تلاشی متفاوت در راه تشکل یابی طبقه کارگر (٤)

محمد جعفری
November 14, 2018

محمد جعفری : در قسمت سوم این مقالات، به سه موضوع، یکی "مهمترین مولفه های کارگری کردن کمونیسم و کمونیست کردن کارگران"، دو، "برداشت های متفاوت از نقش کارگران پیشرو" و سه،

"انسان اجتماعی، نقش اجتماعی انسان"، اشاره کردم. در این قسمت به اختلافات کارگر و بورژوا تا عمیق ترین سطح شناخت، می پردازم.

اختلافات کارگر و بورژوا تا عمیق ترین سطح شناخت

بورژوازی نابرابری انسان بر حسب نژاد، ملیت، طایفه، قبایل، جنسیت و معلولیت را حداقل در بُعد حقوقی در سند "حقوق بشر" لغو کرده و تبعیض بر آن اساس را رسماً به رسمیت نمی شناسد. اما تبعیض بر اساس تفاوت های فنی، پیشه، شغل، موقعیت اجتماعی و تعلق به طبقه و گروه خاصی را رسماً لغو نکرده که هیچ، بلکه آن را مبنای فلسفه تبعیض و نابرابری شهروندان قرار داده است. بورژوازی از آنجائیکه نه قادر و نه مایل به لغو تبعیض بر حسب مشخصات یاد شده است، عملاً ماباقی برابرهای حقوقی انسان را به برابری فرمال و صوری تقلیل داده و بر ضد برابری واقعی- یعنی برابری اقتصادی انسان عمل می کند. و این عمل کرد با ذات تولید جمعی و برابری واقعی انسان، تناقض لاینحل دارد. از خیلی پیشتر جامعه به مرحلۀ از رشد و تکامل اجتماعی رسیده که به منظور برابری واقعی، چاره ای جر این نداریم که این یکی، یعنی تبعیض و نابابری بر حسب شغل، موقعیت اجتماعی، تعلق به طبقه و گروه خاصی را که زمینه و پایه سایر نابرابری های حقوقی است، از بین ببریم. زمینه تحقق این تحول تاریخی بوسیله زندگی اجتماعی از قرن ها پیش فراهم و به یک ضرورت روز تبدیل شده است. مقاومت بورژوازی در پافشاری بر بقای خود که به قیمت ادامه محرومیت ها، جنگ ها و نابرابری انسان تمام می شود؛ بصورت مخالفت مستقیم و بی پرده با برابری شهروندان بیان نمی شود، بلکه در ابعاد مختلف از جمله آن را در لفافه نظریه های رشد بیشتر تکنولوژی، توسعه اقتصادی و فن آوری بیشتر ارائه می دهد. و این مساله یکی از جبهه های نبرد کارگر با بورژوازی است. بورژوازی با بهره گرفتن از تمام امکاناتی که در اختیار دارد، طوری وانمود می کند که عملی نشدن برابری انسان ها، خصلتی سرشتی و ناشی از ذات خود انسان بوده و نظامی مشخص مانع آن نیست. گویا این همه توحش که روزمره انسان در حق همنوع خود روا میدارد، ادامه منطقی این مناسبات نیست. اینکه معنویات کلیسا و عیسی، مساجد و محمد و کل صنعت مذهب و خدایان قادر به ختم جنگ ها و ریشه کن کردن آنها نشده و بیشتر آن را شعله ورتر می نمایند، از خباثت روح خود انسان است. علت اینکه زندانها تعطیل نشده، پرتر میشوند، اضطراب، ترس و تضاد طبقاتی از بین نرفته، شکل آن تغییر دادند؛ مشکل زیر سر شرایط زندگی انسان نیست. اگر در اوج پیشرفت نیروی بار آور تولید، هنوز مردم نمی توانند مایحتاج شکم خود را تولید کنند و در اوج تراکم جمعیت احساس بی کسی و تنهایی می کنند، خصیصه مناسبات تولید و مدل زندگی سرمایه داری نیست! اینکه کسی جنگ و کشتار را دوست ندارد، ولی عملاٌ هیچ کسی هم نمی تواند جلوی خونریزی...بگیرد، تقصیر ایشان نیست!

من فکر نمی کنم تا به امروز هیچ منبعی بهتر از کتاب کاپیتال مارکس جلد اول، کارکرد نظام سرمایه داری، ظرفیت ها، انعطاف پذیری ها، تناقض های لاینحل و بن بست ها و راه عبور از آن را نشان داده باشد. کاپیتال بنوعی پرونده مشروعیت هر نوع سرمایه داری را بسته است. یکی از نتایج تحقیق علمی این اثر ارزشمند این است که با وجود استثمار، کارمزدی و حق مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، امید به نجات بشر از کانال توسعه این نظام، پوچ است و پرونده توهم انسان به برابری در سرمایه داری را نیز بسته است. پس صورت مساله چگونگی عبور از شر این نظام بوسیله اقدامات سلبی جهت ایجاد مالکیت اشتراکی بر ابزار تولید، مساله مرگ و زندگی بشر امروز است.

متفکرین بورژوازی اما ادعا میکنند که بنیادهای باور، آرزو، مرام و تمایل انسان به زندگی کمونیستی واقعی نیست. می گویند کمونیسم در جامعه ریشه ندارد و این تنها یک تخیل بیهوده ابداع کمونیست ها است! البته بخاطر نفرتی که از این تمایل، باور و آرزوی ظاهراً "ابداع شده غیره واقعی، بی ریشه و بیهودۀ" انسانها دارند، نمی توانند حتی در سطح یک تخیُل با آن رفتار کرده و با آن کنار بیایند. حکومت های طبقه سرمایه دار در طول تاریخ عمر آنان تا به امروز با خشن ترین سرکوب ها از فکر کردن انسان به مرام برابر تولید کردن و برابر زیستن، ممانعت کردند. نامبردگان از اشاعه و آگاهی کارگری و کمونیستی چنان وحشتی دارند که حتی در عالم فکر و تخیل هم شده، مرام برابری اقتصادی انسان بر نمی تابند، بلکه با انواع جنگ ها، لشکر کشی های آشکار و پنهان (در قسمت های قبلی به چند جبهه این جنگ ها اشاره شد) و بگیرو ببندها علیه ایده "این شبح" کمونیسم، سمپاشی و افکارسازی کنند. یکی از جبهه های جنگ بورژوازی با کارگر در این زمینه، تصویری است که از ذات انسان بدست می دهد. بورژوازی برای "مهار" کردن باور، امید و آرزوی انسان به برابر زیستن؛ علاوه بر ارتش مزدور و قوه سه گانه، دست به دامن کلیسا، مساجد و محمد و کل صنعت مذهب و خدایان، دانشگاه، علما، میدیا و فیلم های تخیلی و بازی های کامپیوتری شده است. به این خاطر وقتی به فیلم های تخیلی و بازی های کامپیوتری و کارتونی نگاه می کنید؛ خر میتواند صحبت کند، شیر محبت، موش خیاطی و لاک پشت پرواز کند؛ ولی بخاطر تخریب نشدن و فرود نریختن پایه های مالکیت خصوصی و سلطه این طبقه بر ابزار تولید؛ تصویری از ذات انسان (افکارسازی منفی) داده و میدهند که حتی در عالم تخیل نیز، انسان نتواند بدون پول، بدون امتیاز و بدون تضاد طبقاتی، بطور برابر تولید و برابر زندگی کند! در اندیشه اندیشمندان این طبقه، انسان حتی وقتی در عالم تخیل به کشف کرات دیگر نائل میشود و به انسانهای فرضی فضایی تماس می گیرد، آنجا هم به سیاق کره زمین بساط پول، طبقات، نابرابری و مناسبات رئیس و مرئوس کره زمین- کمابیش پهن است. ده ها مستند از زندگی مورچه ساختند چرا که زندگی آنها غیره مستقیم در برگیرنده این پیام است که وجود موقعیت های ملکه، شاه و سرباز یک پدیده طبیعی طبیعت بوده و تنها مختص زندگی انسان نیست- تا پذیرش این نقشه ها را برای بیننده این مستندها معمولی و قابل تحمل نمایند. مناسبات بین انسان اسیر این مناسبات در حیوانات، ماشین، اشیاء و انواع موجودات با شعور و بی شعور حتی از نوع فضایی آن هم منعکس کرده و بر اساس این ارزش ها و سیستم نابرابر، کل هستی را ترسیم کنند! و این تصوری نیست که تنها در فیلم های تخیلی و بازی های کامپیوتری و کارتونی از ذات انسان و جامعه منعکس میشود، بلکه در سطوح پیچیده تری، بخش های از دروس فلسفه، علوم اجتماعی، تاریخ، منطق و روانشناسی است.

این تصویری که بورژوازی از ذات انسان می دهد، یکی از عمیق ترین محور اختلافات کارگر با او است. چرا که متد استدلال، برهان و منطق مخالفت متفکرین طبقات استثمارگر علیه ذات انسان در بعد نظری در مواردی حالت مسخره و خنده داری بخود می گیرد. خنده دار و کمدی است، چون آنان باور"مردم" به بهشت، جهنم، مسیحیت، اسلام و پاسخ سرمایه دارنه به معضلات انسان، که مسیحیت پس از دو هزار سال و دو هزار شکل عوض نمودن؛ اسلام، پس از هزار و پنصد سال و میلیون ها جنایت؛ و سرمایه داری بعد از سیصد سال تسلط بر جهان و پشت سر نهادن صدها جنگ و صد میلیون کشته، هنوز نتوانسته اند عدالت و برابری برای انسان در یک کشور جهان متحقق کرده و به از خود بیگانگی انسان حتی در یک شهر پایان دهند- را غیر واقعی و تخیل بحساب نمی آورند! اما "جهاد اکبری" که علیه شکست یک تجربه (انقلاب اکتبر شوروی) بشر برای رهایی، بنام دفاع از معنویات، دمکراسی و حق مالکیت مردم راه اندازی کرده اند که در زمینه های حتی بازگشت به ارزش هایی پیش از انکشاف سرمایه داری و زیر پا گذاشتن برخی از پرنسیپ های خود این جنبش علیه قبیله گری، خرافات پرستی مذهبی است. فرصت طلبانه از شکست یک تجربه سوء استفاده می کنند و به مردم معترض می گویند: " بروید به خانه! هر چه تا حالا در ضرورت سوسیالیسم گفته و نوشته شده است، همه اش پوچ بود. دیگر پایان تاریخ است".

متاسفانه؛ ایدئولوژی، خصوصیات، افق و اندیشه کژ و معیوب بورژوازی بوسیله مکانیسم های جامعه، توانسته تا حدی قلب انسان مدرن را تخدیر و تسخیر نماید. این ارزشها مانند ویروسی تن اندیشه و تمام زندگی مادی و معنوی جامعه را بیمار و آلوده کرده است. متدولوژی منتقد ایده آلیست علت هر چیزی را در روح و روان انسان مجرد کشف می کند و در پی خصوصیات نیک یا زشت انسان و ناهنجای های جامعه در درون آنان است.

خیر! پایه های خباثت، حسودی، خشونت، انتقامجویی، استبداد، بورکراسی، دیکتاتوری و خلاصه تمام ناهنجاری های حاکم بر جامعه بورژوایی که ظاهراً مورد مخالفت همه است؛ از هوا نیامده، همگی محصول طبیعی این نظام هستند. لذا وظیقه انسانی که اصولاً مخالف ناعدالتی است، تعیین تکلیف با این مناسبات است. چرا که اگر بخش هایی از بیکاران کار پیدا کنند، بخشی دیگری بیکار خواهند شد. اگر زندانیانی شانس نجات از زندان پیدا نمایند، لیستی دیگری جای آن را می گیرد. اگر اقشاری از نداران دستشان بجای برسد، عده دیگری به لیست بینوایان می پیوندند. اگر بخشی از اوباش و لمپن ها را ارشاد کرد، گروهی دیگر در این پست ها ظاهر خواهند شد. با وجود نظام سرمایه داری این داستان پایانی قطعی ندارد. موقعیت های یاد شده در جامعه همیشه پا برجا می ماند و صندلی بیکاری، زندانی و نداری نسل پس از نسل همیشه رزرو شده است. نیازهای این نظام نسل دیگری از بشر را بسوی استبداد، بورکراسی و دیکتاتوری و استثمار دیگران و جنگ های جهانی اول، دوم و هزاران جنگ پس از آنها را روان می کند. شاید گفتن اینکه صفات منفی انسان مطلقاً ربطی به ذات خود وی ندارد و تماماً حاصل شرایط کارکرد مناسبات جامعه طبقاتی است، تکراری باشد. ولی ما ناچاریم تا صحن جامعه از این مشخصات کثیف پاک نشده، هر جا ضروری باشد، آن را تکرار نماییم و مدام به مردم گفت که سرمایه داری برای حفظ و تولید طبقات و اقشار متعدد ستمگر اجتماعی، به این صفات و طرز اندیشه و زندگی در اشکال متنوع نیاز دارد و این ها DNA تروریسم دولتی و غیره دولتی هستند. به مردم گفت که وقتی جنبش ها و مکاتب بورژوایی افق و امید انسان به برابری و رهایی را (از وی گرفته و می گیرند) پوچ می دانند؛ وقتی فرهنگ، اخلاق و روحیه هر کس در فکر خودش باشد، جای برابری و رهایی عموم نشانده اند، آنگاه از نقطه نظر نتیجه نهایی این منطق، هیچ کسی نمی تواند در فکر خویش باشد. استیصال و اقدام انتحار جای امید را می گیرد. تا پایان دادن به سیطره حاکمیت حکومت ها (در مورد ایران جمهوری اسلامی) و کل این جهانبینی، قانون جنگلی که هم اکنون بر سرنوشت بشر حاکم کردند، بر سرنوشت وی حاکم خواهد ماند.

تاکنون خیلی راجع به خصوصیات انسانی انسان گفته و نوشته اند. وقتی از اخوت و دشمنی، از عطوفت، کرامت و بی رحمی انسان صحبت می کنیم، منظورمان انسان تازه از غار جدا شده نیست، بلکه انسان قرن بیست و یکم - برغم تمام کشفیات علمی، انفرماتیک و تاریخی است. برای اینکه هیچ شائبه ای در این زمینه باقی نماند، تاکید می کنم هر خصیصه چه مثبت و چه منفی انسان هست، خصیصه ای در خود نبوده- بلکه طبقاتی و محصول تولید مادی شرایط اجتماعی آنان و نه فردی و نه اخلاقی است. پدیده های چون فرهنگ، کلتور و سنت های اجتماعی انسان، پدیده های منحصر به فرد و اخلاقی نیستند. کسی بدون ارتباط با جهان خارج، مستقیماً آنها را از جیب خود بیرون نمی آورد. خصیصه منفی"بد جنسی" و مثبت "پسندیده" اساساً حاصل کارکرد پایه های زندگی مادی و جدا ناپذیر از جامعه و طبقات و شیوه تولید اقتصادیند. اگر امروز هنوز کسانی پیدا می شوند که کمتر از اینکه با همنوعان و هم سر نوشتان خود مساوی زندگی کنند- لذت می برند تا از تعقیب منافع و امتیازات حقیر فردی خویش، معنی آن این است که مناسبات تولید اجتماعی دگرگون نشده است. معنی آن این است که کارکرد هماهنگ مکانیسم های جامعه سرمایه داری، مانند مصرف مواد اعتیاد آور، انسان را به لذت بردن از امتیازات خصوصی مادی و معنوی، بجای لذت بردن از تولید برابر و برابر زیستن و فرهنگ جمعی، معتاد و تخدیر کرده است.  به این دلیل است که بیشترین ظرفیت دست و مغز انسان امروزین در خدمت (هر کس در فکر عبور دادن خر خود از پل) بکار گرفته می شود. علت این است که برغم تمام کشفیات علمی و انفرماتیک هنوز برابر تولید کردن و برابر زیستن، به نرم و خصوصیات انسان مدرن تبدل نشده و در برخی موارد حتی کمتر از زمان کمون اولیه است. اگر رابطه عینی تولید و مناسبات تولیدکنندگان مبنای جستجو و تحقیق علل اصلی ناهنجاری ها، افسون زدگی ها و از خود بیگانگی های انسان معاصر قرار نگیرد، محقق به همه چیز هستی غیر از خود بستر اصلی پیدایش آنها مشکوک می شود. علت هر چیز را در روح خبیث یا قدیس انسان دانسته و در عرصه خرد و عقل برای ریشه یابی تضادها با روش ایدآلیستی به کنکاش می پردازد. متد محقق متکی به جهانبینی ایدآلیستی جهت کشف و تغییر حقیقت بطوری طلسم ذهن و مفاهیم رسمی است که "قهرمان" خود به نجات دهنده احتیاج دارد.

تفاوت و اختلاف روش علمی و تاریخی کمونیسم کارگری با بورژوازی این است که ریشه ای و علل اصلی مثلاً بی رحمی انسانی که با ماشین روی عابرین خیابان می پرد و آنها را له می کند، تروریستی که مدارس کودکان را به بمب...، ملائی که فتوای قتل، تجاوز و به روزسیاه نشاندن انسانهای صادر می کند را کاملاً فهمیده شود این است که؛ باید در زمین و مناسبات تولید اقتصادی دنبال پاسخ چرائی های وقوع این جنایت ها بود و نه در دل انسان ها و در آسمان. و برای ریشه کن کردن آنها هم، باید زندگی مادی و وضعیت طبقه کارگر را تغییر داد و نه دلها و روش نصیحت کردن مردم. دنیای مسموم شده به ویروس این سنت ها، کلتورها و اخلاق منفعت پرستانه فردی است که مرداب پرورش همه تروریست ها، بمب گذارها، ملا ها و متجاوزان شده است. بنابر این، تنها با خشکاندن این مرداب ها و سموم... است که ما قادر به ریشه کن کردن این پدیده ها- از کانال تغییر این مناسبت از ریشه خواهیم بود.

در مواردی طبقه کارگر باید از بورژوازی درس بیاموزد

بورژوازی منافع خود را با نیروی سحر و جادو تامین نمی کند. حاکمیت او تا به امروز اساساً در این واقعیت ریشه دارد که او توانسته یک طبقه اجتماعی را با خود همراه و هم فرهنگ و شریک قدرت، شریک موفقیت ها، آرمان ها، ایده ها و راه حل های خود نماید.  بورژوازی در مورد حقوق بشر، حق زن، حق کارگر، آزادی و دمکراسی و مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه و تقریباً همه چیز در هستی، حرف برای گفتن دارد. اما از زاویه منافع طبقه سرمایه دار در همه این جدال ها شرکت می کند. کل سیستم دولتی، ایدئولوژی و... این طبقه با محوریت منافع خود به همه پدیده های هستی نگاه کرده و رنگ خود را به همه آنها می پاشد.  این طبقه با توسل به پایگاه اجتماعی خود توانسته حاکمیت بر کل جامعه را در دست قرق کند. و از آنجائیکه حاکمیت و دولت در دست دارد، فرهنگ این طبقه را به فرهنگ غالب اکثریت مردم مبدل و مردم معیار و مقیاس خوبی و زشتی، پیروزی و شکست، خوشبختی و بدبختی هایشان را همان میدانند که بورژوازی.

تا زمانیکه جامعه طبقاتی است؛ احزاب کارگری- کمونیستی نیز باید از زاویه منافع طبقه کارگر به کل هستی نگاه کنند. تشکل ها و احزاب سیاسی طبقه کارگر، باید وقتی به هر پدیده و مولفه ای در عالم هستی اعم از حقوق بشر، حق زن، آزادی و دمکراسی و هر چیز دیگری می پرازند، قطب نمایشان منافع کارگر و نه "منافع ملت"، کشور و "خلق ما" باشد. معیار و سنگ بنا و مبدا برخورد نه فقط به سیاست، بلکه به اقتصاد، فلسفه و فرهنگ و هر مقوله دیگر اجتماعی، باید آزادی این طبقه باشد. زیرا تنها حرکت از این مبدا، تضمین کننده و شاخص صحت و سقم درستی پراتیک کارگری از غیره کارگری است. با در دست داشتن این متر سنجش، مشارکت ما در مساله سیاسی تضمین می کند که هرگز راه خود را گم نکرده، از اصول کارگری عدول نه نمائیم و حرفی متفاوت از اپویسیون بورژوایی برای گفتن داشته باشیم. بعلاوه این متضمن درستی هر اقدام ما جهت استحکام تشکل های طبقه کارگر، تحزب کارگری- کمونیستی است. اتخاذ هر سیاست و تاکیکی بر این مبنا در نهایت منجر به متشکل شدن، متحد کردن و خود آگاهی بیشتر کارگران خواهد بود. اتحاذ هر سیاستی بعکس اصول مذکور، از منظر استراتژی پرولتاریا، به هدف اصابت نکرده و نمی توان آن را در زمره پراتیک کارگری- کمونیستی قرار داد.

اجازه بدهید به سئوالی در این رابطه که معمولاً توسط پوپولیست ها مطرح می شود که چرا باید تا این حد سخت گیر و وسواس بود؟  جواب بدهم.

تاثیر مخرب اخلاق و حس مالکیت خصوصی و سنت های برتری طلبانه طبقه بورژوا بر اندیشه و پراتیک انسان معاصر بحدی ژرف است که انسان بار آمده با این حس و اخلاق، علیرغم نارضایتی از این و آن دولت، این و آن قوانین و عضویت در این و آن حزب "کارگری"، وقتی به زعم خود برای رهایی، آزادی و برابری مبارزه می کند، منظورش از آزادی، آزادی در این مدار(جهانبینی طبقات حاکم) بوده و از امتیازهای برتر خویش که در دنیای موجود مایه لذت، افتخار، نشات، سربلندی و همه چیز انسان است، دست بردار نشود. سیاست مدارانی که این مدار را ترک نگفته، به انحای مختلف خواهان سهم بیشتری برای خویش هستند. بنابر این، مبارزه طبقه کارگر با بورژوازی تا عمیق ترین سطح شناخت، مبارزه ای بر سر منافع متضاد مادی آنان است. در همین راستا مبارزه با فرهنگ، آرمان، ایده ها و ارزش ها و راه حل های طبقات استثمارگر کشمکشی به عمیق اقیانوس و در کلیه شئون زندگی اجتماعی جریان دارد. پیش شریط پیروزی و رهایی؛ طرد و نقد هر گونه پندارهای مذهبی و مفاهیم خرافاتی است، تا مردم با چشم باز این واقعیت ها و صحنه های نبرد بیرحمانه را نگاه کنند.  در این مبارزه عظیم، با علم و آگاهی به اینکه راه طولانی و پیچیده ای پیشارو داریم- تا خون آلودۀ شاهرگ های حیات اجتماعی بشر که در سیستم بورژوایی جاری است، دیالیزه کرد. چرا که تنها در حالتی که تضادهای طبقاتی از بین نرفته باشند، افراد امکان دارند که امتیازات برتری طلبانه فردی خویش را حفظ نمایند.

با این توضیحات مشخص شد که راه پیچیده ای در پیش است تا خصوصیات جامعه کنونی، توهمات و برداشت های فریبنده و نیروی عادت از خود بتکانیم. سنت ها و خصلت های بورژوایی خود را بصورت متنوع از جمله توجیه عقل بیشتر، ظرفیت، درایت و نوابغ و تخصص بیشتر تقی از نقی، بمنظور توجیه مکانیسمی که اشخاص تنها در دل آن قادر به سرمایه دار شدن و حق مالکیت بر ابزار تولید خواهد بود، خود را بیان می کند. حقی که با تحقق آن، عملاً دیگران را از داشتن حق هر گونه مالکیتی بر ابزار تولید خلع ید می کند. به هر بهانه ای اگر جامعه هر درجه امتیاز بیشتری برای بخشی از اعضای خود بپذیرد و به رسمی بشناسد، مساله در آن حد فیصله پیدا نمی کند، ( قطره ها رود وانگهی دریا شود) امتیاز فردی در سطح فردی باقی نمانده و منجر به بازتولید طبقات می شود. و این یعنی دوباره برگشتن به نقطه صفر!

سلاح ساختۀ بورژوازی، به سینه خودش نشانه رفته

"اسلحه ای که بورژوازی بوسیله آن فئودالیسم را به زانو درآورد، اکنون رو به سینه خودش برگشته است.  بورژوازی نه فقط اسلحه ای که مرگ وی را فرا می رساند تولید کرده، بلکه کسانی هم که این اسلحه را علیه وی بدست خواهند گرفت، یعنی پرولتاریای مدرن را نیز خلق کرده است.  ...بنابر این، آنچه بورژوازی بیش از هر چیز دیگر تولید می کند، گورکننان خودش است". جملات درخشان فوق از مانیفیست کمونیست است. دقیقاً بورژوازی در پروسه تولید ثروت اجتماعی، گورکننان خویش را نیز تولید می کند. عمل کرد شنیع نهادهای حکومت های سرمایه داری، سنگ دلی صاحبان سرمایه در بیکارکردن و قطع کردن شیر، آب و نان فرزندان گرسنه بیکاران، کاهش دستمزدها نسبت به استاندارد زندگی و رفتار درنده پلیس و نهادهای سرکوبگر محافظ این سیستم، تنها عامل بقا و باز تولید این نظام نبوده، بلکه، اسلحه های به سینه خود بورژوازی نشانه رفته هستند. عمل کردهایی روزمره سرمایه داری کوهی از نفرت عمیق از حکومت ها از یک طرف و انگیزه رهایی از دست آنان از طرف دیگر، در بین توده های مردم بوجود آورده است.  اغراق نیست که اگر گفته شود بیشترین جمعیت کره زمین هر کدام به نحوی از انحاء از سرمایه داری ناراضی و به امید نجات از دست آن، امروز را به فردا سپری می کنند.

اما موضوع مهمی اینجا نباید از قلم بیافتد، تفاوت طبقه کارگر با سایر طبقات در تمامی محورهای کشمکش آنان باهم است. تنها طبقه کارگر وظیفه خود را پایان دادن به کلیه مصائب دامنگیر بشر و نه پینه وصله کردن آنها می داند. در ارتباط با بقیه معترضین، آنان خواهان حفظ موقعیت خود به قیمت حفظ شرایط موجود هستند. کارگر باید اقشاری که گاه متحد وی و گاه دشمن اوست را بطور زنده بپایید. در این عمل پاییدن سعی خود را بعمل آورد که اعتراض و نفرت بر حق آنان از حکومت های سرمایه داری را به  مبارزه آگاهانه و رهایی بحش طبقه کارگر، کانالیزه کند. اما این تلاش نباید عشق یکطرفه باشد، یعنی نه اینقدر پوپولیست و غیره انقلابی بود که هر شورش و اعتراض ضد رژیمی را به نفع کارگر دانست و قوانین پیچیده تملک مالکیت... و مبارزه طبقاتی را فراموش کرد؛ و یا  تا حدی غیره سیاسی عمل کرد که همه را دشمن کارگران دانست و هیچ تضاد و اختلاف نیروهای بورژوازی را نادیده و یا تقلبی دانست! در هر حال مبنای رابطه طبقه کارگر با سایر معترضین در چند اصل می توان چنین خلاصه کرد: اولاً هر جنبشی اعتراضی، صاحب خود و نظریه پردازان آن جنبش دارد که اساساً از ما حرف بشنو نیستند. عشق یک طرفه ما(هدایت دیگران) معادله های مبارزه طبقاتی در زمینه یاد شده را عوض نمی کند. جنبش های دیگر منتظرحرف و راه حل ما نیستند. ما صراحتاً شرط نجات جامعه از وضعیت موجود را این نمی دانیم که خواسته هایی خود را به سطح خواسته های نازل خرده بورژوازی تقلیل داده و خودمان را بشکل آنان در بیاوریم. بعکس در هر مبارزه ما نماینده رادیکالترین اعتراض و اصولیت هستیم. ما عار داریم اهداف خود را پنهان نمائیم که دخالت مان در هر مساله دمکراتیکی، به این منظور است که آن جنبشهای اعتراضی غیره کارگری را تحت هژمونی طبقه کارگر قرار داده- و نه خودمان از آنان تاثیر بگیریم. تجارب تاریخی این را نشان داده است، بشرطی که طبقه کارگر مرکز ثقل هر تحولی در جامعه شود- امکانی فراهم شده تا شدت نفرت عمیق عمومی از ستمگران به پرچم مبارزه رادیکال و آگاهانه بشر برای رهایی عموم کانالیزه شود. در نتیجه باید ما مخاطب، زمینه های رشد و ظرفیت های خود را دقیق بشناسیم. نباید توهمی داشت که توصیه ها و ترجیح های ما برای جنبشهای دیگران از اعتبار کمی برخوردارند. تازه اگر ما بتوانیم در دل این افسون زدگی ها، مبارزه طبقه کارگر را به آگاهی کمونیستی مسلح کنیم و نیروهای این جنبش را حول این پرچم متشکل و متحد نمائیم، مهمترین خدمت را به بشریت کردیم. ادعا ندارم که حتی این یکی هم آسان است. ولی معتقدم که ممکن و شدنی است. زیرا انگیزه برابری طلبی و آزادیخواهی ریشه و زمینه در جنبش طبقه کارگر و جنبش کمونیستی دارد. باور و تلاش امید بخش به رهایی و برابری به قدمت پیدایش توده های کارگر در قلب نسل در نسل آنان لانه کرده است. اما بین انگیزه بالقوه مساوات طلبی طبقه کارگر تا آگاهی کمونیستی و متحقق شدن بالفعل آن، فاصله ژرفی بوجود آورده اند. جنبشی کمونیستی بالقوه داری ظرفیتی است که این فاصله را پر نماید و بتواند باور، آرزو و تمایل انسان به دنیای بهتر را از یک آرزوی بالقوه به یک واقعیت بالفعل مبدل نماید. با تامین منافع مادی... طبقه کارگر، امکان هژمونی وی بر جامعه فراهم شده و با هژمونی او بر جامعه؛ زمینه برای محو دولت بمثابه ارکان سرکوب استثمارشوندگان و رهایی بشر از هر گونه ستم، تضمین خواهد شد. تشکل و اتحاد نیروهای ذینفع در برابری اقتصادی انسان و داشتن پلاتفرم سیاسی مدون به مثابه یک گزینه قابل گزینش برای جامعه، پیش فرض هر تحول بنیادی است.

 طبقه سرمایه دار با ایمان و آگاهی از این ظرفیت کمونیسم است که با تمام توان برای "مهار" آن تلاش میکند تا کارگر و کمونیسم در تنی واحد به وحدت نرسند.

انسان هم تراز

 این تناقض یعنی اینکه از طرفی زندگی اجتماعی با تعاونی و اجتماع قابل حرکت است، و از طرف دیگر، سازمان دادن اندیشه انسان به خصوصیات (حل مساله اقتصادی هر شخصی بعهده خودش است)، عملاً تقی در برابر نقی قرار دادن است. مهم نیست اسم این را رقابت آزاد یا آزادی فرد گذاشت، این عامل اصلی و پیش نویس قانون جنگلی است که چکیده آن را در جنگ های اول و دوم جهانی شاهد بودیم و کماکان خطر آن در اشکال مختلف بر سر جامعه سایه انداخته است. قرار بود پایان جنگ دو جهانی، پایان جنگ باشد! اما "کوره آدم سوز" جنگ بورژوازی خاموش نشد، بلکه از آن زمان تا به امروز بیش از تعداد قربانیان آن جنگ، از مردم قربانی گرفته است. این واقعیت به چه زبانی باید با ما سخن بگوید که دیگر این نظام کارایی ندارد؟ پس از وقوع جنگ سوم جهانی و پایان تمدن بشر؟

در آغاز مطلب گفتم که چرا برابری انسان در نظام سرمایه داری صوری و فرمال- یعنی تنها در بُعد حقوقی است و نه برابری اقتصادی و واقعی. سلول های ساختاری تشکیل دهنده و عوامل این نابرابری در بعد نظری را به رسمیت شناختن تبعیض بین انسانها بر اساس تفاوت های فنی، پیشه، شغل، موقعیت اجتماعی و تعلق به طبقه و گروه خاصی معرفی کردیم. و شرط برابری را از بین بردن این تبعیضیات تعیین نمودیم. خیلی خلاصه به چند زمینه مادی ضرورت لغو و از بین بردن این تبعیضات و آزادی طبقه کارگر که معیار آزادی جامعه است، اشاره می کنم.

زندگی اجتماعی هر یک از ما را به آن دیگری وابسته کرده است، لذا اهمیت شما برای من به اندازه اهمیت من برای شما است. هیچ پایه و دلیلی منطقی وجود ندارد که تعدادی از مواهب فعالیت مشترک اجتماعاً لازم انسان بیشتر داشته باشند. اصولاً هیچ منطقی پشت تبعیض یا برتری قائل شدن برای پیشه کسی که ضرورت تقسیم کار اجتماعی لازم آن را بوجود آورده، نیست. بخصوص امروز در عصر تکنولوژی، هر گونه فلسفه تراشی برای توجیه نابرابری اقتصادی هر بخشی از مردم (کارگران - انسان اجتماعی- اعضای جامعه) با بخش های دیگر- بر حسب فن، شغل، طبقه و غیره نامعتبر و مردود است. سقف (خانه) جامعه، انسان ها را باهم، هم تراز کرده است. اگر ما هنوز شاهد نابرابری انسان بر حسب موقعیتشان در جامعه هستیم؛ این تنها نشانه موانعی است که نیروهایی قهریه طبقه حاکم طی روند تاریخی برای عدم یکسانی انسان بجود آوردند. هر گاه ما بتوانیم این نیروهایی قهریه را کنار بگذاریم، جامعه، شهروندان خود را در بعد کلی یکسان کرده است. اینکه امروز چنین نیست، تنها "منطق" قلدری، سرگردنه گیری بورژوازی مانع آن است. طبقه دارا با توسل به قدرت اسلحه و جامعۀ تحت تاثیر فرهنگ ایشان به این نقش انسان اجتماعی گردن نمی نهند.

آیا این عجیب نیست متفکرین مجیز گوی بورژوازی این همه بر ضد (انقلاب اکتبر) که اولین تجربه بشر برای برابری بود که زیر منگنه دو عامل یکی، حمله بورژوازی بین المللی برای درب و داغان آن به این جرم- و دوم، عدم درک شفاف خود انقلابیون شوروی از نحوه سازمان دادن اقتصاد سوسیالیستی، شکست خورد؛ این همه شانتاژ می کنند- ولی در نقد معضلاتی که انقلاب اکتبر تلاشی بود تا به آنها جواب بدهد و پاسخ نگرفته به قوت خود و در اشکال پیچیده تری کماکان دامنگیر بشریت هستند؛ از میدای رسمی گامی فراتر نمی روند؟ اسم این را چه باید گذاشت؟ خلاء بحران ایدئولوژی سرمایه داری؟ بورژوازی باز کردن گره خلاء بحران ایدئولوژی خود را به گرایش های مذهبی، ناسیونالیستی، رئیس قبایل، مراجع تقلید و سرکوب اعتراضات استثمارشوندگان به ارتش ها سپرده است. این است علت بن بست افق جهانشمول و یکسانی که باعث استیصال جامعه و افزایش اقدامات انتحاری شد است. خلاصه مردم به سازی می رقصند که حکومت از بالا برای آنان می زند.

شناخت بورژوازی، نقد و افشاگری منطق و برهانی که برای توجیه نابرابری کارگر با وزیر و صاحب سرمایه سرهم بندی می کند، بُعدی از مساله است؛ مهم تر از این، درک این موضوع است که طبقه کارگر خود توقع اش از جایگاه خود چیست و انتظارش از زندگی کمتر از وزیر و صاحب سرمایه نباشد. چون بخشی از مبارزه ما بر می گردد به این مساله که چه انتظاری از خود داریم. عشق به مرام برابری را نباید مانند آرمانی جاودانه جهت کاهش دردهای نابرابری امروز درک کرد، بلکه بعنوان برنامه و طرح مشخص و با حساب و کتاب علمی که سهم پراتیک امروز ما برای دنیای مورد نظرمان، مشخص نماید، در نظر داشت. باید براورده کرد که با کدام اهرم ها و ابزارها، می توان و باید آگاهانه علیه هر چیزی که بر ضد برابری شهروندان عمل می کند، مبارزه کرد. با کدام جنبش و مکاتب اجتماعی، می توان خود را سازمان داد و نیروهای خود را بسیج کرد تا ستمگران را وادار به پذیرش حق برابری انسان ها نماییم. مهم این است که انگیزه فردگرایی و منفعت پرستی (سموم پخش شده کنونی در جامعه) که انعکاس اخلاق مبتنی بر تولید سرمایه داری است؛ از صفوف خود تصفیه کرد. اینقدر درایت داشت که در روند مبارزه در عالم سیاست و دیپلوماسی و تاکتیک، با بورژوازی و سنت های وی سازش نکرده و کوتاه نیآمد. و اگر جای مجبور به سازش و کوتاه آمدن با بورژوازی و سنت های وی شدیم، دلیل این کوتاه آمدن را بسیار شفاف به طبقه کارگر توضح داد. مقابله و ایستادگی در برابر هر امتیاز دادن به سنت بورژوایی بسود سعادت طبقه کارگر و به تبع آن بسود همۀ بشریت است. باید اکیداً صورت مساله مبارزه طبقاتی از خود ما روش باشد که سازش و کوتاه آمدن در یک مساله سیاسی؛ تاکتیکی استثنایی بوده و سازش ناپذیری، اصول، قاعده و استراتژی همیشگی ما است. حتی وقتی استثناً جای مجبور به سازش شدیم، نباید موضوع یک مسالۀ ساده بحساب آید و طولانی مدت آن را مجاز دانست. سالم نگه داشتن جثه عظیم طبقه کارگر؛ همیشه یک وظیفه مبرم ما است. به این خاطر نباید سهل انگارانه از کنار تاثیر مخرب گرایشات غیره کارگری گذشت. اینکه شالوده تولید و زندگی جمعی طبقه کارگر بطوری است که بالقوه دارای روح اشتراکی است کافی نیست، برای ترک اعتیاد حس مالکیت خصوصی، کار سختی و هرکولی لازم است. در این پروسه یعنی برای ترک اعتیاد حس مالکیت خصوصی...، باید باکی از این نداشته باشیم که اگر 80 در صد فعالیت های کنونی نیروهای سیاسی را کنار بگذاریم. طبقه کارگر چون خود مالکیتی بر ابزار تولید ندارد، آسان تر قادر به ترک اعتیاد حس مالکیت خصوصی است. اما این نخبگان، روشنفکران، تئوریسین ها و نوابغ و متخصص طبقه بورژوا هستند که بیشتر در تبعیض گذاشتن بین انسانها ذینفعند و خواهان حق الزحمه بیشتر برای پیشه خود هستند. در همه این حالات، علاج درد و سلاح ما در این زمینه، اصولیت و نشان دادن راه کارها است. استراتژی ما مبارزه با امتیاز دادن و امتیاز گرفتن افراد و اقشار در هر سطحی است.

نتیجه گیری: کرنولوژی جنگ ها و بحران های تاریخی این واقعیت را اثبات می کند که تمام راه حل ها و وعده های چند هزار ساله مذهب و چند صد سالۀ سرمایه داری به بهشت، سر از جهنم در می آورند.  وعده و وعیدهای نامبردگان به رهایی بشر، اسارت، بردگی و بندگی بشر هستند. تبعیت کردن انسان تا به امروز از این بُت های خرافاتی، کورکورانه از سر ناچاری و مجبوری بوده و نه اختیاری و انتخاب آگاهانه. جامعه سرمایه داری بعنوان حلقه آخر این سریال تاریخ بشر، هنوز بند نافش با ظلم و ستمگری قطع نشده، بلکه بقای خود را در حفظ بنیادهای باور به خرافات، نابرابری و استثمار با مدل جدید، استوار کرده است. همین وضعیت باعث شده که امروز کثافت از فرق سر تا پنجه پا، جامعه را آلوده کند. بورژوازی با توسل به انواع جنایت علیه متشکل شدن کارگران در هر سطحی، جامعه را از هر سوی سمپاشی می کند تا به نرم تبدیل کردن هر گزینه و پلاتفرمی نوین کارگری ممانت کند. بدین وسیله جامعه را از کسب ارزشها، باور، آرزو و تمایل آزادخواهانه (فرهنگ) کارگری- کمونیستی، پیشرو، انقلابی و متمدن، محرم می کند. دلائل اساسی کمونیست ستیزی جنبش های بورژوازی مانند ناسیونالیسم، دمکراسی و مذهب در امروز، به این خاطر است که جنبش کمونیستی آگاهانه طبقه کارگر را برای در افتادن با وضع موجود، به دانش و علم مبارزه جمعی و سراسری این طبقه مسلح می کند و نه شبح بودن آن.

و بالاخره هیچ چیزی از این با شکوه تر نیست که کارگران و کمونیست ها، با بدست گرفتن این پرچم، صفوف خود را در تشکل ها و سازمان های مستقل کارگری برای دست یافتن به سعادت و رهایی قطعی، متشکل نماییم. هیچی از این با شکوه تر نیست که جهانی را ساخت که در آن شان هر انسانی والاتر از این است که بورژوازی حق و شایسته انسان می داند. هیچ چیزی از مبارزه برای حاکمیت بر سرنوشت خویش و رفع هر مانع ذهنی و عینی این نهضت با شکوه تر نیست. رفقای کارگر، بیائید تا دست در دست هم، قدم به قدم جنبش کارگری را بسوی سوسیالیسم و پیروزی نهایی هدایت کنیم.


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com