کشتن قاسم سلیمانی چرا؟ در چنین شرایطی!

حمید قربانی
January 08, 2020

کشتن قاسم سلیمانی چرا؟ در چنین شرایطی!

طبقه سرمایه دار جهانی قاسم سلیمانی را که یکی از مهمترین و زبده ترین کادرهایش در منطقه خاورمیانه بود را کُشت و به حق باید گفت که قربانی نمود، تا تنفر و بیزاری بحق میلیونها از توده های کارگر و زحمتکش را نسبت به یکی از بزرگترین و ددمنشانه ترین دولت های منطقه را برگرداند و آن را تبدیل حداقل به حس همدردی، اگر نگویم که به محبت نسبت به قاتلان فرزندان و همکاران خود کرد. این سیاست طبقاتی سرمایه داران است که بارها و در مورد مهره های مهم سرمایه داری بکار گرفته شده است که آوردن و بردن  دو شاه ایران از سلسله پهلوی، یک نمونه ازاین سیاست بود!

 البته، این کار انجام پذیر نمی بود، مگر اینکه دو عامل دیگرمرتبط بهم موجود بودند. الف - نبود یک نیروی کمونیستی با تجربه و آموزش دیده، حداقل  به قدر احزاب بورژوائی موجود، با کادرهای اساسا برخاسته از درون مبارزه طبقاتی و طبقه کارگر.

و ب- با حمله اقتصادی به سطح معیشت طبقه کارگر و زحمتکش و حملات سیاسی نظامی به توده های کارگر و زحمتکش و به رگبار بستن ها، کشتن، زخمی کردنها و بازداشتهای گروهی مبارزین و معترضین که تولید یأس و نوامیدی را بر زمینه عامل اول در میان کارگران و زحمتکشان دامن زده باشد.

متأسفانه این دو عامل مخصوصا در سطح منطقه خاورمیانه و بویژه و بویژه در ایران موجود بودند و هستند.

طیقه سرمایه داری امپریالیست و ارتجاعی جهانی و منطقه ای از یک طرف با پرو بال دادن به تشکلات، گروه ها، سازمان ها و احزابی که

  • از درون مبارزه طبقاتی موجود در جامعه نجوشیده اند و بنا بر این کادرهای رهبری و بدنه آنها، اکثرا از طبقات دیگر هستند و آنها را با دادن وعد و وعید و نیز کمک های مالی میتوان به ساده گی وابسته به خود نمود و پیروی سیاست ها خویش گرداند که این مهم انجام گرفته است.

 حتی مثلا "کمونیست
 ترین آنها که اسم خود را کمونیست کارگری نیز نهاده است و در میان پناهندگان و مهاجرین ایرانی در خارج از کشور و مخصوصا اروپا  برو و بیا بهم زده بود را، به دنباله روی صرف ازسیاست ها و استراتژی  خود واداشته است که حتی از شنیع ترین جنگ هایش، مثل افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن  و غیره، بطور آشکار و یا زیر لفافه پشتیبانی کرده و میکند.

این حزب و رهبرانش در مورد جنگ امپریالیست ها در افغانستان این پشتیباتی را در لفافه اینکه " بردن طالبان بوسیله سربازان بیگانه" مقالات ۴ گانه منصور حکمت در باره جنگ بین تروریست ها، " به نفع ماست" انجام داد و در مورد لیبی دیگر خجالت را به کناری نهاد و خیلی واضح و روشن و با وقاحت تمام پشتیبانی نمود. ورود سربازان ناتو به پایتخت لیبی از طرف لیدر این حرب حمید تقوائی، پیروزی انقلاب مردم لیبی لقب گرفت و به مردم  لیبی تبریک هم گفته شد.

 در جریان وقایع ۱۳۸۸ در ایران اکثر این جریانات هوادار جنبش سبز شدند که بوسیله نخست وزیر ۸ سال دوران جنک ایران و عراق و قتل عام های زندانیان سیاسی که خواستار اجرای بی کم و کاست، قانون اساسی جمهوری اسلامی و برگرداندن جامعه به، باصطلاح خویش " دوران طلائی امام خمینی" و در حقیقت همان اعدام و تیربارانهای ده ها و بلکه تا صد هزار زندانی سیاسی بود، شدند و جریانی مانند اتحاد سوسیالیستی کارگری که خود را در منتهی الیه احزاب و سازمانها و گروههای سوسیالیست – کمونیست ایرانی  میدانست، سیاست تا آن زمان خود را مبنی بر ایجاد تشکلات توده ای طبقاتی را کنار گذاشت و کارگران بی تشکل را فراخوان پیوستن به این جنبش ارتجاعی و حاکمیتی داد و اکنون هم می بینیم که جریانات دارند، شقه میشوند، برخی به هواداری از دولت امپریالیستی ایالات متحده آمریکا به رئیس جمهوری فاشیستی همچون ترامپ برخاسته و دیگرانی را می بینیم که در لفافه دفاع از میهن به طرفداری از جمهوری جنایت کار اسلامی برخاسته و نوحه سرائی میکنند!.

 

بدین وسیله و سیاست بزن و بکُش حاکمیت اش در درون جامعه موفق شده است که تا کنون پرولتاریا را از داشتن حزبش محروم نماید و نیز، 

 ۲- با اجرای برنامه های اقتصادی دیکته شده از سوی تشکلات جهانی طبقه ی سرمایه دار مانند بانگ جهانی، صندوق بین المللی پول که همگی برای افزایش سود سرمایه و سرمایه داران و انباشتن فقر و نداری برای کارگران و زحمتکشان در سطح جهانی و بویژه جوامعی مانند ایران بوده است، انجام شده اند  و حملات نیروهای سرکوب گر از اعدام زندانیان سیاسی، جنگ های داخلی و جنگ با عراق بعثی فاشیستی مثل خودش،  یورش به کارگران اعتصابی در خاتون آباد تا آبانماه اخیر، بر زمینه ی نبود نیروی کمونیست - حزب سیاسی طبقه کارگر - حزب مخفی کارگران آگاه و کمونیست، کارگران و زحمتکشان را به استیصال، یأس و نوامیدی کشانده است.

کارل مارکس بارهای بار بر لزوم  حزب کمونیست، برای پیروزی انقلاب اجتماعی – انقلاب کمونیستی تأکید نموده است. کارل مارکس در یک نامه،  ۱۸۷۱ چنین میگوید : «  مبارزات اقتصادى و مبارزات سیاسى 
یک:
طبیعتا هدف نهایى جنبش‏ سیاسى طبقۀ کارگر، تصرف قدرت سیاسى است؛ و طبیعتا براى این منظور، سازمانى از طبقۀ کارگر که داراى درجه‌اى از انکشاف قبلى بوده و در جریان خود مبارزات اقتصادى تشکیل شده و رشد یافته است، ضرورى مى‌باشد.

در آن جایى که هنوز طبقۀ کارگر به درجه‌ى کافى سازمانى دست نیافته، تا بتواند علیه قهر دسته جمعى _ یعنى اقتدار سیاسى طبقات حاکم _ به مبارزه‌اى قاطع بپردازد، در هر حال باید با کار تهییجى پیاپى علیه شیوه‌ى برخورد سیاسى دشمنانۀ طبقات حاکم نسبت به ما، این طبقه را به آن درجه‌ى سازمانى ارتقا داد. در غیر این صورت، طبقۀ کارگر به صورت آلت دست طبقات حاکم باقى خواهد ماند.
(تلخیص‏ از نامه‌ى مارکس‏ به ف. بولت، مورخ بیست و سوم فوریه ۱۸۷۱،  به نقل از «کارمزدى و سرمایه»، انتشارات سوسیال، پاریس‏، ۱۹۷۲)

دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند. 
(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)]

 

بنابر این وحال در چنین شرایطی، راه حل واقعی، این است که به نظر من، کارگران آگاه با کمک فرزندان روشنفکر خویش و انتخاب شکل مناسب مبارزه  و با در نظر گرفتن توازن طبقاتی و شرایط مبارزه طبقاتی، اساسا، یعنی دانشجویان و غیره، ضمن شرکت در مبارزات جاری و دادن اطلاعات درست از قضایا به کل طبقه و نیز زحمتکشان همه چیز از دست داده، اهم کوشش خود را مصروف موجودیت دادن به حزب شان نمایند و از دادن هزینه نباید حراس داشت، کسی که جنگی را برای پیروزی آغاز میکند، روی هزینه جنک با دشمن وارد مذاکره و چانه زدن نمیشود، ولی هزینه باید، در راه اهداف طبقاتی طبقه کارگر باشد و نه مثلا تلف شدن زیر دست و پا جمعیت در مراسم تشیع جنازه قاتلی همچون سلیمانی و یا بدترین و مرگبارترین یعنی شرکت در جنگ هایی که هیچ ربطی به منافع آنها ندارند و فقط برای انحراف مبارزات و کشتارکارگران و زحمتکشان برنامه ریزی شده و میشوند.

آری، کارگران باید بدانند و آگاه گردند که جامعه طبقاتی از روز تولدش یعنی برده داری باستان( کشتار و به صلیب کشیدن بردگان طغیان کرده – اسپارتاکوسیان بوسیله دولت رم باستان که به نوشته تاریخ نویسان فقط ۶۰۰۰ نفر را زنده زنده به صلیب کشیدند و...)  تا کنون بر دریائی از خون و خروارها استخوان اجداد و نیای طبقه کارگر و اکنون خودشان بنا شده و ادامه یافته است.

یادمان نرفته است که در جریان کمون پاریس نزدیک صد هزار از ما – کموناردهایی که برای رهاپی بشریت برخاسته بودند و در اولین اعلامیه خود نوشتند « وطن یک اشتباه است، یک توهم، یک افسانه است، بشریت یک واقعیت است. مرگ بر فرانسه، زنده باد بشریت!»  را کشتند و یا به تعبید به جزائر بد آب و هوا  فرستادند که بیشترشان مردند و خوراک درندگان شدند. و یا فقط  در دو جنگ جهانی امپریالیستی که ۷۰ میلیون از ما را کشتند.

رفقای کارگر و زحمتکش،  تا زمانی که جامعه طبقاتی که امروزه جامعه طبقاتی سرمایه داری در عصر گندیدگی، پوسیدگی، منحط ترین، جنگ طلب ترین و استثمارگرترین  جامعه طبقاتی تا کنون و در عین تکامل یافته ترین مرحله رشد سرمایه داری یعنی امپریالیسم هار و فاشیست موجود است، این کشتارها هر روز شدیدتر شده و ادامه مییابند و در نهایت باید نیست و نابود شدن را انتظار کشید و نیز محیط زیست را تهدید جدی به نابودی میکند.

اخیرا در آتش سوزی ها استرالیا اعلام میشود ۴۵۰۰۰۰۰ حیوان با جنگل ها و غیره سوختند و از بین رفتند، حالا سونامی ها، سیل های ویرانگر، شکافتن زمین و جنگ های قتل عام کن هر چه زنده است شان به کنار!

بنا براین، به این نکته هم باید توجه داشت که نظام طبقاتی حاکم، فقط به یک روال و به یک چیز و با یک انقلاب قهری کمونیستی کارگران که منجر به پدید آوردن یک جامعه نوین غیر طبقاتی - کمونیستی است که انسان بطور کلی و بویژه طبقه کارگر و زحمتکشان از بلایای موجود، یعنی جامعه طبقاتی نجات می یابند، قابل از بین رفتن نیست، بلکه از راه دیگر نیز که طلیعه های آن کاملا قابل مشاهده است و با گوشت و پوست میتوان احساس و درک کرد از بین رفتنی است و آنهم منهدم شدن، نابود شدن، از هم پاشیدن خود بخودی و یا بوسیله جنگ ها، کلی آنست که منجر به نابودی و نیستی نسل انسان و چه بسا همه موجودات زنده روی زمین می گردد.

این را کارل مارکس با کشف دیالکتیک مادی و در آخر نوشته ای " پیگفتار کاپیتال جلد اول - چاپ آلمانی سال ۱۸۷۳ چنین بیان می دارد :

« به نظر بورژوازی و بلندگویان عقیده ای آن طبقه، دیالکتیک درصورت عقلایی خود چیز رسوا و نفرت انگیزی است زیرا بنا بر دیالکتیک درک مثبت آن چه وجود دارد در عین حال متضمن درک نفی و انهدام ضروری آن نیز هست، زیرا دیالکتیک، هر شکل به وجود آمده ای را در حال حرکت و بنابراین از جنبه ی قابلیت درگذشت آن نیز مورد دقت قرار میدهد، زیرا دیالکتیک حکومت هیچ چیزی را بر خود نمی پذیرد و ذاتا انتقاد کن و انقلابی است.»

http://www.nashr.de/1/marx/kapitalBakhsh1.pdf

 

به باور من، ضرورت اساسی انقلاب زیر و رو کنننده ی اوضاع موجود اجتماعی - قهری کمونیستی - طبقه کارگر از اینجا ناشی میشود که یا انقلاب و پیروزی آن و یا نابودی جامعه سرمایه داری که مرگ ناگزیر همه چیز زنده روی زمین است!

 

رفقا و دوستان، کارگران آگاه،  با این همه، بخود – نیروی طبقاتی طبقه ی خود، باور آوریم و متشکل و متحزب و مخصوصا مسلح گردیم که میتوانیم و قادریم، مشکلات را بر طرف کنیم و انقلاب را با درهم شکستن دولت کنونی و ایجاد دولت کارگران و زحمتکشان مسلح – شوراهای کارگران مسلح و با تلاش  هرکول وار که ما فقط میتوانیم چنین باشیم، به پیروزی رسانده و جهانی را بدست آوریم که انتظار ما را میکشد!

باز هم همان نوشته بالا از کارل مارکس چنین امیدی واقعی را به ما میدهد :  « مانند دوران کلاسیک علم اقتصاد بورژوائی، آلمان ها در زمان انحطاط آن نیز، دانش آموزانی ساده، مقلد و دنبال رو باقی ماندند و هم چون خرده فروشانی حقیر آن چه بیگانه به طورعمده می ساخت آب کردند. بنابراین تحول تاریخی خاص جامعه ی آلمان هرگونه پیشرفت ابداعی را در زمینه ی اقتصاد بورژوائی نفی مینمود. لیکن انتقاد از آن را منع نمیکرد. تا آن جا که این انتقاد معرف یک طبقه است تنها میتواند طبقه ای را معرفی کند که مأموریت تاریخیش انهدام طرز تولید سرمایه داری و سرانجام الغاء طبقات است یعنی طبقه ی کارگر. ».

لنین در باره ضرورت حزب کمونیست و دیکتاتوری پرولتاریا در جایی از کتاب خود به نام چپروی بیماری کودکی در کمونیسم مینویسد: « دیکتاتوری پرولتاریا پیکاری است سرسخت، خونین و بی خونریزی، قهرآمیز و مسالمت آمیز، نظامی و اقتصادی، آموزشی (پداگوژیک ـ م.) و اداری علیه نیروها و سنتهای جامعهٴ کهنه و نیروی عادت میلیونها و دهها میلیون انسان، مهیب ترین نیروهاست. بدون حزب آهنین و آبدیده در عرصه پیکار، بدون حزب برخوردار از اعتماد تمام نیروی پاکدامن طبقه خویش، بدون حزبی که بتواند وضع روحی توده را پیوسته دریابد وتأثیر خود را در آن اعمال کند، انجام موفقیت آمیز این پیکار میسر نخواهد بود. پیروزی بر بورژوازی بزرگ متمرکز هزار بار آسانتر از «پیروزی» بر میلیونها خرده مالک و صاحبکار کوچک است. اینان با فعالیت روزمره، عادی، نامرئی، نامحسوس و فسادگستر خویش همان نتایجی را به بار میآورند که بورژوازی بدان نیاز دارد و بورژوازی را احیا میکند. هرکس ولو اندکی انضباط آهنین پرولتاریا را سست کند (به ویژه دردوران دیکتاتوری آن)، عملا علیه پرولتاریا به بورژوازی یاری میرساند.»

به پا خیزیم، سازمانیافته، مسلحانه به پا خیزیم و جنگ طبقاتی خویش را بیآغازیم که بدون پیروزی درآن نابودی ما و کل بشریت حتمی است. ولی ما قادریم که جنگ طبقاتی - انقلاب کمونیستی را به پیروزی رسانیم، جامعه طبقاتی – سرمایه داری امپریالیستی، این بختکواره را  لغو کنیم، خود و بشریت را نجات دهیم. به قول برشت : لوله تفنگ ها، دهانه لوله توپ و تانگ ها را به طرف سرمایه داران، دولتمداران، سیاستمداران، نویسندگان جیره خوار و متولیان مذاهب برگردانیم!

حمید قربانی ۸ ژانویه سال ۲۰۹۳ اسپارتاکوسی

 

پس نوشته : خوب ببینید که چه تبلیغات وسیعی راه انداخته اند، کارگران جهان و مخصوصا آمریکا و ایران اکر مایل به پیروزی هستند و نه مُردن و نابود شدن، مجبورند به تمام این مسایل توجه نمایند. تا قادر گردند جنگ بین سرمایه داران امپریالیست و ارتجاعی و کارکش را به جنگ داخلی - جنگ طبقاتی تبدیل نمایند. سخت است، ولی تنها راه واقعی پایان دادن به جنگ و زیر بنا و باعث و بانی آنها، همین است که آنها یعنی کارگران پیروز گردند

https://www.facebook.com/ham.sangar/videos/29375639929474
53/UzpfSTEwMDAwMDgxNjQ0MjkzNjpWSzoyNjAwMTU4MDQ2OTM0ODY2/


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com