وفا برازنده (وفا ارکان)

بهروز شاديمقدم
May 09, 2020

وفا برازنده (وفا ارکان)
 
متنفر از حزب دمکرات و
اخراجی و رنجیده و جدا شده از کومه له .
انقلاب و قیام تحولات و انشقاق در صفوف طبقات پیش خواهد آورد . پائین ترین قشر جامعه هم دچار این دگرگونی و تغییر شده و گرایشات راست و چپ یکی از مضامین آن خواهد بود . راست این قشر یعنی شعبان بی مخ ها و چپ آن منصور پاکسرشت ، رئوف زارعی و وفا برازنده (وفا ارکان) و کاک شوان ها . افرادی که موقعیت طبقاتی این جایگاه را در جامعه برایشان تعیین کرده بود .
در شهر وفا برازنده را بنام وفا ارکان میشناختند . واحد نظامیش در ارتش بخش ارکان بوده است . فردی شناخته شده در ارتش و در میان مردم . خوش نام و جسور و با پرنسیپ های انسانی . بر عکس آنهایی که از شخصیت تهی و بد نام بودند .
قبل از قیام دورادور او را میدیدم . خوش تیپ و با جذبه و نگاه خاصی که در صورت داشت . در جریان قیام با دوستش کاک شوان همراه میشود و فعال .
تابستان سال 60 او را در منطقۀ دیواندره دیدم از نزدیک و زود دوست شدیم . بر خلاف چهرۀ جدی اش بسیار آرام ، ساده و مهربان بود . چون کودکی ساده و بی آلایش . با لبخندی بر لب .
وظایفش را همانگونه که رفیق غلام نوشته انجام میداد و در مقابل دشمن سازش ناپذیر بود . از حزب دمکرات نفرت داشت .
این مبارز آرام و مهربان وقتی با بی عدالتی ای مواجه میشد ، چون کوره ای میگداخت و آتش خشمش زبانه میکشد . منشاء خشم و کنیه اش طبقاتی بود .
عاقبت در اثر برخورد و رفتار بدی که با او شده بود ، کومه له را ول میکند و از سر خشم و لج نه از روی اعتقاد به حزب دمکرات میرود و در یک تهاجم حکومت جان میسپارد . روز پنجشنبه‌ ٢٧،٢، ٦٣ در منطقه‌ سارال دیواندره در روستای كۆڵ جان باخت . جنازه‌اش هیچوقت پیدا نشد .
وفا ارکان در ارتش شاهنشاهی که جای اعتراض و مقابلۀ شخصی نبود و ممنوع و جرم داشت ،چکار کرده بود که معروف شده بود و به این اسم او را میشناختند .
در زیر دو کامنت رفقا غلام زبردست و شهرام امانتی را در مورد رفیق وفا میآورم .
یادش گرامی باد .
20.4.2020
Gholam Zebardast :
وفا برازنده همكار و دوست صميمى كاك شوان بود در سنندج قبل از انقلاب يكى از رانندگان کامیونهای باری سنندج محسوب می شدند. چند روزی بعد از جانباختن کاک شوان به صفوف پیشمرگان کومه له در ناحیه دیواندره پیوست انسانی مهربان و دوست‌داشتنی بود طوریکه در اندک زمانی در دل تک تک پیشمرگان و مردم منطقه جای گرفت. باتوجه به توانائی وتجربه کامل درزمینه رانندگی و تعمیر ماشین آلات مسئولیت خودروهای متعلق به کومه له در ناحیه دیواندره را عهده دار گشت. بخش عمده جابجائی نیرو و کالا های متعلق به تشکیلاترا با دقت و ظرافت خاص خود به سرانجام ميرسانيد. به چند نمونه ای خواهم پرداخت. کمیته مرکزی کومه له از ناحیه دیواندره درخواست کمک در زمینه سوخت نمود. کشاورز آن از سهمیه نفت و گازوئیل در ناحیه دیواندره برخوردار بودند. ما نیزیک تانکر ده هزار لیتری را در اختیار داشتیم با کامیون فوق روبه روستاهای اوباتو (هه وه تو) که رانندگی آنرا کاک وفا عهده دار بود حرکت کردیم در چهار روستای منطقه موفق به پرکردن تانکر از گازوئیل شدیم. روبه بوکان به حرکت در آمدیم در مسیر را ه چرخ جلو تانکر طرف راست در رفت سریعا توقف نمود بدون هیج آسیبی. اما تعمیر و را انداختن کار ساده ای نبود در لحظات نخست اميد به ادامه راه را ازدست داديم از وى پرسیدم چاره چیست ؟ با خونسردی کامل گفت راهش خواهم انداخت اگر به یک دستگاه گاز کاربیت دست یابیم. پیم سگ دستش شکسته است خوشبختانه یک پیم زاپاس در اختیار داریم. گاز کاربیت در این بیابان به مانند معمائی بود. ناگهان روستای مران علیا که زمانی در آنجا معلم بودم ودر آن نزدیکی قرار داشت به خاطرم خطور کرد با موتور سیکل زنده یاد فاتح روحانی عازم مران شدیم و مستقیما به در منزلیکه کارگاهی کوچک داشتند رفتیم خوشبختا نه دارای یک دستگاه گاز کاربیت بودند سریعا آنرا بر تراکتور قرار داد روبه مقصد حرکت کردیم. کاک وفا سریعا شروع بکار کرد و تانکر را تعمیر نمود و بدون هیچ مشکلی محموله را به مقصد رساندیم. در جریان درگیری ابراهیم آباد در تابستان ۱۳۶۱ زمانیکه دستور عقب نشینی را در یافت کردیم و احد ما آخرین واحدی بود که میباست عقب نشینی کند. نیروی کمکی دشمن سر رسیده بودند مانیز میبایست به سایر نیرو در روستای یاپال ملحق میشدیم عمل فوق میبایست با سرعت کامل صورت می گرفت با پای پیاده امکانپذير نبود چون در گیری با نیروی کمکی دشمن با توجه به وضعيت جغرافيائى وامكانات تسليحاتى ما را در چار خساراتی جبران ناپذير مى نمود. به محض اينكه وارد جاده ابراهيم آباد - ياپال شدیم دیدیم که کاک وفا در کنار کامیونش در انتظار ما ايستاده است امرى كه همگی را به وجد آورد. در چشم بهم زدنی بر کامیون سوار شدیم وراه افتادیم چند دقیقه ای نگذشته بود كه گلوله های توپ و خمپاره در اطرفمان شروع به باریدن نمود در کنار کاک وفا نشسته بود م با خونسردی کامل همچنان به راه ادامه میداد بدون اینکه ذره اى از ترس و دو دلى را در وى احساس كنيد. بدون متحمل شدن هيچ گونه آسیبی به مقصد رسیدیم. یادش و خاطره اش گرامیباد.
شهرام امانتی :
کاک بهروز ، خانه مان در یکی از محلات سنندج بود و زمین خالی ای کنار دست مان بود .زمین خریداری شد و خانه ۲ طبقه ای ساخته شد که فردی اهل دیواندره بود و ۲ زن هم داشت...در کل مرد بدی نبود و فقط برای مدرک عرض کردم این آقا تا حدودی به ما اعتماد کرد و اعتراف کرد که مدتی کوتاه آنوقت که ساکن یکی از روستاهای دیواندره بوده پیشمرگ کومله شده و خیلی زود اسلحه را زمین گذاشته و به زندگی عادی برگشته بود..گفت که در دور اول که پیشمرگ از شهرها بیرون آمدند من با وفا ارکان بودم( این اولین باری بود که نام او را میشنیدم و از پدرم هم بعدا پرسیدم و او هم چند واقعه جالب و خوش از کا وفا در سنندج و زمان شاه را برایم تعریف کرد.)
به اصل موضوع برگردیم متاسفانه اسم روستا را فراموش کرده ام ولی میدانم روستایی اطراف باینچو یا خود باینچو بود خب نمیدانم..گفت صبحی در خانه ای را که صاحبش را میشناختم زدم و با کاک وفا ارکان وارد آن خانه شدیم و پس از سلام و احوالپرسی گفتم یک تکه نان میخوریم و باید برویم .
برایشان ۲ لیوان شیر داغ آورده بودند و گفت شیرها را هم داخل لیوان استیل آوردند که باید یکربع صبر میکردی تا بتوانی لیوانی را که در آن شیر داغ ریخته بودند با دست لمس کنی چه برسد به نزدیک کردن به لب،که لبها را میسوزاند..گفت ما منتظر بودیم که تا این لیوان شیر سرد شود و با نان بخوریم و برویم که،فرد صاحبخانه رو به کا وفا کرد که من او را معرفی کرده بودم،کرد وگفت: کاک وفا چرا شما از شهر بیرون آمده اید و به این شاخ و دمر زده اید؟
کاک وفا هم از جنایات جمهوری اسلامی و اعدامها و حق تعیین سرنوشت و و و و گفته بود.
راوی برایم گفت کا وفا آنقدر برای این پیرمرد صحبت کرد که من لیوان اول شیر را خوردم و سفارش لیوان دوم را دادم ..کاک وفا هم مشغول توضیح و توجیه واقناع بود که بیست دقیقه زیادتر طول کشیده بود...این دوست ما گفته بود: کاک وفا شیرتان سرد شد آنرا بخورید..
در این حین که کاک وفا در حین آنکه اولین جرعه از شیر را خورده بود ،باز آن مرد صاحبخانه میپرسد:
- کاک وفا چرا این اسلحه را به دوش گرفته اید و مسلح شده اید ؟
کاک وفا هم نگاهی به او انداخته و جواب داده بود:
- کوره باوکه گیان،گوو به قه ور باوک من وا له سبحه و خه ریکم قسه ئه که م بو تو و گوو به قه ور باوک تویش بو گویچکه دانت."


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com