت از طبقه حاکم، هیچ کدام از اهرم های قدرت خویش را از دست نمی دهد. هر طبقه ای به اندازه توانش وارد میدان اجرای دمکراسی می شود و با وجود حفظ سوخت و ساز فونکسیون های استثمارگران (خدا، کلیسا، ارتش، پول و ...)، توده های طبقه کارگر غیر از توهم چیز زیادی دست گیرشان نمی شود.

 

خلاصه کلام، آزادی برای کارگر مقوله مادی و محتوایی در بُعد اقتصادی است. آزادی یعنی رهایی از شر مناسبات ظالمانه تولید سرمایه داری. در حالی که دمکراسی اصول و ارکان خود را اساساً بر حفظ آن نهادها بنا نهاده است. از منظر کارگر، صورت مساله حیاتی بشر در امروز این است که بورژوا و کارگر شدن انسانها را برای همیشه خاتمه داد؛ اما در دمکراسی، وجود کارگر و بورژوا مفروض است. معمای کنونی بشر این است که برای زندگی شایسته و سعادت مند، نیازی به کارگر ماندن عده ای (حال من بورژوا و شما کارگر) نداشته باشد. بر این اساس، تا بشر با مناسبات ظالمانه تولید سرمایه داری و نهادهای مربوطه به آن، تعیین تکلیف نکند، پندارهای جنبش دمکراسی طلبی اندر باب آزادی بردگان امروز،عین پندارهای مذهبی چیزی را در دنیای مادی مبارزه طبقاتی تغییر نخواهد داد. اگر دمکراسی در نهایت بُنیاد سرمایه داری را به باد انتقاد گرفته بود، بورژوازی به مانند مخالفت کردن با کمونیسم، با دمکراسی نیز مخالفت و ضدیت می کرد. ولی چون دمکراسی قدرت را از مردم می گیرد و به پارلمان و الیتی تحویل میدهد، بورژوازی دمکراسی خواه می شود.

 

مماشات جنبش های دمکراسی خواهی با خرافات!

شکافتن لایه دیگری از جایگاه دمکراسی، بررسی موضع گیری این جنبش در قبال خرافات، بخصوص خرافات مذهبی است. در منطق و سرشت دمکراسی، نقد به مذهب، عملی غیر دمکراتیک، نفی گرایانه و در افتادن با (معنویات) مردم تلقی میشود! موضع جنبش دمکراسی خواهی چه در ظرفیت یک پرچم سیاسی و چه بعنوان یک مکتب فکری در قبال صنعت مذهب، موضعی جانبدارانه، مماشات جویانه و در کنار هر نوع مذهبی ایستادن است. رویکرد کلی دمکراسی به آزادی عقیده و بیان، عملاً تنها عقایده رسمی، مذاهب رایج و جاافتاده کنونی هستند که مورد احترامند و نه هر عقیده ای! به گفته دقیق تر،عقاید تا در مورد )در باب( آزادی مذهب است، پرستش و سجده انسان بر گاو، بُت، شیطان، رحمن و هر نوع خرافاتی تحت عنوان احترام به عقاید مردم و با توجیه اینکه جامعه به معنویات احتیاج دارد، ستایش می شود. دمکراسی اصرار دارد که معنویات انسان باید حتماً باور به خرافات و چیزی که وجود خارجی ندارد؛ یا اگر وجود خارجی هم داشته باشد، با ذات آزادی در تناقض است، تشکیل بدهد. چرا باور به آزادی و رهایی انسان از انواع ستم، باور به برابری و پایان دادن به از خود بیگانگی انسان بدست خود انسان، به اندازه پرستش گاو، مجسمه بودا و مزخرفات دین اسلام و مسیحیت مقبول نیست؟ دمکراسی با اتخاذ این موضع در مقابل خرافات، در مقابل جبهۀ آزاد اندیشی، خدا ناباوری، علم و آگاهی طبقاتی قرار گرفته است. این جنبش نه تنها به جمعیت عظیمی بی احترامی کرده و عقیده آنان را هم سطح دیگران " پیروان اهل کتاب" قرار نمی دهد، بلکه به آزادی فعالیت بی قید و شرط سیاسی شهروندان پای بند نیست. با بهره گرفتن از زرادخانه مذاهب، با یک عقیده معین "منحرف کمونیستی" ضدیت می کند تا آن را در محل کار و اکثر اماکن عمومی حتی در کشورهای مهد دمکراسی ممنوع نماید! البته چون این پرچم یک پرچم سیاسی نیز هست، حمایت اش از مذاهب و دشمنی با کمونیسم را مقداری متفاوت از خود جریانات جنبش اسلام سیاسی به خورد جامعه میدهد: سیاست حمایت از مذاهب را با موانع تراشی برای بی خدایان در قالب "بالاخره جامعه به معنویات احتیاج دارد" و با رواج دادن فرهنگ و کلتور مذهبی، پیش می برد. دمکراسی در این کارزار مستقیماً با مرگ بر آزادی و درود بر اختناق، یا لعنت بر شیطان و درود بر رحمن، ظاهر نمی شود، بلکه با این توجیه که کاری به ماهیت مذهب ندارد و وظیفه او احترام متساوی به عقاید مردم- صرف نظر از صحت و سقم آن است، دنبال خواهد کرد. با این چیره دستی، اهداف طبقه حاکم را به پیش می راند و به این مفتخر است که بطور مساوی به همه ادیان و باورهای مردم (غیر از یکی) احترام می گذارد! لذا از منظر دمکراسی، مساله تا به روشن کردن ماهیت علم و خرافات، حقیقت و ضد حقیقت، شناخت و عدم شناخت و ماهیت پدیده ها مربوط است، همه آن ها دارای یک وزنند. این تنها در کشمکش کارگر و بورژوا در جبهه های نبرد بر سر خواسته های کارگری نیست که با "جرم" عبور از خط قرمز کارفرما هر تظاهرات و اعتراض آنان را اختشاشات و خشونت می نامد، بلکه بر سر صحت و سقم مفاهیم مبارزه ایدولوژیکی یاد شده نیز، در بهترین حالت رای سفید ممتنع دارد. و با نشان دادن رای ممتنع خویش، ماهیت مذهب را از توده های مردم پنهان کرده و خدماتی به صنعت مذهب ارائه میدهد که مستقیماٌ از عهده خود جنبش های مذهبی ساخته نیست. فراموش نکنیم که اینجا مساله تعیین ماهیت پدیده مذهب است و نه چگونگی برخورد کردن به مردم آلوده به این ویروس ها. و یا بحث اینکه باید اجازه نداد حکومت ها و هیچ جریاناتی با توسل به زور برای مردم تعیین تکلیف کنند که چه عقیده ای یا هیچ عقیده ای را برگزینند. مساله شناخت دینامیزم مذهب و کاربرد اجتماعی آن و جهالتی است که در آن نهفته می باشد. ولی اینکه انسانها در اختیار کردن مزخرف ترین ایده ها آزاد هستند و باید آزاد باشند، حرفی در آن نیست. اما ما داریم موضع دمکراسی، جایگاه نقد و روشنگری در قبال خرافات را مشخص می کنیم. در این جایگاه و در این سطح هیچ جنبشی حق ندارد با اغماض از کنار این "افیون توده ها" بگذرد. جنبش دمکراسی بجای نقد خرافات، سر تعظیم در برابر آن فرود می آورد و راه سازش، ممشات و مدارا با آنان پیشه کرده که عملاً به پیشرفت بشر در مبارزه با خرافات زدایی، کمکی نمی کند.

 

انسان های گرفتار دست قوانین مذهبی محقند از صاحب نظران مکتب دمکراسی سئوال کنند: شما چگونه می توانید از آزادی انسان حرف بزنید- ولی با شفافیت و با شدت تمام علیه جنایات مذهب در حق به انسان ها و آزادی عقیده و بیان ساکت هستید؟ مگر امکان دارد به جوهر مبارزه ای که روزمره بین بشریت متمدن با توحش صنعت مذهب در سرتاسر جهان در جریان است؛ کاری نداشت و وظیفه خود را دفاع متساوی از همه آنها اعلام نمایید؟ شما حتی در به عهده گرفتن این وظیفه (حراست متساوی بدون در نظر گرفتن ماهیت و محتوای عقاید مردم)، صد البته که صادق و بی طرف نیستید. در عمل تنها از دین و مذاهب رایج و رسمی حکومت یان، آنهم بصورت، حقه بازی، شعبده بازی و ریاکارانه و به شدت ارتجاعی (تر و خشک باهم سوساندن) حمایت می کنید. در این قلمرو یعنی دفاع صرف از عقاید- صرف نظر از درستی و نادرستی آنها، شما بی پرنسیپ، معامله گر و کاسب کارانه رفتار کرده و اصلاً یکسان برخورد نمی کنید. این پُز گرفتن که گویا دمکراسی باورهای مردم را به چشمی نگاه می کند، دروغ است. هدف آن فقط برای این است که از همه منفذهای جامعه آلوده به خرافات؛ باورهای طبقه سرمایه دار را به توده های مردم بقبولاند. از سنگر جنبش های ارتجاعی علیه یک عقیده خاص، علیه یک جنبش اجتماعی خاص، یعنی جنبش کمونیستی طبقه کارگر و برابری اقتصادی انسان، از بخش دیگر (سرمایه دار) مردم حمایت کند و به امید به بهشت "آن دنیا" جهنم این دینا را برای کارگر قابل تحمل نمایید. تقدیس انجیل، تورات و قرآن سه منبع جهالت بشر، ابزار توجیه استثمار کردن انسان بوسیله سیستم کار مزدی است.

 

آنانی که تعاریف دمکراسی را جای واقعیت می نشانند و آن را بصورت فرایندی تاریخی درک نمی کنند، تعریف ابژکتیو ما از دمکراسی را اغراق آمیز و نادرست می دانند. می پرسند: دمکرات ها کجا همچنین حرفی گفتند که تمام عقاید آزاد است بجز یکی؟ دمکراسی یعنی همه عقاید آزاد است.

 

در جواب باید گفت آیا این ریاکاری محض نیست که دمکراسی روزی پنج مرتبه "الله اکبر" در مساجد را که خواب و استراحت از مردم بهم می زند؛ امر عادی مسلمانان تلقی کرده، ولی آزادی کفرگویی و لعنت فرستادن بر خدا در همان مساجد را، برای بی خدایان تامین نمی کنند؟ دمکراسی باید به بشریتی که زیر تیغ جهادگران مذهبی قصابی می شوند، پاسخگو باشد. کجا و کی این جنبش نقد عمیقی به مساجد، پیغمبران، امامان و صنعت مذهب داشته است؟ کجا و کی به دفاع از زنان گرفتار دست این قوانین، بی خدایان و همجنس گرایان علیه نماد ارزش های مذهبی، سنگر گرفته است؟  کی و کجا شمشیر، جاقو و بطری اسیدی را از دست آکتیفیست های اسیدپاش و چاقوکش های لمپن این جنبش ها، گرفته است؟ بدتر از این، چرا حتی نقد انسان های سکولار و"ما مشرکین و کمونیست ها" به مذهب، به ناسیونالیسم و تقدیس مالکیت خصوصی و افسار کردن به سر جهادگران را بی هویت کردن مردم و عملی غیر دمکراتیک وغیر اخلاقی قلمداد می کند؟ دمکراسی "دایه مهربان تر از مادر"، مردم به تنگ آمده از حکومت مذهبی را نصیحت می کند که نباید توحش جهادگران و ملایان مساجد را به پای مذهب نوشت، بلکه " گروگان گرفتن مذهب توسط تروریست ها نامید". چنان از جنبش های مذهبی دلجویی می کند تا زمینه رشد آنها در برابر کمونیسم را فراهم نماید. آیا عقل زیادی می خواهد که متوجه مصالحه کردن دمکراسی با جنبش های ارتجاعی، یعنی آزاد کردن قلاده مرتجعین و رها کردنشان به جان جامعه شد؟ متوهمین قبل از ورود به جنبه نظری دمکراسی، باید پراتیک نیم قرن گذشته این جنبش در عرصه های یاد شده را به یاد بیاورند که چگونه به بهانه سیاسی بودن عقاید کمونیستی در محل کار، مانع تبلیغ آن و آزادی علائم مذهبی بعنوان عقاید غیر سیاسی شده اند. دمکراسی به نهاد مذهب احتیاج دارد تا فضای سیاسی و روشنگری و سکولاریسم را چنان مسموم کند که هیچ عالمی بی ترس از فتوا، هیچ زنی بدون ترس از انتقام و هیچ کمونیستی بدون عبور از موانع بایکوت، سانسور میدیای دمکراسی، از مرز این موانع عبور نکند. نهاد مقدس مذهب را می خواهد، تا کسی بی ترس علیه خرافات مذهبی و جنبش های ذینفع در آن افشاگری نکند. دمکراسی از علم، آزادی بیان و حرمت انسان دفاع نمی کنند و بین معتقدین و منتقدین مذهب، حتی نقش میاجی با وجدان ایفا کرده، بلکه دو آتشه تر از معتقدین، شاکی منتقدین است. آیا این همه انسان بزرگ و محترمی که طی چند دهه گذشته در این نبردها، به جرم سازش نکردن با جهل، توسط تروریست های دولتی و غیره دولتی بعنوان کافر، مشرک و خائن به وطن ترور و سلاخی شدند؛ کافی نیست تا دمکراسی دست از مماشات با صنعت مذهب بردارد؟  

دمکراسی، وطن پرستی و ناسیونالیسم

دمکراسی به زبان حاکمیت و سیاست، یعنی این که مردم آزاد باشند هر کاری که دلشان می خواهد انجام بدهند. اما درمورد ماهیت خود این کار چه کاری باشد، چیزی را مشخص نمی کند. مثلاٌ شما حق کاری را داشته باشید، با این که آن کار درست است یا خیر- و با توجه به موانع اقتصادی اصلاً امکان انجام آن را دارید یا خیر، دو مساله کاملاٌ متفاوت هستند. بنابر این، وسیله اثبات درستی یک عمل با معیار (شما حق آن را دارید)، مانع الجمع است. حتی حقوق مندرج در "بیانیه حقوق بشر" که مانیفیست دمکراسی است و 71 سال پیش در 1948 نوشته شده، بدلیل سلطه مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و ضرورت بقای خرافات ملی و مذهبی در خدمت تحکیم آن و عدم دسترسی مردم به برابری اقتصادی؛ هنوز در یک سوم کره زمین پیاده نشده است. اگر جاهایی هم اجرا شده، بخاطر اینکه این سند مبتنی بر حفظ طبقات است، تضاد طبقاتی و نابرابری اقتصادی مردم را از بین نبرده وشرایط استثمار به قوت خود باقی است. این نمونه دیگری است که با وجود طبقات، امکان اجرای آزادی همه تضمین نمی شود.

بلحاظ تاریخی، جنبش دمکراسی طلبی خود را پدرخوانده و قیوم اقلیت های قومی و حقوق ملی می داند و کشته و مرده ملت است. اما در همان سطح ظاهری و حقوقی نیز طی این تاریخ، نتوانسته حتی یک مساله ملی را عادلانه حل نماید! اساساً راه حلی عادلانه به ستم ملی ندارد. بعلاوه در هر نزاع ملی ای که مداخله کرده و هر جائی که پاگذاشته است، آن را بغرنج تر و مشقت بارتر کرده که هنوز مساله فلسطین و مساله کُرد دو نمونه گویای این مداعا است. مردم کردستان عراق در 25 سپتامبر 2017 با اکثریت 93 در صد به استقلال رای دادند، اما سازمان ملل آن را رد کرد! در ارتباط با دو نمونه مذکور و کلاً در رابطه با ستم ملی، موضع این جنبش طی نیم قرن گذشته، کثیف ترین سیاست ها را در قبال جنبش های ملی و حرکات وطن پرستانه و نژاد پرستانه اتخاذ کرده است. از یک سو، مروج و مشوق انشقاق مردم از community های بزرگ به اتنیک های کوچک به بهانه احقاق حقوق غصب شده ملی( نمونه کشورهای بلکان) بوده و هست، و از طرف دیگر، در تعیین ماهیت جنبش های ناسیونالیستی غیر از تکریم ملت حرفی برای مردم ندارد. یا مانند نمونه کردستان عراق همیشه جانب ناسیونالیست های بالادست را گرفته و در قبال قلدری( حکومت های اسرائیل، ایران، ترکیه و عراق) ساکت، لال و کاری از دستش ساخته نبوده و نیست.  ضمن باد زدن آتش جنگ های ناسیونالیستی و نژاد پرستانه؛ مدام جانب بالادست های مقتدر و تمامیت ارضی خواهان ( وتو کردن هر قراری عیله اسرائیل در سازمان ملل) گرفته است. با دو رویی و بی اصولی هم به نعل و هم به میخ میزند. هم طرفدار ملت سازی تمامی ملل است و هم نقش میانجی بین حکومت ستمگر و مردم ستم دیده، ایفا می کند. اینها را گفتم تا در سطح و ظاهر و در بُعد حقوقی مساله، اسیر نشده و به عمق برویم. در همین سطح فعلی یعنی در صورتی که باید یک مساله ملی را عملاٌ حل کرد- به نقش دمکراسی اشاره کنیم؛ باز یک دینا تناقض در طرز برخورد آن وجود دارد. حال به این فکر کنید که اگر همه جانبه تر به این مساله که چرا این جنبش ها و این تضادها هنوز موجود هستند بپردازیم. دمکراسی به عمق مساله دست نمی برد و تجزیه و تحلیلی واقعی از علل پیدایش ستم ملی بدست نمی دهد. در حالی که وظیفه جنبش مسئول، پیشرو و انقلابی، به دست دادن تبینی علمی، واقعی و طبقاتی از ماهیت جنبش های ملی و حرکات جمعی و جنبش های توده ای از پایه است. وظیفه جنبش مسئول و انقلابی، آگاه کردن انسان به عواقب رفتارشان قبل از وقوع تراژدی ها و پاکسازهای قومی و آوارگی است. وظیفه جنبش مسئول، پیشرو و انقلابی این است که مشخص نماید که کدام منافع و عواملی باعث به وجود آمدن ستم ملی و ناسیونالیسم و بقای آنان است. توضیح بدهد که ناسیونالیسم چه فرقی با ستم ملی دارد و چرا از کانال دفاع از ملت نمی توان ستم ملی را عادلانه رفع نمود. در تمام این عرصه ها دمکراسی هدف خود را نقد خرافات مذهبی و خرافات ملی تعیین نکرده، بلکه هدف آزادی همه افراد در پراتیک کردن این خرافات و تطبیق دادن آنها با ارکان دمکراسی است. از آنجای که دمکراسی آزادی را به مساله اقتصادی مردم مرتبط نکرده، تنها فقر آزادی خواهی خود را به نمایش می گذارد. در نتیجه، با گفتمان و الگوی دمکراسی، انسان قادر نیست یک نتیجه جهانشمول و واحدی از ناسیونالیسم استنتاج نماید که آیا یکی از طرفین نزاع ملی محق و یا همه ارتجاعیند.

بُعد دیگری از ناخوانایی برخورد دمکراسی به ناسیونالیسم این است که با معیارهای ارزشی آن، انسان نمی توان ثابت کند که ناسیونالیسم و وطن پرستی اشتباه است. برای مثال اگر ناسیونالیسم هیتلیری با ناسیونالیسم استالینی امروز باهم تسویه حساب می کردند، دمکراسی با چشمی به آنها نگاه کرده و هر دو سوی این جنبش ها را حمایت می کرد! چرا که طبق اصول و معیار دمکراسی، همه ملل در دفاع از خود محقند! همین امروز شما با راه حل دمکراسی، هرگز نمی توانید تکلیف جنبش ناسیونالیسم ترک، کرد، ارمنی و عرب و فارس را که مشغول مجاهدت با هم دیگرند، مشخص نماید. بعکس، اگر در این جوامع جنبشی کمونیستی سر بلند کند و مخالف تقسیم مردم این جوامع به این اتنیک های ملی، قومی و مذهبی باشد، یا برای پایان دادن به تفرقه میان طبقه کارگر دو سوی این نزاع ها؛ خواهان جدایی و تشکیل دولت مستقل فلان مردم تحت ستم (مثلاً کردستان عراق) باشد؛ دمکراسی "عقل دارد" فوری با آن مخالفت خواهد کرد. حتی اگر این خواست، خواست بخشی بزرگی از مردم هم باشد، به آن گردن نخواهد گذاشت، بلکه با وام گرفتن ادبیات جنبش ملی از حکومت مقتدر؛ با راه حل کمونیستی، ستیز و دشمنی می کند. از سوی دیگر وقتی کمونیست ها شعار "کارگران جهان متحد شوید" را سر می دهند، ما را متهم می کند که هویت، شخصیت، کلتور و عرف "ملی" مردم را از آنان خواهیم گرفت. دمکراسی تنها هنگامی از جدایی دفاع می کند که آن جدایی در چهار چوب منافع بورژوازی بین المللی بگنجد و بذر نفاق و کینه ملی در آینده و در دوسوی نزاع بپاشد. خلاصه دمکراسی پرچمی برای رفع نزاع ملی، انشقاق، جدایی و پاکسازی های قومی نیست، بلکه مدام مردم را برای ملت سازی و عقب گرد تاریخی، تحریک می کند. طی صد سال اخیر، هر اعتراض کوری که توسط مشتی از بورژواهایی ناراضی هدایت شده را، محق دانسته و بعنوان حق مردم باد زده است.

شعبده بازی و دروغگویی مدرن

 

در دمکراسی، حکومت، سیاست، مذهب، اقتصاد، تحصیلات و مهم تر از همه آنها، تبلیغات و دروغگویی مدرن است! از تبلیغات میدیا در حقنه کردن دولت بعنوان نیروی اراده جمعی همه مردم گرفته، تا تبلیغات پیزا فروشی ها، همه بصورت مدرن، ملون و سیستماتیک به مردم عرضه می شوند. در دمکراسی مدرن، چشم مسلح می خواهد تا تضاد آزادی با دمکراسی را در شالوده های مناسبات اجتماعی رونمایی کرد. تضادها و دروغگویی در جامعه دمکراسی مدرن، مثل کشورهایی اسلام زده و مذهبی نیست که از جوانان خواهان خلاصی فرهنگی گرفته تا دانشجو، سکولار و همجنس گر و تا کارگر و کمونیست، علیه آن حرف دارند. در جوامع مدرن، گوش پر نشده از تبلیغات میدیای دمکراسی طلب می خواهد- تا صدای دیکتاتوری را بشنود. گلوی خفه نشد به دمکراسی می خواهد تا درد بیکاران، معتادان و خانه به دوش ها را فریاد زد. امپراتوری میدیای دمکراسی به حدی فضا را بر شهروندان سنگین کرده که شک از دمکراسی را مانند شک از چرخش زمین به دور خورشید پیش از گالیله دانست.

اما این ها تمام واقعیت در مورد این پرچم سیاسی نیستند. دمکراسی بخاطر تناقضاتش با آزادی، نه تنها روی دست حکومت های دمکرات، بلکه روی دست اپوزیسیون چپ پوپولیست امثال آقای احمدیان هم مانده است. نه دلشان می آید آن را دور انداخته و نه می توانند با پرچم رادیکال و نو کمونیستی جایگزین نمایند. در عوض مدام مشغول پینه وصله و روتوش کردن آن هستند. برای رفع تناقضات هر شاخه ای از این بلوک، ورژنی از آن ارائه می دهد. اکنون به مانند اشیاء کهنه که صاحبش به آن عادت کرده و به منظور استفاده بیشتر، نمی تواند از آن دل بکند؛ این اشیاء کهنه روی دست پوپولیست ها نیز مانده و نمی دانند چکارش کنند. هر کدام ورژن خود از دمکراسی دارند: " دمکراسی حمایتی و دمکراسی تکاملی، دمکراسی رقابتی نخبه گرا تکثر گرایی، دمکراسی شورایی، دمکراسی مستقیم، دمکراسی پرولتری و دمکراسی مشارکتی". با این همه هیچ کدام نمی تواند آن را از زیر سیطره معانی متعارف آن نجات دهد. اگر کسی بخواهد رضا پهلوی سر کار بیاید، با علم کردن دمکراسی در مقابل کمونیست ها و طبقه کارگر این کار را می کند. دمکراسی شورایی و مستقیم یا دمکراسی پرولتری (ترمنولوژی پوپولیست های امثال هلمت احمدیان)، برای متمایز کردن نوع "دمکراسی خود" از نوع بورژوایی آن امروز کافی نیست. آنها خیلی روی این فاکت سرمایه گزاری می کنند که نقد ما به دمکراسی، تعریفی نیست که مردم از آن دارند. قید استعاره "تعریف مردم از دمکراسی" نشانه تمکین چپ به تعریف متعارف آن است.

اینکه طبقه کارگر جای زورش نمی رسد در قدم اول خواست های شفاف، عدالت خواهانۀ خود را که به جرم سرنگونی طلبی و بر اندازی و خشونت طلبی سرکوب می کنند؛ سر راست آنها را مطرح نماید و به اصطلاح برای کاهش "جرم" آنها را تحت دمکراسی بیان کند، معنی اش این است که هجوم ماشین سرکوب حکومت های مورد تائید دمکراسی را تا حدودی خنثی نمایند. اگر کارگر لخت، عریان و مستقیماً خواسته های خود را بیان نمی کند، پس به این خاطر است که اولاً در سطح بین المللی چسبیدن به دمکراسی معنی، انقلاب و مبارزه کمونیستی و سرنگونی طلبی ندارد. دوماً، توده های مردم مکاتبی مجزا از جامعه ندارند.  در مواردی بدلیل توازن قوا و ایجاد بالانس بین انقلابگری و رفرم، حتی ممکن است مردم خواست های خود را به زبان مذهبی و ملی بیان کنند. این فرق می کند با کسی که در روز آفتابی از زبان توده های برای مذهب، ملت و یا دمکراسی، خقانیت، اعتبار و آبرو کسب می نماید. ماهیت مکتب دمکراسی چیست و در باره کارگران چه می گوید، با اینکه توده مردم چه تعریفی از آن دارند، دو مقوله متفاوت است. کسی حق ندارد از عدم ناتوایی توده ها در این جنگ نابرابر به طرفداری از چیزی که مانع آزادی آنان است، سوء استفاده کند.

 

من طرفدار استعمال ترمنولوژی دمکراسی حتی نوع به اصطلاح پرولتری آن، بمنزله نمودار آزادی نیستم. حتی دمکراسی نوع به اصطلاح پرولتری آن، سوراخ های برای بقای مالکیت خصوصی باز می کند که به اندازه آزادی و برابری اقتصادی برای استثمارشوندگان سر راست نیست. توده های که در یک شرایط نابرابر دست به مبارزه می زنند، کمتر متوجه هستند که هدف دمکراسی خریدن مشروعیت به نام کل مردم برای اعمال هژمونی (دیکتاتوری) طبقه بورژوا است. چه کسانی باید به توده مردم یاد آوری کنند که مساله تا به محتوی آزادی مربوط است، جنبش کمونیستی درک عینی تر و مادی تری از آن بدست میدهد؟ وقتی دمکراسی بمنزله مکتب فکری، یک صدم کمونیسم مدافع برابری انسان ها نیست، ما چه مجبوریم خود را به آن آویزان کنیم؟ ما توصیه می کنیم که طبقه کارگر شعارهای و خواسته های روش خود مثلاً اگر نان، آزادی و برابری است، همان گونه مطرح کند. اگر آزادی زن و مرد می خواهیم، خوب باید شعارمان برابری زن و مرد باشد. اگر برابری اقتصادی می خواهیم، باید آن را مطرح کنیم. مسئولیت و تعهد جامعه در قبال کودکان یا آزادی فعالیت بی قید و شرط سیاسی و هر چیزی دیگری... می خواهیم، چرا باید آنها را با شعار مبهم و صد تفسیری دمکراسی آغشته کنیم؟ بخصوص وقتی صاحبان اصلی جنبش دمکراسی طلبی، بدون هیچ ابهامی آن را در مقابل کمونسیم علم می کنند؛ دیگر برای ما دیر شده است تا بتوانیم با دمکراسی کاروان خود را از کمین دمکراسی نجات دهیم. باید ما خواسته های جامعه را در ظروف و ترمنولوژی جنبش خود و نه در قالب شعارهای جنبش دمکراسی بیان کنیم.

صف سوسیالیست ها با دمکرات ها و با هر نوع سرمایه داری، هویتی، جنبشی و ماهیتاٌ متفاوت است. تفکیک این دو به طریق اولی امروز ضروری است.  نباید پرچم آزادی را با هر شکل از دمکراسی عوضی گرفت. امروز دیگر شعار دمکراسی برای ما نان و آب نمی شود. وقتی سنت های جنبش اجتماعی ما سرجای خود قرار گرفتند، کفر نیست آنگاه اگر کسی آن را سیستم شورایی (در بُعد چگونگی مداخله مردم در امور انتخاب و عزل ونصب نهادهای اداری) و دمکراسی پرولتری بخواند.

منظورمردم از دمکراسی، همان آزادی است!

مقولاتی مانند دمکراسی، آزادی، حق و رهایی نزد جنبش های طبقاتی، یک معنی توافق شد دارند. زمانی بحث بر سر ارزش و تعاریف این مقولات است، باید حدالمقدور مفهوم این اصطلاحات و عبارات از ما روشن باشد. بله، ممکن است استعمال کلمه دمکراسی نزد کسانی همان آزادی و رهایی تصور شود. ولی ما ناچار هستیم با پسوند و پیشوندهایی که استعمال کننده هر شعاری از جمله دمکراسی، حق و آزادی ضمیمه آن می کند، منظور ایشان از آزادی و رهایی، آزادی از چه (طوق و زنجیری) است، عیان کنیم. یکی از ضرورت تفکیک مفهوم آزادی از دمکراسی دقیقاً همیمن مساله است. ما نه تنها باید با جریانات اصلی جنبش دمکراسی طلبی، بلکه باید با جریان های پوپولیست تازه دمکرات شده نیز مرزبندی داشته و تعریف درستی از مقوله "مردم" داشته باشیم. چرا که مگر کدام سیاست و شعار بورژوازی در جهان یافت میشود که آن را بنام مردم عرضه نکند؟ در واقع بورژوازی توانسته است آراء، افق و راه و روش یک طبقه را به افق و راه و روش بخش هایی از مردم تبدیل کند و آنان را با خود همراه و همرنگ نماید.

ضمن اینکه دست کم بنظر میرسد برخی شعارها استاندارد، سرراست و غیر قابل تفسیر و گوناگون هستند؛ ولی باز عملاٌ این ما هستیم از روی خاصیت تاریخی، جنبشی و اجتماعی در هر مرحله از رشد مبارزه طبقاتی به آنها معنی کنکرت می بخشیم. بنابه رشد مبارزه طبقاتی باید یکی را این مرحله بدست گرفته و دیگری را از دور خارج کنیم. ما هستیم تشخیص خواهیم داد که در هر مرحله تاریخی آن را برای چه هدف طبقاتی طرح می نماییم. بجای اینکه به معنی لغوی دمکراسی بچسبیم و تاریخاً منظور مردم از آن چه بوده و چیست سبک سنگین کنیم؛ باید کارکرد واقعی و امروزی آن جنبش را توضیح داد. این جا است ترمنولوژی آزادی بجای دمکراسی برای تفکیک پراتیک کمونیست ها از لیبرالیست ها و دمکرات ها بسیار معتبرتر است. زیرا آزادی، یعنی رهایی از قید و بندهای مناسبات موجود. رهایی از بی کاری، از بی مسکنی، از بی دارویی و رهایی از ترس و جنگ و نابرابری اقتصادی و از هر چیزی که با وجدان خود قابل قبول نباشد. یعنی آزاد باشید هر کاری که دوست دارید انجام دهید و هر طوری که مایلید زندگی کرده، بنویسید و بخوانید و هر چیزی که با وجدانتان منافات ندارد انجام دهید.

 

اما آیا "وجدان خود" می تواند معیار درستی برای پذیرش و عدم پذیرش مفاهیم باشد؟ صحت و سقم "وجدان خود" با چه معیاری قابل اندازه گیری است؟ بی شک بدون در نظر گرفتن اینکه "این خود کیست" در واقع شعارهای جنبش های اجتماعی، برای چه امری بدست گرفته شده و خاصیت دورانی آنها برای طبقات کدام است، مشکل بتوان معانی صد در صد توافق شده ای برای این عبارات ها یافت. در پروسه تاریخی بعضی از شعارها (از جمله دمکراسی)، به جایی میرسند که کاربرد اولیه خود را از دست خواهند داد. نتیجه حاصله از آن، با مفهوم لغوی منظور شده توسط توده ها یکی نیست. حلقه تکمیلی معانی کنکرت این مقولات، بخشاً به این مربوط میشوند که در متن چه شرایطی توسط چه مکتبی و برای تحقق کدام ارزشهای طبقاتی به کار گرفته می شوند. با توجه به همه این مولفه ها، اهمیت تفکیک جایگاه امروزی جنبش دمکراسی و زمان تعیین تکلیف آزادی با دمکراسی فرا رسیده است.

وقتی جنبش دمکراسی طلبی تهاجم و اقدامات سلبی مردم به این سیستم و حکومت های مدافع آن را غیر دمکراتیک می داند، پس عملاً نه همراه مردم جهت کسب آزادی، بلکه علیه آنها و عامل بازدارنده و نقشی ارتجاعی ایفا می کند. از همین جا، روح و جوهر جنبش دمکراسی خواهی، از مبدا تا مقصد بورژوایی بوده و با برابری اقتصادی انسان در تضاد است. قاعدتاً نیروهایی که خود را چپ و کمونیست می نامند، باید تفاوت های اساسی بین دمکراسی با آزادی را شیر فهم باشند که این جنبش، جنبشی برای آزادی و برابری واقعی انسان ها نیست. شیر فهم باشند که پیش شرط تحقق برابری کامل انسان منوط به تغییر دادن و زیرو رو کردن مناسبات تولید، یعنی مناسبات سرمایه داری و در راس آن- تحقق برابری اقتصادی است. و طنز تلخ این است که ما اغلب با این سئوال از طرف نیروهای چپ و "کمونیست" روبرو می شویم که آیا در مقابل تعریف مردمی و پرولتری دمکراسی چه جوابی داریم؟ قبلاٌ تا حدودی به این سئوال پاسخ داده شد و اکنون اجازه بدهید که تعریف پرولتری آن و مقوله "مردم" را قدری بشکافیم.

 

با وجود اینکه به ندرت می توان از سیاست، جامعه، ایدئولوژی و اقتصاد صحبت کرد و از کلمه مردم استفاده نکرد، در عین حال باید از ما مشخص باشد که معنی مردم علاوه بر یک مفهوم کلی نزد استعمال کننده، به چه منظوری آن را به کار می برد. اگر از قبل استفاده از کلمه مردم روشن نباشد، دروازه ای را برای تفاسیر مختلف و متضاد باز می شود که منافع گوناگون پشت کلمه مردم را یکسان نشان داد. بنابر این، لفظ مردم بسیار کلی است که در بعضی از متون هیچ معنی کنکرتی ندارد. اما این بدان معنی نیست که باید ساده از کنار آن گذشت. در جامعه طبقاتی اگر عباراتی گنگ باشد، معنی اش این نیست که آن خنثی است؛ گنگ بیان کردن عبارات و مقولات، در تحلیل نهایی به سود آن طبقه ای تمام میشود که اکنون در حاکمیت است. علاوه بر اینها، در اغلب موارد نتیجه حاصله از شعارها با منظوری که مردم از آن دارند، یکی نیست. مردم منظورشان از انتخاب حزب کنسرواتیو در مقابل حزب لیبر و انتخاب دونالد ترامپ و... گشایش و بهبود زندگی است. اما هنوز دوران "خدمت" منتخبین به سر نرسیده، از رای خود پشیمان می شوند. مردم منظورشان از داشتن مذهب، صلح، صفا و آرامش است، اما حاصل آنها سر از جهاد با کفار در صفوف داعش، مجاهدین و جمهوری اسلامی در می آورد. مردم از حب وطن پرستی، بهبود زندگی را مد نظر دارند، اما بورژوازی با این شعارها سوخت جنگ دوم جهانی تهیه کردن و نازیسم و ناسیونالیسم ترک و... سازماندهی می کند. منظور مردم از "آن دنیا" و روز "آخرت"، رسیدن به "بهشت موعود" است، بی خبر از اینکه وعده بهشت آن دنیا، نسخه دست کشیدن از زندگی شایسته در همین دنیای وجود است. مهمتر از اینها، مردم چه چیزهایی را درست و کدام را غلط می دانند، از جیب خود بیرون نمی آورند. روندهایی در جریانند که این توهمات را به ایشان بقبولاند.

 

علت اینکه چرا مردم در این جهنم این دینل به آن توهمات "بهشت " آنگونه فکر می کنند، قابل درک و واقعی است؛ اما توهم شان بجای واقعیت، واقعی نیست. بنابر این، اگر منظور مردم از دمکراسی همان آزادی و برابری باشد، بخاطر عدم شناخت وجه تمایز افق ها و پرچم های غیر انقلابی، از جمله جایگاه دمکراسی طلبی در امروز است. این یکی دیگر از دلائلی است که افق بورژوایی در پروسه و بعداً بر قیام ها و انقلابات مردم حاکم شده و بعد از نافرجامی و بعد از یک دوره، همه را به دنبال نخود سیاه می فرستند. در نتیجه، منظور مردم از جنبش دمکراسی طلبی هر چه باشد، جنبۀ بورژوایی آن را تغییر نخواهد داد. اگر مردم از اول تا آخر هر پدیده ای را می شناختن، دیگر چه نیازی به علم، تجربه و مارکسیسم جهت شناخت ماهیت جنبش ها، مکاتب و مقولات بود؟ به این خاطر باید به علم، تئوری و آگاهی طبقاتی برای شناخت... مراجعه کرد. اینها تعیین کننده هستند و نه نیت توده های آلوده به جهانبینی مذهبی و بورژوایی در جهان معاصر. تعریف نیروهای اصلی بورژوازی از دمکراسی مشخص و سرراست علیه انقلاب کارگری و کمونیستی است، این پوپولیست های تازه دمکرات شده و شیفته دمکراسی هستند که با دمکراسی سر خود و آزادی مردم کلاه می گذارند.

 

در جامعه طبقاتی، استعمال لفظ مردم توسط احزاب سیاسی در اغلب موارد، نقابی است برای پوشاندن منافع متضاد طبقات، بخصوص وقتی راجع به وضع طبقه کارگر مباحثه می کنند. در بحث مشخص کردن جایگاه و ماهیت جنبش های اجتماعی، واژه مردم بشدت غیر طبقاتی و گمراه کننده است. مردم طبقات و اقشار اجتماعی از کارگر و بورژوا تا خرده بورژوا و... در بر می گیرد. تا جامعه طبقاتی است، مردم نه اهدافی مشترک و نه منافع مشترکی دنبال می کند. مادام که جامعه هر دو طبقه، پرولتاریا و بورژوازی را در متن خود جای داده است، مرز اراء و افکار توده ها با اراء و افکار طبقه حاکم، با دیوار چین از هم جدا نیست. نه تنها لفظ مردم، بلکه، عبارات، شعارها و مقولات بار دارند، پسوند و پیشوند دارند که باید سعی کرد حد المقدور گفته ها و نوشته های ما شفاف و در خود منظور را برساند و از تفاسیر متعدد جلوگیری شود. در ضمن باید به این مساله آگاه بود که در جامعه، خارج از بخش متوهم مردم، کاراکترهای اصلی گردانندگان و افکارسازان طبقه بورژوازی نیز هستند که منظورشان از دمکراسی بسیار سرراست آزادی مردم نیست؛ بلکه نوعی مدل حکومتی و انتخابات پارلمانی است که هر چهارسال یک بار عده ای را منتخب و پس از انتخاب این عده، سیستم دمکراسی آنان را تا چهارسال دیگر به خانه بفرستد! در واقع دمکراسی، برخلاف تصور مردم از آن، اسم مستعار مدل حکومتی نزدیک به بلوک غرب است. اسم مستعاری است برای مخالفت کردن با حکومت های چپگرا و جریانات کمونیست، با ماسک آزادی. در این گیرودار تا ما بیاییم منظور مردم از دمکراسی کدام و منظور بورژوازی کدام است را مشخص کنیم، چرا سرراست شعار آزادی و برابری خود را در مقابل استثمارگران طرح نکرده تا آب از سرمان نگذرد؟ بعلاوه باید از کلمات و شعارها سر جای درست آنها استفاده کرد. در این متن است که باید از کارگران متوهم پرسید به دمکراسی چه شعاری است که امروز هم کارفرما و کارگر به نشانه دفاع از منافع خود آن را باید علم کنند!؟ بخشی از وجه تمایزات ما بوسیله شعارها و سنت مبارزاتی مان مشخض می شود که باید دقت کافی را در استعمال نه تنها شعارها، بلکه واژه ها و استفاده درست از مقولات بخرج داد. فراموش کن که در دوره ای تاریخی معینی، ترم دمکراسی مستقیم یا دمکراسی پرولتری به معنای آزادی بود، اکنون با تحولات دنیای معاصر و باگذشت زمان، دیگر حتی استفاده از این ترم کاربردی دارد که یعنی دمکراسی پارلمانی. وظیفه آگاهی این است که سعی کند توده ها هر آنچه را که می خواهند دقیق بیان کرده و نه افق بورژوازی گذاشته شده در زبان شان، باسم ایده توده ها از وی تحویل بگیرند. تاکید چند باره بر آزادی، رهایی و برابری اقتصادی بجای دمکراسی، به این خاطر مهم است که بورژوازی و سفسطه بازان نمی توانند راحت آن را لوث کنند. علیرغم هر سفسطه بازی و بازی با کلمات کارگزار طبقه حاکم در دنیای سیاست، شعارها و مقولاتی مانند آزادی، حکومت کارگری و سوسیالیستی، مقولات کلیدی بوده و کمتر تفسیربردار هستند. برابری اقتصادی را میتوان با شمارش عدد و ساعت کار کمتر و استراحت بیشتر و تشکل کارگری و نه با سر انگشت نشان دادن به نشانه پیروزی در انتخاب فلان رنیس...؛ طول و عرض گرفت.

تضاد دمکراسی با آزادی و رهایی، تنها از روی تفاوت لغوی دمکراسی با آزادی نیست، بلکه در جایگاه این دو پرچم برای دو طبقه کارگر و سرمایه دار در امروز است. ضرورت تفکیک آزادی از دمکراسی، نیاز تفکیک دو جنبش متضاد اجتماعی در کلیه سطوح زندگی است. بخصوص تا جامعه طبقاتی است، همیشه سفسطه بازانی پیدا خواهند شد که بخواهند با حرافی و بازی با کلمات، واقعیت های بزرگ را بصورت جملات بی جوهر و اشعار قالبی از محتوی تهی کنند. نقد سیاسی جنبش دمکراسی طلب، نباید به برداشتی اسکولاستیکی منجر شود یا آن را تا سطحی تقلیل داد که گویا تنها با فشار و ضرب واژه ها و استفاده درست از کلمات (آزادی بجای دمکراسی)، بدون کارکرد هر کدام از این شعارها خارج از زمان و مکان ترجمه شود. دمکراسی و شعارهای آن را باید بصورت زنده، تاریخی و واقعی نگاه کرد. رسالت، پیام و جایگاه آنها در هر زمانی، بطور زنده در نظر گرفت. ظاهراً این خلاف چیزی است که جای در همین مطلب گفته شد که می توان جنبش ها را در بُعد نظری، محتوایی، جوهری و اهداف قائم بذات آنها نیز، از هم تفکیک نمود. ایجا تاکید می شود که آنها را بصورت تاریخی، طبقاتی و مولفه های مرکب و مرتبط باهم در نظر گرفت. نوعی از سرمایه داری ممکن است این ظرفیت را از خود نشان بدهد که شعار آزادی، رهایی و برابری را بمانند دمکراسی در خدمت حفظ نظام استثمارگری ترجمه کند. سرمایه داری یک نظام پیچیده است و قادر است در اشکال پیچیده خود را بازتولید کند. بحث این است که باید این پیچیدگی را درک کرده و در هر لباسی شاخص ها و علائم استثمار را بشناسیم. محتوای پشت اشکال ظاهری و فرم جنبش ها و شعارهای آنها را در متن مبارزه طبقاتی معنی کرد. اگر امروز با شعار آزادی و برابری حکومت کارگری مرز  خود را با جریانات مختلف دمکراسی خواه مشخص می منیم، این زمینه را مساعد می کند، تفاسیر دقیقی از آزادی داشته باشیم. در غیر این صورت منظور یک ناسیونالیست از آزادی، آزاد شدن از سلطه فلان حکومت اشغالگر و "حق حاکمیت ملی" حق استثمار کارگران وطن خویش و نه حق تشکل کارگر و آزاد و رهایی انسان از کار مزدی، رهایی از جنگ، ترس و غیره است. منظور بورژوازی صاحب سرمایه از دمکراسی، آزادی در داشتن حق مالکیت خصوصی... و منظورش از برابری، برابری حقوقی شهروندان است. لذا بدون در نظر گرفتن شرایط تاریخی و پیامی که یک پرچم سیاسی در آن ایام برای جامعه چیست، رابطه ارگانیک آن با مبارزه برای (لغو کارمزدی یا بقای آن) است، مشکل می توان در خود جایگاه اجتماعی طبقاتی دمکراسی را مشخص کرد. شعارها در متن مبارزه زنده در مراحل تاریخی معنی کنکرت پیدا کرده و در جای درست قرار خواهند گرفت.

جنبش دمکراسی طلبی در کشمکش استثمار شوندگان با استثمارگران در امروز، نمی تواند، آزادی، رهایی و برابری اقتصادی را بسان دمکراسی از محتوی تهی نماید. اگر فرضاً روزی نوعی از سرمایه داری توانست شعارهای رادیکال و بی تفاسیر گوناگون امروز، مانند آزادی، حکومت کارگری، سوسیالیسم و... همچون دمکراسی از محتوی رادیکل به الفاظ و کلمات مبدل سازد، آنگاه باید ما در فکر پرچم و شعارهای دیگری باشیم که مار قادر کند با نابرابری پنهان پشت مفاهیمی مبارزه کنیم. هر زمانی ما باید  شعاری بلند کنیم که با استراتژی مان جهت نفی هرگونه نابرابری انسانها، منطبق باشد.  

هر جریانی مدعی مارکسیسم، اگر با پرچم دمکراسی در امروز تعیین تکلیف نکند، در واقع مفهوم آگاهی طبقاتی و محتوی آزادی را به جملات فریبنده و توخالی به سطح دمکراسی تقلیل داده است. "مارکسیست" های جدیداً دمکرات شده، با وام گرفتن دمکراسی از معماران نظم نوین جهانی بجای آزادی؛ در میان طبقه کارگر توهم ایجاد می کنند. طبقه کارگر باید شعارهای مبهم، دوپهلو و قابل تفسیر گوناگون را به صاحبان آن پس داده، و خود بسیار شفاف، پرچم آزادی، برابری اقتصادی و سوسیالیسم را بدست بگیرد.

لنین و دمکراسی پرولتری

پوپولیست ها، پای لنین را بعنوان مدافع نظر خود در این رابطه، به میان می کشند. بنابر این، باید دو نکته در مورد برخورد لنین به دمکراسی را توضیح داد: اول این که نامبرده در زمان حیات خودش حاضر نبود با خواست بورژوازی اپوزیسیون ناراضی که مطالبات خود را در قالب طرفداری از دمکراسی فرموله می کردند، تن بدهد، تلاش کرد که مرز کمونیسم و کارگر آن ایام را با دمکرات ها و لیبرال ها، با تعریف "دمکراسی پرولتری" از آنان تفکیک نماید. نوشته های وی اساساً بر دخالت مستقیم مردم و فراهم کردن شرایطی برای شرکت کارگران و زحمتکشان در سرنوشت جامعه و آزادی های مدنی از پایین، بدرست پافشاری می کند. در بسط و تکمیل برداشت لنینی از دمکراسی، باید به روند این جنبش و شعارهایش بصورت یک پروسه تطور تاریخی نگاه کرد. در آن زمان دمکراسی بمنزله جنبشی جدا از طبقه کارگر، تازه در آغاز راهی بود که اکنون آن را پیموده است. بحکم شرایط تاریخی، تفاوت جایگاه دمکراسی در کشمکش طبقات آن ایام با امروز و عدم اختصاص انرژی و زمان کافی به نقد جامع و کامل این شتر- گاو- پلنگ ( اگر بورژوازی را از در بیرون کردید- از پنجره دمکراسی وارد شود)، لنین همه جانبه با آن تسویه حساب نکرد. لیکن بی انصافی است اگر گفته شود که لنین قصوری داشت که منظور او و حزبش از دمکراسی پرولتری همان آزادی بود. یا ظرفیت او و حزبش آنقدر بود. در پروسه تاریخی مبارزه استثمارشوندگان با استثمارگران، بعضی مولفه ها تدریجاً تغییر می کنند. در این تغییر و تحول پرچم دمکراسی جایگاه بینابینی و سمپاتی اوائل خود با کارگران را، با حراست تمام و کمال از بنیادهای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، فیصله داد. اگر در دورۀ لنین، دمکراسی به معنی آزادی بود، امروز به معنی حاکمیت پارلمانی است و به مفهوم واقعی آن دوران نامربوط. امروز دمکراسی چیزی جز اعمال حاکمیت (دیکتاروری) طبقه بورژوا بر طبقه کارگر نیست.

و نکتۀ دوم، نقد جنبش کمونیستی پس از لنین در زمینه مورد بحث روشن تر شده و پیشروی کرده است. جنبش کمونیستی مدیون منصور حکمت است که بطور منسجم مقوله دمکراسی را تشریح کرد. به یمن این متدولوژی لنینی منصور حکمت، اکنون شناخت ما از این پرچم بورژوایی، چند گام از زمان لنین جلوتر است. اگر هنوز سوسیالیست های هموزن دمکرات ها با کلیشه کردن برخورد لنین در آن زمان، مانع نقد ریشه ای کمونیستی ما به جنبش دمکراسی و فاش کردن تفاوت های آن با آزادی می شوند، مشکل ایشان جای دیگر است. آنان برای گریم کردن دمکراسی هر جنبه مثبت آن را پرولتری و هر چه منفی است، دمکراسی پارلمانی یا در رادیکال ترین حالت، دمکراسی بورژوایی می نامند. بدون این که جایگاه این پدیده واحد را با تمام بار مثبت و منفی آن برای پرولتاریا مشخص نمایند. این منصور حکمت است که در "دمکراسی تعابیر و واقعیت" مرز خود را با این شتر- گاو- پلنگ روشن کرده تا آزادی با دمکراسی و کمونیست ها با دمکرات ها تداعی نشوند. برای جاری کردن متدولوژی منصور حکمت بر جنبش طبقه کارگر، باید این روند را تا نهایت تداوم داد. اعلام اینکه دمکراسی در امروز شعاری پرولتری و محمل آزادی اقتصادی نیست، قدم اول در این راستا است.

قدم دوم این است به طبقه کارگر توضیح داد که پرچم دمکراسی، پرچمی برای تبدیل کردن احزاب انقلابی به رفرمیست، رسوخ ایده های بورژوازی در کمونیسم و فاسد کردن اتحادیه های کارگری و فروختن افق بورژوازی مبلس به آزادی به آنان است. بعکس آنچه تصور می شود که دمکراسی پرچم صلح و آسایش و علیه خشونت است، پرچمی برای تحکم و به تمکین کشاندن مردم صلح جو در مقابل خشونت دولتی و کشورهای دارای سلاح های اتمی بنانم دمکراسی است. جناح لیبرالیست و به ظاهر اومانیست جنبش یاد شده، که در مقابل دارندگان بمب اتم کشورهای دمکراتیک، لال و رام شده هستند؛ اما با پاره شدن بادکنک دست یک پسربچه کارگر در خیابان، صد تُن تئوری ضد خشونت علیه اعتراضات کارگری می نویسند! ایدئولوگ های راست مدعیند اگر در جامعه دمکراسی باشد- دنیا بهشت می شود و آنانی که جدیداً به دمکراسی ملحق شدند هم حلال همه مشکل را دمکراسی می دانند. اما هدف غایی تمام جریانات دمکراسی طلب، نفی افق هژمونی پرولتاریا (تا زمانی که هنوز دولت زوال نشده)، بر جامعه است. دمکراسی بیشتر ظرفی برای مجاهدت راست ها و دمکراتها جهت درهم شکستن هر گونه مبارزه رادیکال، سلبی و کمونسیتی علیه بر چیدن نظام سرمایه داری است. زنگ بیداری روح خفته ناسیونالیسم به منظور انشقاق در صفوف طبقه کارگر جهانی و نهضت ملت سازی است.

 

پیشکسوتان دمکرات در اوائل انکشاف تولید سرمایه داری، طوری به مردم حقنه کردند که تنها عامل بدبختی انسان مناسبات فئودالی، عقب ماندگی فرهنگی، توسعه نیافتگی صنعت، بی سوادی توده ها و زندگی روستایی  است. به مردم قول دادند که اگر روزی، جامعه صنعتی شود، زندگی روستایی به شهری و بی سوادی را با باسوادی جایگزین کرد، برق، تلفن، مطبوعات و روزنامه داشت، زن حق انتخاب کردن و انتخاب شدن داشته باشد، همه خوشبخت خواهند شد. امروز جوامع سرمایه داری مهد دمکراسی توسعه یافته، صنعتی شده و زندگی شهر نشینی غالب است. مناسبات عقب افتاده فئودالیستی از بین رفته، انقلاب انفرماتیک انترنیت، فیس بوک، تیویتر، رادیو، تی وی...اختراع شده اند، اما آزادی و برابری کامل اقتصادی انسان متحقق نشده است! همه آن مولفه ها تنها نشانه دوران بلوغیت سرمایه داری هستند و هنوز باید کار دیگری برای تحقق برابری انسان انجام داد! در نتیجه برای برابری چیزی بیش از دمکراسی لازم داریم و آن انقلاب و اقدامات سلبی یک طبقه (طبقه کارگر) در متحول کردن رابطه کارگر با اقتصاد است. برای برابری کامل انسان، تعیین تکلیفی که مشخصات آن بصورت اصول کمونیسم مدون شده، با سرمایه داری ضرورت است و باید اتفاق بیافتند. مضمون و جوهر اقدام اجتماعی این طبقه تعیین کننده تعالی انسان و حدود و ثغور آزادى می باشد و نه کدام یک از طبقات از دیگری باسوادتر، دمکرات تر و با فرهنگ تر است. در تعیین جایگاه جوهر و محتوایی پراتیک طبقاتی نیز، دخالت دادن عنصر دمکراسی، آن گونه که بناحق مد شده و تقدیس می کنند، بناحق در جایگاه آزادی نشانده اند. کسانی که با مخدوش کردن مرز آزادی با دمکراسی، باعث ابهام و این یکی را ( دمکراسی) جای آن دیگری (آزادی) می گذارند، هدفشان خدمت به آزادی و رهایی بشر نیست، بلکه با اهرم دمکراسی می خواهند به جنگ برابری اقتصادی بروند. گرايشات و جنبش هايى که داراى جوهر مترقى و انسانى و قائم بذات نباشند، با دکلمه دمکراسى، انقلابى و انسانى نمى شوند. هم چنان که جنبش هاى ملى گرایى عصر حاضر مکرراً بسم الله دمکراسى سر ميدهند و در عين حال خودشان چماق بدست مجری کثيف ترین و ضد انسانى ترین سیاست های بورژوازی به بن بست رسیده امروز هستند. این دمکراسى و حق آزادی صوری نیست که دامنه مادی آزادی مردم و قدرت آنها را تعیین می کند، بلکه شرایط مادی و نقش آنان در کنترل بر امور اقتصادی، موقعیت شغلی و اجتماعی آنان است. در تحليل نهائى اين مکاتب طبقاتى- اجتماعى و جنبش ها و البته قبل از همه توازن قوای میان آنها است که سهم بشريت را از آزادى تعيين می کنند. مساله تا به کمونیسم و طبقه کارگر مربوط است، بدست گرفتن دمکراسى در امروز، بيشتر باعث سردرگمی، گمراهی و مخدوش کردن مرزها است و نه بالا بردن آگاهی. این سمبل برابرى طلبى و ضد کاپيتاليسم نیست. این توده های مردم هستند که باید گنجشک را به نرخ قناری از جنبش دمکراسی طلبی نخرند.  در صورت عدم تغییر مناسبات اقتصادی، جامعه روی پله ای که هستیم می ماند و تناقضات موجود رفع نشده باقی خواهد ماند. تنها با خلع قدرت سیاسی و اقتصادی از طبقه استثمارگر و خارج کردن سرنوشت بشر از دست بازار و سیستم دمکراسی طلبی کنونی است که به معنی واقعی برابری اقتصادی انسان ها تضمین می شود.

 

طبعاً این امتیازی به نظام مبتنی بر دمکراسی پارلمانی و حکومت منتخب "مردم" در کشورهای اروپایی در مقایسه با حکومت الیگاریشی و اریستوکراسی است که از نظر حقوقی، حتی پسر هر خانواده بیکار و یا راننده اتوبوس لندنی، آزاد است که به دختر ملکه انگلیس پیشنهاد ازدواج بدهد(2). ولی در بُعد پراتیک، تنها میلیونری چون پسرمحمد الفهد (باز با باز و کبوتر با کبوتر) شانس وصلت با خانواده سلطنتی (دایانا) دارد- آن هم اگر از تهدید و ترور معماران اصلی سیستم دمکراسی جان سالم بدر برد. در جوامع سرمایه داری مهد دمکراسی، هر کارگری حق کاندید شدن برای هر مقام دولتی دارد، ولی با حاکمیت دمکراسی، تا صد سال دیگر عملاً یک کارگر با حفظ مقامش شانس مقام نخست وزیری انگلیس را بدست نخواهد آورد (3). در کشورهای اروپایی عملاً دمکراسی هست و مردم می توانند هر چهار سال یک بار "نماینده" انتخاب کنند و هرچه که دوست دارند آزادنه بیان نمایند. اما این حق انتخاب و آزادی بیان متناظر بر اصول دمکراسی، هیچ تغییر بنیادینی را در کنترل سیستم اقتصادی و اجتماعی توسط طبقه حاکم بر زندگی همان مردم نمی کاهد(4). با وجود دمکراسی در این جوامع، به اندازه تعداد مساجد کشورهای اسلامزده ایران و ترکیه، کلنیک روان پزشکی (در مثال مناقشه نیست) در انگلیس و... برای معالجه افسردگی مردم وجود دارد! هجوم دمکراسی به کمونیسم در کشورهای اروپایی، بخصوص پس از شکست بلوک شرق، چنان فضای ارتجاعی به بار آورده که اگر در اماکن عمومی شما می گفتید من کمونیست هستم، تعجب می کردند و با طنز می گفتند: کمونیسم فسیل شد! اندیشه یک کمونیست را حتی بی اعتبارتر از اندیشه یک مسلمان دانسته و می دانند! این مساله که ما دمکراسی را بر حکومتهای نظامی، توتالیتر، الیگاریشی و مستبد ترجیح میدهیم، مانع از نقد ما به آن نمی شود. چرا که دمکراسی نسبت به آزادی از زمانه عقب تر است. دمکراسی بدلیل عدم تغییر مناسبات اقتصادی و رابطه تولید کنندگان با این سیستم، آزادی را به حکمی بی پشتوانه و غیر قابل اجرا و تضمین نشده تبدیل کرده است. مخالف و موافق در چهارچوب های ارزشی دمکراسی و برای اجنده ها، سئوال و جواب های که "زعیم طوری توی دست و پای مردم انداخته، آزادند که له و یا علیه آن بصورت دمکراتیک مجادله نمایند و رای بدهند. انا آخر سر، موضوع در همان قلمرو دمکراسی حل و فصل می شود، بدون اینکه مردم بتوانند پا را از خط قرمز حکومت های دمکراتیک فراتر نهند. دولت های دمکراتیک بوسیله اهرم های قدرتی که در دست دارند، رای مردم را هم می توانند باطل، بایکت و حتی توده ها را سرکوب کنند. همه به یاد داریم که سه میلیون نفر از مردم انگلیس در سال 2003 در شهر لندن به خیابان آمدند تا جلوی حمله حکومت انگلیس به عراق را بگیرند. حکومت تره برای این سه میلیون نفر خورد نکرد و از تصمیم قلدرمنشانه خود منصرف نشد و کار خودشان را کردند. یک میلیون نفر از مردم انگلیس در سال2011 به خیابان آمدند تا جلوی حمله دولت به بیمه های اجتماعی و قطع رفاهیات مردم را بگیرند. ولی حکومت منصرف نشد و آن را قطع کرد. خلاصه داستان به این سادگی است: شما "مردم عزیز" بفرمایید هرچه را که دوست دارید بگوئید؛ اما ما (طبقه حاکم) اهرم های قدرت در دست داریم؛ دمکراسی را تحویل شما داده تا آسوده خاطر کارخودمان را بر اساس استراتژی طبقه حاکم پیش ببریم. در سایه سر نهادهای تصمیم گیرنده بورژوازی در این کشورها، انتخابات چنان بی خاصیت شده است که در اغلب موارد نیمی از جمعیت سالها در آن شرکت نمی کنند؛ زیرا با تجربه به این حقیقت پی برده اند که با رای آنها آب از آب تکان نمی خورد. حکومت ها آنچه را که خود دوست دارد انجام می دهند. در واقع موضوعی که بخواهد عمیقاً به آزادی بپردازد و آزادی عمل مستقیم همه شهروندان را در بعد برابری اقتصادی و تملک جمعی ابزار تولید تضمین کند، باید تورهای که دمکراسی دور این ارزشهای سرمایه داری کشیده است را پارکرد. با تقدیس این مدل، هرگز امکان ندارد استثمارشوندگان به سیستم کارمزدی و حکومت استثمارگران پایان دهند. بالاخره سیاست بازار، عرضه و تقاضا سرنوشت بشر را تعیین خواهد کرد.

 

این جنبش کمونیستی است که به آنچه بدست آمده راضی نشد و راه بالاتری از دمکراسی و  به جلو رفتن را به ستمکشان نشان میدهد. طبقه کارگر با تسلیم نشدن در برابر محدودیت ها و افق بورژوازی نهفته در دمکراسی، مدافع صالح آزادی برای همه است. این جنبش کمونیستی است که ضمن تلاش برای زیر و رو کردن مناسبات نابرابر کنونی و تبلیغ و ترویج جهت درک ضرورت هژمونی کارگری، دستآوردهای تاکنونی بشر در زمینه آزادی را نیز پاس داشته و تثبیت می کند. به میزان پیشرفت در این عرصه ها، سهم ما از آزادی نیز تعیین میشود. تفاوت اساسی بین آزادی و دمکراسی این است که چگونه باید به دو طبقه- یکی بعنوان حاکم و دیگری محکوم در همه سطوح پایان داد.

ماهیت نیروهای جنبش دمکراسی طلب

جریانات در دست دارنده پرچم دمکراسی، اساساً دو دسته هستند. یکی خود جناح راست بورژوازی در حاکمیت و در اپوزیسیون (محافظه کاران، دمکرات ها و نئولیبرالیست ها) که مستقیماً هدفشان از ترویج دمکراسی حکومت مدل نوع غربی و ضدیت آشکار با کمونیسم تشکیل می دهد؛ و دوم، چپ ها و سوسیالیست های قدیم و جدیداً دمکرات شده هستند که مستقیم یا تلویحاً این را پذیرفتنه اند که کمونیسم پاسخ امروزی بشر و معضل جامعه و ظرف بسیج مردم برای کسب قدرت سیاسی نیست. و باید تا اطلاع ثانوی شعار دیکتاتوری پرولتاریا و از این دست را بایگانی کرد.  بجای شعار حکومت کارگری، باید پرچم دمکراسی بر افراشت که همه طبقات و اقشار اجتماعی دور آن گرد خواهند آمد. فکر می کند این وسیله از حاشیه جامعه به متن آمد است. اگر چه رویکرد این دو به دمکراسی در شکل متفاوت است، اما نتیجه نهایی آنها یکی است. یعنی هر دو مدعیند که دمکراسی پاسخ معضل امروز بشر است و هیچ کدام شیوه تولید و مناسبات پول... را از بُنیان دگرگون نمی کنند. هیچ کدام از ضرورت هژمونی پرولتاریا و کمونیسم اسمی نمی برند. در عوض، وظایف آنها همرنگ و هم آهنگ شدن با جامعه بین المللی (جامعه بین المللی اسم دیگر برای دولتهای غربی است)، می باشد. این هسته اصلی و پیامی اصلی است که اغلب نیروهای دمکراسی طلب به جامعه می دهند. این است که بدون در نظر گرفتن جایگاه نیروهایی فعاله بدست گیرنده این پرچم سیاسی، تنها با تفاوت لغوی آزادی و رهایی با دمکراسی، نمی توان این مرزها را صد در صد از هم تفکیک نمود. در بخش های قبلی گفتم دمکراسی در امروز پرچم دست حکومتهای سرمایه داری کشورهای متروپل، نهادهای مهندسی افکار ارتجاعی، کارتل های مرکز ثقل بازار آزاد و هر نیروی مرتجعی است که کمر به استثمار بیشتر کارگران بسته است. کشورهای مهد دمکراسی که خود چماقداران لشگرکشی ها، بمب انداختن ها بر سر مردم و باعث ویرانی شهرها... بوده، با در اختیار داشتن زرادخانه سلاحهای اتمی، خود عامل اصلی تهدید به نابودی کره زمین و حیات بشر هستند. دمکراسی، همه این قلدری ها و گندکاری حکومت های سرمایه داری متروپل را طی نیم قرن گذشته، دفاع از خود شمرده و اقدام سلبی مردم دپریس شده و مقاومت آنان در برابر افسارگسختگی این حکومت ها را، غیر دمکراتیک می خواند. این دولت ها ، نیم قرن است که کثیف ترین سیاست ها را به اسم طرفداری از دمکراسی به خورد مردم داده اند. دولت های دمکرات با سیاست و پرچم آلوده به خون دمکراسی، لشگرکشی های سه دهه اخیر را سازمان داده و توجیه کردند. تمام دمکرات های ثناگوی دمکراسی، طی نیم قرن اخیر به جنبش های ملی و مذهبی پاکسازی های قومی، پر و بال دادند و آنها را زیر پر و بال خود بزرگ کرده و قلاده آنها را رها و به جان جامعه انداخته اند. این پرچم، تا جای عقبگرد به جامعه تحمیل کرده که مردم در پیاده روها و مدارس نمی دانند دوست و دشمن کدام است! آیا آن یکی پشت فرمان ماشین نشسته، فرمان ماشین را به سوی آنان در خیابان نمی چرخاند؟ با کوبیدن بر تنبک و زرنای دمکراسی و با امپراطوری میدیا چنان گوش عالم را کر کردند تا افق آزادی و سوسیالیسم را از مردم کور نمایند. در نتیجه سرکوب شدن جنبش های چپ و کمونیستی، جنبش های ارتجاعی مثل مور و ملخ از فاضلاب دمکراسی سر بر آورده- بطوری که برایشان مهم نیست چه کسی را می کشند، مهم این است که تعداد قربانیان شان هر چه فراوان تر و ابعاد جنایت شان وحشت ناک تر باشد!

خلاصه، دمکراسی پرچم معترضینی است که کل اعتراض شان به سیستم نابرابر موجود این است: " می گویند دمکراسی نیست! این چه وضعیتیه که من رئیس مملکت خود نیستم"؟ و آن دمکراتی که خرش از پُل عبور کرده پاسخ میدهد: خفه شو دانیاسور دشمن دمکراسی، من از شما دمکرات تر هستم، مگر این نیست که مردم مرا رئیس مملکت کردند"؟ خلاصه دمکراسی از هر دو سوی این دعواها به ابزاری برای غنی سازی ملت سازی، زنگ بیدار حس عقب افتاده مذهبی و دفاع از مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و مولتی کلچرالیسم حاکمین و محکوم کردن محکومین به این شرایط به کار می برند. بر خلاف ادعای متوهمین که گویا کارگران می توانند با دمکراسی آزادیشان را بدست آورند؛ نه در بُعد نظری و نه در عملکرد سیاسی، این پرچم، چنان رسالتی ندارد و هیچ دمکراتی آن را با محو پول، کارمزدی، آزادی اقتصادی و هژمونی طبقه کارگر ترجمه نمی کند. بحکم آنچه تا همنیجا گفته شد، باید این پرچم مدافع بازار آزاد، مدافع خفط شرایط استثمار انسان و پرچمی که میرود تا به یک ظرف تماماٌ ضد کمونیستی تبدیل شود- آنطوری که هست، به صاحبان آن تحویل داده و خود پرچم و شعاری هایی را برداریم که روشن و بی تفسیر علیه مناسبات موجود بوده و توسط سرمایه داری قابل مصادره شدن نباشد.

زمین دمکراسی طلبی، زمین سفتی برای طبقه کارگر نیست که در آن به مسابقه با بورژوازی بپردازد که چه کسی بیشتر دمکرات و منظور ما از دمکراسی و منظور ایشان کدام درست تر است. تحقق آزادی و برابری اقتصادی با پرچم دمکراسی طلبی در امروز ممکن نیست. اشخاصی خیرخواه و دلسوز کارگران مانند هلمت احمدیان که هنوز دمکراسی را مصادف با آزادی می دانند، به جایگاه تاریخی، اجتماعی و طبقاتی نیروهای پشت این جنبش در امروز چه کسانی هستند، بصورت فاکتچوال توجه نمی کنند. ما باید سر راست، صورت مساله آزادی را به جنبش طبقه کارگر برای آزادی و برابری اقتصادی انسان وصل، شروع و ختم کنیم. تنها با جدا کردن صف آزادیخواهی از پرچم شتر- گاو- پلنگ دمکراسی است که ما قادر خواهیم بود اعتراض جنبش مطالبات نفی سرمایه داری طبقه کارگر را هدایت کنیم. امروز این پرچم، کمونیسم کارگری و این شعار، آزادی، برابری کامل اقتصادی و حکومت کارگری است. در کشمکش طبقه کارگر و کمونیست ها با سرمایه داری و لیبرالیسم، دمکراسی ابزار دست استثمارگران علیه آزادی، رهایی و برابری اقتصادی مردم است. مسافران راه آزادی، با رهنمایی تابلوهای دمکراسی، به مقصد نرسیده و سر از بیابان و جنگل "نظم نوین جهانی" در خواهند آورند.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

(1) بخش های از این مقاله در چهارم ژوئن 2017 تحت عنوان" تفاوت دمکراسی با آزادی- علت سقوط آن" در سایت ها منتشر شد.

(2) در تاریخ نوزدهم مه 2018، مراسم عروسی نوه ملکه انگلیس با خانم مگان بر گزار شد. دست کم از یک هفته پیش، تمام میدیای مزدور بورژوازی انگلیس، از کانال های تلویزیونی 1، 2و 3 گرفته تا روزنامه های اشغال، جهت هر چه با شکوه تر کردن این عاشورای حسینی دمکراسی، بسیج شدند. بهانه مجاهدت ژورنالیسیت مزدور سرمایه داری انگلیس این بود که گویا مردم از این مراسم ها لذت برده و خوشحال خواهند شد. حتی فرض کنیم صلیقه مردم انگلیس چنین است، این تنها نشانه نقش افکارسازی و قدرت پول خرج کردن و پرداختن پول به کاسه لیس های درباری این کشور است. علل و معلول وارونه نشان می دهند تا این همه بسیج عمومی و تبلیغات و آن همه مصاحبه ها با "کارشناسها و صاحب نظران جفتگیری خانواده سلطنتی" در پوشش خبری برای افکار سازی را علت ندانست.  اگر برای جفتگیری دو سوسک و یا دو سگ هم اینقدر کار شود، حتماً آن به سطح رویدادهای مهم سرگرمی روز ارتقا خواهد یافت! وقتی جامعه منتقدینی نداشته باشد که جلوی این همه هذیان گویی ارتجاعی و کهنه پرستانه را بگیرد، نمی توان پوچی و مزخرف بودن نقش نهاد کثیف سلطنتی را به مردم انگلیس اثبات کرد.  در طول عمر دمکراسی تا به امروز هیچ وقت یک صدم هزینه این ازدواج نوه ملکه، هزینه تبلیغ ازدواج تمام رانندگان و کارگران معدن انگلیس در میدیای عمومی اختصاص نداده نشده است. مردم بخشاً از تکرار مراسم های تاجگذاری، جشن تولد شازادگان، مراسم عروسی و سایر تشریفات خانواده ملکه انگلیس که بجز اینکه شازادگی را به ارث بردند، حتی با معیارهای و ارزشهای همان جامعه بورژوایی هیچ هنر، خلاقیت خاصی برای جامعه ندارند؛ خسته شده اند. لذا ژورنالیسم برای دمیدن روح تازه در این مناسک های دوران فئودالی، یک نفر به اصطلاح مردم عادی را وارد صحنه می کند تا با چاشنی "مردمی" کردن خانوده سلطنتی، این خوراک بی مزده را دلپذیر نمایند. با نشان دادن مهره جدید به نشانه تجدد، نمایش چندش آور تاجگذاری، عروسی در خانواده ملکه، راحت تر آن را به مردم بخورانند. این مضحکه نشان خواهد داد که باید سربازان مزدور ارتش دمکراسی تا کجا علیه منزلت انسان جنگیده باشند تا مردم انگلیس را به این جایگاه رعیتی و بردگی از یک سو؛ و حفظ مقام پادشاهی این خانواده و مراسم های تحقییر کننده خود از سوی دیگر، عادت داده شوند. میدیا در ایران به گونه دیگری عمل می کند- با تقدیس مقام مذهب، ستم طبقاتی را بوسیله نماز جمعه و عاشورا حراست می کند. اما در هر دو جامعه، نهاد "مقدس پادشاهی وحکومت آسمانی" را برای حفظ حکومت طبقاتی خود بر زمین نگه دارند. این دلیلی عینی دیگری است که بدون برابری اقتصادی، در تحلیل نهایی برابری و آزادی مردم در عمل تا چه حد پوچ است. کارگزاران متشخص سیستم بورژوازی کشورهای غربی از حکومت های مورثی کشورهای شرقی و جهان سومی که همه منفذهای انتخابات آزاد را از مردم مسدود کرده اند، درست؛ اما خود چرا رعیتی ملکه را قبول دارند؟ انتقاد ژورنالیسم بی مایه از کشورهای حکومت تک حزبی بیشتر از این زاویه است که آن حکومت ها با دولت های غربی در همه زمینه ها همراهی و همکاری نمی کنند. لیکن، ژورنالیسم غربی منتقد حکومت مورثی کشورهای جهان سومی خود در برابر مراسم های تاجگذاری، جشن تولد، مراسم عروسی و سایر تشریفات خانواده ملکه انگلیس (در نهم ژوئن 2018، مراسم رژه 91 سالگی ملکه برگزار کردند) دست و پای هم می شکستند. هر سال میلیون ها پوند از کیسه مردم هزینه نمایش ارتش مزدور برای آماده سازی این مراسم ها و 70 سال است- هر سال این خانم را سوار بر یک کالسکه و دو الاغ  کرده و در مهمترین میدان شهر لندن نمایش می دهند! تا جای که من اطلاع دارم زعیمای آکادمیک به نشانه تائید در برابر این نمایش های مسخره سکوت می کنند. ژورنالیست های نوکر از تکرار تجزیه و تحلیل دست تکان دادن هایی شاه و شازادگان که به رسم دوران سرواژه برای مردمی که مانند مرید و حجاج به این گونه نمایش ها کشیده شده اند، خسته و سیر نمی شوند! در حالیکه این مراسم ها چندش آور با حج مروه در مکه و رفتن به سر قبر رضا در مشهد، تنها در شکل متفاوتند. در محتوا هردوی آنها به روند حفظ شرایط موجود و گردن نهاد و تسلیم شدن (بندگان خدا) به حکوت های عربستان، ایران، ترکیه و... ( نماینده خدا در زمین) و دولت های دمکرات اروپایی (انگلیس، اسپانیا، سوئد و ...) خدمت می کنند.

(3) کیس لخ والسا یک استثنی بر این قاعده است که در یک شرایط ویژه تاریخی و برای کوبیدن میخ بر تابوت کمونیسم شرقی بود که از کارگری به رئیس جمهوری لهستان رسید. و این در زمانی بود که هنوز کشور لهستان به جرگه کشورهای دمکراسی طلب نه پیوسته بود.

(4) روز هفتم ژوئیه 2011، هنگامی به اداره کوچکی در شهر لندن وارد شدم، به میز کارمندی که مخالف نظرات سیاسی من بود، نگاه کردم. یک کامپیوتر را مثل برده ها و اسیران زندانی شده قرون وسطا در سیاهچال ها چگونه با قفل و زنجیر می بستند، چند بار با زنجیر و قفل، آن را قفل کرده بود تا مبادا برده های به ظاهر "آزاد " شده از سیاهچال و زندان دنیای معاصر، کامپیوتر وی را غارت کنند! وقتی کارمند نامبرده شروع به تعریف و تمجید از دمکراسی و پرت و پالا گفتن به سوسیالیسم کرد، من با اشاره به زنجیر و قفل میز و کامپیوتر ایشان، فقط با طنز گفتم: ماشاالله به این همه قفل و زنجیر دمکراسی!


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com