سنگربندی دو جهان(۵)

مطالب ترجمه شده
August 23, 2019

سنگربندی دو جهان(۵)

نازیسم و غرب

جولیتو کیزا

http://www.sovross.ru/articles/1855/44477

ا. م. شیری

https://eb1384.wordpress.com/2019/08/22/

... هیچکس، بگمانم این جهان‌بینی نخبگان آمریکایی را بهتر از گور ویدال در کتاب «عصر طلایی» خود توصیف نکرد، که استدلال ذیل را در دهان یکی از اربابان جدید جهان آینده قرار داد:

«دشمن واقعی ایالات متحده آمریکا و همچنین، خدا، با عطف توجه به اینکه آنها شبیه همدیگرند و جدایی‌ناپذیر، نه هیتلر و نه نازیسم، بلکه، استالین و اعتقاد غیرقابل مهار او- کمونیسم بی‌خدا بود، که با هدف جذب توده‌‌های بی‌مغز کل جهان به خود ابداع شده تا به وجود پول در سراسر گیتی نقطه پایان بگذارد».

گمان می‌کنم، که ویدال شاهد مستقیم آینده، تفکر رایج آن سالها در میان نخبگان آمریکا را بدرستی توصیف نمود و موضوع اصلی را مورد مداقه قرار داد: «یکی از آنهایی که آمریکا عظمت خود را به او مدیون است، می‌پرسد: امروز پاسخ چه سؤالی را از ما می‌طلبد؟ و هم‌صحبت او در جواب با طعنه، بر حسب لزوم، بدون تبسم بر لب، اما با اعتماد به نفس این کلام تاریخی را بر زبان می‌راند: مطمئن باشید، که نور آزادی از مشعل آن بانوی آهنین از خلیج نیویورک تا دوردست‌ها، تا برج اولان‌باتور، اگر در آنجا برجی وجود داشته باشد، خواهد تابید». اما، سخنی که به دهان هنری آدامس گذاشته شد: «آیا می‌بینی که سرانجام اروپا معنی نخواهد داشت، اروپا گذشته دل‌انگیز ماست. اقیانوس آرام، آینده نزدیک ماست. سپس قاره تا سمت شمال. ایالت شانسی در چین. منچوری، سیبری. اکنون قدرت در  دست ماست و در دست روسیه. و این مایۀ تأسف است». واقعا، متأسفانه، و علت تأسف را دیر یا زود باید مشخص کرد. اما نه حتما حالا. در طرح «بازدارندگی» که جورج کننان در لحظه سرنوشت سیاست آینده آمریکا برای مقابله با اتحاد شوروی تدوین کرده بود، بخودی خود تشکیل اتحادیه نظامی تهاجمی، آنطور که ناتو از همان قدم اول تبدیل شد، پیش‌بینی نشده بود. فراموش نخواهیم کرد، که پیمان ورشو پس از پنج سال در پاسخ به ناتو تشکیل گردید (و فراموش نمی‌کنیم، که پس از انحلال اتحاد شوروی و بدنبال آن، لغو پیمان ورشو. پیمان ناتو به موجودیت خود ادامه می‌دهد، بی‌هیچ محدویتی گسترش می‌یابد و حتی به بازوی مسلح غرب برای تهدید بقیه جهان بدل شده است).

یعنی، جستجوی روش‌های دیگری لازم است تا بتوانند نه تنها تحریفات کینه‌توزانه سیاستهای غرب بر ضد اتحاد شوروی را، حتی رنگ ناریستی این تحریفات غیرمنتظره انجام شده بلافاصله پس از پایان «اشغال تنبیهی» را که تا حصول توافق در پوتسدام ادامه داشت، توضیح دهند. در مدت چند ماه چرخشی روی داد، که ناگهان خشن‌ترین دشمن سابق غرب را به کشور «دوست» و رفیق تبدیل نمود. از میان این انگیزه‌ها، یکی تعیین‌کننده بود. بخش متنفذ نخبگان انگلیسی و آمریکایی بودجه به قدرت رسیدن هیتلر را تأمین کردند و رابطه بسیار دوستانه و نزدیکی عقیدتی با نازیسم بعنوان یک جنبش سیاسی برقرار کردند. در این همآغوشی‌ها با نازیسم نه تنها سیاستمداران زیادی از لندن و واشینگتن، حتی، همچنانکه در اینجا گفته شده، صاحبان صنایع غرب و با نفوذترین بانکداران شرکت کردند. به این معنی، بجرأت می‌توان گفت، وینستون چرچیل احوال و روحیه همه این افراد را آنگاه که در مقابل هر گام روزولت در جهت توافق دوستانه با اتحاد شوروی بطور منظم واکنش نشان می‌داد، به نحو احسن ابراز می‌نمود.

چرچیل همان چرچیلی بود، که از سال ۱۹۱۸ لزوم «کشتن» خطر بلشویکی در «گهواره» را اعلام می‌کرد. روسیه شوروی باقی ماند و برای او فقط یک دغدغه نبود. و اکنون او مجبور شده است، بدون کتمان نفرت خود، با اتحاد شوروی و استالین نه تنها در شرایط برابر، و حتی بعنوان همصحبت، که در رسیدن به پیروزی نقش اصلی را ایفاء کرد و حق خود را برای اشغال بخش عظیمی از اروپا اعلام نمود، به گفتگو بنشیند. اما وینستون چرچیل در عین حال، «آخرین نفر از نسل منقرض» امپراطوری بریتانیا بود. او احساس می‌کرد، نتیجه جنگ جهانی دوم بمعنی غروب جاه‌طلبی امپراطوری لندن است. او این را هر لحظه با لجاجت و بی‌تدبیری تازه واردان از آنسوی اقیانوس، با گستاخی و تکبر اربابان جدید، که خاص آنها بود، احساس می‌کرد. به این دلیل او از خاطرات خود و از گذشته خود- از خودی‌ها و از اطرافیان خود- از مردمانی که او با آنها دیدار می‌کرد، مثلا، از تجمع‌کنندگان در تالار رایت کلوب لندن، مرکب از نه تنها اغلب اعضای دولت بریتانیا، حتی، ضد کمونیستها، ضدیهودیان آشکار دفاع می‌کرد.

در این راستا بطور نظام‌مند از هیتلر پشتیبانی کردند. ادوارد هشتم «پادشاه خائن»، که دوست بسیار خوب هیتلر بود، به خبرچین او بدل شد. او مجبور بود به همین سبب از تاج و تحت امتناع کند، نه به سبب رابطه «جنجالی» خود با والیس سیمپسون بگونه‌ای که روزنامه‌های وقت نوشتند. نورمن مونتاگ، رئیس بانک مرکزی انگلیس عملیات فوق محرمانه نازی‌ها برای تصاحب طلاهای اطریش (هنگام اشغال اطریش در سال ۱۹٣۸) و چک را رهبری کرد (در حادثه سرقت طلاهای چک، بطوری که پژوهشگران تاریخ تصدیق می‌کنند، سخن از سرقت چهل و هشت میلیون دلار می‌رود). در هر دو حادثه، شهر بازل سوئیس، باز هم دقیق‌تر، خزانه مجهز به زره‌پوش بانک محاسبات بین‌المللی، بانک عمده در میان بانکهای مرکزی غرب، برای نگهداری طلاهای سرقتی تعیین شده بود.

تا آن زمان ایالات متحده، همچنانکه تقل قولهای ذکر شده از «عصر طلایی» گور ویدال در اینجا نشان می‌دهد، هنوز برادر کوچکتر، دانش‌آموز بود یا وانمود می‌کرد، که نقش درجه دوم بازی می‌کند. در روابط روزولت و چرچیل انعکاس فراز و فرودها را، نزول یکی، صعودی دیگری را می‌توان دید. صعود رایش سوم در ابتدا با حمایت انگلیس صورت گرفت و در این زمان همدلی آمریکایی با نازیسم بسرعت افزایش یافت و عطش سیری‌ناپذیر سرمایه‌های گذاشته شده در آلمان و سرمایه‌هایی که قرار بود باز هم گذاشته‌شوند، بیش از نزدیکی عقیدتی با نازیسم و وحشت از کمونیسم اتحاد شوروی و ثمرات حاصل از برنامه‌ریزی بلشویکی آن سالها، آنها را تحریک می‌کرد. در هر دو ساحل اقیانوس آتلانتیک، کسانی که دوراندیش‌تر بودند، درک می‌کردند، که نازیسم می‌تواند به متحد مهمی در مبارزه علیه گسترش کمونیسم بدل شود.

یکی از نخستین بانیان اصلی ماورای اقیانوسی نازیسم پرسکات بوش، پدر جورج هربرت واکر بوش و پدربزرگ جورج بوش کوچک، دو رئیس جمهور منتخب ایالات متحده آمریکا بود‍، که کشور را در مجموع سه دوره ریاست جمهوری اداره کردند. پرسکات پدربزرگ سمت مهمی را زمانی در بانک براون برادرس هایرمن عهده‌دار بود که دولت آمریکا قانون تجارت با دشمن را تصویب کرد. ماه اکتبر سال ۱۹۴۲ بود، و مصادره سهام گروه بانکی اتحادیه در تاریخ ۲٠ همان ماه که بانک براون برادرس هایرمن بخشی از آن را تشکیل می‌داد، یکی از اولین عواقب این قانون بود. دلیلش این بود، که پرسکات بوش، هاریمن و شرکای آلمانی آنها همه با هم مهره‌های خادم نازیها بودند و کارهای آنها را در ایالات متحده با هم اداره می‌کردند. یکی از برجسته‌ترین کارها به ژنرال رینهارد گه‌لن، فرمانده شعبه روسی سازمان فرماندهی عالی ورماخت، بعبارت دقیق‌تر، ستاد مرکزی هیتلر مربوط می‌شد. گه‌لن بواسطه سازمان اطلاعات آمریکا در شرایط بکلی مخفیانه به ایالات متحده منتقل شد و نجات یافت. همانطور که برای همگان روشن است، همه جوانب این عملیات پیشاپیش بسیار خوب بررسی شده بود. نکته مهم این است که مقصر کلیدی نه تنها از دست اتحاد شوروی، حتی از دست متفقین در رفت. گه‌لن محرمانه‌ترین بخش بایگانی مربوط به اتحاد شوروی را با خود برد. شرایط این فرار، پیچیدگی سازماندهی آن ثابت می‌کند، که او از بالاترین سطح حمایت برخوردار بود. گه‌لن در واشینگتن در ارتباط تنگاتنگ با آلن دالس نازی‌فیل و برادر او جان فوستر دالس قرار گرفت- اولی سمت ریاست آژانس اطلاعات مرکزی (سیا)، دومی، سمت وزیر خارجه را عهده‌دار شد.

و به همین سبب نیز گه‌لن شعبه روسی سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) را در این سالها تأسیس کرد تا سپس به قدرتمندترین سلاح تهاجمی ایالات متحده آمریکا تبدیل شود. آن وقتها این سازمان اداره خدمات راهبردی (Office of Strategic Services) نامیده می‌‌شد- این سازمان در سال ۱۹۴۵ منحل و گروه اطلاعات مرکزی جایگزین آن گردید و پس از تصویب قانون امنیت ملی در سال ۱۹۴۷ با عنوان سازمان اطلاعات مرکزی (سیا) نامیده شد. این دستآورد بزرگ زمانی ارجمند و شایسته پاداش شناخته شد، که گه‌لن بعد از چندی به آلمان بازگشت و ریاست سازمان امنیت آلمان فدرال (Dienst Nachrichten Bundes) را بر عهده گرفت.

اثرات نفوذ رینهارد گه‌لن و آلن دالس که همان وقت رئیس سازمان سیا بود، در بسیاری از ترفیعات برق‌آسای نازی‌ها در ناتو قابل توجه است... افسران ارشد نازی از قبیل هنیگ اشترومپل و سرهنگ هاینتس کوللر اشترائوس تحت توجهات رهبری ایالات متحده جایگاه مهمی در ستادهای مرکزی متحدین و در رهبری سازمان اطلاعات ناتو احراز نمودند. می‌توان گفت، که شبکه واقعی نظارت بر سیاستهای اتحادیه آتلانتیک، به سهم خود، وابسته به سازمان سیا را همه آنها با هم تدوین کردند. این رابطه بین آنها خصوصیات این شبکه و سازمان سیا را به بهترین وجه نشان می‌دهد.

تاریخچه ابرهارد تائوبرت، نازیست از سال ۱۹٣۱، یکی از مقامات بلندپایه وزارت تبلیغات گوبلز به توجه ویژه نیاز دارد. زمانی که جنگ خاتمه یافت، او موفق شد به آفریقای جنوبی فرار کند، اما تحت حمایت گه‌لن به آلمان بازگشت، که او را در سازمان امنیت آلمان فدرال به کار گمارد. از آنجا او به وزارت دفاع تحت ریاست نازی دیگر، فرانک یوزف اشترائوس انتقال یافت تا در ناتو بعنوان مشاور در شعبه جنگ روانی به کار مشغول شود. در یک کلام، خط سیاه از گوبلز تا شعبه جنگ روانی ناتو و سپس همانطور که می‌بینیم، تا پروژه «پرنده آبی» (Bluebird) و «کاندید منچوری» آلن دالس به استراتژی تنش در ایتالیا، که از ۱۲ دسامبر سال ۱۹۶۹ با حمله تروریستی در میدان فواره‌ها آغاز شد، امتداد می‌یابد. برنامه همان بود. دیوار برلین بر ذهن بسیاریها سایه افکند، به ذهن آنهایی که مانند غار افلاطونی، آن سایه را آنارشیست‌ها و کمونیستها می‌انگاشتند. بریگادهای سرخ با ربودن آلدو مورو، که تصمیم آن در واشینگتن گرفته شد و قتل محافظان او، به نقطه اوج تبلیغات علیه حزب کمونیست ایتالیا بدل گردید. در واقعیت امر، به آتش زدن رایشتاک بسیار شبیه بود: عملیات بسیار خوب سازماندهی شدۀ پرچم کاذب، علامت مشخصۀ نازی‌ها.

آلن دالس و عملیات «سنجاق»

برای تشریح ایفای نقش آلن دالس در تاریخ، که ما برخی از مهمترین‍ آنها را در اینجا بازسازی خواهیم کرد، بازگشت به عقب نه تنها اجتناب‌ناپذیر، حتی ضرورت مطلق است. بمنظور بیان واقعیت‌ها و بازسازی زنجیره منطقی پیوند بین آنها، لازم است از توضیح خود زندگی‌نامه او شروع کنیم. دالس اولین غیرنظامی بود که به ریاست سازمان سیا منصوب شد (در سال ۱۹۵٣). اما شرح حال او قبل از این تاریخ پر از وقایع است. با گذاشتن یک قدم به عقب، ما او را در مقام مدیر اداره خدمات راهبری سوئیس با اسم رمز «عامل ۱۱٠»، تحت پوشش معاون سفیر آمریکا می‌بینیم. او از سال ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در آنجا ماند. جای مناسب برای وکیل، برای بانکدار و برای واسطه در خرید و فروش اسلحه، همانگونه که او در مدت ده سال گذشته بود.

اما فراموش کردن او در رابطه با نازی‌ها به زمانهای قبل، به چند سال پیش از دوره خدمت او در سوئیس بازمی‌گردد. مثلا، زمانی که در ۴ ژانویه سال ۱۹٣٣ هیتلر به وضعیت دشواری گرفتار شده بود، بانک سوئیس او را نجات داد، با حمایت گروهی از صاحبان صنایع آلمان به او کمک کردند و مدیریت  عملیات را دو نفر آمریکایی- برادران جان فاستر دالس و آلن دالس بعهده داشتند. نفر دوم آنها در سال ۱۹٣۴ به عضویت کمیته مدیریت اداری بانک مرکزی سوئیس درآمد، و اولی در سمت مشاور حقوقی این بانک مشغول به کار شد. و چرخش دیدنی او، موضوع یک رمان پلیسی است: دو سال بعد، بانک شرودر با بانک «راکفلر و ک» ادغام می‌شود. آخری به نوبه خود، بانکهای براون برادرس هایرمن و راک (تقریبا راکفلر) را که در آن دالس با پرسکات بوش همکاری مالی می‌کرد، بلعید. عملیات متعدد جاسوسی آلن دالس از قضا به برکت رابطه گسترده و آشنایی او با محیط نازی مشاهده شد. در سایه این آشنایی او موفق شد روش‌ها، نهاد‌ها و افراد خدمات ویژه رایش سوم را عمیقا مطالعه کند. در واقعیت امر، او نقش اصلی را در عملیات سنجاق بازی کرد، که در جریان آن ایالات متحده در حدود ۴٠ هزار نفر از دانشمندان آلمان و خانواده آنها را به خاک خود «وارد کرد». این عملیات با دستور ترومن و مهر «کاملا محرمانه» انجام شد. البته، لازم بود آنها مجازات شوند، اما، برای احتراز از آن، از روش ریاکارانه برگ انجیر(*): تقسیم به «عمیقا معتقدان» و «تا حدودی کمتر معتقدان» برای تطهیر نازیسم استفاده کردند. از نظر دولت شناسایی برخی از آنها بسیار اهمیت داشت. بدین منظور، سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا برای آنها از نو زندگی‌نامه تنظیم کرد و اسناد جعلی داد تا در صورت لزوم بتواند آنها را پیدا کند و آنها را با خانه، پناهگاه، خدمات رؤیایی، آزمایشگاه در سایر کشورها که عمدتا مستعمره ایالات متحده بودند، تأمین کرد.

اهمیت و مفهوم این عملیات بسیار عظیم بود. به این ترتیب، ایالات متحتده با یک تیر چند نشان زد. از یکسو، این کشور به کادرهایی که نقش ‌کلیدی در موفقیت‌های علمی آلمان نازی ایفاء کرده بودند، دست یافت و خطر افتادن آن بدست اتحاد شوروی را رفع کرد. از سوی دیگر، آمریکا توانست با اعطای شهروندی به نازی‌های آلمان، از آنها بعنوان جاسوس برای نفوذ به مناطق تحت اشغال اتحاد شوروی استفاده کند. گفته می‌شود که نه ترومن، نه ایزنهاور به مقیاس عملیات و کارکرد نتایج آن آگاهی نداشتند.

از قضا متد تدوین شده برای خروج سازمان سیا از زیر نظارت نهادهای سیاسی ایالات متحده آمریکا درست در دوره آلن دالس تدقیق گردید و از آزمون گذشت. در دوره ریاست او، سازمان اطلاعات مرکزی به دولت در داخل دولت تبدیل گردید. اغلب چنان قدرتمند بود که می‌توانست با اقدامات خود سیاست دولت آمریکا و خود روسای جمهوری را تعیین کند.

هنگامی که من این سطور را می‌نویشتم، با مقایسه بین رئیس جمهور کنونی، دونالد ترامپ و آنچه، که بسیاری از تحلیلگران «دولت عمیق» می‌نامند، می‌توانیم ریشه‌های تحکیم یافته این دومی را در سازمان اطلاعات تشخیص دهیم. و در این صورت ترس دیوانه‌وار از اتحاد شوروی بسیاری‌ها را وادار کرد تا برای مقابله با ک.گ.ب (کمیته امنیت دولتی)، از همه ابزارهای بخوبی استفاده کنند. از جمله، از کسانی‌ که می‌توانند لباس ضدیت با شهروندان آمریکا، با مقامات دولتی، با روزنامه‌نگاران، کارگردانان و نویسندگان سرکش به تن کنند. و اتفاقا در همان سالهای مورد بررسی ما، سنگ بنای عدم کنترل تقریبا کامل سازمان سیا گذاشته شد.

... هر کسی بخواهد به بررسی دقیق، مثلا، کسانی که می‌خواند به مطالعه رویدادهای پس از حادثۀ تروریستی دهشتناک ۱۱ سپتامبر بپردازد، که راه «جنگ بی‌پایان» علیه تروریسم را هموار ساخت، آن را ادامه داد و پی گرفت، عین همان ابزارهای عملیاتی را سریعا پیدا خواهد یافت. از شروع مدیریت تروریستها (که چهار فروند هواپیما را هدایت ‌کردند) بعنوان «بیگانگان مطلوب»، که ایالات متحده روادید سفر آنها را تهیه کرد و ارائه کمک به بعضی از آنها، حتی زمانی که در مراکز آموزشی سازمان سیا و ارتش آمریکا بسر می‌بردند و پذیرایی از آنها، همه و همه ادامه داشت. اما این موضوع بحث دیگریست و به بررسی جداگانه نیاز دارد. تمامی این ابزارها از وقتی که آلن دالس سیاست آمریکا را از پست خود تدوین می‌کرد تا روز ۲۸ نوامبر سال ۱۹۶۱که جورج کننان تصمیم گرفت او را از کار برکنار کند، در مقیاس گسترده به کار گرفته می‌شد. دلیل برکناری او، شکست حمله به خلیج خوکها در کوبا بود، که آلن دالس خواهان و حتی تحمیل آن بود.

در واقعیت امر، محافل مطبوعاتی آمریکایی نزدیک به جورج کننان، اتهام سنگینی به دالس و برادر او، روبرت وارد کردند: او را به تأمین مالی نازیست‌ها قبل از جنگ جهانی دوم؛ به همدستی با مافیای آمریکا، به آن که او رژیمهای طرفدار آمریکا، اما محروم از حمایت مردمی، دیکتاتور و فاسد را به قدرت رساند، متهم نمودند. او پس از آنکه در نتیجه سرخوشی قدرت امپریالیستی تعالی‌بخش، ارتقاء به بالاترین قله را شخصا تجربه کرد، کناره‌گیری نمود. از میان یکصد عملیاتی که سازمان سیا در دوره ریاست او اجرا کرد، عملیات «آژاکس»، یکی از «بهترین‌ها» بود، که باعث سقوط محمد مصدق در سال ۱۹۵٣ در ایران گردید. آن، یکی از اصلی‌ترین عملیات تغییر رژیم، به تعبیر امروزی «رژیم چنج» در قرن بیستم بشمار می‌رود. جای مصدق را محمدرضا شاه پهلوی گرفت و قبل از همه، ملی کردن استاندارد اویل کمپانی، شرکتی که از قضا به جان دویسون راکفلر، دایی آلن دالس تعلق داشت، لغو کرد.

این عملیات به شکل دیگر، بصورت حمله نظامی با کودتای ضد دولتی در گواتمالا در سال ۱۹۵۴ ادامه یافت و رئیس جمهور منتخب، خاکوبو آربنز گوزمان را ساقط کرد. اما در آن سالهای باشکوه آلن دالس بمعنای واقعی کلمه، ابتکاری عمل می‌کرد. فراگیری نازیسم به او پر و بال داد تا به کشورهای دوردست پرواز کند. در این زمان هالیوود پدید آمد و شخصیت‌های آن تهاجم به جهان را با دلار آغاز کردند و روحیه تهاجمی افسارگسیخته را تشجیع نمودند. احتمالا، طرح ام‌کا اولترا با اسم رمز برنامه مخفیانه سازمان سیا، با نام مستعار «بلوبرید»، «پروژه کنگر فرنگی» در سال ۱۹۵٣ در این فضا ظاهر شد. از اینجا، مسئله کنترل روح و روان انسان بمنظور تربیت قاتلان ناخودآگاه و نگهداری آنها «تحت هیپتونیزم»، حتی تا سالها، تا زمانی که دیگر سوق دادن آنها به زیر تأثیر برخی از تیمهای تأثیرگذار بر ناخودآگاهی لازم نباشد، مطرح شد. در سازمان سیا به این فکر بودند، که کنترل رهبران خارجی نامطلوب، رام کردن یا کشتن آنها به این ترتیب امکان‌پذیر است. و هالیوود نیز ادامه داد. چه کسی در باره فیلم «کاندیدای منچوری» («برو و بکش») با نقش‌آفرینی فرانک سیناترا نشنیده است؟

(*)- برگ انجیر روشی در مجسمه‌سازی و نقاشی است، که قسمتهای تناسلی مجسمه یا تصویر عریان را بواسطه برک انجیر می‌پوشاند. مترجم

ادامه دارد...

 ٣۱ مرداد- اسد ۱٣۹٨

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com